نجمه 08
بدانکه هشتم از مواريث انبياء که در زمان ظهور نور موفور السرور حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف باآن جناب ميباشد کتب منزله بر ايشان است چنانچه روايات صريحه که دلالت دارند بر بودن مواريث تمامه انبيا باآن حضرت عموما دلالت بر اين مطلب دارند علاوه بر آنکه سيد جليل و جرنبيل سيد شمس الدين محمد بن محمد بديع الرضوي که از جمله علماء عصر شاه طهماسب ثاني و از سدنه روضه سنيه هشتم از ارباب عصمه سبع المثاني است در کتاب مستطاب وسيله الرضوان که در احوالات سلطان خراسان تاليف فرموده واستادنا المحدث النوري نورالله مرقده الشريف در کتاب دارالسلام بعض منامات از آنکتاب نقل نموده و مولف و مولف را بوتافه وجودت تاليف ستوده علائم وصفاتي از براي امام نگاشته و عدد آنها را بيکصد و پنجاه انهاء داشته در علامه شصت و نهم بالخصوص تصريح باينمطلب نموده و فرموده است که علامه69 آنست که کتب جميع پيغمبران در نزد امام است و هم چنين در اخبار وارده در اوضاع زمان ظهور بالخصوص از توريه حضرت موسي و ساير کتب الهيه اسم برده شده است که آن بزرگوار آن را ظاهر مينمايد چنانچه در بحار سيزدهم باسناد خود از جابر روايت نموده که او گفت مردي بخدمه حضرت باقر آمده و عرض کرد که اين پانصد درهم را از من قبض کن و آن زکوه مال من است آن حضرت فرمود که خودت آنها را بفقراء و همسايگانت و بمسکينان برادرانت از مسلمانان صرف کن بعد از آن فرمود که چون قائم اهلبيت قيام ميکند اموال رابالسويه قسمت مينمايد و در خصوص رعيت با عدالت حکم ميکند پس هر که باو اطاعه نمايد هر آينه بخدا اطاعه کرده و هر که باو مخالفت کند هر آينه بخداعصيان و مخالفت نموده و ناميدن او بمهدي از اين راه است که خدا او را بامورات مخفيه راه مينمايد و توريه وساير کتابهاي خدا را در انطاکيه از مغاره بيرون مياورد و در ميان اهل توريه با توريه و در ميان اهل انجيل يا انجيل و در ميان اهل زبور با زبوردر ميان اهل قران با قران حکم ميفرمايد و اموال خلايق از زير زمين و روي زمين بخدمه آن حضرت جمع ميشود پس آن حضرت بخلايق ميفرمايد که بيائيدبسوي اموالي که براي آنها ارحام را قطع نموديد و خونها را ريختيد و بمحرمات الهي مرتکب شديد پس آنقدر بخلايق مال عطا ميفرمايد که احدي پيشتر از او آن قدر نداده و زمين را پر از عدل و قسط و نور ميگرداند چنانچه پر از ظلم و جور و شر گرديده و يوسف بن يحيي السلمي در کتاب عقد الدرفي اخبار الامام المنتظر از جناب باقر روايت کرده که فرمود مهدي را مهدي ميگويند زيرا که هدايه ميکندبسوي امري خفي و بيرون مي آورد توريه و انجيل را از زميني که آن را انطاکيه ميگويند و در نجم ثاقب است که بروايه ديگر فرمودند ناميده شد بمهدي زيرا که او هدايه ميکند به سفرهاي ازتوريه پس بيرون مياورد آنها را از کوههاي شام پس دعوت ميکند بسوي آنها يهود را پس اسلام مياورند براي اينکتب قريب سيهزار نفر و هم در آن کتابستکه بروايه ديگر او را مهدي ناميدند بجهه آنکه هدايه ميکند بسوي کوهي از کوههاي شام پس بيرون مياورد از آنجا سفرها از توريه و محاجه ميکند با آنها با يهود پس اسلام مياورد بر دستش جماعتي از يهود اين ناچيز گويد که چون در اين روايات شريفه اسمي از توريه و انجيل برده شده و آنها بعد از قران مجيد و فرقان حميد معظم ترين کتب سماويه ميباشند پس مناسب چنين آمد که در اين مقام في الجمله ارخاء عنان قلم در چگونگي آنها و تعددشان و نبودن اين توريه و انجيليکه فعلا در ميان يهود و نصاري معروفند از کتب سماويه و ساير خصوصيات ديگر آنها بشود پس ميگوئيم بعون الله و حسن توفيقه اسطار تشرق منها الانوار في تذکار ما للتوريه من الاسفار اما لفظ آن پس بستاني صاحب دائره المعارف در کتاب محيط المحيط خود که در لغه عربيه است گفته توراه و توريه اسم است از براي پنج سفر موسي و آن معرب توره است که لفظي است عبراني و معني آن شريعه و وصيه است وجمع آن تورات و توريات است و اطلاق ميشود بر تمامه عهد قديم و بساهنت که اطلاق ميشود بر هر دو از عهد قديم و جديد و اما در چگونگي اين توريه که فعلا در ميان مردم و خاصه طائفه يهودمشهود
