بازگشت

نجمه 04


بدانکه چهارم از مواريت انبيا که در نزد حضرت بقيه ه الله است در وقت ظهور و خروج آن بزرگوار تابوت سکينه است چنانچه در حديث مفصل مفضل بن عمر است که آن حضرت از جمله چيزهائيکه از مواريث انبياء از سقط بيرون مياورد و بحسني نشان ميدهد تابوتست که در او است بقيه آنچه ماند از ال موسي و ال هرون که ملائکه برميدارند الحديث در تفسيرمنهج است که اهل تواريخ و آثار و اکثرمفسران آورده اند که حق سبحانه اين تابوت را بادم فرستاد و در او صورت پيغمبران و خانهاي ايشان بود تا به پيغمبر آخر الزمان و صورت خانه او ازياقوت سرخ بود که آن حضرت نشسته بود واهلبيت و اصحاب او کردار کرد او بخدمه ايستاده و در پيش او جواني شمشير بر دوش نهاده و بر پيشاني او نوشته که هذا اخوه و ابن عمه المويد بالنصر من عند الله اين برادر و پسر عم او است و مويد بنصرت از جانب حضرت عزت و نورانيت او فرداي قيامه بر آفتاب غلبه کند و اين تابوت در طوس سه کز و در عرض دو کز بود از چوب شمشاد و در زر گرفته و آن نزد آدم بود تا هنگام وفات آن را بشيث سپرد وشيث آن را بولد خود داد و هم چنين بيکديگر ميرساندند تا بابراهيم رسيد و از ابراهيم باسمعيل انتقال يافت و اسمعيل آن را بپسر خود قيدار سپرد اولاد اسحق با او منازعه کردند گفتندچون نبوت از ميان شما بيرون رفته آن را بما دهيد قيدار گفت اينوصيت پدر من است من آن را بکسي ندهم و چون خواست که سر آن تابوت را بگشايد نتوانست منادي او ازداد که اي قيدار سر اين تابوت را نتواني گشود و تو را بر اين راهي نباشد زيرا که غير پيغمبر اين را نتواند گشود پس تابوت را نزد پسر عمت بر که يعقوب اسرائيل است و بدو سپار وي برخواست و تابوت بر گردن نهاد از زمين حرم متوجه کنان شد و يعقوب در کغان بود چون قيدار بنزديک او رسيد از تابوت صريري و او ازي بيرون آمد که يعقوب بشيند فرزند آن را گفت بخدا سوگند که قيدار آمده و تابوت آورده برخيزيد تا باستقبال او بيرون رويم پس همه برخواستند و متوجه قيدار شدند چون چشم يعقوب بر قيدار افتاد بگريست و او را معانقه کرد و گفت اي قيدار تو را چه رسيده است که رويت زرد گشته و تنت باينمرتبه ضعيف و نزار شده دشمني بتورسيده يا مصيبتي و يا آنکه معصيتي از تو صادر گشته که چنين متغير اللون شده و فا و طراق که در جبين اسمعيل بود از تو زايل گشته گفت آن نور که در پيشاني من بود منتقل شد برحم زوجه ام که زني است عربيه هميه و نام او عاصره است يعقوب گفت بخ بخ شرفا بمحمد لم يکن الله ليخرجه الا في العربيات الطاهرات حق او را بيرون نيارد مگر از زنان عربي که پاک و پاکيزه باشند اي قيدار تو را بشارت ميدهم که ديشب غاصره که زوجه تو است پسري آورده قيدار گفت از کجا دانستي و حال آنکه تو در زمين شامي و او در زمين حرم يعقوب گفت باين دانستم که بر نور ماه غلبه کرده بود دانستم که اين بجهت شرف و بزرگواري محمد است صلي الله عليه و آله و سلم پس قيدار تابوت را بيعقوب تسليم کرد و برگشت وروي بحرم نهاد چون بمنزل خود رسيد ديد که غاصره پسري آورده بود و او راحمل نام نهاده و نور محمدي در پيشاني او لايح و لامع بود القصه آن تابوت در ميان بني اسرائيل بود تا که بموسي انتقال يافت و در آن توريه و نعلين وعصا و ثياب موسي و عمامه هرون و پاره ترنجبين که در تيه برايشان ميباريد وريزهاي الواح بود و بعد از وفات موسي بطريق ارث منتقل ميشد تا آنکه با شموئيل رسيد و اين تابوت را بني اسرائيل بمنزله دايه و علم در پيش لشکر ميداشتند در وقت محاربه و بر دشمن ظفر ميافتند بواسطه سکينه که درآن بود و گفته اند سکينه جانوري بود مقدار گربه و دو چشم داشت مانند مشعل افروخته که کسي را قوت ديدن او نبود و از جناب



