بازگشت

نجمه 02


در خطبه معروفه بمخزونه که منسوب بحضرت اميرالمومنين و در علائم ظهور نور موفور السرور حضرت بقيه الله است و علامه مجلسي آنرا در بحار نقل فرموده بعد از اينکه آن حضرت ذکر ميکند علائم بسياري را ميفرمايد و از جمله علامتها خروج سفياني است با بيدق سبزو خاجي که از طلا است و سپه سالار لشکرش مردي است از قبيله کلب و سفياني دوازده هزار نفر از لشکر خويش بجانب مکه و مدينه متوجه ميکند و سردار ايشان يکي باشد از بني اميه اورا خريمه گويند



[ صفحه 164]



چشم چپ ندارد و در چشم ديگرش نقطه هست از خون باهل دنيا جور و ستم ميکند و بيدقش برگردانده نميشود تا اينکه در مدينه فرود ميايند و پاره مردان و زنان را از ال محمد مع مينمايد و در خانه که مشهور است بخانه ابوالحسن اموي مينشاند و لشکري براي جستجوي مردي از ال محمد ميفرستددر حالتيکه پاره از ضعيفان در مکه برسر وي جمع شده سردارشان مردي باشد ازغطفان تا آنکه در بيداء بميانه صفايح سفيد ميرسند در آنحال زمين همه ايشان را فرو ميبرد پس از ايشان خلاص نميشود مگر يکمرد خداي تعالي روي ويرا بپشتش ميگرداند براي اينکه از سفيان را و لشکرش را به ترسانند و آيتي شود مرانانرا که بعد از او خواهند آمد پس تاويل اين آيه در همين روز ظاهر خواهد گشت ولو تري اذ فزعوافلا فوت و اخذوا من مکان قريب يعني اگر به بيني در وقتيکه ايشان فزع و اضطراب مينمايند پس غضب الهي ازايشان برنميگردد و از جايگاه نزديک يعني اززير پايشان گرفته ميشوند و سفياني صدو سيهزار نفر بسوي کوفه ميفرستد پس در روحاء و فاروق و مکان مريم و عيسي در قادسيه فرود ميايند که هشتاد هزارنفر از ايشان براه ميافتد تا اينکه در کوفه در محل هود در نخيله فرود ميايند پس روز عيد قرباني بر کوفه هجوم مياورند و پادشاه خلايق در اين وقت جباري و عناد کنده و ستمکاري ميباشد که او کاهن و ساحر گفته ميشودپس او از شهريکه او را زوراء گفته ميشود يعني بغداد با پنج هزار نفر ازکاهنان بيرون ميايد و در سر جسرش بقتل ميرسانند بطرزيکه آب شط بسبب خونها و بدنهاي کشتگان طغيان ميکند وخلايق تا سه روز از آب آشاميدن آن پرهيز ميکنند و اسير ميکنند از کوفه دختران بکر را که هرگز دستهايشان وانشده و مقنعه از سرشان برداشته نشده ايشانرا اسير ميکند تا اينکه بمحملهاي گذاشته ميشوند و ثبويه يعني غريين که ظاهرا عبارتست از زمين نجف سپرده ميشوند بعد از آن صد هزار نفر بعضي مشرک و بعضي منافق از کوفه بيرون ميايند تا اينکه در دمشق فرود آمده خيمه ميزنند ايشان را کسي نميتواند از آنجا ممانعت کند و از آنجا است ارم ذات التماد که شداد بن عاد بنا نمود و از مشرق زمين پاره بيدقها رو مياورند که نه از پنبه اندو نه از کتان و نه از ابريشم و سرهاي چوب بيدقها با مهر سيد اکبر يعني رسول خدا مهمور ميباشند آنها را مردي از ال محمد ميگرداند اگر آنها در مشرق زمين بجنبد بوي آنها مانند مشک اذقر در مغرب زمين يافت ميشود و بيم نها يکماه راه در پيشروي آنها بر دلهاي دشمنان مينشيند و پسران سعد سقاء در کوفه باقي ميمانند در حالتيکه خونخواهي پدرانشانرا ميکنند و ايشان پسران فاسقانند در آنجا ميمانند تا وقتيکه لشکر امام حسين برايشان هجوم ميکنند و لشکر امام حسين و پسران سعد ميخواهند بهمديگر پيشي نمايند گويا که ايشان مانند دو اسب گروبندي اند در حالتيکه لشکر امام حسين ژوليده مو و غبارآلود و صاحبان اسبهاي خسته و اشتران پيرند آن حضرت گريه کنان پاي خود را بزمين ميزند و ميفرمايد که بعد از اين روز در هيچ مجلس خير نيست بعد از آن بدرگاه الهي عرض ميکند که پروردگارا ما توبه کنان و خشوع و خضوع کنندگان و رکوع و