[ صفحه 113]
و معروف است پس گفته است فاضل او حدي محمد فريد و جدي معاصر در کتاب دائره المعارف خود که معروف بدائره المعارف اسلامي است چه آنکه مولف آن از دانشمندان اهل سنت است بخلاف دائره المعارف بستاني زيرا که مولف آن مسيحي است و بالجمله در آنکتاب است که در دائره المعارف لاروس در تحت کلمه توريه چنين نگاشته که علم عصري و لا سيما نقد آلماني بتحقيق ثابت کرده است بعد از ابحاث مستفيسه در آثار قديمه و تاريخ و علم لغات اينکه اين توريه معروف را موسي ننوشته است و آن جمع شده جمعي از احبار يهود است که اسم خود را در آن ننوشته اند و او رامتعاقبه تاليف نموده اند يعني سفرا بعد سفر آن را جمع کرده اند و اعتمادآن احبار در تاليف آن بر روايات سماعيه بوده که آنها را پيش از اسيري بابل شنيده اند بلکه بعضي از علماء بر اين رفته که اين اسفار خمسه توريه حاوي تمامه روايات بني اسرائيل نيست بلکه فقط حاوي اشارات و رموز و حکاياتي است و اينکه قصه هجره مصر که در آنست نيست مگر قصه و هميه و يا حادثه است رمزيه و از براي او ادني اصل حقيقي نيست تمام شد کلام لاروس پس از آن خودش مينويسد که طايفه سامره که صنفي از يهودند از براي ايشان توراتي است که مخالفت دارد با توريه متداوله در ميان يهوديان و تاکنون تاريخ ظهور اين توريه سامرريان معلوم نشده و با آنکه علماءجد و جهد اکيد نموده اند در واقف شدن بمبدء ظهور آن هنوز موفق بدانستن آن نشده اند و آنچه معلوم شده اينست که اين توريه تا قرن شانزدهم مسيحي ناپيدا بوده و در قرن هفدهم عالم ايسر يوس چند نسخه آن را از طرف شرق جلب نمود و در همانوقت هم مسيوهارلي دوسانس که سفير دولت فرانسا بود در نزد دولت ترکيه يکنسخه از آن را با کتب ديگر جلب نمود يعني در حدود غرب آورد انتهي و اما عدد اسفار آن پنج است چنانچه شيخنا الجليل البهائي در کشکول فرموده کهتوريه پنج سفر است سفر اول در آن ذکر ميشود بدو خلقت و تاريخ زمان آدم تا زمان آدم تا زمان حضرت يوسف سفر دويم در آن ذکر ميشود استخدام مصريين مربني اسرائيل را و ظهور موسي و هلاک فرعون و امامه هرون و نازل شدن کلمات عشر و شنيدن قوم کلام حق سبحانه و تعالي را سفر سيم در آن ذکر ميشود تعليم قربانيها بر سبيل اجمال سفر چهارم در آن ذکر ميشود عدد قوم موسي و تقسيم شدن زمين برايشان و احوال رسولانيکه موسي عليه السلام آنها را بسوي شام فرستاد و اخبار من و سلويي و غمام سفر پنجم درآن ذکر ميشود احکام و وفات هرون و خلافه يوشع عليه السلام في اسفار اخري لدي الاحبار و القراء بدانکه چنانکه در کتاب سابق الذکر نقل فرموده ربانيون و قراء منفردند از بقيه يهود بقول نبوت انبياء ديگري درميان بني اسرائيل غير از موسي و هرون و يوشع و آنها از آن پيغمبران نقل مينمايند نوزده کتاب را و آنها را اضافه ميکنند بر پنج سفر توريه و مجوع کتب اين طايفه بر چهار مرتبه است مرتبه اول توريه است بشرحيکه مذکور افتاد مرتبه دويم چهار سفر است که آنها را اول مينامند اول از آن چهار سفر را از يوشع ميدانند و در آن ذکر ميشود ارتفاع من و محاربه يوشع وفتح نمودن او بلاد را و تقسيم نمودنش آن بلاد مفتوحه را بقرعه دويم از آن چهار سفر خوانده ميشود بسفر حکام و در آن ذکر ميشود اخبار قضاه بني اسرائيل سيم از آن چهار سفر را از شموئيل ميدانند و در آن ذکر ميشود نبوت او و سلطنت طالوت و قتل داود و جالوت را چهارم از آن چهار سفر را سفر الملوک گويند و مذکور ميشود در آن اخبار ملک