[ صفحه 105]



اميرالمومنين منقولستکه روي او مشابه روي انسان بود و دو بال داشت وقت کارزار از تابوت بيرون آمدي و مانند باديکه سخت وزد بر روي دشمنان جستي وايشان را متفرق ساختي و لهذا بني اسرائيل هميشه اين تابوت را در پيش صف لشکر بداشتندي و گويند صورت او اززبرجد بود و سر و دنبال او مانند سر و دنبال گربه و دو بال داشت در وقت جهاد فريادي ميکرد و بر روي دشمن ميجست و نزد بعضي مراد به سکينه توريه موسي بود هرگاه موسي مقاتله کردي آن را در پيش خود ميداشت بني اسرائيل مطمئن ميشدند و از جنگ نميگريختند و گويند مراد بتابوت قلب است و سکينه آنچه در او است از علم واخلاص و ذکر الله الذي تطمئن اليه القلوب و اتيان سکينه بر قلب عبارتست از قرار دادن قلب را مقر علم و وقار بعد از اينکه خالي بود از اينها جوهره ثمينه في اطلاقات السکينه قال بعض المحققين علي ما في روح البيان السکينه تطلق علي ثلاثه اشياء بالاشتراک اللفظي اولها ما اعطي بنو اسرائيل في التابوت کما قال الله ان آيه ملکه ان ياتيکم التابوت فيه سکينه من ربکم قال المفسرون هي ريح ساکنه تخلع قلب العدو بصوتها رعبا اذا التقي الصفان و هي معجزه لانبيائهم و کرامه لملوکهم و الثانيه شي ء من لطائف صنع الحق يلقي علي لسان المحدث الحکمه کما يلقي الملک الوحي علي قلوب الانبياء و بتسلي به الحزين کما قال تعالي فانزل الله سکينه علي رسوله و علي المومنين و بالجمله صاحب منهج فرموده که او زهب بن منبه روايه است که در وقت کارزار يک آوازي از او ميامد مانند او از گريه ايشان را يقين شدي که ظفر خواهند يافت و سدي گفته که در آنجا طشتي زرين بود واصح آنست که در او صورتي بود بشکل آدميان و مانند باد جهنده از تابوت بيرون ميجست و بر روي دشمنان ميجهيد و ايشان را متفرق ميساخت چنانکه گذشت وهرگاه بني اسرائيل در امري خلاف کردندي آوازي از آنجا بيرون آمدي و حکم کردي ميان حق و باطل و چون فسق وفجور و انواع معاصي در ميان بني اسرائيل شايع شد حق سبحانه عمالقه رابرايشان مسلط گردانيد تا تابوت را ازايشان بستدند و سبب آن بود که پيريکه اشموئيل نبي را تربيه ميکرد عيلي نام داشت و اعلم بني اسرائيل بود و صاحب قربان ايشان بود و دو پسر داشت و اين پسران در قربان خيانه کردندي و باندست دراز کردندي و چون زنان در بيت المقدس نماز گذاردندي در ايشان آويختندي و ايشان را اذيه رسانيدندي حق سبحانه با شموئيل وحي کرد که عيلي را بگوي که تو را دوستي فرزندان نميگذارد که ايشان را از اين افعال شنيعه منع کني و از خيانه در قرباني و در زنان زجر کني سوگند بجلال و کبريائي خود که اين مرتبه و مقام را از تو بستانم و فزندانت را هلاک کنم چون اشموئيل اين خبر بعيلي رسانيد بترسيد و بسيار پريشان و مضطرب شد پس در همان ايام دشمني روي بايشان آورد با لشکر عظيم عيلي پسر آن را با لشکربسيار بکارزار فرستاد و بر عادت معهود تابوت را همراه ايشان کرد و بعد از فرستادن پسران با لشکر کران ترسان و لرزان بود بجهه آن خبريکه اشموئيل باو داده بود ناگاه يکي نزد او آمد و گفت لشکر بني اسرائيل شکست خوردند و