نجمه 12
بدانکه دوازدهم از اشياء ميراثيه که هنگام ظهور امام غائب از انظار و سائر در بلدان و امصار باحضرتش ميباشد مصحف جمع شده حضرت اميرالمومنين و قران جامع ان حبل الله المتين است که آن را آن حضرت بعد از وفات رسول خدا جمع نمود بي تغيير و تبديل چنانکه در نجم ثاقب اظهار اين قران را يکي از خصايص حضرت حجه عجل الله فرجه الشريف اظهار مصحف اميرالمومنين عليه السلام است که بعد از وفات رسول خدا جمع نمود بي تغيير و تبديل و داراء است تمام آنچه را که بر سبيل اعجاز بر آن حضرت نازل شده بود و پس از جمع عرض نمود آن را بر صحابه و آنها از آن اعراض نمودند پس آن را مخفي نمود و بحال خود باقي است تا آنکه بر دست آن جناب ظاهر شود و خلق مامور شوند که آن را بخوانند وحفظ نمايند و شيهه اختلاف ترتيب که با اين مصحف موجود دارد که بان مانوس شده اند حفظ آن از تکاليف مشکله مکلفين خواهد بود و در غيبت نعماني مرويستکه فرمود خروج ميکند قائم عليه السلام بامري جديد و کتابي جديد و قضائي جديد و نيز روايت کرده از اميرالمومنين که فرمود گويا نظر ميکنم بسوي شيعيان خود در مسجد کوفه که خيمها برپا کرده اند و تعليم ميکنند مردم را قران بنحويکه نازل شده و نيز روايت کرده از اصبغ بن نباته از آن جناب که فرمود گويا ميبينم عجم را که خيمهايشان در مسجد کوفه است تعليم ميکنند قران را بمردم چنانکه نازل شده گفت گفتم يا اميرالمومنين آيا اين قران بهمان نحونازل شده نيست فرمود نه محو شده از آن هفتاد نفر از قريش باسمهايشان و اسمهاي پدرهايشان و وانگذاشتند ابولهب را مگر براي نقص رسول خدا چون عم آن جناب بود و نيز روايت کرده از جناب صادق که فرمود و الله گويا نظر ميکنم بسوي آن حضرت يعني قائم عليه السلام بين رکن و مقام که بيعت ميگيرد از مردم بر کتابي جديد و در کافي مروي است از جناب باقر که فرموددر تفسير آيه شريفه و لقد اتينا موسي الکتاب فاختلف فيه که اختلاف کردند يعني بني اسرائيل چنانکه اختلاف کردند اين امه در کتاب و زود است که اختلاف کنند در کتابيکه با قائم ميباشد که مياورد آن را تا اينکه انکار ميکنند آن را جماعه بسياري از مردمان پس آنها را پيش ميطلبد و گردن ايشان را ميزند و شيخ طبرسي در احتجاج روايت کرده از ابي ذر غفاري که چون رسول خدا وفات کرد جمع کرد علي عليه السلام قران را و آورد آن را نزد مهاجرين و انصار و عرضه داشت آن قران را برايشان چون پيغمبر او راباين وصيت فرموده پس چون ابوبکر آن را باز کرد بيرون آمد در صفحه اول آن که باز کرده بود فضايح قوم پس عمر برخواست و گ فت يا علي برگردان آن را که ما را حاجتي بان نيست پس حضرت آن را گرفت و برگشت تا آنکه ميگويد چون عمر خليفه شد سئوال کرد از آن جناب که آن قران را باو بدهد که آن را در ميان خود تحريف کنند پس گفت يا ابا الحسن اگر مياوردي آن قراني را که آوردي آن را نزد ابي بکر که مجتمع شويم بر آن فرمود هيهات راهي بان نيست نياوردم آن را نزد ابي مگر آنکه حجه بر شما تمام شود و نگوئيد روز قيامه که ما از اين غافل بوديم يا بگوئيد که آن را نزد ما نياوردي بدرستيکه آن قراني که نزد من است مس نميکند آن را مگر مطهرون و