نجمه 06
در خرايج راوندي از يحيي بن ام طويل روايت نموده که گفت بوديم ما در نزد امام حسين ناگاه جواني را ديديم که درآمد و ميگريست آن حضرت فرمود که گريه تو از براي چيست گفت که والده من از دنيا رفته در اينوقت و وصيت نکرده و او را مالي بسيار بود و معلوم نيست که در کجا است و من بخدمه تو آمدم تاتو را از اينحال واقف گردانم فرمود برخيزيد تا بمنزل او رويم پس من آمدم بخدمه آن حضرت تا بانخانه رسيدم ديدم چادري برروي مرده کشيده بودند آن حضرت در بيرون آنحجره که آنمرده بود رو بغبله ايستاد و گفت بار خدايا اين زن را زنده فرما تا وصيت کند بانچه ميخواهد خدايتعالي او را زنده فرمود برخواسته و نشست و شهادت گفت و نظر کرد بجانب امام عليه السلام و عرض کرد داخل حجره شو پس حضرتش داخل شد ونزديک بان نشست پس آنزن عرض کرد يا مولا چه ميفرمائي فرمود که وصيت کن خدا بر تو رحمت کند گفت يابن رسول الله مالهاي من در فلان موضع است ثلث آن از آن تو است و دو ثلث آن پسرم بردارد اگر ميداني که از دوستان تو است و اگر ميداني که از مخالفان تو است جمله را بردار مخالفان تو را در مال من نصيبي نيست پس آن حضرت تا در آنجا بود آنزن وفات کرد و بمهمسازي او پرداختند.