نجمه 07
در ثاقب المناقب است که ثابت بن دنيا روايت کند از ثوربن زيد بن علاقه که او گفت محمد بن الحنفيه يکروزي نزد امام زين العابدين رفته و گفت توئيکه دعوي امامه ميکني و سخنان درشت نسبه بان امام والا مقام گفت امام فرمود ايعم از خدا بترس و دعوي چيزي مکن که حق تو نيست محمد گفت کهحق منست آن حضرت فرمود که برخيز تا بقبرستان برويم تابر تو ظاهر شود که امامه حق من است محمد گفت گورستان چه ميداند فرمود که هر که مرده زنده کند امام بحق است بعد از آن رفتند تا بقبري رسيدند که صاحب آن قبر تازه مرده بود امام فرمود که ايعم تو برو و او را زنده گردان و سئوال کن که امامه حق کيست محمد عرض کرد که من قادر بر اين نيستم پس آن بزرگوار در نزديک آن قبر رفته و بمقبور در آن فرمود برخيز باذن خالق منان پس قبر شکافته و آنميت بيرون آمد و خاک از خود ميافشاند و ميگفت که امامه حق امام زين العابدين
[ صفحه 160]
است که حجه خدا است پس آنمرد از دنيارفت محمد حنفيه چون اينرا بديد صورت آن بزرگوار را بوسيده و گفت امامه حق تو است و از براي من استغفار کن از آنچه با تو کردم و با تو گفتم اين ناچيز گويد که قضيه مرد مومن بلخي و هرساله بحج رفتن و در مدينه هديه بردن و مشرف شدنش خدمه آنسرور و در سفر اخير زن خود را همراه بردن و در نزديکي مدينه مردن آنزن و زنده شدنش بدعاء آن سرور از مشاهير اخبار اعجازيه است کما لا يخفي انتهي.