بازگشت

نجمه 05


مستغرق بحار رحمت خداوندي مرحوم فاضل در بندي در جواهر الايقان از مرحوم شيخ حر عاملي نقل نموده که ايشان از کتاب مجمع البحرين در مناقب سبطين که از تصانيف سيد اجل اکرم سيد ولي الله پسر سيد نعمه الله حسيني است نقل نموده اند که پادشاهي بود صاحب ثروت و دولت و مالک عظمت و شوکت از پادشاهان چين و از براي و از براي آنپادشاه وزيري بود در نهايت کفايت و درايت و بسيار کاردان و مدبر پسري داشت در کمال حسن و جمال که ماه شب چهارده نمونه از رويش و شب يلدا نمونه از زلف سياهش وپادشاه بسيار پسر وزير را دوست ميداشت و هميشه با آنپسر نرد محبت و همواره شطرنج عشق ميباخت و از براي پادشاه دختري بود زليخاي زمان و بلقيس دوران بهترين زنان ايام خود درنهايه وجاهت و او را زياده از حد دوست ميداشت روزي دختر پادشاه چشمش بپسر وزير افتاد



[ صفحه 159]



و پسر وزير دختر پادشاهرا ديد عاشق يکديگر شدند و به پنهاني با هم عشقبازي مينمودند مدتي بدينمنوال گذشت و بعد از مدتي پادشاه مطلع شد که پسر وزير با دخترش راهي دارد هر دو را احضار نموده امر بقتل هر دو فرمود پس هر دو را بامر پادشاه بقتل رسانيدند بعد از کشتن پادشاه پسر وزير و دختر خود را نادم و پشيمان شده و بجهه شدت محبتي که بهر دو داشت پريشانحال گرديده پس امر نمود وزير علماء و اعيان و اکابر دولت خود همه را حاضر نمودند و قضيه کشته شدن دخترپادشاه و پسر وزير خود را بيان نموده و اظهار ندامه و پشيماني کرد و فرمودکه بايد تدبيري در زنده شدن ايندو نفر نمائيد والا امر بقتل همه شماها خواهم کرد بلکه قتل عام خواهم نمود پس گفتند اي امري است محال که مرده زنده شود پس يکي از آنها گفت که مي گويند در مدينه طيبه شخصي هست که او را حسن بن علي بن ابيطالب مينامند اگر او چاره اينقضيه را بتواند و بداند و ميتواند و ميداند پس پادشاه گفت چه قدر راه است از اينجا تا مدينه طيبه گفتند ششماه راه است پادشاه حکم کرد بيک شخص شجاع دليري از چاکران خود که بايد يکماه بروي وآنشخص بزرگوار را که ميگويند به پيش من بياوري والا تو را خواهم کشت و عيال و اطفال تو را اسير خواهم کرد پس آنشخص مهموم و مغموم از شهر بيرون آمد و قدري راه رفته و از شهر دور شدبسرچشمه رسيده وضوي کاملي گرفته و دورکعت نماز خوانده روي خود را بطرف مدينه کرده عرض کرد اي آقا اي فرياد رس درماندگان تو را بحق جدت و پدرت ومادرت قسم ميدهم راضي نشو که اين پادشاه مرا بکشد و عيال مرا اسير نمايد آقا تو خود ميداني که من قوت ندارم که ششماه راه را يکماه بپايم وبرگردم و سر خود را بسجده بروي خاک گذاشته گريه ميکرد ناگاه ديد شخصي پاي خود را باو ميزند و مي گويد برخيز آنمرد گويد پس برخواستم و عرض کردم تو کيستي که نگذاشتي من درد دل خود باقاي خود حسن بن علي عليهما السلام بکنم فرمود منم فرياد رس درماندگان منم کسيکه هفتاد و دو پاره جگرش از دهن او بيرون خواهد آمد منم حسن بن علي بن ابيطالب پس برخواستم بپاي مبارکش افتادم و خاک قدمش را ميبوسيدم پس آنشخص ميگويد برگشتم و پيش پادشاه آمد عرض کردم آنشخص بزرگوار که در مدينه بود حاضر است پس پادشاه خوشحال و خوشوقت شد پس با جمع کثيري پادشاه از شهر بيرون آمد باستقبال آنخليفه الله و او را با اعزاز و اکرام تمام داخل عمارت سلطان نمود و بعد از آن پادشاه امر نمود که نعش دختر و نعش پسر را بياورند بانقبه که خليفه است در آن نشسته بودپس پادشاه عرض کرد بحضرت امام حسن مجتبي عليه السلام که بخواهيد از خداوند عالميان که اينها را زنده کندپس آن حضرت عرض کرد بخلاق عالميان و گفت خداوندا بحق جدم مصطفي و پدرم علي مرتضي و مادرم فاطمه زهراء و برادرم سيدالشهداء که اينها را زنده گردان پس بدعاي آن حضرت هر دو زنده شدند پس مجلس عقد فراهم آورده آن حضرت دختر پادشاه را بپسر وزير عقد کرده عرسي ملوکانه نمودند تکملتان تذکر فيها ترجمتان الاولي مرحوم محمد حسنخان اعتماد السلطنه در کتاب المسائل و الاثار در ترجمه مرحوم فاضل دربندي قدس الله روحه چنين تذکار نموده آقاخوند ملا آقاي مجتهد دربندي صاحب خزائن و اسرار الشهاده وسعادات ناصري و غيرها که در شهرت و اعتبار و نفاذ امر و انتشار صيت و علو قدر تالي حضرت شيخ الکل حجه الاسلام حاجي شيخ مرتضي الانصاري قدس الله سره العزيز گمان ميشد در حشمت وشکوه و مهابه و دليري ميان ابناء سلسله علميه امتيازي بين داشت از فرقه بابيه زخمي بر صورت تشريفش بود بعد از چندين سال محاورت مشاهده مقدسه عراق بدارالخلافه آمد و مقدم مکرمش بانواع تشريفات و احترامات پذيرفته شد در ايام عشر اول محرم هر ساله بپاي منبر او ازدحام عجيبي فراهم ميگرديد و در روز عاشوراء مخوصا از وي عادات ديوساران در جوامع مواج از تعزيه داران بصدور ميرسيد بي اختيار عمامه برزمين ميزد و گريبان چاک ميکرد و بر سر خاک ميريخت الغرض در حب اهل البيت عليهم السلام رتبه رفيع داشت و در تعصب شريعه مقدسه مقامي منيع فوت وي در سال يکهزار و دويست و هشتاد و شش هجري در دارالخلافه طهران اتفاق افتاد رحمه الله عليه الثانيه قال في روضات الجنات السيد ولي الله بن نعمه الله الحسيني الرضوي الحائري کان عالما فاضلا صالحا کذا ذکره صاحب الامل الامل الشيخ الحر العاملي اعلي الله مقامه و الظاهر انه من جمله معاصريه الاخباريين انتهي.