داود و سليمان و غير آنها و هم مذکور مي گردد در آن ملاحم و آمدن بخت نصر و خراب شدن بيت المقدس مرتبه سيم نيز چهار اسفار است که آنها را اخيره نامند اول از آنها را نسبت بشعيا دهند و در او است توبيخ بني اسرائيل و انذار بما وقع وبشارت از براي صابرين دويم از آنها را از اميا دانند و در آن ذکر ميشود خرابي بيت المقدس و هبوط بجانب مصر سيم از آنها را از حزقيل دانند و در آن ذکر ميشود حکم طبيعيه و فلکيه بنحو رمز و اخبار ياجوج و ماجوج چهارم از آنها دوازده سفر است و در آن انذارات بزلازل و ملخ و غير اينهااست و اشاره است بمنتظر يعني بخروج وظهور او چنانکه تمامه مليين بر اين قائلند و هم چنين اشاره است بمحشر و بنبوت يونس و بلعيدن ماهي او را و توبه نمودن آن جناب و بنبوت زکريا و بشاره بورود خضر عليه السلام و الصلوه مرتبه چهارم از آن کتب يازده سفر است سفر اول در تاريخ نسب اسباط و غير ايشان است سفر دويم مرا امير داود پيغمبر است که آنها يکصد و پنجاه مز مارند و تمامه آنها در طلبات از باري تعالي و در ادعيه اند سفر سيم در قصه حضرت ايوب است و در آن مباحثي است کلاميه سفر چهارم آثار حکميه است از حضرت سليمان عليه السلام سفر پنجم در احکام احبار است سفر ششم مشتمل است بر نشايدي عبرانيه از حضرت سليمان در مخاطبه نفس و عقل سفر هفتم خوانده شده است بجامع الحکمه و از حضرت سليمان است و در آن حث و ترغيب است بر طلب لذات عقليه باقيه و تحقيرلذات جسميه فانيه و بتعظيم خداي تعالي جللت عظمته و ترسانيدن بندگان را از حضرت قدس او سفر هشتم خوانده شده است به نواح و آن از ارميا عليه السلام است و در آن پنج مقاله است برترتيب حروف معجم که بانها بر بيت المقدس ندبه نموده است سفر نهم در آن ذکر ميشود سلطنت اردشير سفر دهم از دانيال پيغمبر است و در آن تفسير منامات و حال بعث و نشور است سفر يازدهم از عزيز بني است و در آنست صفه عود نمودن قوم از ارض بابل ببيت المقدس و بناء آن اين ناچيز گويد اين بود مجملي از چگونگي توريه بمعني الاعم از عهد قديم و عهد جديد يهوديان که بتصديق خاررج از مله اسلاميه آنها کتب سماوي و صحف الهي نيستند بلکه از ملفقات احبار آن طايفه با جحود و آنکارند تخجيل للهد الانجيل و اما انجيل پس لفظ آن بنابرآنچه که در محيط المحيط ذکر شده معرب است از او بخليون بکسر همزه و فتح و او و سکون نون و کسر جيم و سکون لام و ضم ياء که لفظي است يوناني و معني آن ابناء جيديا بشاره يا خبر مفرح است و اما عدد آن پس در نزد نصاري بسيار است وليکن معروف و مشهور از آنها چهار انجيل است که انجيل متي و انجيل مرقس و انجيل لوقا و انجيل يوحنا ميباشند و در اين اناجيل ترجمه حيات حضرت عيسي و اقوال و اعمال و آداب آن بزرگوار ذکر ميشود اما انجيل متي بنابر نقل صاحب دائره المعارف اسلامي آن اقدم اناجيل
[ صفحه 114]
اربعه است چه آن سي سال بعد از عيسي نوشته شده در بيت المقدس بلغت عبريه و انجيل مرقص نوشته شده است بلغه يونانيه در روما بعد از اينکه انجيل متي نوشته شده و در حدود سال شصت و شش مسيحي منتشر گرديد و اما انجيل لوقاکه انجيل سيم است نوشته شده است بعد از آن دو انجيل و انجيل يوحنا نوشته شده است بعد از مسيح عليه السلام مضي شصت سال يعني کتابت آن درسال نود و سه مسيحي بوده و صاحب دائره المعارف بعد از ذکر اينها گفته است که اين انجيلها اناجيلي هستند که کنيسه مسحيه برآنها اصطلاح نموده و معتبر دانسته که اينها از جانب باري تعالي بطريق وحي بوساطت بروح الامين جبرئيل بر مولفين آنها نازل شده اين ناچيز گويد کفايت ميکند در بي اعبتاري آنها همين مطلب چه وحي بر غير نبي ممنوع است و علي الخصوص که بتوسط جبرئيل امين باشد و پيغمبر نبودن اين چهار نفر که مولف اين چهارانجيلند کالشمس في وسط السماء آشکار و هويدا است و