نجمه 01
استادنا المحدث المزبور در باب دهم از کتاب مذکور فرموده در ذکر شمه از تکاليف عباد بالنسبه بامام عصر صلوات الله عليه و آداب بندگي و رسوم فرمانبرداري آنانکه سربزير بار فرمان و اطاعه آن جناب فرود آورده و خود را عبد طاعه و ريزه خوار خوان احسان وجود عام آن جناب دانسته و آنشخص معظم را امام و واسطه رساندن فيوضات الهيه و نعم غير متناهيه دنيويه و اخرويه قرار داده چه آنکه آن تکاليف از آداب رسوم بندگي و لوازم احترام و توقير لازم آن جناب باشد که در عمل بان مقصدي جز اين نباشد هر چند سبب باشد از براي خيرات عاجله و آجله و دخول حامل در زمره محبين مطيعين بما از مقدمات پيدا کردن وسيله باشد بسوي آن جناب بجهه جلب منافع دنيويه و اخرويه و دفع شرور ارضيه و سماويه که راهي نيست بان جلب و دفع جز بچنگ زدن بدامان آن جناب و مسئلت نمودن از آن ولي النعم بلسان استعداد و حال يا بزبان ضراعه و مقال و امر آنها چند چيز بيان ميشود که بعضي قلبيه و بعضي جوارحيه و بعضي لسانيه و بعضي ماليه است اول مهموم بودن براي آن جناب عليه السلام در ايام غيبت و مفارقت و سبب اينهم متعدد است اول مجرد و مستور و محجوب بودن و نرسيدن دست بدامان وصالش و روشن نگشتن ديدگان بنور جمالش يا بودنش در ميان انام و اطلاعش بر خفاياي کردار عباد در اناءليالي و ايام چه انسان مدعي وصول بدرجه ايمان بجنان نه بمجرد قول بزبان صادق نباشد جز آنگاه که محبتش بمواليانش چنان باشد که رسولخدا صلي الله عليه و اله فرموده چنانچه شيخ صدوق در امالي و شيخ طوسي در امالي وابن شيرويه در فردوس نقلکرده اند که ايمان نياورده بنده تا اينکه بوده باشم من محبوبتر نزد او از جان او و اهل من محبوبتر نزد او از اهل او و عترت من محبوبتر او از عترت او و ذات من محبوبتر نزد او از ذات او پس شخصي بعبد الرحمن که راوي حديث است گفت توپيوسته حديثي مياوري که خداوند دلها را بان زنده ميکند و شايد اينمقام اول درجه ايمان باشد که محبتش با مواليانش چون محبت او باشد با يکي ازاخص اولاد و اقرب و اکمل ايشان نزد او و الا عارف بخصايص ذاتيه و کمالات نفسانيه و نعم و احسان غير متناهيه ايشانرا بعباد کارش بحسب اندازه دانش و معرفتش بانجا کشد که جز آنسلسله معظمه عليهم السلام کسرا قابل محبت در خلق نه بيند و اگر بيند بجهه انتساب و علاقه او است هر چند جزئي باشد به آنخوانواده رحمت و عظمت و اگر انسان واقعا جرعه از شربت گواراي محبت بامام خود را چشيده و رشته قلبش حسب فطرت و رياضت پيوسته بانحضرت مقدس کشيده البته چنان مهموم شود باقراقي چنين که خواب را از چشم برد و لذت را از طعام و شراب و در خصال ومن لا يحضره الفقيه از جناب صادق مرويست که فرمود پنج نفرند که نميخوابند تا آنکه شمردند از آنها محبي را که مترقب مفارقت حبيب خود است و چنين شخصي البته اگر بمفارقه مبتلا شود همش بيش و قلقش بي اندازه و اضطرابش زياد و خواب راحترا بالمره فراموش نمايد که شخص باينعظمت و جلاله و بزرگي و رافه و احسان و عطوفه و مهربانتر از هزار پدر حاضر وناظر و لکن چنان در پرده حجابي از حجابهاي الهيه پنهان و پوشيده که نه دستي بدامانش رسد و نه چشمي بجمالش افتد و نه از مقر سلطنتش خبري و نه از محل اقامه و رحلتش اثري هر دون و خسيسي را بيند جز آنکه جز او کسي را نجويد و هر لغو و ناملايم و منکريرا بشنود جز سخني از آنکه جز او نخواهد کسي سخن گويد و در عيون از جناب رضا عليه السلام مروي است که در ضمن خبري متعلق بانجناب که فرمود چه بسيار مومنه و چه بسيار مومني که متاسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين يعني حضرت حجه عليه السلام و درفقرات شريفه دعاي ندبه معروفه که در چهار عيد و روز جمعه و شب آن بايد خواند اشاره شده باينمقام که حاصل مضمون بعضي از آنها اينست بعد از ذکرپاره از اوصاف و مناقب آن جناب ارواحنا فداه که کاش ميدانستم که تو در کجا اقامه نمودي و کدام زمين و خاک تو را برگرفته آيا برضوي حاجي داري يا ذيطوي گرانست بر من که خلق را به بينم و تو ديده نشوي و نشنوم از تو نه آوازي و نه رازي گرانست بر من که احاطه کند بتو بلا نه بمن و نرسد بتو از من نه ناله و نه شکايتي جانم فداي تو غايبيکه از ما کناره نداري جانم فداي تو دور شده که از مادوري نگرفتي جانم فداي تو که آرزوي هر مشتاق آرزومندي از مرد و زن که تورا ياد آورند و ناله کنند گرانست بر من که بر تو بگريم و خلق از تو دست کشيده باشند گرانست بر من اينکه جاريشود بر تو آنچه جاري شده نه بر ايشان آيا معيني هست که طولاني کنم با او گريه و ناله را آيا جزع کننده هست که من او را بر جزعش ياري کنم هرآنگاه که خلوتي شد آيا بچشمي خاشاکي رفته که چشم من او را بر آنحالت مساعدت کند آيا بسوي تو راهي هست اي پسر احمد که بحضور جنابت مشرف شوندآيا متصل ميشود روز ما از تو بفرداي او پس محظوظ و بهره بريم کي وارد ميشويم بر چشمه سارهاي سيراب کننده پس سيراب شويم کي سيراب ميشويم از آب گواراي تو که تشنگي بطول انجاميد کي صبح و شام بخدمت خواهيم رسيد کي تو ما را ميبيني و ما تو را و حال آنکه لواي ظفر و نصرت برافراشته شده تا آخر دعا که نمونه ايست از درد دل آنکه جامي از چشمه محبت آن جناب نوشيده و سزاوار است او را که با مثال اينکلمات درد دلي کرده و بر آتش هجرانش کفي از آب شور پاشيده دوم ممنوع بودن آنسلطان عظيم الشان که جامه خلافه و سلطنت ظاهره بر تمام جهانيان جز براي آنقامه معتدل براي احدي ندوخته اند از رتق و فتق و اجراي احکام و حدود و ابلاغ فرامين الهيه و منع تعدي وجود و اعانه ضعيف و اغاثه مظلوم و اخذ حقوق و اظهار و اعلان حق و ابطال و ازهاق باطل و کارظلم و تعدي بر آن جناب بجائي رسيده که علاوه بر گرفتن تمام لوازم سلطنت ظاهره و تسلط بر بلاد و عباد و اموال از خوف و بيم ظالمين متمکن بر اظهار نفس معظم خود نيست و در اينطول زمان تنها يا با بعضي از مواليان خاص در براري و قفار سير ميکند و حق خود را در دست ديگران ميبيند و حسب امر الهي صبر کرده ميگذرد البته آنرا که اندک غيرتي است در فطرت پيوسته محزون و غمگين خواهد بود و حالش چون حال فرزند سلطان عادلي خواهد بود که تمام احکامش بقانون معدله وداد و بر رعايامهربان باشد پس مغلوب عدوي شود که درگوشه حبسش کند و دستشرا از همه چيز کوتاه و آنچه کند جز جور و تعدي چيزي نباشد و در کافي و تهذيب و فقيه مروي است که جناب باقر فرمود بعبد الله بن ذبيان که هيچ عيدي نيست براي مسلمين نه قرباني و نه فطر مگر آنکه تازه ميکند خداوند براي آل محمد عليهم السلام حزني را راوي پرسيد چرا فرمودزيرا که ايشان ميبينند حق خود را در دست غير خودشان و سيد جليل علي بن طاوس ره در کشف المحجه فرموده که وصيت ميکنم تو را ايفرزند من محمد و برادرت و هر کس که
[ صفحه 24]
