بازگشت

نجمه 07


بدانکه هفتم از مواريث انبياء که در وقت ظهور حضرت امام زمان و خليفه خداوند رحمن با آن بزرگوار ميباشد خاتم حضرت سليمان حشمه الله است بنابر آنچه در حديث مفصل مفضل بن عمر است و در کمال الدين باسناد خود از ريان بن صلت روايت نموده که گفت بحضرت رضا عرض کردم که آيا توئي صاحب اين امر فرمود منم صاحب اين امر يعني خلافه و امامه حق من است وليکن من نيستم آنکه زمين را پر از عدل ميگرداند با وجود اين ضعف بدن که در من ميبيني و قائم کسي است که در وقت خروجش در سن پيران و صورت جوانان ميباشد و بدنش بنوعي پرقوت و پر زور ميباشد که اگر دستش را بدرخت بزرگي دراز کند آن را از بيخ برکند و اگر ميان کوهها نعره کشد سنگهاي سخت از هيبت صدايش خورده شده از هم ميپاشند و عصاي موسي و خاتم سليمان در نزد وي ميباشند و آن حضرت پسر چهارم است از اولاد من خداي تعالي او را در پس پرده خود هر قدريکه بخواهد غايب و پنهان خواهد نمود بعد از آن او را ظاهر ميگرداند و با او زمين را پر ازعدل ميکند چنانچه پر از ظلم و جور گرديده بيان حاسم للنزاع الواقع في هذا الخاتم المساع بدانکه در اين خاتم شريف ميان علماء عامه و خاصه بنابر آنچه علامه مجلسي فرموده نزاعي است عظيم چه مفسرين و محدثين اهل سنت و جماعه را عقيدت اينست که سلطنت و پادشاهي حضرت سليمان منوط و مربوط بان خاتم بود که هر وقت واجد آن بود پادشاه بود و گاهي که فاقدان ميشد ازخلافه و سلطنت ميافتاد و اين چيزي بود که بالخاصيه در آن خاتم قرار داده شده و لذا وقتيکه در دست ديوي صخرنام افتاد و تا مدت چهل روز در دست او بود سلطنت و خلافت را آن ديو حائز شد و کيفيت آن بنابر آنچه در بحار پنجم و جلد اول از حيوه القلوب علامه مجلسي ره و تفسير منهج الصادقين و غير اينها است چنين است که قصاص و جهال بي يامان روايت کرده اندکه روزي ديوان بسليمان رسانيدند که در صيدون که مدينه است در بعضي جزائرپادشاهي است عظيم الشان که هيچ پادشاهي قدرت ندارد که بمحاربه او رود بسبب آنکه دريا آن بلد را احاطه نموده سليمان باد را امر کرد تا او را با لشکر جن و انس بانجا برد و با آن پادشاهي محاربه نموده او را بکشت و دختر او را که جراده نام داشت و درنهايت حسن بود بحوزه تصرف خود درآوردو چون بسيار صاحب جمال بود سليمان اورا دوست ميداشت و او با سليمان نميساخت و پيوسته ميگريست سليمان او را گفت که اي دختر سلطاني که از من بهتر باشد کجا يابي دختر گفت اگر چه پادشاهي بهتر از تو بلکه مساوي تو باشد يافت نميشود اما اشتياق پدر بر من غالب گشته و آتش مهاجرت او دل مراکباب ساخته اگر ميخواهي که في الجمله آتش مهاجرت او در دل من منطفي شود بفرماي که صورت پدر مرا بسازند تا درآن بنگرم و بان تسلي يابم سليمان بفرمودند تا صورت او را تصوير کردند و لباس پدر او را بر آ ن صورت پوشانيدند دختر چونکه در نزد پدر خودبعبادت اصنام اشتغال مينمود اينجا نيز بنابر آن عادت با جمعي از کنيزان بعبادت آن صورت ميل نمودند چون مدت چهل روز سليمان از اين معني بيخبر بود اصف بن برخيا بواسطه اطلاع پيدا نمودنش از آن کيفيت سليمان را گفت