بازگشت

نجمه 08


در بحار روايت کند از محمد بن مسلم واو از ابو عيينه که گفت نزد امام محمد باقر بودم که مرد شامي بخدمه آن حضرت آمد گفت يابن رسول الله پدر ومادرم فداي تو باد حقتعالي بمن محبت خاندان شما را منت نهاده و از جميع مخالفين شما تبرا کرده ام و بموافقين اين آستان پيوسته ام و مرا پدري بود که محبت بني اميه داشت و در آنجا بوستاني بانواع اشجار و اثمار آراسته و پيراسته و اموال خود را در محلي که ميدانست دفن نموده بنابر محبتيکه مراباهلبيت بود از روي عداوت وصيت نکرد و آنمالرا از من مخفي داشت حضرت فرمود که دوست ميداري پدر تو را بتو نمايم که از او سئوال کني و برآن اطلاع يابي شامي گفت بسيار فقير و محتاجم آرزو دارم که حاجتم را برآوري پس آن حضرت مکتوبي نوشت و مهر کرده و بانجوان شامي داد و فرمود که اين مکتوب را ببقيع ببر و در ميان مقابر بايست و باواز بلند بگو يا در جان شخصي حاضر شود مکتوب را باو بده و بگو من فرستاده محمد بن علي بن الحسينم و آنچه مراد تو است از آنشخص طلب کن پس آنجوان شامي مکتوب را گرفته متوجه بقيع شد راوي گويد که روز ديگر صبحي بخدمه آن حضرت شتافتم تا حقيقت حال آن جوانرا معلوم کنم ديدم که آنشامي پيش از من باستان آن حضرت مشرف شده و انتظار اذن دخول ميبرد چون اندک ساعتي گذشت خادم بيرون آمد و اذن داد پس با آنجوان درآمدم شامي گفت يابن رسول الله امشب ببقيع رفته آنچه امر جهان مطاع بود بعمل درآوردم شخصي حاضر شد گفت در همين موضع باش تا بازآيم بعد از مدتي بازآمد مردي سياه در کمال کراهت جمال با او بود گفت اين پدر تو است آنچه خواهي از وي بپرس سئوال کن گفتم پدر من مردي بود سفيد و قوي هيکل اين سياه و ضعيف است گفت بلي بخار دوزخ ودود آن او را متغير گردانيده و بدين هيئت ساخته پس من بپيش رفتم و از آن سياه مضطر پرسيدم که تو پدر مني گفت بلي گفتم اينچه حالست گفت ايفرزند بني اميه را دوست ميداشتم و از اهلبيت اجتناب مينمودم خداي تعالي بدين سبب بانواع عذاب گرفتارم کرده امر و زازان اعتقاد بد بغايت نادم و پشيمانم ايفرزند بجانب آن بوستان رو و در تحت فلان درخت تختي است و اموال من در آنجا مدفونست از آنجمله پنجاه هزار دينار نزد امام محمد بن علي ببرکه نذر آن حضرت است و الحال متوجه اخذ آن اموالم پس آن حضرت رخصت داده شامي متوجه ديار خود شد ابو عيينه گويد چون از اينقضيه مدتي گذشت روزي بخدمه آن حضرت آمدم گفت يابن رسول الله ندانستم که حال شامي چونشد حضرت فرمود پنجاه هزار دينار آورد بعضي ازآن مبلغ را در اداء ديني که در ذمه داشتم صرف کردم باقيرا در حوائج دوستان خود خرج کردم گفتم يابن رسول الله الحمد لله که ما را امام و پيشوا چون شما اهلبيت روزي شده که ازبرکت شما راه مستقيم يافته ايم نه طريق عذاب اليم.