اوصياء ازفرزندان من عمر گفت آيا وقت معلومي از براي اظهار آن هست فرمود آري هرگاه خروج کند قائم از فرزندان من ظاهر ميکند آن را و واميدارد مردم رابر آن پس جاري ميشود سنه بر آن و نيزگذشت از خبر مفضل که حسني عرض ميکند بحضرت حجه عليه السلام که اگر تو مهدي آل محمدي پس کو مصحفيکه جمع کردآن را جد تو اميرالمومنين عليه السلام بدون تغيير و تبديل و حضرت آن را از سفط بيرون آورده و باو نشان ميدهد و در ارشاد شيخ مفيد مروي است از حضرت باقر عليه السلام که فرمود هرگاه خروج کرد قائم آل محمد خيمها ميزنند براي آنانکه تعليم ميکنند بمردم قران را در ترتيب و در غيبت فضل بن شاذان همين مضمون را بسند صحيح از حضرت صادق روايه کرده است انشاء مقال و جواب سئوال بعد از اينکه از اين اخبار مذکوره و اخبار کثيره ديگر که مجموع آنها بحد تواتر رسيده محقق و معلوم شد که اين قرانيکه فعلا در ميان مسلمانان معروف بکتاب آسماني و مشهور بوحي سبحاني است نه قرآني است که جمع کرده امير در نزد ائمه بوده تا آنکه بحضرت بقيه الله رسيده پس اگر کسي سئوال کند و بگويد چگونه جايز است از براي ما مسلمانان و لا سيما شيعيان اميرمومنان قراته نمودن اين و ترتيب آثار قرانيت نمودن بر اين بلکه لازم است بر ما قراته قران را بر نحويکه نازل شده است در آيات و موارديکه ما اطلاع پيدا کنيم براينکه آن بر خلاف اين آيات و
[ صفحه 123]
مواردي است که شايع در نزد ما است جوابش اينست که ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين مرخص فرموده اند ما را در قرائه و ترتيب اثر قران نمودن بر همين قران که الان در ميان ما موجود است و اذن نداده اند که ما آن را در موضعيکه ميدانيم بخلاف آنچه حقيقت آنست و ما بر حقيقت آن مطلع شده ايم بر نحو حقيقت آنچه که نازل شده است قرائه نمائيم و دليل بر اين مدعي اخبار کثيره و فيره است که در اصول معتبره شيعه ثبت و ضبط شده است و از جمله در کافي باسناد خود از بعض از اصحاب از حضرت ابي الحسن روايت نموده که گفت گفتم بانجناب فدايت گردم ما ميشنويم آياتي در قران را که آن آيات در نزد ما نيست آنچنانکه ما آنها را ميشنويم و نيکو نميدانيم که آنها را قرائه نمائيم بهمان نحويکه آنها را قرائت مينمايند و ايضا در کافي باسناد خود از سالم بن سلمه روايت نموده که گفت قرائت نمود مردي بر حضرت ابي عبدالله و من استماع مينمودم حروفي از قران که نبود بر آن نحويکه آنها را مردم قرائت مينمايند پس حضرت ابي عبدالله بانمرد فرمود باز بايست از اين قرائه و قرائت نما بنحويکه مردم قرائت مينمايند تا وقتيکه قائم ما قيام فرمايد پس وقتي که قيام فرمود قراته ميفرمايد کتاب باري تعالي را برحد خودش يعني بنحويکه در واقع و نفس الامر نازل شده است و بيرون مياورد قراني را که حضرت اميرالمومنين آن را نوشته است ومراد از نوشتن آن بزرگوار جمع و تاليف آن قران است کما لا يخفي جواب سديد لسئوال جديد و اگر گفته شود که مسلم ميداريم وجود نقص را بمفاد اخبار کثيره در اين قران مشهور که درميان ما است پس چرا حضرت اميرالمومنين در وقتيکه بر سرير خلافه متمکن شد آن را تصحيح نفرمود با آنکه بحسب ظاهر در