بازگشت

نجمه 08


ايضا هشتم از تکاليف عامه رعاياي حضرت صاحب الامر عليه السلام استمداد و استعانت و استکفا و ا استعانت بانجنابست در هنگام شدائد و اهوال و بلايا و امراض و رو آورده شبهات و فتنه از اطراف و جوانب و اقارب و اجانب و نديدن راه چاره و طريق افتادن در تنگناي مضيق و خواستن از جنابش حل شبهه و رفع گريه و دفع بليه و سد خله و نشاندادن راه بمقصودرا بان نحويکه خود صلاح داند و تواندبان متوسل مستغيث را برساند حسب قدرت الهيه و علوم لدنيه ربانيه را که داراست و بر حال هر کس در هر جا داناو بر اجابت مسئولش توانا بلکه پيوسته فيضش بهر کس باندازه قابليت و استعداد و مراعات صلاح نظام عباد و بلاد رسيده و ميرسد و از نظر در اموررعاياي خود از مطيع و عاصي و عالم و جاهل و شريف و دني و قوي و ضعيف غفلت نکرده و نميکند و خود آن جناب در توقيعيکه براي شيخ مفيد فرستادند مرقوم داشتند که ما اگر چه منزلکرديم در مکان خودمان که دور است از مساکن ظالمين بر حسب آنچه بما نمانده آنرا خدايتعالي از صلاح براي ما و براي شيعه مومنين ما در آن ماداميکه دولت دنيا براي فاسقين است پس تحقيق که علم ما محيط است بخبرهاي شما و غايب نميشود از علم ما هيچ چيز از اخبار شما و معرفت ما بلائيکه بشما ميرسد و شيخ کليني و نعماني و ديگران بسندهاي خود روايتکردند که امير المومنين در يکي از خطبهاي طولاني خود فرمود بار خدايا لابد است که بوده باشد براي توحجتها در زمين تو حجتي بعد از حجتي بر خلق تو که هدايتکنند ايشانرا بسوي دين تو و بياموزند بايشان علم تو را تا اينکه پراکنده نشوند اتباع و اين حجج بعضي يا گاهي ظاهرند که کسي اطاعه ايشانرا نميکند يا پنهان ترسان که مترقب است زمان ظهور خود را اگر شخص او غايبست از مردم در حال آسايش و ازاي ايشان در دولت باطل پس غايب نيست از مردم علم ايشان و اواء يا آداب ايشان در قلوب مومنين گسترده شده و مومنين بانها عمل کننده اند انس ميگيرند بانچه وحشت دارند از آن تکذيب کنندگان و ابا ميکنند از آن مسرفين قسم بخدا که اينکلامي است که کيل ميشود بي بها اگر کسي بود که بگوش دل خود آنرا ميشنيد پس ميفهميد آنرا پس باور ميکرد آنرا و پيروي ميکرد آنرا و بر آنمنهاج سير ميکرد پس بسبب او رستگار ميشد الخ و شيخ جليل علي بن حسين مسعودي در کتاب اثبات الوضيه روايتکرده از حضرت ابيمحمد امام حسن عسکري که آن جناب فرمود چون حضرت صاحب متولد شد خداوندتبارک و تعالي دو ملک را فرستاد پس برداشتند آن جناب را و بردند تا سرادق عرش تا آينکه ايستاد در حضور خداوند تبارک و تعالي پس خداوند باو فرمود مرحبا بتو عطا ميکنم و بتو ميامرزم وبتو عذاب ميکنم و شيخ طوسي در کتاب غيبت روايتکرده بسند معتبر از ابي القاسم حسين بن روح نايب سيم که گفت اختلافکردند اصحاب ما در تفويض و غيرآن پس رفتم نزد ابي طاهر بن بلال در ايام استقامتش يعني پيش از آنکه بعضي مذاهب باطله اختيار کند پس آن اختلاف را باو فهماندم پس گفت مرا مهلت ده پس او را مهلت دادم چند روز آنگاه معاودتکردم بنزد او پس بيرون آورد حديثي باسناد خود از حضرت صادق عليه السلام که فرمود هر گاه اراده نمود خدايتعالي