بر اينکتاب من واقف شود براستي در معامله با خداوند جل جلاله و رسول اوصلي الله عليه و اله و حفظ وصيت ايشان بانچه بشارتدادند به آن از ظهور مولاي ما مهدي عجل الله فرجه پس بدرستيکه من يافته ام قول و فعل بسياري از مردم را در امر آن جناب مخالف با عقيده از چند راه از آنجمله که من يافته ام که اگر برود از کسيکه اعتقاد دارد امامه او را بنده يا اسبي يا درهمي يا ديناري متعلق ميشودو خاطر او و ظاهر او از براي طلب آنچيز مفقود و بذل مينمايد در تحصيل او غايه مجهود را و نديدم که از براي متاخر بودن اين محتشم عظيم الشان از اصلاح اسلام و ايمان و قطع را بر کفار و اهل عدوان تعلق خاطرش مثل تعلق خاطر باشد باين اشياء محقره پس چگونه اعتقاد دارد کسيکه بانصفاتست اينکه او عارفست بحق خداوند جل جلاله و حق رسول او و معتقد است امامه او را بر آن نحويکه دعوي ميکند موالاه زياده از اندازه را براي شرايف معالي آن جناب و از آنجمله که يافتم کسيرا که ذکر ميکند که او معتقد است وجوب رياست آن جناب را و ضرورت ظهور و انقاد احکام امامتش را اگر نيکي کند باو بعضي از آنهائيکه مدعي است که اودشمن امام او است از سلاطين و احسانشرا باو تمام کند متعلق ميشود خاطر او ببقاي اين سلطان مشار اليه وشاغل ميشود او را اين تعلق از طلب مهدي و از آنچه واجب است بر آواز تمني عزل آنوالي که بر او انعام کرده و از آنجمله اينکه من يافتم کسيرا که دعوي ميکند وجوب سرور را بجهه سرور آن جناب و کدور را بجهه کدورت او ميگويد که اعتقاد دارم که تمام آنچه در دنيا است از مهدي صلوات الله عليه گرفته شده و آنرا ملوک و ساير ناس غصبکردند از دست او و با اينحال نميبينم او را که متاثر باشد براي اين نهب و سلب مثل تاثر او اگر بگيردسلطاني از او درهمي يا ديناري يا ملکي يا عقاري پس اين کجا با وفا و معرفه خداوند جل جلاله و رسول او و معرفه اوصياء عليهم السلام تا آخر کلام شريف که از اينرقم است و مکرر در اخبار وصف فرموده اند آن جناب را بفريب طريد وحيد رانده مظلوم که حقش را منکر شده اند سيم بدست نيامدن جاده واسعه مستقيمه واضحه شريعت مطهره و انحصار راه رسيدن بان در راههاي باريک تاريک متشتت که در هر رهگذر آن جمعي از دزدان داخلي دين مبين در کمين نشسته و پيوسته شکوک و شبهات در قلوب عوام بلکه خواص داخلکرده تا آنجا که اينفرقه قليله وعصابه مهتديه اماميه يکديگر را تکذيب و تکفير و لعن و توهين کرده و ميکنندو اعدا را بر خود خيره نمودند و پيوسته دسته دسته از دين خداوند بيرون روند و علماء راستين از اظهار علم خود عاجز و صادق شد و عده صادقين عليهم السلام که خواهد آمد وقتي که نگاهداشتن مومن دين خود را مشگل تر است از نگاهداشتن جمره از آتش در دست شيخ نعماني روايتکرده از عميره دختر نفيل که گفت شنيدم حسين بن علي عليهما السلام ميفرمايد نخواهد شد آن امريکه شما منتظر آنيد تا اينکه بيزاري جويد بعضي از شما از بعضي و تعاند از بعضي از شما در صورت بعضي وشهادت دهد بعضي از شما بکفر بعضي و لعن کند بعضي شما بعضيرا پس گفتم بانجناب که خيري نيست در آنزمان پس حسين عليه السلام فرمود تمام خير در آنزمانست خروج ميکند قائم ما و همه آنها را دفع ميکند و نيز از جناب صادق خبري نقلکرده بهمين مضمون و از حضرت امير المومنين عليه السلام روايتکرده که فرمود بمالک بن ضمره که ايمالک چگونه تو آنگاه که شيعه اختلافکنند چنين و انگشتان مبارک را داخل نمود در يکديگر پس گفتم يا اميرالمومنين در آنزمان خيري نيست فرمود تمام خير در آنوقت است خروج ميکند قائم ما پس مقدم ميشود بر او هفتاد مرد که دروغ ميگويند بر خدا و رسول پس همه را ميکشد آنگاه جمع ميکند ايشانرا بر يک امر و نيز از جناب باقر عليه السلام روايتکرده که فرمودهر آينه آزموده خواهيد شد ايشيعه ال محمد آزموده شدن سرمه در چشم پس بدرستيکه صاحب سرمه ميداند که کي سرمه در چشمش ريخته ميشود و نميداند که چه وقت از