نجمه 03
بدانکه در زمان ظهور حضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف سيم از چيزهائيکه از مواريث انبياء باجنابش هست سنگ حضرت موسي است که دراين آيه مبارکه از قران مجيد و فرقان حميد ذکر آن شده است که و اذا استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر واخبار در بودن اينسنگ در وقت ظهور و انجان جهان در خدمه آن امام عالميان بسيار است و از جمله خبر باقري است بنابر آنچه علامه مجلسي در بحار از غيبت شيخ نعماني و او باسناد خود از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت کرده که فرمود چون حضرت قائم عليه السلام ميخواهد ظهور نمايد با بيرق رسول خدا و انگشتري سليمان و سنگ و عصاي موسي ظهور ميکند بعد از آن بمنادي خود امر ميفرمايد که ندا کند باينکه کسي توشه راه از خوردني وآشاميدني با خود برندارد وقتيکه منادي آن حضرت اين ندا نمايد بعضي از اصحاب او خواهند گفت که آن حضرت ميخواهد ما و چهار پايان ما را از گرسنگي و تشنگي هلاک نمايد پس آن حضرت براه ميافتد و ايشان نيز با آن بزرگواران همراه ميشوند و اول منزليکه در آن فرود ميايند آن سنگ رانصب مينمايد پس خوردني و آشاميدني و علف از سنگ بيرون ميايد پس خود ايشان و چهارپايان ايشان ميخورند و مياشامند تا آنکه در پشت کوفه در نجف اشرف فرود ميايند و نزول اجلال ميفرمايد انتهي غصون کثيره الثمر في شئون لهذا الحاجر در تفسير منهج است که حجر موسي سنگي بود مربع ببزرگي سرآدمي که حقتعالي آن را از بهشت بموسي فرستاده بود و گويد که موسي آن سنگ را از زمين طور با خود برداشته بود وبا خود داشت و يا آدم آن را از بهشت اهباط کرده بود و بطريق ميخواست غسل کند جامه خود را بر بالاي آن مينهاد و آن سنگ جامه آن جناب را از بني اسرائيل ميگريزانيد چه بعضي از ايشان گمان ميبردند که موسي علت ادره دارد که با دفتق است و در صدد آن بودند که جامه او را بردارند در وقت اغتسال تا برهنه از آب بيرون آيد و عورت او منکشف شود و رسوا گردد و جبرئيل بموسي گفت که اين سنگ را بردار که در آن وقت غريب و عجيب مودع است و در خبري است که در وقت سفر بني اسرائيل موسي را گفتند که ممکن است که ما بزميني رسيم که در آن سنگ نباشد و ما را احتياج بان باشد پس موسي سنگي را در ميان بار دراز گوش خود نهاد و در حين نزول چون عصا بر آن ميزد چشمه آب آن روان ميشد و در وقت کوچ چون عصا بر آن ميزد خشک ميشدبني اسرائيل گفتند اگر عصا از موسي گم شود ما از تشنگي هلاک خواهيم شد پس حقتعالي بموسي وحي کرد که عصا را بر آن سنگ مزن و بان امر کن تا آب ازآن جاري شود بي آنکه عصا بر او واقع شود تا قوم تو از آن عبرت گيرند و گويند آن سنگ ازدحام بود طول آن ده گز و عصا نيز ده گز بود مطابق قامت موسي و از مورد بهشت بود آن عصا و آن را دو شعبه بود در شب تاريک آن دو شعبه بمثابه آفتاب مشتعل و روشن و نام او عليق بود و موسي آن را بر حمار خود مينهاد و در وقت نزول در دست ميگرفت و همين عصا بود که اژدها شد و از ابوبکر وراق نقلستکه آن سنگي سست بوده از دوازده زخنه او آب عذب بيرون آمدي و چون از آن مستغني شدندي ديگرباره عصا بر او زدي آب منقطع گشتي و هر روز ششصد هزار مردي را آب دادي غير از چهار پايان و معسکر همه ايشان دوازده ميل بود و گويند آن سنگ چهار روي داشت از هر روئي سه چشمه روان ميشد و هر جدولي از آن دوازده جدول مخصوص بسبطي از اسباط بود چنانچه باري تعالي فرمود فانفجرت منه اثنتي عشره عينا