هر دو پسران تو کشته گشتند و تابوت را ببردند عيلي بر بالاي کرسي نشسته بود چون اين خبر بشنيد درافتاد و بمرد و کار بني اسرائيل هرج و مرج شد و همه متفرق گشتند و انواع پريشاني و مصائب در ميان ايشان افتادتا وقتيکه حقتعالي طالوت را مرتبه پادشاهي داد و بني اسرائيل از اشموئيل علامه صحت پادشاهي او طلبيدند گفت علامه وي آنست که تابوت باز بدست شما آيد تتمه للبيانات المذکوره کالتذييد في کيفيه رجوع التابوت الي بني اسرائيل و کيفيت رسيدن تابوت بايشان باينوجه بود که آنان که تابوت را برده بودند بقريه آوردند که از قراي فلسطين بود و آن را در بتخانه نهادند و بت بزرگ را بربالاي آن نشاندند و چون روز ديگر به بتخانه در آمدند ديدند که آن بت در زير تابوت افتاده و تابوت بر بالاي آنست ديگرباره آن بت را بر بالاي تابوت نهادند روز ديگر نيز بر طريق اول يافتند پس بت را بر آن وضع کردندو پاي آن بت را بميخ آهنين بر تابوت دوختند چون روز سيم بيامدند ديدند که دست و پاي بت شکسته و در زير تابوت افتاده و همه بتان ديگر بر روي در آمده پس تابوت را از آنجا بيرون آوردند و بناحيه از نواحي شهر نهادنداهل آن ناحيه را دردي در گردن پيدا شد که اکثر ايشان با نعله بمردند گفتند که اين تابوت را از اين شهر بيرون بايد برد پس آن را بشهر ديگر بردند حقتعالي جانوري در آن شهر ايجاد فرمود که مانند موش بود هر که را بزدي بکشتي و در يکشبانه روز مردم بسيار را بگزيد و هلاک کرد پس تابوت را بصحرا آوردند و در کنار آبي در خاک کردند هر که از آن آب طهارت کردي عله ناسور و قولنج پديد کردي پس بکارخود درماندند و ندانستند که بان تابوت چکنند آخر زني بود از ذريه انبياي بني اسرائيل ايشان ررا گفت تااين تابوت در ميان شما خواهد بود از بلاخلاص نخواهيد شد پس بحسن آن زن عمل کردند و آن تابوت را برگردوني نهادند و گردون را برگردن دو گاو قوي بستند و آنها را از ولايت خود بيرون آورده سر در بيابان دادند حق سبحانه چهار فرشته را بر آن دو گاو و موکل گردانيد ايشان را ميراند تا بزمين بني اسرائيل پس رسنها را بگسيختند و آن تابوت را آنجا بگذاشتند و برگشتندبامداد که بني اسرائيل از شهر بيرون آمدند تابوت را ديدند شادمان شدند و آن را برداشتند و بسراي طالوت آوردندو کار مملکت طالوت بانمستقيم شد عباره فيها اشاره قال بعض ارباب الاشارات القرانيه کما ان آيه خلافه طالوت کانت في تابوت السکينه کذلک آيه خلافه العبد و ملکه ان يظفر بتابوت قلب فمعه سکينه من ربه و هي الطمانينه بالايمان و الانس مع الله و بقيه مما ترک ال موسي و ال هرون و هي عصا الذکر کلمه لا اله الا الله وهي کلمه التقوي و هي الحيه التي اذا فتحت فاها تلقف سحر سحره صفات فرعون النفس فعصا ذکر الله في تابوت القلوب و قدا ودعها الله بين اصعي جماله و جلاله کما قال عليه السلام قلب المومن بين اصبعين من اصابع الرحمن فبصفه الجلال يلمها فجورها و بصفه الاکرام يلهمها تقويها کما قال فالهمها فجورها وتقويها و لم يستودعها ملکا مقربا و لانبيا مرسلا فشتان بين امه سکينتهم فيما للاعذاء عليه تسلط و بين امه سکينتهم فيما ليس للاولياء و لا للانبياء عليه ولايه فانکان في ذلک بعض التوريه موضوعا ففي تابوت قلوب



[ صفحه 106]



