بازگشت

نجمه 11


بدانکه يازدهم از مواريث انبيا که دروقت خروج و ظهور حضرت بقيه الله بانجناب ميباشد شمشير حضرت رسولخدا است که معروف بذو الفقار است چنانچه در غيبت نعماني باسناد خود از عبد الله بن سنان از حضرت باقر روايت نموده که فرمود خداوند عالم ابا داردمگر از اينکه وقت وقت قرار دهند کانرا خلافگرداند و بيدق قائم بيدق رسولخدا است پس از آن آن بزرگوار بيان بيدق رسولخدا را بنحويکه در سابق مذکور افتاد مينمايد و هم چنين بيان ميفرمايد پيراهن آنسرور را بنحويکه در نجمه سابقه بيانگرديد و کذلک بيان ميفرمايد زره آن حضرت را بر وجهي که در نجمه مذکوره بان اشاره شد تا آنکه ميفرمايد و شمشير رسولخدا که ذو الفقار باشد در کمر مبارکش بسته ميباشد و هشت ماه شمشير کشيده کافران و منافقانرا بقتل ميرساند و اول کسانيکه آن حضرت بتعزير و تنبيه ايشان ابتدا ميکند طايفه بني شيبه ميباشند پس دستها و پايهاي ايشانرا قطع ميکندو از ديوار کعبه معظمه مياويزد و مناديش ندا ميکند که ايشان دزدان خدايند يعني دزدان بيت الله آندو بعداز آن بامر قريش شروع مينمايد پس در باره ايشان سواي کشيدن شمشير کار ديگر نميکند و آن حضرت خروج نميکند تاوقتيکه دو طغري مکتوب در خصوص تبري نمودن از علي عليه السلام خوانده شوديکي در کوفه و ديگري در بصره اسطار تشرق منها الانوار و تذکار لما ورد في اصل ذي الفقار بدانکه در اصل شمشير معروف بذي الفقار نظر باختلاف احاديث و اخبار و تخالف سير و آثار در ميان علماء اخيار اقوال بسيار است قول اول آنست که در تفسير منهج الصادقين در تفسير آيه و انزلنا الحديد فيه باس شديد فرموده که بيشترمفسران برآنند که مراد بحديد در اين آيه مبارکه شمشير است و در اخبار اهل



[ صفحه 121]