ميخواهم که خطبه بخوانم که مشتمل باشد بر حمد خداي و ثناي انبياء سليمان گفت روا باشد پس آصف بر منبر رفت و پيغمبر آن را ثنا گفت و اصلا متذکر سليمان نشد سليمان از اين معني غمناک گشت چون آصف از منبر بزير آمد سليمان گفت چون بود که همه پيغمبران را ثنا گفتي و مرا گذاشتي آصف گفت ازبراي آنکه چهل روز است که در خانه تو بت ميپرستند و تو از آن بيخبري سيمان چون اين کيفيت را بشنيد آن صورت را بشکست و آن دختر را محبوس ساخت و بمحکمه باز آمد چون مجلس قضا آن قضا يافت او را تقاضاي بول شد و بمتوضا رفت و بنابر عادتيکه داشت خاتم از دست بيرون کرد و بام ولد خود داد که امينه نام داشت و آن خاتمي بود که ملک و نبوت و تسخير جن و انس و طيور و وحوش و شياطين بان منوط بود خداي تعالي شبه جسد سليمان بديوي انداخت که صخر نام داشت و صاحب بحر بود و همين ديو بود که در حين بناي بيت المقدس سليمان را بالماس راه نموني کرد القصه بيامد و بامينه گفت که خاتم مرا بده امينه انگشتري بوي داد و در انگشت کرد و بر جاي سليمان نشست و همه رعيت مسخر وي شدند و شبه ديو بر سليمان افکنده شد و چون از متوضي بيرون آمد و انگشتري طلبيد امينه بانک بر وي زد که انگشتري را سليمان گرفت و با لجمله سليمان هر جا که ميرفت او را ميزدند و ميراندند و ميگفتند که تو ديوي آخر کار او بجائي رسيد که بدر خانها ميرفت و گدائي ميکرد و هرگاه که ميگفت من سليمانم او را ميزدند و دشنام ميدادند و خارو خاشاک بر سرش ميريختند و چون دريافت که آن امتحان و فتنه است روي بصحرا نهاده چهل روز در بيابانها ميگشت و تضرع و زاري ميکرد تا خداي بر وي رحمت کرده توبه او را قبول نمود و صخر چهل روز در ملک و مال و حشتمت و سلطنت سليمان تصرف کرد و در نبوت و زنان سليمان دخل کرد و دين و ملک او را متغير ساخت چون آصف آن حال را ديد گفت مگر سليمان ديوانه شده يامرتد گشته چون مدت چهل روز که بعدد ايام بت پرستيدن آن دختر و کنيزان بود بگذشت فرشته بيامد و صخر را از آنجا دور کرد آن ديو بر پريد و بهوا رفت و انگشتري را در دريا انداخت و ماهي آن انگشتري را فرود برد اتفاقا در همان روز آن ماهي بدست سليمان افتاد و چون شکم او را بشکافت آن انگشتري را در شکم ماهي يافته برداشت و باز بمسند نبوت و مملکت داري بنشست جن و انس و وحوش و طيور و شياطين را مسخر فرمان خود ساخت و گويند که سليمان در آن چهل روز هر چند طعام ميطلبيد باو نميدادند تا روز چهلم زني ماهيي باو داد و او شکم آن را بشکافت خاتم را در اندرون او يافت و گروهي ديگر برآنند که سليمان بسبب آنکه او را ميزدند از ميان مردم بيرون آمد به پيش جماعتي آمد که مشغول ماهي فروختن بودند و او از براي ايشان همه روزه ماهي مياورد و ايشان هر روز دو ماهي باو ميدادند تاآنکه چهل صباح بر اين منوال گذرانيد روز چهلم ماهيي که باو داده بودند چون شکم او را بشکافت خاتم را در آن ديد اين ناچيز گويد که آنچه را که مانقل نموديم مطابق بانقل صاحب منهج است و در حيوه القلوب بعد از اينکه قريب باين را بنحو اختصار آن نقل نموده فرموده است و گفته اند يعني عامه که اينست معني قول حقتعالي که ما امتحان کرديم سليمان را و جسدي برگرستي او انداختيم و مراد از آن جسد شيطان است که بصورت او بر کرسي اونشست انتهي پس اين روايه قصاصين و کذابين صريح است در اينکه خاتم سليمان بالخاصيه در دست هر کس که بيفتد و لو اينکه اواهر من و ديو باشد قهرا کار سليمان