اگر مراد ايشان از وحي الهام باشد چنانکه در قوله تعالي و اوحي الي النحل است مضايقه نيست وليکن اين با مختار و معتقد ايشان که ميگويند بوساطت روح الامين بر ايشان وحي شده است ناسازگار است و بالجمله صاحب دائره المعارف مذکور نوشته است که علاوه بر اين چهار انجيل اناجيل ديگر هم يافت شده است و اسامي آنها از اين قرار است اول انجيل ميلاد مريم و طفوله المسيح عليه السلام نسبت داده شده است اين انجيل بسوي متي و آن را علامه تهيلو منتشر ساخته و گفته است که آن از انجيلي است که در قرون وسطي باسم (انفاتيا سالفاتوريس) منتشر بوده ولکن تمامه نسخ اين انجيل چنان مفقود شده بود که علامه تهيلو بر يک نسخه از آنها واقف نشده که ظن خود را بان تاييد نمايد ودر سال هزار و هشتصد و سي و دو مسيحي يک نسخه از اين انجيل بطبع رسيده و در مکتبه و طنيه فرانساويه که در پاريس است سپرده شد و محفوظ گرديد دوم انجيل توما الاسرائيلي يافت از اين انجيل علامه کوتلييه در مکتبه ملک جزوه را که مکتوب بود بيونانيه ودر قرن پانزدهم مسيحي نوشته شده بود پس علامه مزبور آن را در اروپا منتشرساخت بعد از اينکه اعتناء بتصحيح آن نمود و يافت ميشود نسخه از اين انجيل در مکتببه فينا و لکن آن مخالف است با نسخه که در پاريس است در بسياري از جهات سيم انجيل جال الاصفر يافت آن را غليوم بوستد در بعضي از سياحاتش و طبع نمود آن را در شهر بال که از توابع سوسيره است در سال هزار و پانصد و پنجاه و دو مسيحي و طبع شددر ستر اسورع از توابع آلمانيا در سال هزار و پانصد و هفتاد مسيحي و اين سبب ثوره مسيحيين شد بر ضد غليوم بوستل و او را بوضع و جعل اين انجيل متهم نمودند که آن را از براي اضرار بمتدينين جعل نموده و پس از علامه مزبور که ناشر اين انجيل بود علامه تياندر صورتي از انجيل را طبع نموده و منتشر ساخت و آن با انجيلي که غليوم بوستل انتشار داده في الجمله مخالف بود چهارم انجيل نيکوديم در دائره للعارف قرن نوزدهم نوشته که دشوارر وصعب است تعوذ نمودن انسان در امروزه آنچه را که از براي اين انجيل بوده است از اقبال مردم بسوي آن در تمامه جبلهاي وسطي تاقرن پانزدهم مسيحي و اين آن انجيلي است که مقدم است بر ساير اناجيل در ادبيات از جهت اقتباس از آن و استشهاد بان و منتشر شد اين انجيل در قرنهاي وسطي در تمامه قلمروا اروپا و انتشاران از ارجاء اروپا تجلوز نموده بانگلتره رسيد و در کمتر از مدت بيست و پنجسال هفت مرتبه متواليه در لوندره بطبع رسيد يعني از سال هزار و پانصد و هفت تا سال هزار و پانصد و بيست و دو و مکررترجمه شده است از براي ايطاليا و الان چندين ترجمه آلمانيه از آن موجود است پنجم انجيل الطفوله اين انجيلي است بسيار قديم و نوشته شده بود بلغت يونانيه (هنري سبک) در قرن هفدهم بنسخه از آن که بلغت عربيه بوده واقف شد و آن را در اروپا بطبع رسانيد و اين انجيل منسوب است به پطرس حواري و از اينجهت آن را در اعتبار مثل اناجيل اربعه که جامع آنها نيز از حواريين بوده اند ميدانند و انجيل پنجمش گويند ششم انجيل مرسيون اين انجيل در نزد طائفه مرسيونيه اعتبار تام و تمام دارد و از بيشتر جهات شبيه است بانجيل لوقا و صاحب دائره المعارف بعد از اينکه ميگويد ما اين فصل را که درباره اين اناجيل عنوان نموده ايم از دائره المعارف قرن نوزدهم فراتساويه مختصرانقل کرده ايم خودش هفتم انجيل برنابارا مينويسد و ميگويد که اين انجيل درقرن هيجدهم مسيحي در کتابخانه يکي ازامراء يافت شد و آن را بلغت انگريزيه ترجمه نموده اند و چندين مرتبه بهمين لغت بطبع رسيده و بلغت عربيه هم ترجمه شده و آن موافق است با قران ازحيثيت عد صلب عيسي و غير آن تمام شد ترجمه عبارات صاحب دائره المعارف اين ناچيز گويد که داعي انجيل برنا بار از اول تا باخر ملاحظه نموده ام و تصديق