امريرا عرضه ميدارد آنرا بر رسولخدا صلي الله عليه و اله آنگاه امير المومنين و يکيک يعني از ائمه عليهم السلام تا آنکه منتهي بشود بسوي صاحب الزمان آنگاه بيرون ميايد بسوي دنيا و چون اراده نمودند ملائکه که بالا برند علميرا بسوي خداوند عز و جل عرض ميشود بر صاحب الزمان عليه السلام آنگاه بر هر يک از ائمه تا اينکه عرض ميشود بر رسولخدا صلي الله عليه و اله آنگاه عرض ميشود بر خداوند عز و جل پس هر چه فرود ميايد از جانب خداوند پس بر دست ايشان است و آنچه بالا ميرود بسوي خداوند عز و جل پس بر دست



[ صفحه 28]



ايشانست و بي نياز نيستند از خداوند عز و جل بقدر بهم زدن چشمي و سيد حسين مفتي کرکي سبط محقق ثاني در کتاب دفع المناوات از کتاب براهين نقل کرده که او روايت نموده از ابي حمزه از حضرت کاظم که گفت شنيدم آن جناب ميفرمايد نيست ملکيکه خداوند او را بزمين بفرستد بجهه هر امري مگرآنکه ابتدا ميکند بامام عليه السلام پس معروض ميدارد آن را بر آن جناب و بدرستيکه محل تردد ملائکه از جانب خداوند تبارک و تعالي صاحب اين امر است و گدشت در باب سابق در حديث ابوالوفاء شيرازي که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود باو که چون درمانده و گرفتار شدي پس استغاثه کن بجحه که او تو را درمييابد و او فرياد رس است و پناهست از براي هر کس که باو استغاثه کند و شيخ کشي و شيخ صفار در بصاير روايت کرده اند از رميله که گفت تب شديدي کردم در زمان اميرالمومنين پس در نفس خود خفتي يافتم در روز جمعه و گفتم نميدانم چيزي را بهتر از آنکه آبي برخود بريزم يعني غسل کنم و نماز کنم در عقب اميرالمومنين پس چنين کردم آنگاه آمدم بمسجد پس چون اميرالمومنين عليه السلام بالاي منبر برآمد آن تب بمن معاودت نمود و فرمود اي رميله چه شده که تو را ديدم که بعضي از اعضايت در بعضي درهم ميشد پس نقل کردم براي آن جناب حالت خود را که در آن بودم و آنچه مرا واداشت در رغبت برنماز عقب آن جناب پس فرمود اي رميله نيست مومني که مريض شود مگر آنکه مريض ميشويم مابجهه مرض او و محزون نميشود مگر آنکه محزون ميشويم بجهه حزن او و دعا نميکند مگر آنکه آمين ميگوئيم براي او و ساکت نميشود مگر آنکه دعا ميکنيم براي او پس گفتم بانجناب يا اميرالمومنين فداي تو شوم اين لطف و مرحمت براي کسانيکه باجناب تواند در اين قصر خبرده مرا از حال کسانيکه دراطراف زمينند فرمود اي رميله غايب نيست يا نميشود از ما مومني در مشرق زمين و نه در مغرب آن و نيز شيخ صدوق و صفار و شيخ مفيد و ديگران بسندهاي بسيار روايت کرده اند از جناب باقر وصادق عليهما السلام که فرمودند بدرستيکه خداوند نميگذارد زمين را مگر آکه در او عالمي باشد که ميداند زياده و نقصان را در زمين پس اگر مومنين زياد کردند چيزي را برميگرداند ايشان را و بروايتي مياندازد آن را و اگر کم کردند تمام ميکند براي ايشان و اگر چنين نبود مختلط ميشد بر مسليمين امور ايشان و بروايتي حق از باطل شناخته نميشد انتهي رقعه للاستغاثه ترجي منها الاغاثه در تحفه الزائر مجلسي ره و مفاتيح النجاه سبزواري مروي است که هر کرا حاجتي باشد آنچه مذکور ميشود