بازگشت

نجمه 09


بدانکه نهم از مواريث انبياء که هنگام ظهور آنجان جهان و امام عالميان با حضرتش ميباشد رايه رسول خدا و بيرق آن بزرگوار است که آن از وقت نزولش بر آن جناب تا کنون بهم پيچيده و باز نشده است مگر دو دفعه يکي در غزوه بدر و ديگري در جنگ جمل چنانکه شيخ نعماني از جناب صادق نقل نموده که درخبري فرمود که رايه رسول خدا را صلي الله عليه و آله جبرئيل روز بدر نازل نمود و نبود آن و الله از پنبه و نه از کتان و نه از ابريشم و نه از حريرراوي پرسيد پس از چه بود فرمود از برگ بهشت باز کرد آن را رسول خدا در روز بدر آنگاه پيچيد آن را و داد بعلي بن ابي طالب پس پيوسته نزد آن جناب بود تا آنکه روز بصره شد پس بازنمود آن را اميرالمومنين پس خداي تعالي براي او فتح کرد آنگاه آن را پيچيد و آن در نزد ما است در اينجا باز نميکند آن را احدي تا اينکه برخيزد قائم پس هرگاه برخواست آن را باز ميکند پس نميماند در مشرق و نه در مغرب احدي مگر آن که ملاقات ميکندآن را و سير ميکند رعب از پيش روي آن بمسافه يکماه و از راست آن يکماه و از چپ آن يکماه و نيز روايت کرده از حضرت باقر که فرمود بابي حمزه که اي ثابت گويا ميبينم قائم اهلبيت خود راکه مشرف شد بر اين نجف شما و اشاره فرمود بدست خود بناحيه کوفه پس چون مشرف شد بر نجف شما باز ميکند رايه رسول خدا را پس چون آن را باز کرد فرود ميايد بر او ملائکه بدر ابو حمزه گفت چيست رايه رسول خدا فرمود چوبش از عمود عرش خداوند و رحمت او است و ساير آن از نصر خداوند است دراز نميکند آن را بسوي چيزي مگر آنکه تباه ميکند آن را و بروايه صدوق در کمال الدين چون آن را باز کند فرود آيد بر او سيزده هزار و سيصد و سيزده ملک که همه آنها منتظر بودند قائم عليه السلام را و تفصيل آن ملائکه بنابروايه کامل الزياره و غيبه نعماني از ابو بصير از حضرت صادق چنين است که ابوبصير گفت گفتم که همه اين ملائکه بر حضرتش فرود ميايندفرمود آري آن ملائکه که بودند با نوح در کشتي و آنها که بودند با ابراهيم آن زمان که او را در آتش انداختند و آنها که با موسي بودند زمانيکه شکافت دريا را براي بني اسرائيل و آنها که با عيسي بودند زمانيکه خداوند او را بر آسمان بالا برد و چهار هزار ملائکه مسومين يعني نشان کرده شده بعمامهاي زرد که با پيغمبر صلي الله عليه و عليهم بودند و هزار ملائکه مردفين يعني از پي همديگر درآمده و سيصد و سيزده ملک که در بدر بودند و چهار هزار ملک که نازل شدند و اراده داشتند که نصرت کنند حسين بن علي عليهما السلام را پس اذن نداد ايشان را در مقاتله پس آنها در نزد قبر آن حضرت هستند ژوليده و غبار آلود و گريه ميکنند بر آن حضرت تا روز قيامه و رئيس ايشان ملکي است که او را منصور ميگويند پس هيچ زائري آن حضرت را زيارت نميکند مگر آنکه او را استقبال ميکنند و مودعي او را وداع نميکند مگر آنکه او را مشايعه ميکنندو مريض نميشود از ايشان احدي مگر آنکه او را عيادت ميکنند و نميميرد از ايشان کسي مگر آنکه نماز ميکنند بر جنازه او و استغفار ميکنند براي او بعد از مردنش و همه اينها در زميننند و انتظار ميکشند بر خواستن قائم عليه السلام را تا وقت خروجش



[ صفحه 118]