[ صفحه 110]



از او بروز و ظهور کند روايه عن بعض التفاسير الخاصيه مثبته للخاتم هذه الخاصيه بدانکه علي بن ابراهيم قمي رحمه الله عليه در تفسير خود روايتي را از حضرت صادق نقل نموده که صريحا دلالت دارد بر اينکه سلطنت و پادشاهي سليمان منوط و مربوط بخاتم آن جناب بوده و مضمونا هم مطابق است با روايت عاميه که از منهج منقول افتاد و آن اينست که در تفسير آيه فسخرنا له الريح الي قوله تعالي و آخرين مقرنين في الاصفاد که حقتعالي ميفرمايد مسخرگردانيدم براي سليمان باد را که جاري ميشد بامر او نرم هرر جا که ميخواست و شياطين را مسخر کرديم براي او که عمارتها بنا کنند و در دريا غواصي کنند براي او و ديگر آن را از شياطين که بر يکديگر بسته بودند بزنجيرها گفته است که و آنها شيطاني چند بودند که مقيد کرده بود و ايشان را او بر هم بسته بود بسبب آنکه نافرماني او کردند در وقتيکه خدا ملک او را سلب کرده بود چنانچه از حضرت صادق منقولستکه حقتعالي پادشاهي سليمان رادر انگشترش گذاشته بود پس هرگاه که آن انگشتر را در دست ميکرد جميع جن وانس و شياطين و مرغان هوا و وحشيان صحرا نزد او حاضر ميشدند و او را اطاعه ميکردند پس بر تخت خود مينشست و حقتعالي بادي ميفرستاد که تخت او را با جميع شياطين و مرغان و آدميان و چهار پايان و اسبان بر روي هوا ميبرد بهر جائيکه ميخواست سليمان پس نماز صبح را در شام ميکرد و نماز ظهررا در فارس ميکرد و امر ميفرمود شياطين را که سنگ را از فارس برميداشتند و در شام ميفروختند و چون اسبان را گردن زد که ردوها علي فطفق مسحا بالسوق و الاعناق و آنها را پي کرد حقتعالي پادشاهي او را سلب کرد وچون داخل بيت الخلاء ميشد انگشتري راببعضي از خدمه خود ميسپرد پس شيطاني آمد و فريب داد خادم آن حضرت را و انگشتر را از او گرفت و در دست کرد پس شياطين و جنيان و آدميان و مرغان و وحشيان همه نزد او حاضر شدند و او را اطاعه کردند و چون سليمان بطلب انشگتر بيرون آمد انگشتر را نيافت و پادشاهي را با ديگري يافت گريخت و بکنار دريا شتافت و بني اسرائيل اطوار شيطان را که بصورت سليمان شده بود و دعوي سليماني ميکرد منکر يافتند و موافق اطوار حسنه آن حضرت نيافتند بشک افتادند پس بنزد مادر سليمان رفتند و از او پرسيدند که در اين اوقات از سليمان چيزي مشاهده مينمائي که خلاف عادت معهود او باشد گفت او پيشتر نيکوکار ترين مردم بود نزد من و در اين ايام مخالفت من ميکند چون از کنيزان و زنان آن حضرت پرسيدند گفتند سليمان پيشتر در حيض با ما نزديکي نميکرد در اين اوقات درحيض بنزديک ما ميايد چون شيطان ترسيدکه بيايند که او سليمان نيست انگشتر را در دريا انداخت و گريخت و حقتعالي ماهئي را امر فرمود که انگشتر را فروبرد و بني اسرائيل چهل روز متحير ماندند و سليمان را تفحصرمي