سجودکنندگانيم پس ايشان آن ابدالند که خداي عز و جل ايشان را وصف نموده ميفرمايد ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين يعني خدايتعالي توبه کنندگان و پاکانرا دوست ميدارد و پاکان از ال محمد توبه کنندگانند و مردي از اهل نجران که راهب است او خروج ميکند و دعوت امام را قبول مينمايد پس او اول کسي ميباشد از طايفه نصاري که دعوت امام حسين را قبول ميفرمايد و صومعه خويش را خراب ميکند و خاچش را خورد مينمايد و با غلامان و ضعيفان خلايق و با سواره هابيرون ميرود پس با بيدقهاي هدايت بسمت نخيله ميروند و مجمع همه خلايق در روي زمين در فاروق ميباشد و آنراه اميرالمومنين است در ميان فرات واقع شده و شيخ در کتاب الغيبه از فضل بن شاذان او از حسن بن محبوب او از عمروبن ابي المقدام او از جابر جعفي روايت نموده گفته که از باقر شنيدم ميفرمود که بخدا سوگند ياد ميکنم هر آينه مردي از ما اهلبيت بعد از مردنش زنده ميشود سيصد و نه سال سلطنت خواهد نمود فرمود نوزده سال بعد از آن منتصر خروج ميکند و خون امام حسين و خون اصحاب او را مطالبه مينمايد پس قاتلان آن حضرت را ميکشد و اسير ميکندبعد از آن سفاح خروج ميکند و علامه مجلسي ره بعد از نقل اينروايت فرموده مولف گويد ظاهر اينست که مراد از منتصر امام حسين است و مراد از سفاح اميرالمومنين است چنانکه بعد از اين مذکور ميشود و شيخ مفيد در کتاب اختصاص از عمرو بن ثابت او از جابر روايت کرده او گفته که از باقر شنيدم ميفرمود که بخدا سوگند ياد ميکنم هر آينه مردي از ما اهلبيت بعد از وفاتش زنده شده سيصد و نه سال سلطنت ميکند راوي گويد عرض کردم که اين کي خواهد شد فرمود بعد از وفات قائم راوي گويدعرض کردم که قائم تا وقت وفاتش در عصر خود چه قدر مدت سلطنت خواهد نمودفرمود از روز اول سلطنتش تا روز وفاتش نوزده سال ميباشد عرض کردم آيابعد از وفات آن حضرت هرج و مرج خواهد بود فرمود آري پنجاه سال بعد از آن منتصر بدنيا برميگردد و براي خود و اصحابش خونخواهي ميکند پس خلايق را بنوعي بقتل ميرساند و اسير ميکند که گويند اگر اين مرد از اولاد انبياء ميبود اينگونه خلايق را بقتل نميرسانيد پس خلايق از سياه و سفيد جمعشده بر آن حضرت خروج ميکند پس بر او زيادتي مينمايند تا اينکه او را بکعبه بيت الله ميگريزانند وقتيکه بلا بر آن حضرت شدت نمود و کشته گرديدآنگاه سفاح غضبناک براي خونخواهي منتصر بدنيا رجوع ميکند و همه را بقتل ميرساند يا جابر آيا ميداني که منتصر و سفاح کيانند منتصر حسين بن علي و سفاح علي بن ابيطالب عليهما السلام است و در بحار از حضرت صادق مروي است که امام حسين در ميان اصحاب خويش که با او شربت شهادت نوشيدند بدنيا رو مياورند و هفتاد نفر پيغمبردر خدمه آن حضرت ميباشند چنانکه با موسي بن عمران بودند پس قائم انگشترخويش را بانحضرت ميدهد او است کسيکه بقائم غسل ميدهد و کفن و حنوط ميکند و او را بقبرش ميگذارد و از جابر جعفي روايت شده که او گفته از امام محمد باقر شنيدم که ميفرمود بخدا سوگند ياد ميکنم هر آينه از ما اهلبيت مردي بعد از مردنش زنده ميشودو سيصد و نه سال سلطنت ميکند عرض کردم که اين کي خواهد شد فرمود بعد از قائم عرض کردم که مدت خلافت قائم در عصر خود چقدر ميباشد فرمود نوزده سال بعد از آن منتصر بدنيا برميگردد و او امام حسين است پس آن حضرت خونخواهي خود و اصحاب خود ميکند پس پاره را بقتل ميرساند و پاره را اسيرميکند تا اينکه سفاح خروج مينمايد و او اميرالمومنيين است و جعفر بن محمدقولويه در کتاب کامل الزياره از محمدبن جعفر بن زراد او از ابي الخطاب و احمد بن حسن بن فضال او از مروان بن مسلم او از بريد عجل روايت