آنوقت از براي حضرتش از تصحيح آن مانعي نبود ميگوئيم که آن جناب در وقت جلوسش بر سرير خلافه ظاهريه باز متمکن نبود ازتصحيح آن چه آنکه آن سرور در آنوقت همه تقيه ميفرمود و آن تقيه مانع از تصحيح اين قرآن بود زيرا که در تصحيح آن تشنيع بر خلفاء سابق برآن جناب لازم ميامد چنانکه جنابش در وقت تمکن از خلافه قادر نشد بر ابطال صلوه ضحي و متمکن نشد از اجراء متعه حج و ساء و ظفر نيافت بر عزل شريح قاضي که عمراو را بقضاوت نصب نموده بود و نائل نشد بعزل معويه که در زمان خلفاء قبل او را اماره شام داده بودند و در احتجاج طبرسي در ضمن مکالمه حضرت و لايتماب با زنديق تصريح باينجواب فرموده اند علاوه بر اين ميتوان گفت که تصحيح نفرمودن حضرتش اين قران را در وقت تمکنش از خلافه مشتمل بر مصلحتي بوده است که بعد از في الجمله تاملي ظاهر و آشکار ميگردد و آن اينست که تا در روز قيامه برآورندگان نقص براين قران از اينجهه هم حجه تام و تمام گردد بنحويکه هويدا شود شناعه فعل ايشان در نزد تمامه اهل محشر چه بعد از اينکه از مصدور جلال صادر شودخطاب حضرت ذوالجلال بامه محمد و گفته شود بايشان که چگونه قرائه نموديد کتابي را که من او را بسوي شما نازلل نمودم پس از ايشان جواب باين نحو صادر شود که ما آن را چنين و چنان قرائه نموديم پس خطاب رسد بانها که من قران را باينطريق که شما قرائه مي نموده ايد نازل نکرده ام پس شما چرا آن را ضايع نموديد و سقط کرديد و ناقص ساختيد پس امه جواب دهند که بارخدايا ما تقصير درباره قرآن ننموده ايم و آن را ضايع نساخته ايم بلکه بهمين نحو قران بما رسيده بود از اسلافمان پس خداوند خطاب بجمله وحي نموده و بفرمايد شما تقصير کرده ايد در تبليغ وحي من و در اداء امانه من پس آنها عرضه بدارند بار خدايا ما تفريط در وحي تو ننموده ايم بلکه فلان و فلان بعد از رفتن پيغمبرشان از دنيا تفريط در قرآن و وحي تو نموده و آن را ناقص ساخته و کم کردندپس بدينواسطه شناعه افعال ايشان و فضاحه اعمال آنها ظاهر ميشود از براي تمامه اهل محشر و بدينجهه مستحق خزي عظيم و عذاب اليم ميگردند علاوه بر استحقاق ايشان از براي نکال و عقاب بجهه تفريط آنها در امر رسالت و تقصير نمودنشان در غصب خلافه بيان شريف و قول قصل في حکمه عدم اظهار الائمه بقران الاصل و اگر گفته شود که سلمنا اينکه حضرت اميرالمومنين درزمان خلافتش متمکن از تصحيح اين قران نشد بجهه تقيه و اينکه باقي گذاردن آن را بر همان نقص و سقطيکه کرده بودند مشتمل بر مصلحه اتمام حجه بوده بنحويکه در سئوال ديوم مشروحا ذکر شده پس چرا ائمه بعد از آن بزرگوار آن قران اصل را که منظم و مصون و محفوظ از نقص و سقط بوده دفع بسوي امه ننمودند و آن را تعليم بايشان نفرمودند تا آنکه اظهار و دفع آن بر عهده حضرت ولي عصر و ناموس زمان باشدو ايشان را مانع از اين مطلب چه بوده است جوابش اين است که چند وجه از براي آن بزرگواران در عدم اظهار آن قران ودفع او را بسوي امه منظور نظر بوده است چنانکه از فحاوي اخبار استفاده ميشوند اما وجه اول آنست که اگر آن قران اصل ظاهر ميشد با بودن اين قران موصوف در ميان مردم همانا اختلاف واقع ميشد در