بيت آمده که مراد بان ذي الفقار است که براي رسولخدا از آسمان نازلشد و حضرت رسول آنرا بامير المومنين داد تا بان با دشمنان خدا قتال ميکرد و اما قول دويم آنست که ايضا در آن تفسير است که در رواتي آمده که ذو الفقار از جمله هدايائي بود که بلقيس نزد سليمان فرستاده بود و آن بدست منيه بن الحاج افتاد و در روز بدر حضرت امير المومنين او را بکشت و آنرا برگرفت اين ناچيز گويد که اين آنچيزي است که در تفسير مذکور است و لکن از محيط المحيط بطرس بستاني صاحب دائره المعارف چنين معلوم ميشود که عاص بن منبه را شمشيري بوده ذو الفقار نام چنانکه حضرت امير را نيز تيغي بوده ملقب باين لقب و هر يک از اينها غير ديگري است چنانکه نام صاحب تيغ اول عاص بن منبه است نه منبه بن الحاج في الکتاب المذکور ذو الفقار سيف العاص بن منبه قتل يوم بدر و هو ايضا لقب سيف الامام علي بن ابيطالب و عليه قول الشاعر لا سيف الا ذو الفقار و لا فتي الا علي قول سيم آنست که در اصل چوبي دو سر و يا سعفه از خرما بوده چنانچه ايضا در تفسير سابق الذکر است که و بروايتي ديگر حضرت پيغمبر چوبي دو سر از درختي برگرفت و بامير المومنين داد و فرمودکه باين جهاد کن چون آنرا بدست گرفت تيغي دو سر شد و بان جهاد ميکرد و دشمنان خدا را ميکشت قول چهارم آنست که در بعضي از تفاسير عامه در تفسير و انزلنا الحديد از ابن عباس نقل نموده اند که گفته است مراد از حديد ذو الفقار است چه آنکه خداوند نازلنمود آدم را از بهشت در حالتيکه با او ذو الفقار بود و خلقت آن از برگ درخت اس بهشتي است پس بود آدم که با او محاربه مينمود دشمنان خود را از جن و شياطين قول پنجم آنست که ايضا در بعضي از تفاسير و مجمع البحرين است که اصل آن از آهن بتي بود که در يمن آنرا ستايش ميکردند پس جبرئيل برحضرت رسول نازلشده و عرض کرد علي عليه السلام را بفرست تا آنکه آن بت را درهم شکند پس امير المومنين رفته و آن بت را شکست و از آهن آن دو تيغ ترتيب داد که يکي از آنها ذو الفقار است قول ششم آنست که او تيغي بوده از منبه بن الحجاج السهمي که در غزوه بني المصطلق از او گرفته شد قول هفتم آنست که اصل آن نصف از سيب بهشتي بوده که نصف ديگر آن منشاء تکون نطفه شريفه فاطمه زهرا سلام الله عليها گرديده چنانکه در کتاب عرجه الاحمديه الي حضره الاحديه که از تاليفات عالم جليل و فاضل نبيل شيخ محمد جعفر بن اسمعيل است که برادر لسان الوعاظ و ترجمان الحفاظ جناب حاج ملا باقر واعظ طهراني مازندراني مولف کتاب خصايص الفاطميه و روح و ريحان و جنه نعيم که در احوال حضرت عبد العظيم است ميباشد بعد از روايت ميل فرمودن حضرت رسول در ليله معراج سيب بهشتي را نقل فرموده که بروايه ديگر فرمود نصف آن سيب را خوردم و از آن نطفه صديقه طاهره بسته شد و اما نصف ديگر آن پس ذو الفقار گرديد بقدرت کامله الهيه چنانکه از حضرت امير المومنين عليه السلام مروي است که فرمود روزي از حجره بيرون آمدم و صديقه طاهره درحجره تشريف داشت پس شنيدم که با کسي حرف ميزند داخل حجره شدم و از آن مخدره پرسيدم که با چه کسي حرف ميزدي گفت با برادرم ذو الفقار پرسيدم او چگونه برادر تو است گفت در شب معراج آنسيبي را که بپدرم حضرت رسالت دادندنيمي را تناولکرد نطفه من منعقد شد ونيمي ديگر از آن بقدرت کامله الهيه اين ذو الفقار گرديد قول هشتم آنست که اصل آنقطعه از آهن بود که از زمان جرهم با غير ايشان در نزد خانه کعبه باقي مانده بود پس آنرا ترتيب داده واين سيف معروفگرديد چنانچه در مجمع البحرين طريحي است ختام فيما يتعلق بالمقام بدانکه در اينمقام مناسب است اشاره بچند امر امر اول تکلم نمودن اين تيغ بر آن است بمثل تکلم نمودن انسان چنانچه با حضرت صديقه طاهره تکلم مينمود بنا بر روايه منقوله از عرجه الاحمديه که گذشت و در بعضي از کتب معتبره است که وقتي حضرت امير المومنين ذو الفقار را بر تارک کافري فرود آورده و آن تيغ بر آنکافر ابدا تاثيري ننمود و با آنکه معروف است که کانت ضربات علي وتر اذا عتلي قد و اذا عترض قط در آنمورد از بريدن اهمال نمود پس آن حضرت چنين اراده فرمود که آنرا بکشند که ناگاه بزبان طلق بتکلم درآمده و عرض کرد مه يا علي اني مامور و قد بقي في اجل المشرک تاخير يعني ساکت باش يا علي بدرستيکه من مامور بامر پروردگارم يعني در بريدن و عدم آن و هنوز اجل اين مشرک بسر نرسيده که من او را بقتل برسانم و لذا اهمال ورزيدم در قطع امر دويم آنست که در بعضي از مواضع معتبره تحديد عرض و طول اين سيف بدين نحو شده که عرض آن بقدر يکوجب بوده و طول آن بمقدار هفت وجب اگر چه اين تحديد با خبر کذبيکه در امر پنجم از تاريخ بحيره نقل ميشود في الجمله مخالفت دارد که آن بمثابه شمشيرهاي متعارفه بوده است چنانچه بيايد امر سيم آنست که در وجه ناميدن اين سيف را بذي الفقار چنين گفته اند که چون در وسط آن فقاري بوده مثل فقاريکه در استخوان پشت انسان و حيوان است پس از اينجهه او را باين اسم ناميده اند و فقار ظهر عبارت است از مهره هائيکه ضم مينمايد نخاع را که آنرا خرز آنظهر مينامند و بعضي در وجه تسميه آن باين اسم چنين گفته اند که چون زده نميشد بر احدي مگر آنکه او را دردنيا از حيوه و زندگاني فقير ميکرد ودر آخرت از دخول جنت و رضوان و از قرب حضرت ملک منان محرومش مينمود و لذا او را باين اسم موسوم داشته اند امر چهارم آنست که چنانچه ذو الفقار اسم است از براي شمشير رسولخدا صلي الله عليه و اله هم چنين اسم است از براي يکي از اسبهاي آن بزرگوار بنا برآنچه شيخنا الطريحي در مجمع البحرين متعرض شده و عبارت ايشان در آنکتاب در لغه فرس اينست که کان للنبي افراس منها السکب اشتراه من اعرابي من بني فزاره و کان ادهم و کان اسمه عند الاعرابي الضرس فسماه النبي السکب و المرتجز سمي بذلک الحسن صهيله و اللزاز قال السهيلي معناه انه لا يسابق شيئا الا زه اي اثبته و الطرز بکسر الطاء و اللحيف کان يلحف الارض بحريه و الورد اهداه له تميم الداري الي ان قال و قيل کان له غيرها و هي الابلق و ذو الفقار و ذو اللمه و المرتجل و السرخان و اليعسوب و البحرو الادهم و غير ذلک انتهي اگر چه در بعضي از نسخ مجمع بطريق نسخه بدل بر بالاي ذو الفقار ذو الفقار نوشته شده چنانکه ما نوشته ايم و در بحار ششم ذو الفقار ضبط شده است و عبارت آن اين است و کانت له صلي الله عليه و اله اربعه افراس المرتجز و ذو العقال و السکب و الشحاء و الله العالم بحقيقه الامر امر پنجم آنست که در تاريخ بحيره چنين آورده که روزي در مجلس هرون الرشيد صفه ذو الفقار و ضرب حيدري ميکردند چون حضار زياده ازحد صفه آن شمشير کردند هارون را خوش نيامد فرمود که فلان شمشير و فلان شمشير و فلان شمشير و فلان شمشير را بياوريد و قريب بده شمشير را نام بردو