مينمايم قول صاحب دائره را درباره اين انجيل چه از اناجيل ديگر اقرب بقران و اجنب ازينان چرند و هذيان است ولکن او را کتاب آسماني دانستن نه چنين سهل و آسان است اگر چه مرقومات در آن از براي رد نوع نصاري مثل تيغ بران است و لذا اين طايفه او را انکار نموده و ميگويند که از مجعولات يکي از اهل اصفهان است و از بعضي از موثقين مسموع شد که جناب جلالتمدار و دانشمند روزگار فاضل اديب و کامل اريب حيدر قلي خان سردار کابلي ايده الله الملک العلي بترجمه آن بلغت فارسيه اشتغال دارد وعمري را در بلده کرمانشاهان بنشر معارف ميگذراند و در سال هزار و سيصدو سي و هشت از کاظمين در خدمه ايشان بودم تا بسامرا و فراموش نميکنم لذت آن مصاحت را در هيچ آني از اناء و دراين نزديکي ترجمه مزبور باخر رسيده ومنطبع گرديد و بدنيواسطه احتمال کتاب آسماني بودن اناجيل اربعه مرتفع گرديد نقد کلام عن انيس الاعلام بدانکه در آنکتاب است که سلوس از علماء مشرکينو بت پرستان ميباشد در صد دوم از ميلاد بود و کتابي در بطلان دين مسيح نوشته است واکهارن که از علماي مشهورين از اهل جرمن ميباشدقول اين فاضل مشرک بت پرست را در کتاب خود باين نحو نقل کرده است که مسيحيين انجيلها خود را تبديل نموده اند سه و يا چهار مرتبه بلکه زيادتر از اين تبديل مضامين اناجيل تغيير و تبديل يافت انتهي پس ملاحظه کنيد قول اين فاضل مشرک را که ما را خبر ميدهدکه مسيحين اناجيل خود را تا زمان او زيادتر از چهار مرتبه تغيير و تبديل داده بودند و فرقه که منکر نبوت و الهام و کتب سماويه که در نزد اهل کتابست ميباشند و جمعيت و کثرتي پيداکرده اند در ديار اروپا و علماي پروتتلت اينها را مسمي بملحد مينمايند جمعيت و اقوال غريبي دارند در رد دين مسيح و اگر خواسته باشيم اقوال ايشان را در باب تحريف فقط نقل نمائيم
[ صفحه 115]
کلام بسيار را بطول ميانجامد پس خوبستکه اکتفا نمائيم بنقل دو قول ازاقوال ايشان هر کسي زيادتي اطلاع را خواسته باشد رجوع کند بکتابهاي ايشان که در اکناف عالم منتشر است پس گوئيم پارکر از حکماي فرنگستان گويد که ملت پروتستنت گويد بدرستيکه معجزات ازليه و ابديه حفظ کرده است عهد عتيق و جديد را از اينکه صدمه خفيفي بانها برسد ليکن اين مسئله نميتواند مقاومت کند در مقابل لشکر اختلاف عبارت که عدد آن سيهزار ميباشد انتهي پس ملاحظه کنيد قول اين حکيم را که چگونه دليل الزامي را بنحو استهزاء ذکر نموده است ليکن در تحرير خود طريق احتياط را مراعات نموده است و اکتفا کرده است بر تحقيق ميل و اللا ميگفت يکصد و پنجاه هزار و يا هزار هزار و چنانچه در پيش دانستي و صاحب اکسهومووا از حکماء در باب پنجم از تتمه کتاب خود المطبوع سند از ميلاد در بلد لندن باين نحو نوشته است اينست فهرست کتابهائيکه مشايخ ازقدماي مسيحيه ذکر نموده اند و نسبت آنها را بمسيح عليه السلم و حواريين و ساير مريدين داده اند يعني مريدين مسيح عليه از هفتاد و چهار عدد منسوب بحضرت عيسي عليه السلام هفت عدد رساله مسيح بانگرس ملک اديسه رساله مسيح به پطرس و پولش کتاب تمثيلات و وعظ مسيح زبور مسيح که تعليم حواريين و مريدين مينمود در خفيه کتاب شعبده و سحر کتاب مسقط راس مسيح و مريم و ظئر آن يعني دايه مريم رساله مسيح که از آسمان افتاد در صد ششم منسوب بمريم عليها سلام هشت عدد رساله مريم با کتاسئس رساله مريم بسيسيليان کتاب مسقط راس مريم کتاب مريم و ظئر او يعني دايه تاريخ مريم و حديث آن کتاب معجزات مسيح کتاب سئوالات صغار و کبار مريم کتاب نسل مريم و خاتم سليماني منسوب به پطرس حواري يازده عدد انجيل پطرس اعمال پطرس مکاشفات پطرس مکاشفات پطرس ايضا رساله پطرس بکليمنس مباحثه پطرس واي پين وعظ پطرس کتاب مسافرت پطرس کتاب قياس پطرس تعليم پطرس آداب نماز پطرس منسوب بيوحنا نه عدد اعمال يوحنا