نجمه 05
بدانکه يکي از علائم مقرونه بظهور حضرت ولي عصر و ناموس دهر خروج دجال بدسکال است چنانچه در روايت نص حضرت صادق برامامه آن بزرگوار تصريح شده است که قتل آن ملعون بدست آن بزرگوار واقع ميشود و در بعضي اخبار ديگر هم تصريح باين معني شده است و اخبار متعلقه بحالات آن معلون و کيفيت خروجش در کتب عامه و خاصه بسيار است و ما از جمله بنقل سه خبر از آنها در اين وجيزه اکتفا مينمائيم خبر اول شيخ صدوق در کمال الدين باسناد خود از ابن سبره روايت نموده که گفت حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام بر ما خطبه ادا فرمود و پس از حمد و ثناي خداوند فرمود سلوني قبل ان تفقدوني يعني از من بپرسيد پيش از آنکه مرا نيابيد پس صعصعه بن صوحان عرض کرد که يا اميرالمومنين دجال چه وقت خروج مينمايد تا آنکه بعد از ذکر امور کثيره از علائم ظهور حضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف باز صعصعه از جاي برخواسته و عرض کرد دجال کيست آن حضرت فرمود که دجال صائدين صيد است شقي کسي است که او را تصديق کند و سعيد کسي است که او را تکذيب نمايد دربلده که آن را اصفهان گويند و از قريه که يهوديه نام دارد خروج ميکند چشم راست را از اصل خلقت فاقد است بطوريکه گودي حدقه هم نيست و چشم ديگرش در پيشاني باشد و مانند ستاره صبح درخشنده است و در چشمش مانند پارچه گوشت بخون آلوده چيزي باشد و در ميان دو چشمش لفظ کافر بنحويکه همه کس آن را بخواند نوشته شده است ودرياها را شود و آفتاب با او سير کندو در پيش رويش کوهي باشد از دود در پشت سرش کوه سفيدي باشد که مردم گمان طعام در آن کنند و در اوقات قحط شديدخروج کند و بر درازگوشي سبز يا خاکستري رنگ سوار شود که هرگام آن يکميل راه باشد و زمين در زير پايش پيچيده گردد و بر آبي نگذرد مگر آنکه بخشکد بطوريکه تا قيامه خشک بماند و باوازي بلند که جن و انس مشرق و مغرب بشنوند ندا کند که اي دوستان من بزودي نزد من آئيد منم آنکه مخلوق راآفريده ام و ايشان را در ترکيب مساوي کرده ام و هر يک از هيئت و صورتي خاص داده ام و اسباب معاش و رزق ايشان راآماده کرده ام و بمعرفه و دين خود هدايت نموده ام منم پروردگار قادر و آن دشمن خدا اينها را دروغ ميگويد زيرا که مردي باشد که طعام خورد و دربازارها رود و پروردگار شما کور نباشد و نخورد و نياشامد و راه نرود واز جائي بجائي منتقل نگردد و آگاه باشيد که اکثر پيروان و متابعان آن ملعون در آن روز از اولاد زنا و صاحبان طيلسان سبز باشند خداوند او ررا در شهر شام در بالاي تلي که آن را تل افيق گويند سه ساعه از روز گذشته بدست کسيکه مسيح بن مريم در پشت سر او نماز کند ذبح نمايد الخبر خبر دويم و ايضا در کمال الدين باسناد خود از عبدالله بن عمر روايت نموده که گفت روزي رسول خدا با اصحاب خود بعد از اينکه نماز صبح را ادا نمودند برخواسته و در محلات مدينه گردش نمود تا اينکه بدرخانه رسيد و در را کوبيد پس زني بيرون آمد و گفت يا ابا القاسم چه ميخواهي آن جناب فرمود اي مادر عبدالله اذن بده که عبدالله را به بينم گفت باو چکار داري بخدا که بعقل او آفت رسيده و درلباس خود بول و غايط ميکند و ادعاي امري بزرگ مينمايد آن جنابب فرمود که مرا اذن بده که بنزد او آيم عرض کرد اکه اگر خلاف ادبي بيني مواخذه نفرمائي فرمود نه پس عرض کرد داخل شوپس آن جناب داخل گرديده او را در قطيفه پيچيده ديد که بصدائي پست همهمه ميکرد مادرش گفت ساکت شو و بنشين زيرا که اين مرد محمد است که بنزد تو آمده انطفل ساکت شده بنشست پس پيغمبر فرمود که چه باعث شد آن زن را که خدا او را لعنت کند اگر گذاشته بود خبر مي دادم شما را که او ميباشدو يا آنکه آن طفل برسول خدا گفت که مادرم لعنت خدا بر او باد اگر مرا بحال خودم ميگذاشت