کردند و سليمان در کنار دريا ميگرديد و توبه و انابه ميکرد و بدرگاه خدا تضرع مينمود و بعد از چهل روز بصيادي رسيدکه ماهي شکار ميکرد و از او استدعا کرد که رخصت بده که من تو را ياري کنم از ماهيي که شکار مکيني حصه بمن بدهي چون او را اعانه کرد بر شکار ماهي صياد يک ماهي بانحضرت داد چون سليمان شکم آن ماهي را شکافت که آن را بشويد انگشتر خود را در شکم آن يافت پس آن را در انگشت خود کرد جميع جنيان و شياطين و آدميان و مرغان و وحشيان بر دور آن جمع شدند و بجاي خود برگشت و شيطان را با لشکرهاي او گرفت و مقيد گردانيد بعضي را در ميان آب و بعضي را در ميان سنگ بنامهاي بزرگ خدا محبوس گردانيد و ايشان محبوس و معذب خواهند بود تا روز قيامت و چون حضرت سليمان بملک خود برگشت باصف که کاتب و وزير او بود و خدا در حق او فرموده است که علمي از کتاب نزد او بود که تخت بلقيس را بيک چشم بهم زدن حاضر گردانيد سليمان اعتراض نمود و گفت که من مردم را معذور ميدارم که نميدانستند که او شيطان است تو را چگونه معذور دارم که ميدانستي آصف در جواب گفت بخدا سوگندميخورم که ميشناختم آن ماهي را که انگشتر تو را برداشته بود و پدر و مادر و عمو و خالوي آن ماهي را نيز ميشناختم اما امر الهي چنين بود و شيطان بمن گفت که از براي من بنويس چنانچه براي سليمان مينوشتي من گفتم قلم من بظلم و جور جاري نميشود گفت پس بنشين و چيزي منويس پس من مينشستم بضرورت و چيزي براي او نمينوشتم ولکن مرا خبرده اي سليمان که چرا هدهد را دوست ميداري و حال آنکه از همه مرغان خسيس تر و بدبوتر است فرمود که براي آن دوست ميدارم که آب را در زير سنگ سخت ميبيند آصف گفت چرا آب را در زيرسنگ ميبيند و دام را در زير يکمشت خاک نميبيند تا بدام ميافتد سليمان فرمود که چون امري مقدر شد ديده کور ميشود ردود علي مضمون الروايتين و جحور لصحتهما في البين بدانکه جميع متکلمين و مفسرين طايفه شعيه انا و الله براهنهم هر دو اين دو روايت را انکار کرده اند و آن را رد نموده و طرح ساخته اند بجهه اينکه مضمون آنهااز چندين وجه منافي با قواعد مذهب و مله است وجه اول آنست که پيغمبر خدا منزه است از آنکه حيواني چند را بيگناه گردن بزند و پي کند بسبب غافل شدن خود از نماز چه آنکه او غفلت از نماز نمود و هم نسبت بان اسبان ظلم کرد چنانکه بر مراجع بان هويدا و آشکار است وجه دويم آنست که پيغمبري وپادشاهي خدائي و سلطنت الهيه بانگشترنميباشد که هر که انگشتر را بپوشد پادشاه شود و چه نيکو فرموده است سيدعلم الهدي در تنزيه الانبيا چه بعد از اينکه قصه مذکوره را از طريق عامه نقل فرموده است که آنچه قصاص گمراه دراينباب نقل کرده اند بديهي البطلان است و مثل آن جايز نيست که بر يکي ازانبياء صادر شود و معقوليه ندارد که نبوت در خاتم باشد چه آن مقتضي اينست که خاتم هميشه با سليمان بوده باشد زيرا که نزع آن موجب سلب نبوت است که اگر در بعضي اوقات داشته باشدو در بعضي نه لازم آيد که در وقتي پيغمبر باشد و در وقتي ديگر نباشد انتهي و اما وجه سيم آنست که اگر شيطان را آن اقتدار باشد که بصورت پيغمبر متمثل و مصور شود