قد علم کل اناس مشربه وثد جليل في هدايه السعداء للحصنيني بساناده عن جابر الجعفي قال قال سيدي الباقر محمد بن علي في قول الله عز و جل و اذا ستسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر الايه قال ان قوم موسي لما شکوا الجدب و العطش استسقوا بموسي فاسلسقي لهم فسمعت ما قال الله لهم و متل ذلک ما قال المومنون الي جدي رسولالله فقالوا له يا رسول الله تعرفنا من الائمه من بعدک فما مضي نبي الا و له وصي و ائمه من بعده و قد علمنا ان عليا وصيک فمن الائمه من بعده فاوحي الله اني قد زوجت عليا بفاطمه في سمائي تحت ظل عرشي و جعلت جبرائيل خطيبا لها و ميکائيل وکيلها و اسرافيل القابل عن علي و امرت شجره طوبي فنثرت عليهم لولو الرطب و الدر و الياقوت و الزبر جد الاحمر و الاصفر و مناشير مخطوطه بالنور فيها امان الملائکه من سخطي و عذابي فنثار فاطمه تلک المناشير في ايدي الملائکه يفتحزون الي يوم القيمه و جعلت نخلتها من علي و نحلتها عني خمس الدنيا و ثلثي الجنه و جعلت نحلتها في الارض اربعه انهار الفرات و نيل مصر و سيحان و جيحان فروجها انت يا محمد بخمسمائه درهم تکون اسوه بها لامتک بابنتک فاذا زوجت فاطمه من علي فعلي العصا و فاطمه الحجر يخرج منها احد عشر اماما من صلب علي يتم اثني عشر اماما بعلي حيوه لامتک تهتدي کل امه بامامها في زمنه و يعلم کل قوم کما علم قوم موسي مشربهم فهذا تاويل هذه الايه و کان بين تزويج علي
[ صفحه 103]
بفاطمه في السماء و تزويجها في الارض اربعون يوما تاويل عليل بي روح البيان نقلا عن التاويلات النجميه الاشاره في تحقيق الايه اي آيه و اذااستسقي موسي لقومه الايه ان الروح الانساني و صفاته في عالم القلب بمثابه موسي و قومه و هو يستسقي ربه ليرويها من ماء الحکمه و المعرفه و هو مامور بضرب عصا لا اله الا الله ولها شعبتان من النفي و الاثبات تتقدان نورا عند استيلاء ظلمات صفات النفس و و قد حملت من جنه حضره الغره علي حجر القلب الذي کاالحجاره او اشدقسوه فانفجرت منه اثني عشره عينا من ماء الحکمه لان کلمه لا اله الا الله اثني عشر حرفا من کل عين قد علم کل سبط من اسباط الصفات الانسانيه و هم اثني عشر سبطا من الحواس الخمس الظاهره و الحواس الخمس الباطنه و القلب و النفس و لکل واحد منهم مشرب من عين حرف من حروف الکلمه قد علم مشربه و مشرب کل واحد حيث ساقه رائده و قاده قائد فمشرب عذب فرات و مشرب ملح اجاج فالنفوس ترد منا هل المني والشهوات و القلوب تشرب من مشارب التقي و الطاعات و الارواح تشرب من زلال الکشوف و المشاهدات بواکلو احد من رزق الله بامره و رضاه و لا تعثوافي الارض مفسدين بترک الامر و اختيارالوز و بيع الدين بالدنيا و ايثار الاخره علي الاولي و اختيار هما علي المولي دفع استعجاب و رفع استغراب بدانکه کسيکه منکر اينگونه معجزات است لابد از فرط جهل او است بخداي تعالي و از قلت تدبر او است در عجائب صنع آفريدگار چه هرگاه ممکن باشد که بعضي از احجار بالخاصيه حلق شعر کند و جذب آهن نمايد چنانکه هر دو اينها مشهود خلايق است پس ممتنع نيست که حقتعالي خلق حجري صغير کند که جذب آب کند از زير زمين و يا جذب هوا کند ازجوانب خود و بقوه تبريدي که در آن مودع باشد آن را آب گرداند تنوير في تنظيه بدانکه در خبري چنانچه در منهج است در ابتداء امر حجرر موسي چنين وارد شده که موسي در بعضي راهها بسنگي بگذشت آن سنگ با او بسخن درآمدکه مرا بردار که بسيار فائده بتو و اصحاب تو خواهم رسانيد موسي آن را برداشت