نجمه 10
مفضل گويد خدمه آن جناب عرض کردم اي سيد من بعد از آن قائم يکجا ميرود فرمود بمدينه جدم رسول خدا وقتيکه بانجا وارد ميشود براي او مرتبه و مقام عجيبي ظاهر ميگردد که بسبب آن مومنان را شادي و کافران را خواري ظاهر ميشود مفضل عرض کرد که اي سيد من آن مرتبه و مقام عجيب چيست فرمود که آن حضرت بقبر رسول خدا ميرسد و ميفرمايد که اي گروه خلايق آيا اين قبر رسولست عرض ميکنند که آري اي مهدي آل محمد بعد از آن ميپرسد که باجدم رسول خدا در قبر کيانند در جوابش گويند که دو هم صحبت و دو هم خوابه او که ابابکر و عمر باشند آن حضرت با وجود آنکه ايشان را ميشناسد از خلايق ميپرسد در حالتيکه همه خلايق ميشنوندکه ابوبکر و عمر کيانند و چگونه شد که از ميان خلايق اين دو نفر در نزد جدم رسول خدا مدفون گرديدند و گاه هست که اين دو نفر که در اينجا مدفون شده اند غير از ابوبکر و عمر باشد ايشان گويند که اي مهدي ال محمد صلي الله عليه و آله غير از ايشان کسي ديگر در اينجا نيست ايشان در اينجا دفن شده اند زيرا که خليفه رسول الله و پدران زنان او بودند آن حضرت ميفرمايد که آيا در ميان شما کسي هست که ايشان را بشناسد گويند که ما با صفت شان ميشناسيم و همخوابه جدت غير از ايشان نيست باز آن حضرت ميفرمايد که آيا در ميان شما کسي هست که غير از اينها بگويد يا در خصوص ايشان شک کند در جوابش گويند که چنين
[ صفحه 129]
کسي نيست پس آن حضرت بيرون آوردن ايشان را تا سه روز تاخير ميکند و اين خبر در ميان خلق منتشر ميشود بعداز آن مهدي بانجا حاضر ميشود و ديوارها از روي قبر آن دو نفر برميدارد و بنقباء خود ميفرمايد که قبرهاي اين دو نفر را بشکافيد و ايشان را جستجو و تفحص کنيد پس با دستهاي خود جستجو کرده ايشان را بيرون مياورند در حالتيکه مانند ايام حيوتشان تر و تازه اند و نه پوسيده اند و تغيير نيافته اند و کفنهايشان را از بدنهايشان در مياورند و امر ميفرمايد ايشان را ببالاي درخت خشک وپوسيده بالا ميبرند و بدار ميکشند درآنحال آن درخت سبز و خرم شده برگ در مياورند و شاخهايش دراز ميشود و چون داستان ايشان ظاهر شود و آنانکه نسبت باهل حق شکاکند اين قضيه را مشاهده ميکنند گويند بخدا سوگند ياد ميکنيم هر آينه نيشت شرافت و رفعت درست که براي ايشان الان مشاهده کرديم هر آينه بمحت و دوستي ايشان فايز شديم وهر کس بقدر حبه از محبت آن دو نفر دردلش پنهان شده باشد اظهار ميکند و بنزد ايشان حاضر ميشود و ايشان را دوست ميدارد و بايشان مفتون و فريفته ميشوند و منادي مهدي ندا ميکند که هرکه اين دو صحابه و هم خوابه رسول خدارا دوست ميدارد در يکسمت بايستد در آنحال خلايق دو گروه ميشوند يکي دوستدار آن دو نفر و ديگري تبري کننده و بيزار شونده از ايشان در آن اثنا مهدي بدوستان ايشان ميفرمايد که تبري از ايشان کنيد و بيزار شويد ايشان گويند اي مهدي ال محمد ما در وقتيکه ندانسته بوديم که اينچنين قرب و منزلتي براي ايشان در نزد خدا هست از ايشان تبري نکرديم و بيزار نشديم آيا چگونه ميشود که حالا از ايشان بيزار شويم و حال اينگونه فضيلت و کرامه را از ايشان مشاهده کرديم و دراينحال ديديم از ايشان آنچيزي را که ديديم يعني بدنهاي ايشان را تر و تازه ديديم درخت خشکيده از برکت ايشان سبز و خرم گرديد بلکه بخدا سوگند ياد ميکنيم هر آينه از تو و ازآنان که بتو ايمان آورده اند و بايشان ايمان نمياورند و از کسيکه ايشان را بدار کشيد و از قبر بيرون آورد و در حق ايشان کرد آن چيزي را که کرد بيزار ميشويم چون مهدي اين سخنان را از ايشان ميشنود بباد سياه امر ميفرمايد باد بر ايشان ميوزد ايشان را مانند بيخهاي پوسيده خرما ميگرداند بعد از آن ميفرمايد ايشان را از دار بپائين مياورند و باذن خداي تعالي ايشان را زنده ميگرداند وامر ميفرمايد خلايق همه جمع ميشوند بعد از آن کردهاي آن دو نفر را در هرعهد و او آن و هر عصر و زمان براي ايشان قصه و حکايت ميکند حتي قصه کشته شدن هابيل پسر آدم را و جمع نمودن آتش را براي سوزانيدن ابراهيم و انداختن يوسف را بچاه و حبس يونس را در شکم ماهي و قتل يحيي و بدار کشيده شدن عيسي و عذاب و ايذاء جرجيس و دانيال عليه السلام و زدن سلمان فارسي را و آتش سوزنده را در در خانه اميرالمومنين و فاطمه و حسن و حسين براي سوزانيدن ايشان و تازيانه زدن را بدست صديقه کبري و فاطمه زهرا و صدمه و تکان زدن را بر شکم او و سقط کردنش پسرش محسن را و زهر خوراندن بامام حسن و کشتن امام حسين را و بريدن سرهاي اطفال و عمو زادگان و ياوران آن حضرت را و اسير نمودن ذريه رسول خدا و ريختن خونهاي ال محمد را و هر خونيکه ريخته گرديده و هر فرحبيکه بطريق حرام وطي کرده شده و همه خيانت و فواحش و معصيت و ظلم و جور که از عهد آدم تا قيام قائم از خلايق صادر شده همه را ميشمارد و بگردنهاي ابوبکر و عمر ثابت و لازم ميگرداند ايشان هم بان اقرار و اعتراف ميکنند بعد از آن آن حضرت امر ميفرمايد تا قصاص مظلمه آنانکه در آنجا حاضر ميباشند از ايشان ميگيرند بعد از آن باز ايشان را در بالاي همان درخت بدار ميکشند و باتش امر ميفرمايد تا اينکه ايشان را با آندرخت ميسوزانند بعد از آن بباد امرميفرمايد خاکسترشان را بدرياها ميباشد.