ميان امه چه طائفه آن را کتاب آسماني ميدانستند و جماعتي اين قران موصوف را و اين اختلاف سبب ميگرديد از براي رجوع مسلمين بسوي کفر اصلي و برگشتن از دين حنيف اسلامي پس از اينجهه آن بزرگواران آن قران اصلي را بسوي مردمان دفع نفرمودند وجه دويم آنست که از واضحات و بديهيات است که در زمان آن بزرگواران شوکه منافقين بيشتر و غلبه ايشان بر مومنين اظهر و اکثر بود پس اگر آن سروران دين آن قران اصل منزل از نزد حضرت رب العالمين را بشيعيان خود اظهار ميداشتند و دفع مينمودند وآنها را بر قرائه بطبق آن امر ميفرمودند هر آينه منافقين ميکردند نسبت بان آنچه را که رئيس ايشان احداث کرد نسبت باين قران و چون آن انوار الهيه ايمن از اينحادثه نبودندپس از اين جهت آن را اظهار نفرمودند وجه سيم آنست که بر فرض اينکه حضرات ائمه طاهرين آن قران را اظهار ميداشتند معمول به و مقروء عنه واقع نميشد چه آنکه اشتهار اين قران معروف باعث انکار و موجب استنکار و استکباراز قبول آن ميگرديد الي غير هذه من الاسرار و الحکم التي تستفاد من تضاعيف الاخبار الوارده عن الائمه الاطهار عليه اخطار فيه اعتذار بدانکه عمده غرض و مقصد اين ناچيز ازبيان اين اشياء دوازده گانه از مواريث انبياء و توضيح و تشريح آنها و ذکر مزايا و خصوصيات و اکتشاف جلاله و شئونات راجعه بهر کي در اين عجاله با اينکه تعرض از اينگونه از امور موکول بمحال آنها است و خارج ازسبک و تيره کتب غيبت است همانا اين مطلب بود که خواستيم ببرادران ايماني و اخلاء روحاني بفهمانم و ايشان را تذکر کرد هم که هر يک از اين اشياء مذکوره دوازده گانه که مخصوص بپيغمبري اولوالعزم و يا برسولي با عظم بوده موجب امتياز و شاه فرد از اعجاز آن بزرگوار بشمار مياورد و بواسطه دارا و واجد بودن آن رسول و نبي والاشان بر اهل اندوه و زمان که جنابش مبعوث بوده بر ايشان فائق آمده و بر دشمنان دين غالب گرديده پس از اينجا بايد پي برد باينکه حضرت امام زمان و خليفه الرحمن را چه سلطنتي
[ صفحه 124]
الهيه و چگونه هيمنتي ربانيه است که تمامه اين اشياء علي سبيل الوارثه بحضرتش منتقل شده اند و بديهي است که لازمه وراثه اينست که همان نحوه سلطنتي که مورث در چيز ميراثي داشته همان سلطنت را هم وارث آن در آن چيز داشته باشد فبناء علي تلک المراتب باکمال افتخار و اختيال مترنم باين مقال شو و بگو که حضرت مهدي موعود که وارث جميع انبياء و رسيل و خلف از تمامه ائمه و هاديان سبل است جامع جميع صفات کماليه آن بزرگوارران و حاوي تمام اشياء مخصوصه و مميزه ايشان است و بعباره فصيحه از اين فردفارد و نور واحد و شخص ماجد متمشي ميشود هر آنچه که از هر فرد فرد تمامه انبياء و مرسلين و اوصياء و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين در ظاهرا شئونات جلال و جمال الوهيت و بيان نعوت و صفات حضرت و ربونيت و ترويجات ناموسيه و تاييدات دينيه و غلبه بر اعذاء و دعوت مردم را بسوي حريم کبريا متمشي ميشد و اگر خواهي بگو که آنچه را که آن خوبان همه داشته اند اين يگانه گوهر بحر وجود ويکتا مظهر صفات جلال و جمال حضرت ملک معبود بتنهائي دارا است و حديث من ارادان ينظر الي