[ صفحه 122]



در آخر گفت تيغ بهرام کور و شمشير سيف ذي بزن و ذوالفقار علي بن ابيطالب را هم بياوريد چون مجموع سيوف را آوردند از ميان همه ذوالفقاررا برآورد و گفت اين شمشيري است که اينهم از او وا ميگوئيد حضار مشاهده آن تيغ نمودند شمشيري ديدند بقد و اندازه شمشيرهاي متعارف و رخ رخ چنانکه گوئيا او را پيچيده باشند و عرب رخ را که بفتح راء و سکون خاء است و در لغه فرين بمعني شکافف و رخه و چاک آمده فقار ميگويند بنابراين آن را ذوالفقار ناميده اند تمام شد عبارت بجيره با بيان معني رخ از داعي بلغه فرس تنقيد بقول سديد بدانکه بعداز اينکه از اخبار معتبره مضبوطه در کتب اعاظم از محدثين طايفه اماميه شيدالله ارکان مذهبهم کالشمس في رائعه النهار محقق و آشکار گرديده که ذوالفقار از مواريثي است که در نزد امام عصر و حجه زمان است و يدا بيد از هر امامي بامام ديگر منتقل شده تاآنکه بانحضرت رسيده است پس بودنش در خزانه هرون الرشيد مورد انکار و تکذيب و تنقيد است و آن را جز براکاذيب اهل تورايخ و سير و نويسندگان وقايع را بدون استناد باصلي معتبر نتوان حمل نمود مگر آنکه احتمالل داده شود که چون بعضي از خلفاء امويه احيانا مطالبه مينموده از امام معاصر خود مواريث نبويه را وآن بزرگواران هم از باب تقيه و محض خوشنودي ايشان بعضي از اسلحه و اشياءرا باسم ميراث از پيغمبر آخر الزمان بنزد آنها فرستاده پس از اين اسم خوشحال ميگرديدند و از تعرض بان سروران دين اغماض نموده و ايشان اندکي مرفه اللحال ميگرديدند و آن اسلحه و اشياء باسم مواريث پيغمبر ازخراش بني اميه منتقل شده باشند بخزائن خلفاء عباسيه که از جمله مثلاشمشيري باسم ذوالفقار حيدر کرار بوده و چنانکه جرحي زيدان در داب اللغه العربيه مينويسد که دازده چيز از تحف تاريخيه از خزائن امويه بخزائن عباسيه منتقل شد که از جمله شمشيري از حضرت حسين و شمشيري از امام صادق بود چنانکه اين ناچيز شاهدي از براي اين احتمال را در کتاب راحه الروح نقل نموده و آن قضيه زيد بن الحسن و هشام بن عبد الملک است با حضرت باقر و مطالبه هشام است مواريث رسول را ازآن صاحب مناقب و مفاخر و فرستادن آن حضرت است شمشيري و بعض از اسلحه و اشياء را باين اسم و عنوان و پذيرفتن هشام است آنها را بعنوان ميراث از پيغمبر آخر الزمان و ما روايت آن را از بحار در وجه هشتم از آن کتاب نقل نموده ايم که در اين نزديکي کتاب مزبور از طبع خارج شد اگر چه مدتي نگران بوده ايم فارج الي الکتاب المزبور المذکور و قل الله اعلم بحقايق الامور انتهي ما اردناه.