انجيل دوم يوحنا کتاب مسافرت يوحنا حديث يوحنا رساله يوحنا بحيد روپک کتاب وفات مريم تذکره مسيح و نزولش از صليب مکاشفات دوم يوحنا آداب صلوه يوحنا منسوب باندرياه حواري دو عدد منسوب بمتي حواري دو عدد انجيل اندرياه اعمال اندرياه انجيل طفوليت آداب صلوه مستي منسوب بفيلپ حواري دو عدد منسوب ببرتولما يک عدد انجيل فيلپ اعمال فيلپ انجيل برتولما منسوب بتوماي حواري پنج عدد انجيل توما اعمال توما انجيل تعفوليت مسيح مکاشفات توما کتاب مسافرت توما منسوب بيعقوب حواري سه عدد انجيل يعقوب آداب صلوه يعقوب کتاب وفات مريم منسوب بمتياه حواري که داخل شد در عدد حوارتين بعد از مسيح سه عدد انجيل متياه حديث متياه اعمال متياه منسوب بمرقس سه عدد انجيل مصريين آداب صلوه مرقس کتاب پيشين برنياده منسوب بيرنياده دو عدد منسوب به تهيودوشن يک عدد انجيل برنياده رساله برنايده انجيل تهيودوشن منسوب بپولس پانزده عدد اعمال پولس اعملا ته کله رساله پولس بادوقيين رساله سيم پولس بتسالو نيکيان رساله سيم پولس بقرناتيان رساله اهل قرناتيان باو و جواب آن رساله از جانب او رساله پولس بسنينکا و جواب آن رساله از سنيکا بپولس مکاشفات پولس مکاشفات پولس ثانيا وزن پولس اتابي کش پولس انجيل پولس وعظ پولس کتاب افسون مارپولس پريسبت پطرس و پولس و بعد صاحب اکسيهومووا گفته است چون طغيان اناجيل و مکاشفات و رسائل ظاهر و آشکار گرديد که اکثر اينها مسلم الثبوت است در نزد اکثر مسيحيين تا الان ايضا پس چطور مشخص ميشود که کتب الهاميه همان کتابهاي مسلم در نزد فرقه پروتستنت ميباشند و زمانيکه ملاحظه نمائيم که اين کتابهاي مسلم نيز قبل از ايجاد صنعت طبع قابل الحاقق و تبديل بود اشکال واقع ميشودايضا در بغالطه مسيحين
[ صفحه 116]
که گفته اند مسيح عليه السلام شهادت داده است بحقانيت کتب عهد عتيق پس هرگاه محرف بودند بحقانيت آنها شهادت نميداد بلکه بر او بود که يهود را ملزم نمايد تحريف در جواب گفته است اولا چون تواتر لفظي از براي کتب عهدعتيق و جديد ثابت نشده است و سند متصل بمصنفين ندارند چنانچه در باب اول دانستي و جميع انواع و اقسام تحريف در کتابهاي عهد عتيق و جديد مثبت و محقق گشته است و تحريف اهل دين و ديانت را نيز از براي تاييد مسئله و يا دفع اعتراضي در قول سي ام از مقصد اول در جواب از مغالطه اول معلوم و مشخص نموديم و بدلايل قاطعه و براهين ساطعه ثابت نموديم که هيچ دقيقه از دقايق تحريف را در اين کتب باقي نگذاشتند پس اين کتب از همين جهت مشکوک است در نزد اهل اسلام فعلي هذا احتجاج ببعضي از آيات اين کتابهابر اهل اسلام تمام نيست بلکه غلط و باطل است زيرا که جايز است که آيات محتج بها الحاقي باشند که بعضي از مسيحيين از اهل دين و ديانت در آخر قرن دوم و يا در قرن سيم علاوه کردنددر مقابل فرقه ايرين ديوتي کنيس اينکار را کردند و اين تحريفات بعد از ايشان ترجيحي پيدا کرد زيرا که فرق سه گانه مذکوره متکر کتابهاي عهدعتيق بودند کلا و يا بعضا و انکار آنها را در جواب از مغالطه اول دانستي و بل در تاريخ خود در بيان حال فرقه مارسيونيه گويد که اين فرقه دو خدا را معتقد بودند يکي خالق خير دوم خالق شر و ميگفت توريه و ساير کتابهاي عهد عتيق را خداي دوم داده است يعني خالق شر و همه اينها مخالف عهد جديد ميباشند انتهي و لا رد نر در صفحه چهارصد و هشتاد و ششم از مجلد هشتم از تفسير خود در بيان حال اين فرقه نوشته که اين فرقه ميگفت که خداي يهود غير از پدر عيسي است و عيسي از براي محو شريعت موسي آمده است زيرا که شرع موسي مخالف انجيل است انتهي و ايضا لارد نرد و مجلد سيم از تفسير خود در بيان حال فرقه ماني کيز نوشت که مورخين اتفاق دارندکه تمامي اين فرقه کتب مقدسه عهد عتيق را قبول نداشت در همه وقت و در اعمال ارکلاس عقيده اين فرقه