بنويسد در رقعه و در يکي از قبور ائمه عليهم السلام بيندازد يا به بندد و مهر کند و خاک پاي را گل سازدو آن را در ميان آن گذارد و در نهري يا چاهي عميق يا غدير آبي اندازد که بحضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه ميرسد و او بنفسه متولي برآوردن حاجه او ميشود بسم الله الرحمن الرحيم کتبت يا مولاي صلوات الله عليک مستغيثا و شکوت ما نزل بي مستجيرا بالله عز و جل ثم بک من امر قدد همني و اشغل قلبي و اطال فکري و سلبني بعض لبي و غير خطير نعمه الله عندي اسلمني عند تخيل وروده الخليل و تبرءمني عند ترائي اقباله الي الحميم و عجزت عن دفاعه حيلتي و خانني في تحمله صبري و قولي فلجات فيه اليک و توکلت في المسئله لله جل ثناوه عليه و عليک في دفاعه عني علما بمکانک من الله رب العالمين ولي التدبير و مالک الامور و اثقابک في المسارعه في الشفاعه اليه جل ثناوه في امري متيقنا لاجابته تبارک و تعالي اياک باعطاء سوئي و انت يا مولاي جدير بتحقيق ظني و تصديق املي فيک بي امر کذا و کذا و بحاي کذا و کذا حاجت خودرا ذکر کند يا بنويسد فيما لا طاقه لي بحمله و لا صبرلي عليه و انکنت مستحقاله و لاضعافه بقبيح افعالي و تفريطي في الواجبات التي لله عز و جل فاغشني يا مولاي صلوات الله عليک عندالهف و قدم المسئله لله عز و جل في امري قبل حلول التلف و شماته الاعداءقبک بسطه النعمه علي و اسئل الله جل جلاله لي نصرا عزيز او فتحاقر سافيه بلوغ الامال و خير المبادي و خواتيم الاعمال و الامن من المخارف کلها في کل حال انه جل ثناوه لما يشاء فعال وهو حسبي و نعم الوکيل في المبدء و المال آنگاه بر بالاي آن نهر يا غديربرآيد و اعتماد بر يکي او وکلاي حضرت نمايد يا عثمان بن سعيد العمري يا ولد او محمد بن عثمان يا حسين بن روح يا علي بن محمد السمري و يکي از اينجماعه را ندا کند و بگويد يا فلان بن فلان سلام عليک اشهد ان وفاتک في سبيل الله و انک حي عند الله مرزوق وقد خاطبتک في حياتک التي لک عند الله عز و جل و هذه وقعتي و حاجتي الي مولانا عليه السلام فسلمها اليه و انت الثقه الامين پس نوشته را در نهريا چاه يا غدير اندازد که حاجه او برآورده ميشود و از اين خبر شريف چنين مستفاد ميشود که آن چهار شخص معظم چنانچه در غيبت صغري واسطه بودند ميان رعايا و آن جناب در عرض حوائج و رقاع و گرفتن جواب و ابلاغ توقيعات در غيبت کبري نيز در رکاب همايون آن جناب هستند و باينمنصب بزرگ مفتخر و سرافرازند اشاره فيها بشاره بدانکه از آنچه که ذکر کرديم مسلوم شد که خوان احسان وجود و کرم و فضل ونعم امان زمان صلوات الله علليه در هر قطري از اقطار ارض براي هر پريشان درمانده و گم گشته وامانده و متحير نادان و سرگشته حيران گسترده و باب آن بازو شارعش عام با صدق اضطرار و حاجت و عزم با صفاي طويت و اخلاص سريرت اگر نادان است شربت علمش بخشندو اگر گمشده است براهش رسانند و اگر مريض است لباس عافيتش پوشند چنانچه از سير در حکايات و قصص گذشته ظاهر وهويدا مي شود نتيجه مقصود در اينمقام و اينکه حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه حاضر در ميان عتاد و ناظر بر حال رعايا