هر آينه اعتماد از کلام پيغمبران و فرموده هاي ايشان و وثوق از کردارهاي ايشان برطرف ميشود زيرا که محتمل خواهد بودکه آنچه از ايشان ميگويند و ميکنند شيطاني برايشان افترا کند وجه چهارم آنست که اگر شيطان ررا چنين اقتداري بر دوستان خدا ميبود ميبايست با آن دشمنيکه با ايشان دارد يکي از آنها را در روي زمين باقي نگذارد بلکه همه را بکشد و کتابهاي ايشان را بسوزاند و خانهاي ايشان را خراب بکند و آنچه را که مقتضاي عداوت او است نسبت بايشان بعمل آورد



[ صفحه 111]



وجه پنجم آنست که چگونه با قواعد ملت و مذهب درست آيد که حقتعالي ديو کافري را متمکن گرداند که دست بحرمه پيغمبري دراز کند و پيرامون ناموس اوگردد و چون شناعه اين عقيدت کالنار علي اللمنار هويدا و آشکار است لذا بعضي گفته اند چنانچه در بحار و حيوه القلوب است که حکم شيطان بر همه چيز سليمان جاري شد بغير از زنان او که برايشان دست نيافت ششم آنست که اگر آن بت پرستي که از جراده و کنيزان او ظهور يافت برخصت سليمان و رضاي او بود پس اين موجب کفر است و چگونه بر پيغمبر خدا کفر روا باشد و اگر بدون اطلاع او بود پس اولا چگونه ميشود که چنين چيزي بر چنان پيغمبري مخفي باشدو ثانيا او را در اين هنگام چه تقصيربود که اين عقوبتها بر آن مترتب شود اين ما حصل بعضي ازردود بود که در تنزيه الانبيا و بحار پنجم اول حيوه القلوب و غير اينها از کتب معتبره ديگر از اين دو روايه عاميه و خاصيه نموده اند و لذا آنها را طرح نموده وروايه تفسير قمي را حمل بر تقيه کرده اند اعتقاد حقاني في الخاتم السليماني و آنچه را که عقيده شيعه حقه محقه است درباره خاتم حضرت سليمان علي نبينا و اله و عليه السلام اينست که آن بمثل تابوت سکينه که علامه سلطنت طالوت بود علامه و نشانه بود از براي خلافت و سلطنت حضرت سليمان نه اينکه سلطنت و خلافه آن حضرت وجودا و عدما منوط و مربوط بان بوده است و آن دو روايه که يکي از آنها را شيخ صدوق در کمال الدين وديگري را شيخ طوسي در امالي نقل نموده اند که ظاهر آنها مفيد اناطه وارتباط خلافه و سلطنت سليمان است بان انگشتر و سبب بودن او است از براي آنها چون در آنها ذکر استيلاي شيطان نيست لذا آنها را طرح ننموده و علامه مجلسي و غيره آنها را حمل بر علامه بودنش از براي خلافه و سلطنت حضرت حشمه الله نموده اند و ما تتميما للفائده و تعميما للعائده آنها را دراين مقام نقل مينمائيم پس مي گوئيم الروايه الاولي شيخ صدوق در کمال الدين بسند معتبر از حضرت صادق روايت نموده که فرمود چون حقتعالي وحي فرستاد بسوي داود که سليمان را خليفه خود گرداند بني اسرائيل بفرياد آمدندو گفتند که خورد سالي را بر ما خليفه ميکند و در ميان ما از او بزرگتر هست پس داود سرگردها و اکابر اسباط بني اسرائيل را طلبيد و گفت بمن رسيد آنچه شما در باب خلافه سليمان گفتيد شما عصاهاي خود را بياوريد و هر يک نام خود را بنويسيد بر عصاي خود و باعصاي سليمان شب در خانه ميگذاريم و صبح بيرون مياوريم پس عصاي هر که سبزشده باشد و ميوه داده باشد او بخلافه الهي سزاوارتر خواهد بود پس چنين کردند و عصاها را در