هر آينه بشما خبر ميدادم که شما بالوهيت خدا قائل هستيد يا نه و اين دو ترجمه مختلفه که اولي از صاحب دارالسلام المولي محمود العراقي است و دويمي از فاضل نحرير محمد حسن بن محمد ولي ارومي مترجمه ثانيه مطابق با فقال النبي است بالام و علي الظاهر نسخ در اين فقره مختلفه بوده اند و بالجمله پس حضرت بانکودک فرمود که چه ميبيني گفت ميبينم حقي را و باطلي را و عرشي را بر بالاي آب فرمود بيگانگي خداوند و به پيغمبري من اقرار کن آن کودک گفت بلکه شهادت ميدهم به اينکه خداي کيست و اينکه من خود پيغمبر او هستم زيرا که تو را در امر رسالت اولي و احق ازمن نگردانيده چون روز دويم شد باز آن جناب با اصحاب نماز صبح را ادا نموده و بدر خانه آمده اذن دخول خواست و آن زن اذن داده داخل گرديد وآن کودک را بالاي درخت خرما ديد که باواز بلند غنا خواني ميکرد پس مادرش گفت ساکت شو و فرود آي زيرا که اين مرد محمد است که بنزد تو آمده پس ساکت شد و فرود آمد باز آن حضرت فرمود خدالعنت کند آن زن را چه باعث شد او را اگر گذاشته بود خبر ميدادم شما را که او او است و يا آنکه آن کودک گفت که مادرم لعنه خدا بر او باد اگر مرا بحال خودم ميگذاشت هر آينه بشما خبر ميدادم که شما بالوهيت خدا قائل هستيد يا نه علي اختلاف النسختين پس روز سيم آن حضرت نيز بعد از نماز صبح با اصحاب بانمکان آمد و گوسفندان چنددر نزد آن کودک ديد که آنها را مانندشبان ميخواند پس مادرش گفت بنشين و ساکت باش زيرا که اين مرد که بنزد توآمده محمد است و در
[ صفحه 44]
آنروز آياتي چند از سوره دخان نازلشده بود و آن جناب آنها را در نماز صبح بر اصحاب خواند پس آن حضرت فرمود آيا بيگانگي خدا و رسالت من شهادت ميدهي آنکودک گفت بلکه تو بيگانگي خدا و رسالت من شهادت بده خدا تو را باين امر سزاوارتر قرار نداده پس آن حضرت فرمود که من چيزي درضمير خود گرفته ام بگو آنچه چيز است آنکودک گفت الدخ الدخ پس آن جناب فرمود که خدا تو را خوار کند زيرا که تو از اجل خود تجاوز نمينمائي و بارزوي خود نميرسي مگر بانقدر که از براي تو مقدر شده پس آن جناب باصحاب فرمود که ايها الناس خدا هيچ پيغمبريرا نفرستاده مگر آنکه قوم خودرا از دجال ترسانيده و خدا او را تاخير انداخته تا امروز پس امر او برشما مشتبه نشود زيرا که خداي شما اعور نميباشد بدرستيکه او خروج نمايددر حالتيکه بر خري سوار شود که ما بين دو گوش آنخر بکميل راه باشد و بااو باشد بهشتي و دوزخي و کوهي از نان و نهري از آب اکثر پيروان او يهودان و زنان و عربهاي بيابان باشد داخل خواهد شد جميع آفاق زمين را مگر مکه و مدينه و اطراف آنها را ديد للخبر بنقد معتبر در دار السلام معاصر عراقي بعد از نقل اينخبر فرموده که در بعض کتب اصحاب مذکور است که پس از مراجعت پيغمبر از خانه دجال آنملعون از خانه خود خارج گرديد و مردم از مشاهده آنمردود مضطربشدند و بدور او گرد آمدند و از ملاحظه آثار غريبه که از او صادر ميگرديد آشوب بر پا شد پس خبر به پيغمبر رسيده تشريف برد و دست بدعا برداشته عرض کرد پروردگارا شر اين بلا را از ما رفع فرما تا آنزمان که خود مقرر فرموده ناگاه مرغي بزرگ ظاهر شد و آنمردود را در ربود و طيران نمود و او ميگفت که ايمحمد مرااز چنگ اين عقاب رها کن آن حضرت بانمرغ فرمود که او را از ميان بني آدم دور کن پس او را از درياي طبرستان گذرانيده بمکاني دور از آدميان انداخت و بروايت ديگر جبرئيل او را در ربود و بجانب هوا متوجه گرديد در حالتيکه مادر ملعونه اش از عقب او ميدويد پس او را از انظار غائب و در جزيره از جزائر بحر انداخته باغلال و سلاسل او را مقيد ساخت اين ناچيز گويد که در بعض اخباراست که آنلعين در قريه يهوديه که از قراي اصفهان است در ميان چاهي محبوس و مقيد باغلال و سلاسل است.