و قادر بر کشف بلايا و عالم ابر اسرار و خفايا بجهه غيبت و ستر از مردم از منصب خلافتش عزل نشده و از لوازم و آداب رياست الهيه خود دست نکشيده و از قدرت ربانيه خويش عجز بهم نرسانده اگر خواهد حل مشکل که آن در دل افتاده کند بي آنکه از راه ديدن و کوشش چيزي بانجا رساند و اگر خواست دلش را بانکتاب يا عالمي که دواي دردش در آن و نزد آنست مايل و شايق کند گاهي دعايش تعليم کند و گاهي در خواب دواي مرضش را باو آموزدو اينکه ديده و شنيده شده که با صدق ولاء و اقرار بامامه چه بسيار شده که ارباب اضطرار و حاجه در مقام عجز و لا به و شکايه برآمدند و اثر اجابه وکشف بليه نديدند علاوه بر دارا بودن اين مضطر موانع دعا و قبول را غالبا يا از جهت اشتباه در اضطرار است که خود را مضطر ميداند و نيست و گم گشته و متحير ميداند و راهش را باو نمانده اند مثل جاهل باحکام علميه که بعالمش ارجاع فرمود چنانچه در توقيع مبارکست که در جواب مسائل اسحق بن يعقوب مرقوم فرمود که و اما حوادثي که بشماروي دهد پس مراجعه کنيد در آنها براويان احاديث ما بدرستيکه آنها حجه من هستند بر شماها و من حجه خدايم برايشان پس ماداميکه جاهل دستش بعالم برسد هر چند بمهاجرت و مسافرت باشد يا بکتاب او در احکام خود مضطر نباشدو همچنين عالميکه حل مشگل و رفع شبهه و تحير خود را تواند از ظواهر و نصوص کتاب و سنت و اجماع کند عاجز درمانده



[ صفحه 29]



نباشد و آنانکه اسباب زندگي و معاش خويش را از حدود الهيه و موازين شرعيه بيرون بردند و بر آن مقدار ممدوح در شرع اقتصار و قناعه ننمودند بجهه نداشتن بعضي از آنچه قوام تعيش معلق نيست بر آن مضطر نباشد و هکذا از موارديکه آدمي خويشتن را عاجز مضطر بيند و پس از تامل صادقانه خلاف آن ظاهر ميشود و اگر در اضطرار صادق باشد شايد صلاح او يا صلاح نظام کل در اجابت او نباشد چه هر مضطري را وعده اجابت ندادند بلي اجابت مضطرار جز خداي تعالي يا خلفايش نکند نه آنکه هر مضطرار اجابت کنند و در ايام حضور و ظهور در مدينه و مکه و کوفه وغير آن ارهمه اصاف مضطرين و عاجزين از مواليان و مجين غالبا بودند و بسيار بود که سئوال ميکردند و اجابت نميشد چنان نبود که هر عاجز در هر زمان هر چه خواست باو دهند و رفع نمايند اضطرار او را چه اين مورث اختلال نظام و برداشتن اجرها و ثوابهاي عظيمه جزيله اصحاب بلا و مصائب است که بعد از مشاهده آن در روز جزا آروز کنند که کاش گوشت بدنهاي ايشان را در دنيا با مقراض بريده بودند و خداي تعالي يا آنقدرت کامله و غناي مطلق و علم محيط بذرات و جزئيات موجودات با بندگان خود چنين نکرده و بالجمله تکليف رعيت آن جناب صلي الله عليه و آله در ايام عيبت پس از اضطرار و حاجت و نرسيدن دست بانچه خود معين فرمودند و قرار دادند براي رفع تحير و قضاي حاجت توسل و استغاثه بانجنابست و خواستن حاجت خويش است ازآن جناب و دانستن و اعتقاد داشتن آن جناب را عالم و قادر بر آنجاح مرام با نبودن موانع در او بلکه دانستن آن جناب را سبب و واسطه رسيدن هر خيري و برطرف شدن و نيامدن هر شري و بلائي حسب مضامين اخبار بسيار که ببعضي از آنها اشاره شد انتهي تذيير فيه