بازگشت

نجمه 07


بدانکه خبر سيم که تعلق بدجال بد سگال دارد خبر جساسه است که آنرا از تميم داري در کتب عامه و خاصه نقل نموده اند و آنراسبب اسلام تميم مذکور دانسته اند چنانکه در مصابيح و زهره الرياض نقلکرده اند که تميم داري بحضرت رسول عرض کرد که من با سي نفر در کشتي نشسته بوديم کشتي بچهار موج مبتلا شده



[ صفحه 45]



روز و شب بر ما يکسان گشته حيران مانديم تا آنکه کشتي شکسته ما در بالاي تخته پاره خود را در ساحل جزيره ديديم از آن تخته فرود آمده درآن جزيره تماشا کرده و ميگرديديم ناگاه حيواني بزرگ را ديديم که اگر کسي در نزد آن بودي دنبال آنرا نديدي سر آن مانند شير و پشتش چون پشت گاو و رويش مانند انسان و تمام اعضاي آن گوناگون و گل گل از ملاحظه آنخلقت غريب متعجب شديم و من گفتم سبحان الله هرگز باين هيئت و صورت حيواني نديده ام چون آنحيوان اينکلام را از من شنيد بسخن درآمده و گفت راکب من از من عجيب تر باشد زيرا که من مرکب دجال خبر دهنده از ما في البال هستم و خود او در اينجزيره در قصر مشيد مقيد است پس ما نشان آنقصر را گرفته بسوي آن رفتيم شخصي را ديديم که يکچشم او ممسوح و اثري از آن نبود و چشم ديگرش چون دانه عناب و انگوريکه بر روي آب باشد مينمود دوش و سينه اوبسيار فراخ و در ميان دو شانه او موها مانند نيزه روئيده و در پيشاني او هذا کافر بالله نوشته شده و از کعب تا بزانو مقيد بقيود گرديده چون نظرش بما افتاد بانگي بزد و هيکل او اماسکرده پر از باد گرديد بطوريکه آنزمين را پر کرد چونساعتي گذشت تسکين يافته بحال اول برگرديد و روي بمن آورده گفت تميم داري توئي گفتم آري گفت نزد من اي چون نزد وي رفتم گفت بحر طبريه را ديدي گفتم آري گفت آبش چون است گفتم بسيار است گفت شايدآشاميده شود آنچه از آب که در آنست وآنچه در ميان آندريا باشد خورده شود و زنان و اطفال آنجا اسير کردند و مردانشان کشته شوند و نهرها از خونهاجاري گردد پس از نخل بلسان سئوالکرد که ميوه ميدهد گفتم آري گفت زود باشدکه ميوه اش منقطع گردد پس از چشمه زعر پرسيد که در آن آب هست گفتم آري آبش بسيار و محصولش بيشمار و زارعان در اطراف او فراوان پس گفت اي تميم محمد را ديده گفتم کدام محمد را گوئي گفت محمد نبي عربي هاشمي تهامي که درمکه متولد شد و بمدينه هجرتکرد دين او بهترين اديان و کتاب او بهترين کتابهاي آسماني و امه او بهترين امم و اهل اديان است او است صاحب لواء و کرامت و حوض و شفاعه اي تميم چون او را ملاقات نمائي تصديق کن و باو ايمان آور و بدانکه اين نصيحت که بتوکردم بکسي نکرده ام و بروايت ديگر پرسيد که عرب با او مقاتله کرد گفتم آري گفت امر بر چه قرار گرفت گفتم اکثر باو اطاعتکردند گفت خير امه در اطاعه او باشد پس گفت که نزديکست مرااذن خروج دهند و تمام روي زمين را درمدت چهل روز سير نمايم و هيچ جا نماند مگر آنکه در آن فرود آيم الا مکه و مدينه که داخل شدن ايندو مکان مرا ممکن نشود و هر گاه قصد رفتن آندو جا را نمايم ملکي بر من شمشير آخته منع نمايد پس از آن جساسه يعني خر خود را آواز داد آنحيوان حاضر گرديده بان گفت که اينجماعه را برداشته ببلاد خودشان برسان پس ما رابر پشت خود سوار کرده در ساعه باراضي مدينه طيبه رسانيده بر زمين گذاشت و برفت و تميم داري که در نصرانيت خود اصراري داشت بعد از ديدن اينکيفيت قبول اسلام نموده و بر آن ثابت قدم گرديد تا آنکه از دنيا درگذشت و از جهان سپري شد.