بازگشت

نجمه 10


بدانکه دهم از مواريث انبيا که در هنگام خروج حضرت حجه بن الحسن العسکري عليهما السلام با آن حضرت است پيراهن حضرت رسولخدا است که بر بدن مبارک خود او را پوشيده و چنانچه شيخ نعماني در کتاب غيبت باسناد خود از يعقوب بن شعيب روايه نموده که گفت حضرت صادق بمن فرمود که آيا ننمايم بتو پيراهني را که قائم با آن قيام خواهد نمود عرض کردم آري بنما پس امر فرمود صندوقي را آوردند و قفل آنرا گشود و پيراهن کرباسي از آن بيرون آورد و دامنها و آستينهاي آنرا گشود و باز کرد ناگاه در آستين چپ آن خوني ديدم آن حضرت فرمود که اين آن پيراهن است که رسولخدا در برداشت در وقتيکه دندان مبارکشرا شکستند و اينخون از آنست و قائم اين پيراهن را در تن کرده قيام خواهد فرمود پس آنخونرا بوسيدم و آن پيراهن را بر رويم ماليدم بعد از آن حضرت صادق آنرا پيچيد و برداشت تنوير فيه ذکر نظير بدانکه نظير اين پيراهن مبارک حضرت ختمي مرتبت در خون آلودگي و باقي ماندن خونش در اينمدت متماديه جبه حضرت يحيي بن زکريا است چنانچه در بحار ششم است که ابتداء معرفه يهود بظهور وجود مسعود حضرت رسول اين بود که جبه از حضرت يحيي در نزد روساء آنها بود که بخون آن حضرت آلوده شده بود و در وقت شهادت آن بزرگوار بر دوش مبارکش بوده و رنگ او سفيد بوده اين ناچيز گويد احتمالدارد همان مدرعه باشد که از براي او مادرش ترتيب داده بود در حال طفوليت که آنرا بدوش ميگرفت و در بيت المقدس رفته با زهادو عباد مشغول عبادت ميشد الحاصل در کتب سالفه يهود علامه اوان ظهور وجودمبارک حضرت رسول را چنين بيان نموده بودند که هر گاه آنجبه سفيد که بخون حضرت يحيي آغشته است خونش تر و تازه شود و از آنجبه قطره قطره خون چکيدن گيرد آنگاه ظهور نور محمدي نزديک است پس در وقت تولد آن بزرگوار اخبار يهودتقاطر خون تازه را از آنجبه مشاهده نموده من اضمحلال دين خود را بظهور آنسرور نزديک دانستند لذا در جد و جهد نمودن در اطفاء آن نور خدا برآمدند و بکرات از يهوديان اطراف بمکه معظمه ميفرستادند بلکه بانبزرگوار دست يافته و قبل از بعثت آن بزرگوار را بقتل برسانند و از آنجائي



[ صفحه 120]