خانه گذاشتند و در خانه را بستند و سرگردهاي قبائل بني اسرائيل همه حراست آنخانه کردند چون داود نماز بامداد در ابا ايشان بجا آورد در را گشود و عصاها را بيرون آورد چون بني اسرائيل ديدند که در ميان عصاهاي عصاي سليمان برگ برآورده و ميوه داده است بخلافه آن حضرت راضي شدند پس حضرت داود در حضور بني اسرائيل امتحان نمود علم سليمان را و پرسيد که اي فرزند چه چيز خنک تر و راحه بخش تر است سليمان فرمود که عفو کردن خدا از بندگان و عفو کردن بعضي حرم بعضي را پس پرسيد که اي فرزند چه چيز شيرين تر است فرمود که محبت و دوستي و اين زحمت خدا است در ميان بندگانش پس داود خنديد و ساذ گرديد و گفت با بني اسرائيل که اين خليفه من است در ميان شما بعد از من پس بعد از آن سليمان امر خود را مخفي داشت و زني خواست و مدتي از شيعيان خود پنهان شد پس زنش روزي باو گفت که پدر و مادرم فداي توباد چه بسيار خصلتهاي تو کامل و بوي تو خوش است و در تو نمي بينم خصلتي که از آن کراهة داشته باشم مگر آنکه خرج تو با پدر من است اگر بر وي ببازار و متعرض روزي خدا شوي اميدوارم که خدا تو را نااميد برنگرداند سليمان گفت و الله که من از کارهاي دنيا کاري نکرده ام و نميدانم پس در آن روز ببازار رفت و در تمام روز گشت چيزي نيافت شب بنزد زن خود برگشت و گفت امروز چيزي نيافتم زن گفت باکي نيست اگر امروز نشد فردا خواهد شد پس روز ديگر نيز رفت تا شام گشت برگشت و گفت امروز نيز چيزي نيافتم زن گفت که فردا انشاء الله خواهي يافت پس در روز سيم بساحل دريا رفت ناگاه مردي را ديد که شکار ماهي ميکند باو گفت راضي ميشوي که من تو را مدد کنم در شکار رفتن و مزدي بمن بدهي صياد گفت بلي پس سليمان صياد را مدد کرد در شکار ماهي و چون فارغ شدند صياد دو ماهي بمزد بانحضرت داد پس سليمان ماهي را گرفت و خدا را حمد کرد و شکم يکي از آنها را که شکافت انگشتري در ميان شکم او يافت پس انگشتر را گرفت و در ميان جامه خود بست و خدا را شکر کرد و ماهيها را پاکيزه نمود و بخانه آورد پس زنش بسيار شاد شد و گفت ميخواهم پدر و مادرم را بطلبي تا بدانند که تو کسب کرده چون ايشان را طلبيد و ازآن ماهي تناول کردند سليمان بايشان گفت که آيا مرا ميشناسيد گفتند نه و الله نميشناسيم تو را اما از تو بهترکسي را نديده ايم پس انگشتر خود را که در شکم ماهي يافته بود بيرون آوردو در دست کرد در همان ساعه مرغان و جنيان همه بر او گرد آمدند و باد در فرمان او شد و پادشاهي او ظاهر گرديدزن و پدر و مادر او را برداشت و ببلاد اصطخر آورد و شيعيان او از اطراف عالم بنزد او جمع شدند و شاد گرديدند از شدتها که در ايام غيبت آن حضرت ايشان را رو داده بود و فرج يافتند و مدتي پادشاهي کرد چون هنگام وفات آن حضرت شد آصف پسر بر خيار اوصي خود گردانيد بامر الهي و پيوسته شيعيان بنزد آصف ميامدند و مسائل دين خود را از او اخذ مينمودند پس خدا آصف را از ميان ايشان غائب گردانيد بغيبت طولاني پس باز از براي شيعيان ظاهر شد و مدتي در ميان ايشان ماند پس ايشان را وداع گفت ايشان باو گفتند ديگر کجا تو را بينيم فرمود که نزد صراط در