آدم و شيث فها اناذاآدم و شيث و من ارادان ينظر الي نوح و ولده سام فها اناذا نوح و سام و من ارادان ينظر الي ابراهيم و اسماعيل فها اناذا ابراهيم و اسماعييل و من ارادان ينظر الي موسي و يوشع فها اناذا موسي و يوشع و من ارادان ينظر الي عيسي و شمعون فها اناذا عيسي و شمعون الا و من ارادان ينظر الي محمدو اميرالمومنين فها اناذا محمد و اميرالمومنين الا و من ارادان ينظر الي الحسن و الحسين فها اناذا الحسن و الحسين الا و من ارادان ينظر الي الائمه من ولد الحسين عليهم السلام فها اناذا الائمه را دليل بر اين دعوي بدان و قول شاعر را که گفته است ليس من الله بمستنکر ان يجمع العالم في واحد از جهه تصديق اين مدعي بر خوان انتهي ختمه ذکره حتم بدانکه از جمله مواريث انبياء که بعموم و اطلاق احاديث دارا بودن حضرت ولي عصر و ناموس دهر آن مواريث را آن نيز در نزد آن حضرت است زنجير عدلي است که در زمان حضرت داود از آسمان آويخته بوده از براي فصل بين خصوم و تميز محقق از مبطل چنانکه در بحار در حديث صحيح از حضرت صادق منقولست که در عهدداود زنجيري از آسمان آويخته بود که مردم محاکمه بنزد آن زنجير ميبردند وهر که محق بود دستش بزنجير ميرسيد و هر که مبطل بود دستش نميرسيد و در آن زمان شخصي گوهري بديگري سپرد او را انکار کرد و گوهر را در ميان عصاي خود پنهان کرده بود پس صاحب مال بنزداو آمد و گفت بيا برويم بنزد زنجير تا حق ظاهر شود چون بنزد زنجير رفتندصاحب مال که دست دراز کرد دستش بزنجير رسيد چون نوبت امانت دار شد بصاحب مال گفت که اين عصاي مرا نگاهدار تا من نيز دست برسانم پس دست او نيز رسيد چون گوهر در ميان عصا بود و عصا را بصاحب مال داده بود چون اين حيليه از ايشان صادر شد حق تعالي زنجير را باسمان برد و وحي نمود بداود که بگواه و قسم در ميان ايشان حکم کن و در احاديث معتبره بسيار منقولست که چون قائم ال محمد ص ظاهر شود بحکم داود حکم خواهد کرد بعلم خود و بحکم واقع و گواه نخواهد طلبيدقضيه واقعيه من داود صادره بامر الله الملک الودود بدانکه چون باحکام واقعيه حکم فرمودن حضرت داود خالي ازغرابت نيست لذا اين ناچيز در اين مقام اشاره مينمايم بسه حکم از آنها تتميما للفائده و تعميما للعائده الاول در بحار بسند معتبر از حضرت صادق منقولستکه حضرت داود از حقتعالي سئوال کرد در هر مرافعه که بنزد او بياورند حق تعالي آنچه حکم واقع است که در علم کامل او هست باو وحي نمايد که بان نحو ميان ايشان حکم کندپس حق تعالي وحي فرمود که اي داود مردم تاب اين نمياورند و من خواهم کرد از براي تو پس شخصي آمد تظلم کردنزد او و بر ديگري دعوي کرد که او برمن ستم کرده است حق تعالي وحي فرمود که حکم واقع آنست که بگوئي مدعي عليه را گردن آن کسي را بزند که بر او دعوي کرده است و مالهاي او را بمدعي عليه بدهي چون چنين کرد بني اسرائيل بفغان آمدند و گفتند مردي آمد و اظهار کرد که بر من ستم شده است تو حکم کردي که ظالم گردن مظلوم را ببزند و مالهاي او را بگيرد پس داود دعا کرد که پروردگار مرا از اين بليه نجات ده پس خدا وحي فرمود بداود که تو از من سئوال کردي که من حکم واقع را بتو الهام کنم