چون قوم از او آب خواستند حقتعالي فرمود اضرب بعصاک الحجر اين ناچيز گويد که نظير اين سنگ در تکلم نمودنش با اين پيغمبر در کتب احاديث و اخبار بسيار وارد شده است و ما از جمله بذکر يکمورد از آنها اکتفا مينمائيم و آن تکلم نمودن آنسه سنگ است با داود پيغمبر در قضيه قتل جالوت چنانچه در تفسير قمي است که حضرت صادق فرمودند که قبل از محاربه طالوت با جالوت خداوند عزت با شموئيل وحي فرستاد که قتل جالوت بردست مردي شبان باشد که زره موسي برقامت او راست آيد و از اولاد لاوي بن يعقوب باشد و آن داود بن ايشا بود و ايشا را ده پسر بود و کوچکتري آنها داود بود و چون حق سبحانه و تعالي طالوت را پادشاهي داد بر بني اسرائيل و بجهه حرب جالوت لشکر را جمع کرد شخصي را نزد ايشا فرستاد که فرزندان خود را حاضر گردان ايشا پسر خود را بمجلس طالوت آورد و هر کدام که زره ميپوشيدند مساوي قامه او نميبود چه نسبت ببعضي کوتاه و نسبت ببعضي ديگر دراز طالوت ايشان را گفت فرزندي ديگرداري گفت آري پسرکي کوچک دارم که همراه رمه ميباشد و ايشان را ميچراندطالوت گفت او را بياور ايشا بيامد و او را گفت که طالوت تو را ميطلبد داود فلاخن را در ميان بسته متوجه طالوت شد در اثناي راه سه سنگ افتاده بود باواز آمدند که اي داود ما را باخود نگاه دار که از ما فائده بسيار بتو خواهد رسيد داود آنها را برگرفت و او بسيار شديد البطش و شجاع و قوي هيکل بود چون نزد طالوت آمد و طالوت زره موسي را بر او پوشانيد بر قد و قامه او راست آمد نه دراز بود و نه کوتاه پس طالوت او را بلشکرگاه خود آورد و در تفسير شيخ ابوالفتوح چنين آورده که داود چون در راه ميامد که نزد طالوت آيد سنگي با او بسخن آمد که اي داود مرا بردار که خداي تعالي هلاک جالوت را در من وديعه نهاده او را برداشت پس سنگ ديگر رسيد هم چنين گفت او را نيز برداشت و همه را در توبره نهاد تا آنگاه که جالوت اسلحه برخود راست کرد و بر فيل نشسته مبارزطلب نمود طالوت اسبي نيکو و سلاحي تمام براي داود حاضر کرد و او در پوشيد و سوار شد و پاره راه برفت مردمان گفتند اين کودک است چگونه با جالوت کارزار تواند کرد پس داود بازگشت و گفت اي ملک باين سلاح صلاح نيست که با جالوت جنگ کنم مرا بر حالت و هيئت خود باز گذار که مرا اينحال بهتر مينمايد طالوت گفت اختيار داري پس داود پياده شد و توبره در گردن کرد و فلاخن در دست گرفت و رو بميدان نهاد و در برابر جالوت چون او را بديد در چشم او بسيار حقير نمود بر سبيل استهزاء و سخريه گفت تو بقتال من آمده گفت بلي طالوت گفت همين ساعه گوشت تو را طعمه ددان کنم داود بسخن او التفات نکرد دست در توبره کرد و يک سنگ را بيرون آورد و در فلاخن نهاد و گفت بنام خداي ابراهيم و چون دويم را در آن نهاد گفت بنام خداي اسحق و سنگ سيم را که در آن نهاد گفت بنام خداي يعقوب و فلاخن را گرد سر بگردانيد و بينداخت حق سبحانه هر سه سنگ را يکي گردانيد و باد را امر کرد تا آن سنگ را ميبرد تا بميان خود جالوت آمده فرو رفت و از سر و گلو و شکم وي بگذشت و از مقعدش بيرون رفت پس داود بيامد و پاهاي جالوت بگرفت و ميکشيد تا نزد طالوت آورد مسلمانان شاد شدندو داود را دعا کردند و الله المعين اخطار الي مختار بدانکه ظاهر بلکه صريح احاديث و اخباريکه درباره حجر موسي وارد شده اينست که آن حجر معين معلومي بود چنانچه لفظ الحجر هم که در قران است در قول باريتعالي که ميفرمايد فقلنا اضرب بعصاک الحجرر بنابر بودن الف و لام