قيامه و از ايشان غائب گرديد و بسبب غائب شدن اوبليه بر بني اسرائيل سخت شد و بخت نصر برايشان مستولي گرديد و کرد نسبه بايشان آنچه کرد الروايه الثانيه شيخ جليل طوسي در کتاب امالي بسند معتبر ديگر از آن حضرت يعني امام صادق عليه السلام روايت کرده است که چون پادشاهي سليمان از او برطرف شد از ميان قوم خود رفت بيرون و مهمان مرد بزرگي شد و آن مردضيافه نيکو کرد آن حضرت را و احسان بسيار بانجناب نمود و تعظيم و توقير بسيار نسبته بانحضرت فرمود بسبب فضائل و کمالات و عباداتي که از آن جناب مشاهده مينمود پس دختر خود رابانحضرت تزويج نمود پس روزي دختر بانحضرت گفت که چه بسيار نيکو است اخلاق تو و کامل است خصلتهاي تو و درتو نميبينم خصلت بدي مگر آنکه در خرج پدر مني پس سليمان بساحل دريا آمد و اعانه



[ صفحه 112]



کرد صياد برابر شکار ماهي و صياد ماهئي باو داد و از شکم آن ماهي انگشتر پادشاهي خود را يافت اعاده لاتخلو عن افاده و چنانچه در سابق ذکر شد علامه مجلسي ره و غير ايشان اين دو روايت را حمل نموده اند بر علامه و نشانه بودن انگشتر از براي خلافه وسلطنت حضرت سليمان و عبادت علامه مزبور در حيوه القلوب چنين است که اين دو حديث که شيخ صدوق و شيخ طوسي روايت کرده اند چون در آنها ذکر استيلاي شيطان نيست ممکن است که حقتعالي براي امتحاني که قوم آن حضرت را فرموده باشد يا تاديبيکه آن حضرت را بر فعل مکروهي نموده باشد مدتي پادشاهي ظاهري آن حضرت را سلب نموده باشد و از ميان قوم خود غائب شده باشد باز بامر الهي بسوي قوم خود برگشته چنانچه گذشت که بسياري از پيغمبران از قوم خود غائب شدند و بازبسوي ايشان برگشتند و آن انشگتر سبب پادشاهي نباشد بلکه علامه عود پادشاهي ظاهري و امر ببرگشتن بسوي قوم خود بوده باشد و الله تعالي يعلم اتمام شد عبارت علامه مزبور و باطل گرديد معتقد عامه که آن را سبب و علت از براي سلطنت حضرت سليمان ميدانند ولنعم ما قال الشاعر شعر گر انگشت سليماني نباشد چه خاصيت دهد نقش نگيني فزائد فيها فوائد الاولي ثعالبي در ثمار القلوب آورده که بخاتم سليمان مثل زده ميشود در شرافه و علو و نفوذ امر چه آنکه سلطنت سليمان از او زائل شد بنبودن آن خاتم و عود نمود بسوي او بسبب عود آن خاتم و در اينباب قصه معروفه است و گفته شده است که انگشتر آن جناب معجزه آن حضرت بود چنانکه عصاي موسي معجزه موسي بود و بسليمان اقتدا نمودند سلاطين و ملوک در اتخاذ خواتم از براي منشورات خود الثانيه آنکه در مجموعه معتبره ديده شد که خاتم سليمان باين شکل مشکل بوده الثالثه وايضا در همان مجموعه آورده که نقش خاتم سقراط حکيم اين بوده من غض طرفه استراح قلبه و نقش خاتم اقليدس اين بوده من صان لسانه کثر اعوانه و نقش خاتم افلاطون اين بوده تحريک الساکن اسهل من تسکين المتحرک و نقش خاتم ارسطاطا ليس اين بوده المنکر لما لا يعلم خير من المقر لما لا يعلم و امانقش خاتم ديو جانس اين بوده من لم يملک عقله لم يملک غضبه و نقش خاتم جالينوس اين بوده من ملک شهوته دام صحته و نقش خاتم بقراطاين بوده المريض الذي يشتهي خير من الصحيح الذي لا يشتهي انتهي.