تاويددر کمال الدين و غيبت طوسي از حضرت باقر روايت نموده اند که مراد از آب جاري گوارا که در آيه شريفه آن اصبح ماوکم غور افمن يايتکم بماء معين است وجود مقدس ولي عصر است و چنانکه سبب ظاهري حيات هر چيز از انسان و حيوان و نبات و جماد و اجسام علويه و سفليه بنص آيه مبارکه و استمساک بعضي از اجزاء بصغير او بقاي ترکيب و مزاج آنها آبست سبب باطني حيات هر چيز بنحو اعلي و اتم و اکمل و اشرف وجود امام است عليه السلام و آفتاب بي آب نتواند تربيت کند چيزي را پس محتاج باشد بان و آن وجود در تربيت و تکميل و افاضئه خير محتاج بغير نباشد با عقول و نفوس و ارواح آن کند که اين دو با جسمانيات کنند و بالجمله نجات و مفزع و ملاذ و کهفي براي بندگان نيست جز آن شخص معظم صلوات الله عليه و اباء کرامش چنانچه خود در زيارت وجود مقدس که امر فرموده بخوانيم فرمود فلانجاه و لا مفزع الا انتم و بر هر کس لازم که خود را بوسيله بانجا رساند و آنوسيله همان گريه و زاري و نافله و تضرع و مسئلت است بلکه عمده بيرون آمدن از حاللت و صفات و کرداريکه مکروه طبع شريف آن جنابست و دانستن و اطاعت کردن محبوبات و مرضي او که نيست مگر آنچه مکروه و مرضي خداوند و رسول اکرم او است و بيشتر آنها در کتاب و سنت مشروح و مبين بلکه جمله در مقام وضوح بحد ضرورت رسيده و پس از آن برداشتن همي از آن جناب چه عمده غرض از بعثت آن جناب چون ساير حجج عليهم السلام تکميل دين و آموختن شرايع و برگرداندن سرکشان متمرد آنست بنزد مولاي حقيقي خود و نماندن يا راهست بگمشدگان در وادي ضلالت که بيشتر اهتمام ايشان در آن و تحمل همه مصائب و ناملائمات براي آن بوده و در تفسيرعسکري عليه السلام مروي است که حقتعالي وحي کرد بحضرت موسي که اگر يک کس از آنکه از درگاه من کريخته باشد يا از ساحت عزت من گمشده بسوي من برگرداني بهتر است براي تو از صدساله عبادت که روزها روزه باشي و شبها براي عبادت برپا ايستاده باشي موسي گفت آن بنده گريخته کدام است فرمود گناهکاران و آنانکه فرمان من نميبرند پرسيد که گمشده کيست فرمود جاهل بامام زمانش پس بشناساند باوامامش را يا غايب از امامش بعد ازشناختن که جاهل باشد بشريف دين او پس بشناسند باو شريعت را و آنچه باو عبادت کند پروردگار خود را و برسد بسبب آن بخوشنودي او پس هر که گناهکاري را از معصيتي تا دم کند و توبه دهد کلفتي از آن حضرت برداشته وهمي از جنابش برطرف نموده و همچنين اگر منکر صانعي يا رسالتي يا امامتي را توحيد يا ايمان يا اسلام آموخته يا جاهلي باحکام دينيه را مسائلي تعليم نموده هر چند اندک باشد يا کسي را از ظلمات ريا و نفاق و شبهه و حرص و طمع و حقد و حسد و حب دنيا و جاه ورياست بيرون کشيده و بنور اخلاص و يقين و زهد و قناعه و افت و محبت و بغض دنيا رسانده که هر جزئي از آن رفع همي است از آن جناب و وسيله بزرگ و پس از آن برداشتن همي از هموم مواليان و محبين آن جناب عليه السلام که باعث هم خود آن جنابست چنانچه در خبر رميله گذشت پس بردارد هم گرسنه يا تشنه يا برهنه يا مريضي يا وامانده يا مقروضي يا مظلومي يا گمشده يا بي عيالي يا بيمسکني يا شايق زيارت و حجي