هذه الامه جميع القران محفوظ و آنکان في تابوتهم بيوت فيها صور الانبيا ففي تابوت قلوبهم خلوات ليس فيها معهم غير الله کما قال في القدسيات لا يسعني ارضي و لا سمائي ولکن يسعني قلب عندي المومن فاذا تيسر لطالوت روح الانسان ان يوتي تابوت القلب الرباني فسلم ملک الخلافه و سرير السلطنه و استوثق عليه جميع اسباط الصفات الانساني فلا يرکن الي الدنياالغداره المکاره بل تبهجر منها و يتبر زلقتال جالوت الامار و هذا لا يتيسر الا بفضل الله و المتابعه عن الشريعه الغراء و الانقياد للائمه الاثني عشر عليهم صلوات الله تنوير ان فيها تنظيران الاول آنکه نظير تابوت سکينه که هرگاه بني اسرائيل درامرري خلاف کردندي آوازي از آنجا بيرون آمدي و حکم کردي ميان حق و باطل چنانکه گذشت در سابق بريه الحکم است که آنهم يکي از معاجز موسويه بوده و تا هزار سال در ميان بني اسرائيل باقي مانده چنانچه در تاريخ مجدي که معروف بزنيه المجالس و مولف آن سيد جليل مجدالدين محمد است که ازمعاصرين شيخنا الجليل البهائي است چنين آورده که ديگر از معجزات موسي بريه الحکم بود که در ميان بني اسرائيل تا هزار سال باقي بماند و کيفيه آن چنان بود که موسي دکله از زر و صوف و کتان ساخته بود و در نسج آن جواهر نفيسه تعبيه کرده و سه سطر نوشته بود و هر سطري ملون بلوني و اسماء ابراهيم و اسحق و اسباط را بر آنجا نيز نقش کرده و شيب اين اسامي حروف تهجي در آنجا مثبت شده بود و چون در ميان بني اسرائيل مهمي حادث شدي و کيفيه آن را ندانستندي نزد امام اعظم هروني آمدندي و بايستادندي تا امام آنجامه که خاص او بودي پوشيدي و بريه الحکم را در بالاي آن ثياب در بر افکندي بعد از آنکه حادثه بروي شرح کردندي همان لحظه از بريه الحکم جواب شنيدندي و اگر سخن بسيار بودي کيفيت آن صورت از حروف تهجي بدان محل ظاهر گشتي و از ترکيب حروف چگونگي حالات منکشف شدي گويند که در زمان يوشع بن نون شخصي مبلغي خطير بدزديد و بهيچ گونه راه بدان نميبردند يوشع بدان و تيره عمل نموده نام سارق را پيدا کرد و بعد از اعتراف باستيصال او امر فرمود الثاني و ايضا نظير اين دو چيز در تميز محقق از مبطل در ميان بني اسرائيل حوض پرآبي بوده چنانکه در تاريخ سابق الذکر است که ديگر از آن جمله يعني ازمعجزات حضرت موسي حوضي پرآب کرده بودو فصل و بندان بدست هرون داده بود چون شخصي را نسبت بمنکوحه خود شکي درخاطر افتادي و درباره وي گمان بردي نزد هارون رفته آن حال عرض کردي و هارون قدري آب از آن حوض در کوزه کرده و مقداري خاک بر سر انگشت برداشته در آن آب افشاندي و دعا بر آن خواندي و دميدي و صورت حال را با نام زن برخواندي و آب بزن دادي تا بخوردي پس اگر زاينه بودي في الحال سياه گشته بترکيدي و همان لحظه هلاک شدي و اگر صالحه بودي هيچ مضرت بوي نرسيدي و هم در آنسال بفرزندي رشيد حامله شدي اگر چه آن زن عقيم بودي و اين معجزه در ميان بني اسرائيل تا هزار سال باقي بود نقلست که در آن روزگار دو خواهر بودند شبيه بهمديگر چنانچه بيننده فرق ميان ايشان بدشوارنمودي شوهر يکي را نسبت بمنکوحه خود گماني واقع شد صورت حال را به آينه دل هروني عرض کرد و ايشان بطلب زن فرستادند و آن عورت مگر کرده خواهر خويش را فرستاد و آن ضعيفه آب معمول را خورده چون عمل قبيح نکرده بود و چيزي از او صادر نشده بود آسيبي بدو نرسيده و بعد از آنکه آن عورت بخانه آمد خواهر او را استقبال نمود و در کنار گرفت نفس اين صالحه که آب خورده بود چون بدماغ خواهر که زنا نموده بود رسيد في الحال آن زانيه سياه شد و ورم نموده بترکيد.