[ صفحه 165]



نموده او گفته که بخدمت حضرت صادق عرض کردم يابن رسول الله بمن خبرده از اسمعيل آنچنانيکه خدايتعالي او رادر کتاب خود ذکر نموده چنانکه فرموده و اذکر في الکتاب اسمعيل انه کان صادق الوعد و کان رسولا نبيا يعني يامحمد ذکر بکن اسمعيل را در قران بدرستيکه وعده او صادق بود تخلف نميکرد از جانب خدا فرستاده و خبر دهنده بود آيا اين اسمعيل که در اين آيه ذکر شده اسمعيل پسر ابراهيم عليهما السلام بود چنانکه فرقه مخالفان گمان چنان دارند که اسمعيل پسر ابراهيم است فرمود نه چنين است که گمان کرده اند زيرا که اسمعيل پسر ابراهيم پيش از وفات ابراهيم وفات نمود ابراهيم حجه خدا و صاحب شريعت بود پس اسمعيل در عصر ابراهيم بسوي کدام قوم مبعوث شده بود زيرا که رسالت و نبوت داشت پس بنابراين مراد از اسمعيل که در آيه ذکر شده اسمعيل پسر ابراهيم نيست راوي گويد آنگاه عرض کردم که فداي تو شوم پس مراد کدام اسمعيل است فرمود اسمعيل بن حزقيل نبي است خدايتعالي او را بسوي قوم خوي مبعوث نمود قوم او را تکذيب نمودند و کشتند و پوست رويش را کندندپس خداوند قهار بجهه او بر ايشان غضب نمود و سطاطائيل را که ملک عذاب است بنزد وي فرستاد سطاطائيل باو گفت يا اسمعيل من سطاطائيل ملک عذابم جناب رب العزه مرا بنزد تو فرستاده براي اينکه بقوم تو بانواع عذاب اگر بخواهي عذاب نمايم اسمعيل گفت يا سطاطائيل مرا احتياج باينکار نيست آنگاه خدايتعالي باو وحي فرستاد که يا اسمعيل حاجتت چيست اسمعيل عرض کردپروردگارا تو از خلايق عهد و پيمان گرفته که تو را پروردگار و محمد را پيغمبر و اوصياء او را ولي و پيشوا دانند و بمخلوقات خود خبر داده چيزي را که امه پيغمبر بعد از وفاتش بر سرحسين بن علي خواهند آورد و تو بحسين بن علي وعده فرموده که او را بدنيا برگرداني تا اينکه براي خود انتقام بستاند از آنانکه اين کار را در حق او کرده اند پس پروردگارا حاجه من ازتو اينست که مرا بدنيا برگرداني تااينکه انتقام بکشم از آنانکه اين اذيتها را در حق من کردند چنانکه امام حسين را بدنيا خواهي برگردانيد پس خداي تعالي سئلت او را قبول نموده اينرا درباره او وعده فرمود پس او درروز رجعت با امام حسين بدنيا خواهد برگشت.