که سبب شود براي رفع هم و سرور امام زمان عليه السلام و وسيله باشد نزد آن جناب براي قضاي حوائج و آنجاح مارب خود و نظير اينهااست نشر فضايل و مناقب آن جناب و آباءکرامش عليهم السلام بگفتن و نوشتن و در شعر درآوردن و سيد اجل علي بن عبدالحميد نيلي در کتاب انوار المضيئه بعد از ذکر جمله از معجزات حضرت رسول صلي الله عليه و آله گفت ومن ميگويم قسم بپروردگار خودم که من بودم در اثناي کتاب من اينفضايل عظيمه را و جمع من اين معجزات کريمه را که عارض شد براي من عارضي که طاقت نداشتم با آن درد سر خود را نگاه دارم پس هرگاه سر خود را بلند ميکردم ميانداخت مرا و هرگاه ميايستم توابانيد مرا و دلم تنک شد و ترسيدم که من ممنوع شوم از تمام کردن آنچه بصدد آن هستم پس ملهم شدم باينکه گفتم بار خدايا بحق محمد بنده تو و پيغمبر توصلي الله عليه و آله صاحب اينفضايل و بحق ال معصومين او که صلوات بفرست بر جميع آنها و برگردان از من آنچه در منست از اين مرض پس بحق خداوند عظيم که کلامم تمام نشده بود که انعارضه بالمره رفت که گويا هرگز نبود و برخواستم چنانکه بندي ازپايم برداشته شد و سيد بن طاوس ره درکشف المحجه فرموده در ضمن وصاياي بفرزندش محمد که چون خبر ولادت تو بمن رسيد من در مشهد حسين عليه السلم بودم برخواستم در حضور خداوند جل جلاله در مقام ذل و آن کسار و شکر براي آنچه مرا تشريف نمود از ولادت تو از سرور و نيکها و گرداندم تو را بامر خداوند جل جلاله بنده مولاي ما مهدي صلوات الله عليه و تو را معلق کردم بر او و چه بسيار شده که محتاج شديم در وقت نزول حادثه که براي تو شد بسوي آن جناب و ديدم آن جناب را در چندين مقامات در خواب که خود متولي شد قضاي حوائج تو را با انعام بزرگي که در حق من و در حق تو که نميرسد و سف کردن آن پس بوده باش در موالاه آن جناب و وفا کردن از براي او و تعلق خواطر باو بقدر مراد خداوند جل جلاله و مراد رسول و اباء او و مراد آن جناب از تو صلوات الله عليهم اجمعين انتهي ختمه للعبقريه ذکترنها للاهداء حريه بدانکه مناسب است که ختم کنيم اين



[ صفحه 30]



عبقريه را بذکر يکي از توسلات ماثوره مجربه شيخ مقدم ابو عبدالله سليمان بن حسن صهرشتي تلميذ شيخ طوسي در قبس المصباح چنانچه در بحار نقل کرده ذکرنموده که شنيدم از شيخ ابو عبدالله حسين بن حسن بن بابويه رضي الله عنه در ري سنه چهار صد و چهل که روايت ميکرد از عم خود ابيجعفر محمد بن علي بن بابويه ره گفت خبر داد مرا بعضي از مشايخ قميين که وارد شد بر من اندوه سختي و طاقتم سست و ضعيف شد و سهل نبود در نفسم که آن را افشا کنم براي احدي از اهل و اخوان خودم پس خوابيدم در حالتيکه چنين مغموم بودم پس ديدم مردي را که خوشرو و با جامه نيکو و بوي خوش بود که گمان کردم او را بعضي از مشايخ قميين که در نزد ايشان قرائت ميکردم پس در نفس خود گفتم تا کي رنج و مشقت کنم از هم و غم خود و آن را افشا نکنم از براي احدي از اخوان خود و اين شيخي است ازمشايخ علما اين را براي او ذکر ميکنم پس شايد بيايم در نزد او فرجي پس او ابتدا کرد بمن و فرمود مراجعه کن در آنچه بان گرفتار شدي بسوي خداوند تبارک و