که لا يحيق المکر السيي الا باهله همانکيدها باعث افتضاح خود آنملعونهاميشد چنانکه کيد عبد الله بن ابي در باره هلاکت و قتل آن بزرگوار و اصحابش دامن گير خود آنملعون شد و دخترش با جمعي از يهود بدرک واصلشدند و عروسي او مبدل بعزا گرديد مکيده يهوديه و معجزه محموديه در تفسير امام حسن عسکري سلام الله عليه است که چون امر نبوت حضرت رسول در مدينه رواج گرفت حسد عبد الله بن ابي که از روساء يهود بود در باره آن حضرت زياد شد و در صدد قتل آن حضرت برآمد تا آنکه دختري داشت و او را بشوهر داد از براي وليمه عروسي آندختر حضرت رسول وحضرت امير المومنين و ساير اصحاب را وعده خواهي کرد و در ميان صحن منزل خود حفيره حفر کرد و بالاي آنرا بفروش پوشيده نمود و ميان آنحفيره رامملو و پر از تير و شمشير و نيزه نمود که همه آنها را بزهر آلوده نموده بود و جماعتي از يهود آنرا هم در مکاني با شمشيرهاي برهنه بزهر آلوده پنهان نمود که تا آن حضرت و اصحابش پا بروي آنحفيره گذاشته و در قعر آن فرود افتادند آن يهوديانهم باشمشيرهاي برهنه بيرون آمده و آن بزرگوار و اصحابش را تماما بقتل برسانند و هم چنين طعامي را که براي آنسرور و اصحابش ترتيب داده بود زهر آلود نموده که اگر از نشستن در صحن خانه و بالاي آنحفيره امتناع بنمايندو کيد آنها در افتادن آن جناب و اصحابش در حفيره مزبوره کارگر نشود لااقل از طعاميکه مسموم است تناول نموده و شهيد شوند و اينهردو کيد را جبرئيل امين از جانب رب العالمين بانحضرت خبر داد و عرض کرد خداوند ميفرمايد که برو بمنزل عبد الله بن ابي و هر کجا که تو را و اصحابترا نشان ميدهد بنشينيد و هر غذائيکه در نزد شما حاضر کرد تناول بفرمائيد که من کفايه کيد و شر او را از شما مينمايم پس حضرت رسول با امير المومنين و ساي صحابه وارد منزل عبد الله شدند آنملعون آنها را تکليف بر نشستن در صحن خانه نمود حضرت رسول بااصحابش تماما بالاي آن بساطيکه در روي آن گودال افتاده بود نشستند عبد الله تعجب نمود که چرا آنها در آنگودال نيفتادند و گويا زير آن بساطزمين صعب و سخت است چون عبد الله از اثر نمودن اين کيد مايوس شد امر باحضار آن طعام مسموم نمود چون غذا حاضر کردند حضرت رسول با امير المومنين فرمود اينطعام را بتعويذ نافعي معوذ نما پس آن حضرت اينکلماترابر آنغذا قرائت فرمود بسم الله الشافي بسم الله الکافي بسم الله المعافي بسم الله الذي لا يضر مع اسمه شي و لا داء في الارض و لا في السماء و هو السميع العليم پس آن دو بزرگوار با تمام اصحابيکه در آنمجلس بودند از آنغذا تناول فرمودند و از آنمجلس بيرون آمده متفرق شدند عبد الله چونديد که آنطعام مسموم بانها ضرري نرسانيد چنين گمانکرد که اشتباه نموده و زهر در آنطعام داخل نکرده اند پس امر نمود بان يهوديکه با شمشيرها بجهه قتل حضرت رسول و اصحابش پنهانشده بودند که از زيادتي آنطعام بخورند پس آنها مشغول خوردن از آنغذاشدند دختر عبد الله چون خودش مباشر آنگودال و فرش گستردن بر بالاي آن شده بود از فرو نرفتن آن بساطها تعجب نموده آمد بساطرا بالا گرفت ديد زير آن بساط زمين سخت و صلب است پس بر بالاي آن بساط نشست که ناگاه صداي ناله و نوحه او بلند شد چون عبد الله بالاي آنگودال آمده دختر خود را در ميان آنشمشيرها و نيزه و تيرهاي زهرآلوده ديد که جان بمالک دوزخ داده و از آنطرف هم آن يهوديان که از فضلات طعام حضرت رسول خورده بودند تماما بدرک واصلشدند عبد الله چون حال را بدانمنوال ديد غدغن نمود که احدي از اقوامش عله فوت آنها را اظهار نکند پس عروسي آنملعون که از براي آندخترش تهيه نموده بود مبدل بعزا شد و مصداق من حفر بئرا لاخيه وقع فيه آشکار گرديد چه آنکه اولا ظاهر ازاخ در اينروايه مطلق غير است و ثانيا کفايه ميکند در صدق اخوت بودن تمامه مردم از اولاد آدم عليه السلام و از وجهه همين ملاک است که خود حضرت رسول و امير المومنين و غيرهما نسبه ببعضي از يهوديان يا اخ اليهود ميفرمودند چنانکه در بسياري از اخبار است و بالجمله چون اينخبر بسمع مبارک حضرت رسول رسيد از عبد الله سئوال فرمود عله فوت آنها را عبد الله عرض کرد که دخترم از پشت بام افتاد و آنجماعه ديگر مبتلا بمرض اسهال شدند اناره فيها اشاره بدانکه در حديث مفضل مشهور و غير آن اشياء چندي از حضرت ختمي مرتبت اسم برده شده که بطريق ورائه در نزد آنحجه عصرو امام زمان است مثل عصا و انگشتر و برد و عمامه سحاب و اسب مربوع نام و ناقه غضباء و استر دلدل نام و حماريکه اسم آن يعفون بوده و شتر سواري جنابش که مسمي ببراق بوده است و زره آن بزرگوار که فاضل نام داشته است و چون بيان کيفيه و خصوصيت هر يک از اينها موجب طول کلام و خارج از وضع اينعجاله موجزه الاغاز و الانجام است لذا بيان آنها را موکول بمظان خودشان نموده غير از دو تا و لکن بيان يکي از آنها را که شمشير آن بزرگوار است و در نزد اهل روزگار معروفست بذو الفقار در نجمه اتيه بطريق تفصيل متعرض ميشويم.