در غيبت نعماني از حضرت صادق مروي است که فرمود چون تلاقي شد ميان اهل بصره و امير المومنين باز کرد رايه رسولخدا را پس بلرزيد قدمهاي اهل بصره پس زرد نشد آفتاب که گفتند امان ده ما را اي پسر ابوطالب و فرمود چون روز صفين شد سئوالکردند از آن حضرت که آنرايه را باز کند پس اجابت نفرمود پس جناب امام حسن و امام حسين و عماربن ياسر را شفيع حاجه خود کردند پس بامام حسن فرمود ايفرزند من در اينمقام في الجمله بياني از شئون لواء دنيويه حضرت هادي کل و ختم رسل گرديد خوشدارم که بالمناسبه اشاره اجماليه بشئون لواء اخرويه آن بزرگوارکه معروف بلواء الحمد است بنمايم فاقول بيان في الحلاوه کالقند و تبيان لشئون لواء الحمد بدانکه در اخبار کثيره از طرف عامه و خاصه واردشده است که لواء حمد در روز قيامه از تشريفات حضرت سيد المرسلين و شفيع المذنبين است و حامل آن حضرت امام المتقين و امير المومنين است و اين فضيلت حامليتش آنلواء را از براي آن بزرگوار در ميان فريقين کالشمس في رائعه النهار مسلم و برقرار و هويدا و آشکار است چنانچه در معارج النبوه است که از تشريفات حضرت ختمي مرتبت درروز قيامه بودن لواء الحمد است بدست آن حضرت چنانکه فرموده لواء الحمد بيدي يومئذ و بروايه ديگر فرمود انا سيد ولد آدم يوم القيمه و لا فخر و ما من نبي آدم و من سواء الا و هو تحت لوائي و همه انبيا و رسل در ظل لواي دولت آن بزرگوار باشند نقلستکه آنلواء را هزار سال راه ارتفاع باشد و قصبه آن از در بيضاء و سنان او از ياقوت حمراء و زجه او از زمرد اخضر واو را سه شعبه است از نور يکي در مشرق و ديگري در مغرب و يکي در طرف مکه متوجه است و بر او سه سطر نوشته شده سطر اول آن بسم الله الرحمن الرحيم و سطر دويم آن الحمد لله رب العالمين و سطر سيم لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله است و چون اينلواء را در عرصات حاضر گردانند منادي ندا کند که اين النبي الامي العربي العرشي المکي التهامي الحرمي محمد بن عبد الله خاتم النبيين و سيد المرسلين و امام المتقين رسول رب العالمين پس حضرت رسالت پيش آيد و اين لواء مبارک را بدست گيرد بعد از آن تمامي از آدم تابعيسي با ساير صديقان و شهداء و صالحان و کافه اهل ايمان و ايقان در پاي آن مجتمع گردند آنگاه از براي هريک از اينفرقه براق و حقه و تاجي حاضر گردانند و از براي حضرت مقدس نبوي تاجي از نور بياورند و بر فرق مبارک آنسلطان انس و جان نهند و لباسي از حرير سبز بر بدن مبارکش بپوشند و هفتاد هزار علم و هفتاد هزار لواء پيش آن حضرت بزند و اين لواء حمد را بدست شاه مردان علي مرتضي سلام الله عليه داده اين افواج با اين اعلام و الويه در سايه لواء الحمد درآيند و هر که طريقه سنيه محمديه را سلوک داشته همراه و همه سالم و غانم بجنات عدن نزول نمايند اين ناچيز گويد که اين همانرايتي است که سيد الشعراء اسمعيل الحميري درقصيده عينيه خود اشاره بان نموده و فرموده است و رايه يقدمها حيدر و وجهه کالشمس اذ تطلع غدا تلاقي المصطفي حيدر و رايه الحمد له ترفع تنميه في وجه تسميه و ايضا در آنکتاب است که در وجه تسميه آن بلواء الحمد بنا بر آنچه در تفسير مجر العلوم و بعضي از کتب تذکيريه روايت نموده انداينست که چون آدم در وقت درآمدن روح در بدن او بعطسه مبادرت نمود و الحمدلله گفت و در جواب يرحمک ربک سبقت رحمتي غضبي از جانب باريتعالي شنيد در آنحين نور محمدي در جبين مبين آن حضرت متحرک بود و آرام نمي گرفت درحين عطسه از آن نور آوازي برآمد چنانچه مرواريدي بسايند آدم گفت الهي اين آواز چيست خطاب آمد که آن نور فرزند تو است محمد پيغمبر آخر الزمان آدم را تمناي ديدن نور محمدي در دل مستعلي گشت و آن نور را از پيشاني اوبسر انگشت مسجه اش انتقالداده و بنظرش جلوه گر نمودند آدم چون در آينه اظفار نور آنسيد ابرار را ديد في الحال انگشت مسجه درآورده بشهادتين مبادرت