باين نحو نوشته شده است خدعه کرد شيطان انبياي يهود را و شيطان با موسي تکلم نمود و با ساير انبياي يهود و متمسک ميشد اين فرقه بايه هشتم از باب دهم از انجيل يوحنا که مسيح بايشان فرمودکه انبياي يهود راهزن و دزد ميباشند اين ناچيز گويد اين آيه باين نحو است عيسي فرمود (هشتم) جميع کسانيکه پيش از من آمدند دزد و راهزن هستند وگوسفندان سخن ايشان را نشنيدند انتهي و ثانيا گوئيم هرگاه قطع نظر نمائيم از الحاقيت و غير الحاقيت و تغيير و تبديل باز ميتوانيم بگوئيم که از فرمايشات مسيح سند تمامي اين کتب ثابت نميشود زيرا که مسيح عليه السلام عدد و اسماء تمامي کتب عهد عتيق را بيان نفرمود پس از کجا معلوم و مشخص ميگردد که کتابهاي مستعمله درميان يهود از عهد عتيق سي و نه عدد بود بنابر تسليم و قبولي فرقه پروتستنت و يا چهل و شش عدد بود بنابر قول و تسليم و قبولي فرقه کاتلک زيرا که در ميان کتابهاي مقبوله در نزد فرقتين مذکورتين کتاب دانيال نيز ميباشد و جماعه يهود که معاصر مسيح بودند و همچنين متاخرين از ايشان غير از يوسيفس اين کتاب را آسماني و الهامي نميدانند بلکه معترف بنبوت دانيال نيز نبودند و يوسيفس مورخ که تاريخ او معتبر است در نزد مسيحيين عموما که مرد يهودي متعصب بود و بعد از عيسي عليه السلام بود در تاريخ خود باينقدر اقرار و اعتراف مينمايند و بس و بگويد در نزد ما چندهزار کتاب نيست که متناقض باشند با هميديگر در نزد ما بيست و دو کتاب ميباشد و احوال ازمنه ماضيه در آنها نوشته شده است و اين کتابها الهامي ميباشند و از آن جمله پنج کتاب مال موسي عليه السلام است و در اين پنج کتاب بيان احوال عالم شده است از ابتداي خلقت تا وفات موسي عليه السلام و سيزده کتاب از نوشتجات انبياء ميباشد و در آنها احوال ازمنه انبيا نوشته شده است از موت موسي عليه السلام تا زمان سلطنت اردشير و چهار کتاب باقي ديگر مشتمل است بر حمد و ثناي الهي انتهي پس ثابت نميشود از شهادت اين مورخ حقيقت اين کتب متداوله زيرا که غير از توريه هفده کتاب بيان کرد و حال آنکه در نزد فرقه پروتستنت غير از توريه سي وچهار کتاب ميباشد و در نزد فرقه کاتلک چهل و يک کتاب و مع ذلک معلوم نميشود که کدام کتاب از اين کتابهائيکه فعلا مستعمل مسيحيين ميباشند داخل در هفده کتاب است زيرا که اين مورخ غير از کتاب مشهور حزقيال دو کتاب ديگر را نيز منتسب بانجناب نموده است در تاريخ خود پس ظاهر است اين دو کتابيکه الان وجود ندارند در نزد مورخ داخل در عدد هفده کتاب بوده اند و در پيش دانستيکه کريزاستم و علماي کاتلک اقرار و اعتراف دارند که جماعه يهود بجهت غفلت بلکه بجهت عدم ديانت کتابها را ضايع کردند بعضي را پاره کردندند و برخي را سوزانيدند پس جايز است که گوئيم اين کتابهاي که ضايع و مفقود شد داخل در عدد اين هفده کتاب باشند بلکه ميخواهيم بگوئيم کتابهائيکه ميخواهيم شرح و بيان نمائيم الان که فرقه پروتستنت و فرقه کالتلک و غير هما از يهود و نصاري نميتواند گم شدن آنها را انکار نمايند پس جايز است که اکثر کتب مفقوده داخل در عدد اين هفده کتاب باشند که مورخ بيان نموده برهان علي اتقان القران بعد از اينکه اختلاف توريه و اناجيل دانسته شد که هر يک از اسفار توريه با ديگري و همچنين هر يک از اناجيل با انجيل ديگر در بسياري از جزئيات بلکه کليات با يک ديگر چه قدر اختلاف دارند با اينکه نويسندگان آنها از اخبار و حواريين و از عظماي پيروان شريعت موسويه و ملت عيسويه بوده اند و علي الخصوص اناجيل اربعه که نويسندگان آنها از تلامذه حضرت مسيح و شاهد اعمال و سامع اقوال آن برگزيده حضرت متعال بوده اند و نهايت اهتمام را درحفظ و ضبط وقايع اعمال و افعال آن حضرت داشته اند پس بايد دانستکه اگر نباشد برهاني بر بودن قران از کتب نازله از آسمان و من عندالرحمن مگر همين محفوظ بودن آن از اختلاف و تغيير با اين زيادي نسخش باکثر کثير همانا کفايت است از براي انسان متدبربصير کما قال تعالي افلا يتدبر و قال