آن از براي عهدمفيد تعين و تشخص آنست وليکن مختار بعضي از مفسرين عامه آنست که الف و لام در آن براي جنس است نه عهد يعني عصا را بر هر سنگي که خواهي بزن و گفته است که اين اظهر در حجت و ابين در قدره است چه آنکه اخراج ماء بضرب عصا بر جنس حجر هر حجريکه باشد ميباشد اذل بر ثبوت نبوت موسي از اخراج ماء از حجري معين و مخصوص چه احتمال ميرود که تو هم شود که اين خاصيت که اخراج ماء است در اين حجر مخصوص است مثل خاصيه جذب حديد در حجرمقناطيس و عجب است از فاضل کاشاني که با اينکه خود از اعاظم علماء شيعه اثني عشريه است که آنها را اعتقاد اينست که آن حجري مخصوص و معين است که در سفط امام عصر است و آن را بحسني در وقت ظهور ارائه ميفرمايد در تفسير منهج الصادقين
[ صفحه 104]
بعد از نقل اين قول گفته است که اين قول اظهر است در حجه و ابين است در قدرت مکر آنکه گفته شود که اين فرمايش نه از ايشان است بلکه از تتمه کلام بعضي از مفسرين از عامه است که ايشان کلام او را نقل فرموده اند و کيفکان ممکن است که در جمع ميان آنچه که از احاديث و اخبار از تشخص و تعين آن معلوم ميشود با مختار اين بعض گفته شود که در اول استسقاء قوم از موسي آن جناب عصا را که بهر سنگي ميزده اخراج ماء مينموده و پس از اينکه اين معجزه از براي جنابش ثابت و محقق در نزد قوم شد آنگاه حجري معين را که الحال در نزد حضرت ولي امر عجل الله فرجه الشريف است اختيارفرموده باشد برقان فيها فرقان (الاول) آنست که قرطبي در تفسير خود آورده که آنچه وارد شده است از انفجار ماء و نبع آن از ميان انگشتان حضرت خاتم النبيين اعظم است در مقام اعجاز از نبع ماء از حجر موسي چه آنکه ما مشاهد ميکنيم که شبانه روز آبهائي از ميان سنگها نبعان مينمايد وليکن اين معجزه پيغمبر ما که بنعان ماء از ميان اصابع شريفش باشد از هيچ يک از پيغمبران پيش از آن جناب وقوع نيافته چه معهود نيست که آب از ميان گوشت و خون نبعان نمايد و خارج گردد الثاني آنکه بني اسرائيل چون محتاج باب شدند در نزد موسي آمده از حضرتش آب طلب کردند و چون بقل و قثاء و قوم و عدس و بصل و ساير ماکولات را محتاج شدند در خدمه جنابش آمده و از آن جناب طلب آنها را نمودند بخلاف امه مرحوم چه خداوند درباره ايشان عنايت فرموده و در وقت احتياج ايشان آنها را محول به پيغمبرشان نفرموده بلکه فرمود و اسئلوا الله من فضله و قال ادعوني استجب لکم اشاره فيها بشاره در روح البيان است که موسي بخواهش قوم خود ازباري تعالي آب طلب نمود و عيسي بخواهش قوم خود از باري تعالي مائده طلب نمود وليکن پيغمبر ما از خداوند مغفرت و بخشايش ما طلب فرمود قال الله و استغفر لذنبک و للمومنين پس چنانچه اجابت فرمود باري تعالي آن دوپيغمبر را در چيزيکه بواسطه طلب قوم خود از حضرتش سئوال نمودند اگر اجابه فرمايد نبي ما را در آنچه درباره ما از خداوند سئوال نموده و آن سئوال هم بامر خود باري تعالي بوده که آن مغفرت است غريب و عجيب نباشد کلام کالمسک في الختام در منهج از تفسير اهلبيت عليهم السلام نقل نموده که چون تشنگي بر بني اسرائيل غالب ميشد و نزديک بهلاکه ميرسيدند موسي دست بدعا برميداشت و ميگفت اللهم بحق محمد سيد الانبياء و بحق علي سيد الاوصياء و بحق فاطمه سيده النساء و بحق فاطمه سيده النساء و بحق الحسن سيد الاولياء و بحق الحسين سيد الشهداء و بحق عترتهم و خلفائهم ساده الازکياء که آب دهي اين بندگان تشنه جگر خود را پس عصا بر آن سنگ زده آب جاري ميشد انتهي.