نموده اين سنه در ميان اولاد تا بقيامه بنهاد و نقوش مهر و محبتش بر صحيفه دل و جان به رقوم صدق و ايمان بنگاشت و از برکت انتقال آن نور بيمين آدم يمن و برکت و خير و سعادت قرين يمين او آمد و اولاديکه در جانب يمين متمکن بودند سعادتمند و بلقب اصحاب يمين ارجمند گشتند و آنچه در شمال آدم بودند از اينسعادت محروم ماندند القصه چون آدم جمال محمدي را در آينه مسجه خود بديدخطاب آمد که اي آدم هر کس را که فرزندي از غيب بظهور آيد هديه باو ارزاني دارد اکنون هديه تو باين فرزند ارجمند چه خواهد بود گفت خداوندا از لطائف و عواطفيکه از خزانه کرم بمن ارزاني فرموده همين کلمه الحمد لله بيش نيست که بر زبان اجراء فرموده و اصرار بر ثواب آن نموده من ثواب حمد خود را باين فرزنددولتمند خود ارزاني داشتم پس حقتعالي از ثواب آن حمد لواء الحمد را بيافريد و آنرا باين اسم مسمي گردانيد و آنرا بحضرت سيد انبياء مختص فرمود تنوير في تنظير بدانکه بيست الحمد بهشتي که از براي بنده فرزند مرده است از جمله نظائر لواء الحمد است که دلالت بر تجسم اعمال و اقوال دارند کما هو الحق المحقق من المذهب در تفسير منهج الصادقين در ذيل آيه شريفه و لنبلونکم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات بعد از تفسير نمودن ثمرات را بمحصرلات فرموده است و يا مراد مرگ فرزند است که ميوه باغ دلندو از حضرت رسالت نقل است که چون فرزندبنده مومن بميرد حقتعالي گويد اقبضتم ولد عبدي قبض گرديد روح فرزند بنده مرا گويند نعم فرمايد اقبضتم ثمره قلبه قبض ميوه دل او گرديد گويند نعم فرمايد ماذا قال عبدي بنده من در نزدآنحال چه گفت گويند حمدک و استرجع حمد تو کرد و کلمه انا لله و انا اليه راجعون را تکلم نمود پس فرمايد ابنوا لعبدي بيتا في الجنه و سموه بيت الحمد از براي بنده من خانه بنا کنيد در بهشت و او را بيت الحمد نام عهد بيان في البيرق الاصفهاني المشهور باختر الکاوياني بدانکه از جمله بيرقهاي تاريخچه دنيا اختر کاويان است که آنرا اختر کاروان با کاف و واو بر وزن اختر شاهان هم استعمال ميکنند علي سبيل التخفيف و درفش کاوياني هم بر آن اطلاق مينمايند و اينها بنا بر آنچه در برهان قاطع است نام علم افريدون باشند و آن از کاوه آهنگر اصفهاني بود پادشاهان عجم بعد از شکست ضحاک آنرا بر خود شگون گرفته بودند و آنچرمي بود که کاوه آهنگر بوقت کار کردن بر ميان خود ميبست گويند حکيمي بوده است در علوم طلسمات بغايه ماهر بشکل صد در صدي بر آن نقش کرده بود وبعضي گويند شکلي از سوختگيهاي آتش درآنچرم بهم رسيده



[ صفحه 119]



بود که اينخاصيت را داشت يعني در هر جنگ که آن همراه بود البته فتح ميشد و آنرا مرصع کرده بودند و در زمان حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و اله بدست مسلمانان افتاد آنرا پاره پاره نمودند و بر مسلمانان قسمت کردند اين ناچيز گويد ظاهر اينست که مراد صاحب برهان قاطع از زمان حضرت رسالت زمان اسلام باشد زيرا که افتادن آن بيرق بدست مسلمين در زمان خلافه عمر بن الخطاب بوده است کما لا يخفي علي الواقف بالسير و التواريخ و از بعضي از تواريخ معتبره نقلشده است که از جمله مقاماتيکه حضرت امير المومنين اعمال علم جفر فرموده و او را بمردم ارائه نموده پر کردن عدد آن پوستي است که در مقابل علم کاوه آهنگر اصفهاني ترتيب داد که بدينواسطه لشکراسلام غلبه بر لشکر فرس و عجم نمودندو کيفيت اين اجمال آنست که ضحاک که علي الاصح خواهرزاده جمشيد و برادرزاده شداد صاحب بهشت ارم است مردي متهور و