چشم بيرون ميرود و چنين است که صبح ميکند مرد بر جاده از امرما و شام ميکند و حال آنکه بيرون رفته از آن و شام ميکند بر جاده از امر ما و صبح ميکند و حال آنکه بيرونرفته از آن و از جناب صادق روايتکرده که فرمود و الله هر آينه شکسته خواهيد شد شکستن شيشه و بدرستيکه شيشه هر آينه برميگردد پس عود ميکند و الله هر آينه شکسته ميشويد شکستن کوزه و کوزه چون شکست برنميگردد چنانچه بود و قسم بخدا که بيخته خواهيد شد و قسم بخدا که جدا خواهيد شد و قسم بخدا که امتحان خواهيد شد يا آنکه نماند از شما مگر اندکي و کف مبارک را خالي کردند و براينمضمون اخبار بسياري روايتکرده شيخ صدوق در کمال الدين روايتکرده از امير المومنين که فرمود گويا ميبينم شماها را که گردش ميکنيد گردش شتر ميطلبيد چرا گاه را پس نمييابيد آنراايگروه شيعه و نيز از آن جناب روايتکرده که بعبد الرحمن بن سبابه فرمود چگونه خواهيد بود شما در آنزمان که بمانيد بي امام هادي و بي نشانه بيزاري جويد بعضي از شما از بعضي پس در آنگاه امتحانکرده ميشويد و جدا ميشويد و بيخته ميشويد و نيز روايتکرده از سدير صيرفي که گفت من ومفضل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بخدمه مولاي خود حضرت امام جعفرصادق عليه السلام داخلشديم و آن حضرت را ديديم که بر روي خاک نشسته بود و مسح خيبري دربر نداشت که آستينهايش کوتاه بود و از شدت اندوه واله بود ومانند زني که فرزند عزيزش مرده بود گريه ميکرد مانند جگر سوخته آثار حزن و محنت در روي حق جويش ظاهر و هويدا بود و اشک از ديدهاي حق بينيش جاري بود و ميگفت ايسيد من غيبت تو خواب مرا برده است و استراحت مرا از ايلگردانيد و سرور را از دل من ربوده است ايسيد من غيبت تو مصيبت مرا دايم گردانيد و محن و نوائب را بر من پياپي گردانيد و آب ديده مرا جاري کرد و ناله و فغان و حزن را از سينه من بيرون آورد و بلاها را بر من متصل گردانيد سدير گفت چونحضرت را بانحاله مشاهده کرديم عقلهاي ما پرواز کرد و واله و حيران شديم و دلهاي ما از آنجزع نزديک بود که پاره گردد و گمانکرديم که آن حضرت را زهر دادند ياآنکه بليه عظيمي از بلاهاي دهر بر اوحادثشده است پس عرض کردم ايفرزند بهترين خلق خدا هرگز چشم تو را گريان نگرداند و چه حادثه تو را گريانگردانيده است و چه حالت رو داده است که چنين ماتمي گرفتي پس حضرت از شدت غصه و گريه آه سوزناک از دل غمناک برکشيد و فرمود که من در صبح اينروز نظر در کتاب جفر نمودم و آنکتابي است مشتمل بر علم منايا و بلايا و در آنجا مذکور است بلاهائيکه بر ما ميرسد و در آنجا علم گذشته و آينده هست تا روز قيامه و خدا آنعلم را مخصوص محمد و ائمه بعد از او گردانيده است صلوات الله عليهم و نگاهکردم در آنجا ولادت حضرت صاحب الامر و غيبت آن حضرت و طول غيبت و درازي عمر او را و ابتلاي مومنانرا در زمان غيبت و بسيار شدن شک و شبهه در دل مردم از جهت طول غيبت او و مرتد شدن اکثر مردم در دين خود و بيرونکردن ريسمان اسلام را از کردن خود که حقتعالي در گردن بندگان قرار داده است و حزن بر من غالبشده است الخبر و از براي اينمقام همين خبر شريف کافيست چرا که تحير و تفرق و ابتلاي شيعه در ايام غيبت و تولد شکوک و شبهات در قلوب ايشان سبب شود از براي گريستن حضرت صادق عليه السلام
[ صفحه 25]
سالها پيش از وقوع آن و بردن خواب ازچشمهاي مبارکش پس مومن مبتلاي بانحادثه عظيمه و غرقشده در آنگرداب بيکرانه تاريک مواج سزاوارتر است بگريه و زاري و ناله و بيقراري و حزن و اندوه دائمي و تضرع بسوي حضرت باري جل و علا.