و آنکه پيش تو بدعواي آمده بود پدر مدعي عليه را کشتبه بود و مالهاي او را گرفته بود من حکم کردم که بقصاص پدر خود او را بکشد و مالهاي پدر خود را از او بگيرد پدرش در فلان باغ در زير فلان درخت مدفونست و بانجا نامش را بگو و او را ندا کن پدر آن مرد را صدا از زير آندرخت آمد لبيک ايي پيغمبر خدا فرمود که تو را کشته است گفت فلان مرد مرا کشت و مالهايم را متصرف شد پس بني اسرائيل راضي شدند و داود استدعا کرد که حق تعالي تکليف حکم واقع را از او بردارد پس وحي آمد که بندگان من در دنيا تاب نمياورند حکم واقع را پس از مدعي گواه بطلب و مدعي عليه را سوگند بده و حکم واقع را بمن گذار که در روز قيامه ميان ايشان خواهم کرد الثاني بسند صحيح از امام محمد باقر منقولستکه حضرت داود از پروردگار خود سئوال کرد که يک قضيه از قضاياي آخرت را که در ميان بندگان خود خواهد کرد باو بنمايد پس حق تعالي باو وحي کرد که آنچه از من سئوال کردي احدي از خلق خود را من برآن مطلع نکرده ام و سزاوار نيست که بغير از من کسي بان نحو حکم کند پس بار ديگر داود اين استدعا کرد پس جبرئيل آمد و گفت از خدا چيزي سئوال کردي که پيش از تو هيچ پيغمبر اين راسئوال نکرده است حق تعالي دعاي تو رامستجاب کرد در اول قضيه که فراد بر تو وارد ميشود حکم آخرت را بر تو ظاهر خواهد کرد پس چون صبح شد داود در مجلس قضا نشست مرد پيري آمد بجواني چسبيده بود و در دست آن جوان خوشه انگوري بود آن مرد پير گفت اي پيغمبر خدا اين جوان داخل باغ من شده است و درختهاي تاک مرا خراب کرده است و بيرخصت من انگور مرا خورده است داود بانجوان گفت که چه ميگوئي آن جوان اقرار کرد که آنچه او دعوي ميکند کرده ام پس حق تعالي وحي نمود که اگر بحکم آخرت ميان ايشان حکم کني دل تو برنميتابد و بني اسرائيل قبول نخواهند کرد اي داود اين باغ از پدر اين جوان بود اين مرد پير بباغ او رفت او را کشت و چهل هزار درهم مال او را غصب کرد و در کنار باغ دفن کرده است پس شمشيري بدست آن جوان بده که گردن آن مرد پير را بزند بقصاص پدر خود و باغ را تسليم آن جوان کن بگو که جوان فلان موضع از باغ را بکند و مال خود را بيرون آورد پس داود بترسيد و اين حکم را موافق فرموده خدا جاري کرد الثالث ايضا در روايت ديگر منقولسته دو شخص مخاصمه کردند بسوي داود در گاوي و هر دو بر ملکيت خود گواه گذرانيدند پس داود بنزد محرراب رفت و گفت پرودگارا مرا مانده کرد حکم کردن در ميان اين دو مرد تو حکم کن در ميان ايشان وحي آمدکه بيرون رو بگير گاو را از آنکه در دست او است و بديگري بده و گردن او را بزن چون چنين کرد بني اسرائيل بفرياد آمدند و گفتند که هر دو گواه گذرانيدند و آنکه در دستش بود حق بودکه گاو با او باشد داود از او گرفت وگردن او را بزد پس حضرت داود برگشت بسوي محراب و گفت پروردگارا بني اسرائيل بفرياد آمدند از حکميکه فرمود وحي آمد که آنکه گاو در دست اوبود پدر آن ديگري را کشته بود و گاو را از او گرفته بود هرگاه بعد از اين چنين امور تو را پيش آيد بظاهر شرع ميان ايشان حکم کن و از من سئوال مکن که ميان ايشان حکم کنم و حکم مرا بگذاريد بروز قيامه
[ صفحه 125]