سفال بود و او را بيور اسب ميگفتند يعني صاحب ده هزار اسب چه هميشه در اصطبل او ده هزار اسب بسته بود و عجم او رآ ده آک ميگفتند يعني صاحب ده عيب و آنعيوب اين است که قله حيا و قصر قامه و کثرت اکل و زشتي صورت و نخوت و افراط ظلم و فحاشي در گفتار و تعجيل در امور و بلاهت و بد دلي و اولين امري قبيح و فعلي شنيع که از او صادر شد قتل پدرش بود و دعب از آن برگزيدنش سفاکان و خونريزان را و بعد از اينها بي اعتنائيش بود به متظلمان و در تاريخ مجدي است که گويند ضحاک را با جني دوستي بود و آن جن قلم زرين مجوفي بضحاک داده گفت هر گاه تو را ميل به زني يا پسري باشد اين قلمرا در دهان گير و بجانب او بدم في الفور مطيع توشود و شيفته تو گردد و بالجمله در ايام سلطنتش دو قطعه گوشت بهيئت دو مار از دوشهاي ضحاک برآمده و از آنهاالمي عظيم باو ميرسيد و اطباء از معالجه آن عاجز شدند آنجني که با او دوست بود گفت علاج اينواقع مرهمي است که از مغز سر آدمي ساخته شود بنا بر اين آنملعون هر روز دو نفر از رعيت را ميکشت و مرهم از مغز سر آنها ترتيب داده باو تسکين وجع خود مينمودبعد از مدتي نفير عام برآمده کاوه آهنگر اصفهاني که دو پسر او را بامر ضحاک کشته بودند خروج کرده چرم پاره را که حدادان در وقت کار بر کمر بندند بر سر چوبي نموده فرياد برآوردکه هر که طالب شاه افريدون است با منموافقت نمايد پس خلايق با او مواقفت نموده به البرز کوه رفتند و فريدون را که ضحاک او را در آنجا حبس نموده بود از حبس درآورده بر سرير سلطنت و حکمراني نشانيدند و متوجه دفع ضحاک شدند و ضحاک را گرفته دوالي از پس سرش تا کمرگاه او بريده بر دست او بستند و ويرا بکوه دماوند برده بقتل رسانيدند پس فريدون آنچرم پاره را که کاوه در حين خروج بر سر چوب کرده بود بجواهر و يواقيت و زمرد گرانبها مرصع نموده و بدرفش کاويان موسوم ساخت و هر يک از سلاطين کياني که بر سرير سلطنت مينشست از جواهر چيزي بر آن مي افزود تا بحدي رسيد که مقومان از قيمتش عاجز آمدند و در برابر هر لشکر که آندرفش را بلند مينمودند في الفور شکست خورده و منهزم ميشدند و اين بواسطه عددي بود که از شراره آتش در آنچرم پر شده بودو چون لشکر اسلام در زمان خلافه عمر با سلطان عجم که نام از يزدجرد بود بناي حرب گذاشتند چندين مرتبه عرب و لشکر اسلام شکست خورده منهزم شدند و اينخبر بمدينه رسيد عمر خودش اراده نمود که بسمت عجم برود پس در اين خصوص با حلال مشکلات حضرت امير المومنين عليه السلام مشورت نمود حضرت فرمود ان هذا لامر لم يکن نصره لاحد لا بکثره و لا بقله و هو دين الله الذي اظهره و جند الله الذي اعده و امده حتي بلغ ما بلغ و طلع حيثما طلع کن قطبا و استدر الرحي بالعرب ان الاعاجم ان ينظروا اليک يقولون هذا اصل العرب فاذا اقتطعتموه استرحتم فيکون ذلک شد لکلبهم عليک و طمعهم فيک پس از آن فرمود که غلبه عجم بواسطه آن عددي است که از شراره آتش در چرم دامن کاوه پر شده است پوستي حاضر کنيد که من پر کنم آن پوست را از عديکه غالب باشد بر عدد درفش کاويان پس پوستي را حاضر ساخته و حضرت آنرا از اعداد پر نموده و فرمود که آنرا علم مانند در مقابل درفش کاويان بدارند و بنا بر نقل سيدسند جزائري در شرح غوالي اللئالي بخواهش همر حضرت امام حسن را هم همراه لشکر اسلام روانه عجم فرمود و در اينمرتبه بعد از تقابل فريقين لشکر اسلام غالبشدند و يزدجرد فرار کرد و دختران او اسير شدند و غنايم بسيار بدست اهل اسلام آمد از جمله همين درفش کاويان بود که جواهراتش درميان ايشان تقسيم شد.