نجمه 07
و نيز سيدبن طاوس ره در کتاب سعد السعود مذکور ساخته که شيخ رحمه الله در تفسير تبيان در خصوص قول خدايتعالي ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون گفته که جماعتي از اصحاب ما باين آيه بجواز رجعت استدلال نموده اگر باين آيه هم استدلال نموده اند صحيح است زيرا که هر کس آنرا ممتنع بکند و ممتنع بداندبداند که قرآنرا تکذيب مينمايد و اگرباين آيه بوجوب آن استدلال نمايد که بحکم اين آيه لازم است اينکه رجعت واقع شود هرآينه صحيح نميباشد سيدبن طاوس رحمه الله گفته بدانکه آنانکه رسولخدا در باره ايشان فرموده اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي اهلبيتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض يعني بدرستيکه من در ميان شما دو متاع يا دو چيز سنگين ميگذارم يکي کتاب خدا و ديگري عترت من اهلبيت است ايشان از همديگر جدا نميشوند تا وقتکه بر سر حوض کوثر وارد شوند يعني اهلبيت در خصوص زنده گردانيدن قوميرااز اين امه در دنيا بعد از مردنشان اختلاف ندارند و اين تصديق ميکند چيزيرا که مخالف و موالف از رسولخدا روايتکرده اند امامخالف پس در کتاب جمع بين الصحيحين از ابي سعيد خدري روايتکرده او گفته که رسولخدا فرمود که شيوه و خصلت آنانکه پيش از شما بوده اند وجب بوجب ذراع بذراع در حق شما جاري ميشود حتي اگر ايشان بسوراخ سوسمار داخلشده باشند هر آينه شما هم داخل خواهيد شد عرض کرديم يا رسول الله يا خصلت و شيوه يهود و نصاري هم در حق اين امت جاري خواهد بود فرمود پس شيوه کيان جاري ميشودو زمخشري درکشاف از حذيفه روايت نموده او گفته که رسولخدا فرمود شما شبيه ترين امتانيد ببني اسرائيل هر آينه طابق النعل بالنعل و القذه بالقذه بطريقه ايشان پيروي خواهيد شد حتي نميدانيم آيا گوساله پرست خواهيد شد يا نه سيدگفته پس وقتيکه اينحديث ها بعضي شد از احاديث ايشان که در خصوص تبعيت اين امه بامتان گذشته و ببني اسرائيل و يهود وارد شده پس قرآن مجيد و اخبار متواتره ناطق و گويا است باينکه جماعتي از امتان گذشته و يهودزمانيکه گفتند که ما براي تو ايمان نمياوريم تا وقتيکه خدا را آشکار به بينم آنگاه خدايتعالي همه ايشانرا هلاک نمود بعد از آن زنده گردانيد پس بنابر اين در ميان امت نيز کساني ميشود که خدايتعالي ايشانرا در دنيا زنده ميگرداند و در اخبار اهل سنت زياده از آن ديده ام که جماعه شيعه ميگويند و آن اين است که آقاي ما علي بعد از ضربت ابن ملجم لعنه الله و بعد از وفاتش بدنيا برميگردد چنانکه ذو القرنين بدنيا رجوع نموده از جمله آن اخبار چيزي است که زمشخري در کشاف در حديث ذو القرنين آورده و ذکر نموده و آن اينست که از علي مروي است که ابرها در حکم ذو القرنين گرديدو پرده ها براي وي کشيده شد و نوري براي وي گشاده شد و از او پرسيده گرديد گفت خدا را دوست ميدارم پس خدارا دوست داشت در آنحال ابن کوا از آن حضرت پرسيد که ذو القرنين چيست آياپادشاه بود يا پيغمبر فرمود نه پادشاه بود و نه پيغمبر ليکن بنده بود صالح در سر طاعه الهي بر شاخش زده شد پس وفاتکرد پس از آن خدايتعالي او را زنده کرد پس بر شاخ چپش زدند باز مرد بعد از آن خدايتعالي او را زنده گردانيد از اينجهه با ذو القرنين ناميده شد و درميان شما مانند او هست و نيز در کتابهاي احاديث اهل سنت از جماعتي ازمسلمانان مروي است اينکه ايشان بعد از وفات پاره قبل از دفن و پاره ديگربعد از دفن زنده شده بدنيا برگشتند وسخن بگفتند و چيزها نقلکردند بعد از