نجمه 03
در دمعه الساکبه و رياض الشهاده از ميثم تمار مروي است که روزي آن جناب در مسجد جامع کوفه نشسته بود جمعي از اصحاب پيغمبر دور او را داشتند مثل ستاره گان دور ماه شب چهارده که ناگاه شخصي از در مسجد داخلشد بلند بالا قباي خزي پوشيده بود و عمامه زردي بر سر بسته و دو شمشير بسته بودچونداخل مسجد شد نشست بدون اينکه سلام کند و هيچ چيز نگفت پس گردنها بسوي او کشيده شد و نظرهاي مردم بسوي او تيز گرديد و مردم بر سرش جمعيت نمودند و جناب امير المومنين سر خود را پائين انداخته بود و مطلقا تکلم نمينمود و همينکه مردم آرام گرفتند زبان خود را از آنشخص چون شمشيري که کشيده شود کشيد و گفت با زبان فصيحي که ايکم المجتبي في الشجاعه و المعتم بالبراعه ايکم المولود في الحرم و الغالي في الشيم و الموصوف بالکرم ايکم اضلع الراس و البطل الدعاس و للضيق الانفاس و الاخذ بالقصاص من الناس ايکم غصن ابيطالب الرطيب و بطله المهيب و الشهم المصيب و الغشم النجيب ايکم خليفه محمد الذي نصره في زمانه و اعتزبه في سلطانه و عظم به في شانه آنوقت آن جناب سر خود را بالانمود و فرمود مالک يا ابا سعد بن الفضل بن الربيع بن مدرکه بن نجبه بن الصلت بن حرث بن و غران بن الاشعث الرومي سل عما شئت فانا عيبه علم النبوه گفت شنيده ام که تو وصي پيغمبر آخر الزماني و خليفه اوئي بعدا او براقتش و توئي حلال مشاکل و من از جانب شصت هزار مرد رسول بسوي تو ام که آنطايفه را عقيمه گويند و ميتي را بهمراه من کرده اند که مدعي است مرده است و خلاف و نزاع از سبب موت او در ميانه طايفه بهمرسيده است و اينک بر در مسجد است اگر او را زنده کني معلوم شود که توئي راست گو و حجه خدا در زمين و خليفه محمد امين حضرت فرمود ايميثم سوار شو بر شتر خود و فرياد بزن در کوچهاي کوفه و محلها که هر کس که خواهد تماشا کند علم رباني وصي پيغمبر را بيايد بصحراي نجف پس مردم جمع شدند و آن حضرت فرمود ايميثم بيار آن شخص عرب را با آن ميت بنجف من ايشانرا بردم بانصحرا پس حضرت فرمود ايها الناس آنچه ميبينيد بر مابگوئيد و روايتکنيد از براي ديگران اما افترا نزنيد و نديده را مگوئيد آنوقت فرمود اي اعرابي شتر را بخوابان و مرده را بيرون بياور پس تابوتي از روي شتر بر زمين گذاردند که بر روي آنکشيده پرده از ديباي سبزو در ميان آن تابوت جواني گلعذاري بود که هنوز ريش او بيرون نيامده بودو موي عذار او بتمامي سبز نگرديده و گيسوها داشت مثل گيسوي زن و بسيار وجه فرمود اين ميت شما چند روز است که کشته شده است گفتند چهل و يکروز است فرمود سبب مردن او چيست اعرابي گفت ايمرد ما اينراه دور را طي کرده ايم از براي اينکه تو بگوئي سبب موت او را و اگر ميدانستيم اينخلاف و نزاع واقع نميشد و احتياج باين زحمت نبود بعله آنکه شب خوابيده در عين صحت و سلامه صبح يافت
[ صفحه 158]
شد نه کشته شده و سر او را بريده اندو پنجاه نفرند که خون او را طلب ميکنند وبي کديگر اسناد ميدهند و اگرمشخص نشود قتل عظيمي در طايفه اتفاق خواهد افتاد پس شبهه را رفع کن و پرده تشکيک از پيش چشم مردم بردار ايبرادر محمد مختار حضرت فرمود قاتل او عم او بوده چونکه دختر خود را باوداده بود و او بر روي دختر عم زن ديگر گرفته بود پس عمش باينجهه او راکشت اعرابي گفت باين اکتفا نکنيم بلکه خواهدمي خود مقتلو زنده شود و شهادت دهد نزد اهل خود تا رفع شبهه شود پس آن جناب برخواست و گفت اي اهل کوفه گاو بني اسرائيل را قدر و منزلت نزد خدا پيش از من نبوده منم برادر رسول خدا و آنگاو مرده را بعد از هفت روز زنده کرد پس امير المومنين آمد نزديک انميت و فرمود بعضي از گاو بني اسرائيل را ميزدند بر ميت و زنده ميشد و منهم بعضي از اعضاء خود را براو زنم تا زنده شود پس حضرت پاي خود را بان ميت زد فرمود قم باذن الله يامدرکه بن حنظله بن غسان بن بحير بن فهر بن سلامه بن الطيب بن الاشعث بدرستيکه خدا تو را زنده کرد بر دست علي بن ابيطلاب ميثم گفت في الفور پسري چون آفتاب برخواست و ميگفت لبيک لبيک يا حجه الله علي الانام المتفردبالفضل و الانعام فرمود اي پسر تو راکه کشته گفت عمم حارث بن غسان فرمود برو نزد قوم خود و خبرده ايشانرا از حکايت خود گفت اي آقا مرا احتياچ بقوم و طايفه نيست اگر بروم دوباره مرا خواهند کشت پس بانشخص که آنميت را آورده بود و با آن فصاحت سخن ميگفت فرمود که تو برو نزد طايفه و ايشانرا خبرده عرض کرد اي مولاي من بخدا که دست از تو برنميدارم تا آنکه اجلم نزد تو برسد لعنت خدا بر کسي باد که حق بر او واضح شود و پرده بر روي آن بکشد و ماند نزد آن حضرت و خدمه ميکرد تا آنکه در جنگ صفين کشته شد و مردم برگشتند بکوفه و اختلاف شددر ميان ايشان در الوهيت آن حضرت و باينعلت جمعي غالب شدند.