تعالي و استعانت بجوي بصاحب الزمان صلوات الله عليه و او را يکسربراي خود مفزع زيرا که او نيکو معيني است و او است عصمت اولياء مومنين خودآنگاه دست راست مرا گرفت و گفت او رازيارت کن و سلام کن بر او و سئوال کن از او که شفاعه کند براي تو در نزد خداوند در حاجت تو پس گفتم باو تعليم کن ببمن که چگونه بگويم پس بتحقيق هميکه در او هستم از خاطر من برد هر زيارتي و دعا را پس آهي سرد برکشيد وگفت لا حول و لا قوه الا بالله و بدست خود بسينه مرا مسح کرد و گفت خدا کافي تو است و بر تو باکي نيست تطهير کن و دو رکعت نماز بجاي آور آنگاه بايست در حالتي که رو بقبله باشي در زير آسمان و بگو سلام الله الکامل التام الشامل العام و صلواته الدائمه و برکاته القائمه علي حجه الله و وليه في ارضه و بلاده و خليفته علي خلقه و عباده سلاله النبوه و بقيه العتره و الصفوه صاحب الزمان و مظهر الايمان و ملعن احکام القران مطهر الارض و ناشر العدل في الطول و العرض الحجه القائم المهدي والامام للنظر المرضي الطاهرين الائمه الطاهرين الوصي بن الاوصياء المرضيين الهادي المعصوم بن الهداه المعصومين السلام عليک يا امام المسلمين و المومنين السلام عليک يا وارث علم النبيين و مستورع حکمه الوصيين السلام عليک يا عصمه الدين السلام عليک يا معز المومنين المستضعفين السلام عليک يا مذل الکافرين المتکبرين الظالمين السلام عليک يا مولاي يا صاحب اللزمان يابن اميرالمومنين و ابن فاطمه الزهراء سيده نساء العالمين السلام عليک يابن الائمه الحجج علي الخلق اجمعين السلام عليک يا مولاي سلام مخلص لک في الولاء اشهد انک الامام المهدي قولا و فعلا و انک الذي تملاء الارض قسطا و عدلا عجل الله فرجک و سهل مخرجک و قرب زمانک و کثر انصارک و اعوانک و انجز لک موعدک و هو اصدق القائلين و نريدان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين يا مولاي حاجتي کذا و کذا فاشفع لي في نجاحها و بجاي لفظکذا حاجت خود را ذکر کن و بخواه آنچه ميخواهي گفت پس بيدار شدم در حالتيکه يقين داشتم بروح و فرج و از شب مقداري مانده بود که وسعتي داشت پس مبادرت کردم و نوشتم آنچه را بمن آموخته بود از خوف آنکه آن را فراموش کنم آنگاه تطمير کردم و بزير آسمان درآمدم و دو رکعت نماز کردم دو رکعت اول بعد از حمد چنانچه براي من تعيين نمود انا فتحنا را خواندم و در دوم بعد از حمد اذا جاء نصر الله و الفتح پس چون سلام گفتم در حالتيکه رو بقبل بودم و زيارت کردم آنگاه حاجت خود راخواستم و استغاثه کردم بمولاي خود صاحب الزمان آنگاه سجده شکر کردم و طول دادم در او دعا را تا آنکه ترسيدم فوتشدن نماز شب را آنگاه برخواستم و نماز مقرري خود راخواندم و مشغول شدم بتعقيب بعد از نماز صبح و نشستم در محراب خود دعا ميکردم پس نه چنين است قسم بخداوند که آفتاب طلوع نکرد تا آنکه فرج من از آنچه درآن بودم رسيد و عود نکرد بمن مثل آن در بقيه عمر من و ندانست احدي از مردم که چه بود آن امريکه مرا درهم انداخت تا امروز و منت بر خدايراست وله الحمد کثيرا و سيد بن طاوس اين زيارت را در مصباح الزاير با اختلاف جزئي و بدون تعيين سوره و شيخ کفعمي