[ صفحه 117]
القران و لو کان من عند غير الله لوجد و افيه اختلافا کثيرا و ما از براي تاييد اين برهان خطير نقل مينمائيم قضيه را از تفسير کبير امام فخر رازي در تفسير کبير خود چنين آورده که چون اهل انطاکيه که آن قريه است که در قران مجيد در قصه حضرت موسي و خضر عليهما السلام اشاره بان شده است في قوله تعالي حتي اذا اتيا اهل قريه استطعما اهلها فابوا ان يضيقوهما واقف شدند بر نزول اين آيه شريفه فاضحه و دانستند که اين عارو شنار تا انقراض عالم بر آنها ثابت است که دو پيغمبر جليل از ايشان طلب طعام نمايند و ايشان ابا و امتناع ورزند پس يکبار شتر زر سرخ چنانکه در کتاب نزهه المجالس شيخ عبدالرحمن صفوي است و يا مالي بسيار چنانکه درتفسير مزبور است روانه خدمه جناب ختمي مرتبت نمودند و از جنابش مسئول داشتند که کلمه فابوا ان يضيفوهما راکه بباء موحده تحتانيه است و دلالت بر نحاله و نان کوري اهل آن قريه دارد و در نکوهش اهل انطاکيه بهتر ازاين کلمه نشايد اداء نمود تبديل فرمايد به اتوا ان يضيفوهما که بتاء مثناه فوقانيه است تا آنکه دلالت نمايد بر سخاوت وجود و ناندهي اهل آن قريه و اين مدحي از براي ايشان باشد پس آن بزرگوار اموال ايشان را رد نموده و فرمود ما اکون لي ان ابدله من تلقاء نفسي من نتوانم که از نزد خود و بدون اجازه از حضرت پروردگار تغيير و تبديل قران مجيد بنايم اگر چه بيک نقطه باشد چون اهل انطاکيه چنين ديدند مايوسانه اموال را برداشته و مراجعت نمودند نقل سديد احري بالتاييد و سزاوارتر از اين قضيه مذکوره در تاييد و تشييد برهان مذکور قضيه است که آن را بيهقي در شعب الايمان نقل نموده که يحيي بن اکثم گويد وقتي مردي يهودي وارد بر مامون شده و چون بناي سخن را گذارد مامون او را در نهايت فصاحت و بلاغه يافت پس او را باسلام دعوت نمود آن مرد يهودي ابا ورزيد و چون يکسال گذشت دوباره آن يهودي در محضر مامون حاضر شد در حالتيکه اسلام آورده و فصلي مشبع از علم فقه را دريافته بود پس مامون از سبب اسلام او سئوال نمود آن مرد گفت چون در سال گذشته از مجلس خليفه بيرون آمدم در صدد افتادم که دينها را امتحان نمايم و حق آنها را از باطل بشناسم پس نسخه از توريه را نوشته و در آن زياد و کم نمودم و آن را در بيع و معابد يهود برده فروختم پس از آن نسخه ديگر از توريه را بهمان نحو از تحريف و تغيير نوشته بيهوديان فروختم تا سه مرتبه و احدي در خصوص تحريف و زياد و کم نمودن آنها حرفي نزد پس سه نسخه از انجيل را نوشته و در آنها تحريف نموده و زياد و کم کرده و آنها را در کنائس نصاري برده فروختم و احدي از نصاري در محرف بودن آنها سخني نگفت تا آنکه سه مرتبه سه نسخه از قران را نوشته ودر هر سه نسخه تحريف و زياد و کم بکار برده و آنها را در نزد وراقين از اهل اسلام بردم که خريداري نمايندو در هر مرتبه که آن نسخه را ملاحظه نمودند و ميديدند که محرف است آن را از دست انداخته و نميخريدند و ميگفتند اين قران محرف و کم و زياد شده است پس دانستم که قران کتابي محفوظ از جانب خدا است و اين امر سبب اسلام من شد يحيي بن اکثم گويد در آنسال بمکه رفته و سفيان بن عيينه راملاقات نمودم و اين قضيه را از براي او نقل کردم سفيان گفت مصداق اين در کتاب خدا است گفتم در کجاي آن سفيان خواند آيه بما استحفظوا من کتاب الله و گفت اين آيه درباره توريه و انجيل است که حفظ آنها بر عهده يهود و نصاري قرار داده شده و لذا آنها را ضايع نمودند ولکن در حق قران فرموده انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون پس خداوند آن را حفظ فرموده و از ضياع خلقش مصون و محروس بداشت.