آن باز مردند از آنجمله قصه است که حاکم نيشابوري در تاريخ خود در حديث حسام بن عبد الرحمن از پدرش او از جدش که قاضي نيشابور بود روايتکرده او گفته که مردي بمجلس من داخلشد آنگاه کسي بمن گفت که در نزد اين مردحکايت عجيبه است گفتم ايمرد آنحکايت چيست گفت بدانکه من مردي نباش بودم قبرها را ميشکافتم و زني وفات يافت من رفتم که قبر او را به شناسم پس براو نماز کردم وقتيکه شب شد رفتم قبر ويرا بشکافتم و دست دراز کردم که کفن او را بردارم آنگاه آنزن از راه تعجب گفت سبحان الله
[ صفحه 179]
که از اهل بهشت است کفن زنيرا که از اهل بهشت است ميکند بعد از آن گفت که آيا ندانستي که تو از جمله آنان بودي که بمن نماز کردند و خدايتعالي آنانرا که بمن نماز کردند بخشيد پس وقتيکه اينچنين قصه را از نباش قبور نقلکرده اند و در کتابهاي خود نوشته اند پس چرا علماء اهلبيت را مثل نباش ندانسته و روايت ايشانرا قبول نميکنند و بکدام سبب از روايات ايشان نفرت مينمايند و رتبه اينزن که مذکورشد پست است از آنانکه براي کارهاي بزرگ بدنيا رجوع مينمايند پس چرا اينزن رجوع کرد و ايشان رجوع نخواهندکرد و حال آنکه رجعتيکه علماء ما اهلبيت و شيعيان ايشان بان معتقدند از جمله آيات پيغمبر و معجزات آن حضرت خواهد بود و بکدام سبب و جهه رتبه و منزلت آن حضرت از رتبه موسي و عيسي و دانيال پست تر ميباشد و حال آنکه خداوند جل جلاله بسياريرا از مردگان در دست ايشان زنده گردانيد چنانکه درخصوص اينها در ميان علماء خلاف باشد انتهي الحديث تنويران في تنظيران بدانکه از براي زنده شدن اين زن که در قضيه نباش ذکر شد دو نظير است الاول البدر الباهر و البحر الزاخر السيد محمد باقر الخونساري اعلي الله مقامه در روضات الجنات از بعضي از سادات ثقات جبل عامل و او از بعضي ازموثقين نقل نموده که قريب بهمين اعصارمردي زارع در آن نواحي زمين شيار مينمود ناگاه نوک آله شيار بسنگي بندميشود و آنرا از جاي حرکت ميدهد پس ميبيند که حبه کفن پيچيده سر از زير آنسنگ از زمين برميدارد و مثل آدم متحير و متوحش بطرف راست و چپ نظر ميکند پس از آن بانمرد زارع ميگويد هل قامت القيامه يعني آيا قيامه بر پا شده است و بعد از گفتن اينکلمه بزمين ميافتد و ميميرد آنزارع چون اينکيفيت را مشاهده ميکند حاله غشوه بر او عارض ميشود و بعد از آنکه افاقه حاصل ميکند و از حقيقت امر تفحص مينمايد ميبيند که در آنسنگ نقرو کنده شده است که هذا قبر ابراهيم بن علي الکفعي الثاني در رياض العارفين و فارسنامه ناصري در ترجمه زکي شيرازي که شيخ عبد الله بن ابي تراب بن بهرام بن زکي بن عبد الله بن ابي خير است که از مخول فضلاء و عدول حکماء و کمل عرفاي عهد خود بوده و استاد قاضي بيضاوي صاحب تفسير معروف و معلم قطب الدين علامه شيرازي و ابوالنجاشي ظهير الدين عبد الرحمن برغش است از رساله الابرار في اخبار الاخيار نقل نموده اند که او معلم و استاد جميع فضلاء و تمام علماء آن زمان بوده و قاضي بيضاوي از کرامه اونقلکرده که وي بعد از وفات زنده شد وفتواي علماي مصر را جواب نوشته باز درگذشت و بناء عليه ويرا ذو الموتين لقب کرده اند و قد وقع هذا لامر في سنه سبع و سبعين و ستماه من الهجره والعلم عند الله و العهده علي الراوي و اين ناچيز در گلشن شصت و ششم از کتاب گلزار اکبري که بطبع رسيده هشت مورد ديگر را که اموات بعد از موت تکلم با احياء نموده اند نقل نموده ام که تذکر آنها مويد و مناسب با اينمقام است طالب آنها بکتاب مزبور رجوع کند.