در بلد الامين با سوره نقل کرده و پيش از نماز و زيارت غسلي نيز ذکر کرده توسل مخطور بدعاء ماثور بدانکه يکي از طرق توسل بحضرت ختمي مرتبت و ال طاهرين آن بزرگوار خبري است که آن را استاد يا المحدث النوري زاد الله في انوار ترتبه در کتاب دارالسلام ازکتاب حبل المتين که در معاجز بعد از دفن اميرللمومنين است نقل فرموده از بعضي از موثقين که گفته است من بحج بيت الله الحرام رفته بودم و در مکه معظمه محتاج شدم که استقراض نمايم مبلغ زيادي را پس از براي من ميسر نشد و بالاخره مايوس شدم پس با بعضي از صلحاء در اين خصوص مشورت کردم پس او امرر نمود مرا بخواندن دعاي کميل معروف در شب جمعه در مکان پس در آن شب در خواب ديدم حضرت امير را که بمن فرمود بسيد محمد صادق سبط مولي الفاضل المبجل ملا محمد ظاهر قمي بگوکه اقامه نما در مکه معظمه که قدر و منزلت و شرف و عزت تو در اينجا زياد خواهد شد و بعد از تبليغ نمودن تو اين رسالت را بانسيد محترم حاجت روا خواهد شد پس از خواب بيدار شده و خدمه سيد مشرف شده و تبليغ رساله خودرا نمودم و چون من اين بشارت را بانجناب دادم ايشان در خصوص استقراض آن وجه کلي که محتاج بقرض آن بودم بابعضي از تجار مذاکره نموده و از برکت حضرت امير مقصدوم حاصل و باخذ از آن تاجر وجه کلي را بر سبيل استقراض نائل گرديدم اصابه في رفع غرابه بدانکه از جمله غرائب اينست که علامه مجلسي ره در وجيزه در ترجمه کميل بن زياد نخعي که راوي دعاء کميل معروفست فرموده که او مجهول و يا آنکه ممدوح است و اين فرمايش آن بزرگوار درباره کميل از اغرب غرائب است چه آنکه عدالت آن جناب از چيزهائيستکه مخدرات در تحت حجال بانحديث مينمايند و بعدالت و وثاقت او مخالف و موالف متفقند ذهبي که از عظماء رجالبين عامه است درباره او گفته است کميل بن زياد بن نهيک بن هيثم النخعي از علي عليه السلام و غير او روايت مينمايد و با حضرتش در صفين حاضر بوده و کان شريفا مطاعا ثقه عايدا علي تشيعه قليل الحديث قتله الحجاج اين ناچيز گويد نظر کن بسوي ذهبي عامي با آنکه اعتراف نموده بتشيع کميل که خود اين نقص عظيمي است در نزد عامه درباره اواعتراف نموده باينکه اوثقه است و اگر علامه مجلسي ره از فرموده خود چنين اعتذار نمايد که توشيق کميل را از علماء رجال شيعي مذهب من واقف نشدم جوابش اينست که قرار دادن حضرت اميرالمومنين او را عامل از جانب خودبر هيت که بلدي است در کنار فرات چنانکه ابن ابي الحديد در شرح خود برنهج البلاغه تصريح باين نموده عظيمتربرهاني است بر عدالت و وثامه کميل بن زياد ره زيرا که معقول نيست که آن حضرت مسلط نمايد غير عادل و ثقهه را ضابط بر نفوس و اعراض مسلمانان و ولايت دهد او را بر اموال و احکام شرعيه و مرافعات و سياسات ايشان و اگر از اينها تماما چشم بپوشيم آيا توتيق امير از او کمتر از توثيق رجاليين است و آن بزرگوار کميل از ثقات خود شمرده بنابر روايه طويله که در کاتب که آن جناب بکاتب خود عبيدالله بن ابي رافع فرمود که ده نفر از ثقات مرا حاضر کن عبيدالله عرض کرد آنها را نام ببر تا حاضر سازم حضرت ده نفر را نام برد که يکي از آنها کميل است



[ صفحه 31]