بازگشت

نجمه 02


بدانکه دويم از مواريث انبياء که هنگام ظهور در نزد حضرت بقيه الله ميباشد عصاي حضرت آدم است چنانکه در حديث مفصل مفضل بن عمراست که وقتيکه حسني با عسکر خود واردکوفه شود پس او با حضرت بقيه الله درميان دو لشکر بايستند پس حسني بحضرتش عرض نمايد که اگر تو مهدي آل محمدي پس کجا است عصاي جد تو رسولخدا پس يکيک از مخصوصات آن حضرت را اسم ميبردتا آنکه حضرت صادق ميفرمايد پس حضرت قائم حاضر نمايد جوالي يا مانند آنراکه آنرا سفط ميگويند که در آنست آنچه او خواسته باشد پس مفضل گفت اي آقاي من همه آنها در سفط است فرمود بلي و الله و ترکه جميع پيغمبران در او است حتي عصاي آدم الحديث و محتمد است که اينعصاي موسي همانعصاي آدم باشد چنانچه در کشاف مطابق اين احتمال خبري نقل نموده که نزد شعيب عصاهاي انبيا جمع شده بود در شب موسي را بعداز اينکه دخترش را باو داده و شباني گوسفندان خود را باو محول نموده فرمود که در اينخانه رو و يکي از آن عصاها که در او است بردار موسي در اندرون خانه آمد و عصائيکه آدم از بهشت همراه خود بيرون آورده بود و بميراث از انبيا بشعيب رسيده بود برداشت چون شعيب مکفوف بود او را بدست مس کرد دانست که عصاي آدم است گفت اينرا بنه و ديگريرا بردار موسي هفت نوبه بانخانه آمد همين عصا بدستش آمد شعيب دانستکه وي شايسته آنست آنرا بموسي تفويض نمود و چون عصا را بموسي داد گفت ايموسي چون بمفرق الطريقين برسي دو راه پديدار بر دست چپ برو اگر چه بدست راست گياه بيشتر باشد چه در آنمرغزار اژدهاي عظيمي هست که مرد را با چهارپا فرو ميبرد موسي چون بانجا رسيد گوسفندان ميل بجانب راست کردند و ميدويدند و هر چند که موسي خواست که آنها را باز گرداند نتوانست پس بالضروره بر اثر ايشان برفت مرغزاري ديد که در او گياه بسيار رسته گوسفندان بچرا مشغولشدند و موسي بجهه آنکه تعب بسيار بوي رسيده بود همانجا بخفت و عصا را بر زمين فرو برد اژدها بيامد و آهنگ گوسفندان کرد عصا جانوري کشت و با او بر آويخت و او را بکشت موسي از خواب برخواست عصا خون آلوده بود واژدها کشته شده شادمان شد



[ صفحه 101]



و بيامد و شعيب را خبر داد شعيب دخترخود را گفت که شوهر تو پيغمبري خواهدبود که او را در اينعصا شاني عظيم باشد و چونشعيب دانستکه موسي مرتبه عظيم نزد حقتعالي دارد و برکت و يمن قدم و حسن رعايت او در گوسفندان بديدخواست که با وي احساني نمايد گفت ايموسي هر بچه که امسال از گوسفندان ابلق بوجود آيد يعني سياه و سفيد بتوعطا کردم حقتعالي وحي کرد بموسي در خواب که اينعصا بر آن آبي زن که گوسفندان از آن ميخورند موسي عصا را بر آب زد و گوسفندان از آن آب بخوردند آنسال نتائجي که از ايشان حاصلشد همه ابلق بودند شعيب چون ديد که همه نتاج گوسفندان آنسال ابلق بوجود آمدند دانستکه اين روزي است که حقتعالي بوي داده پس همه را بوي تفويض نمود و در تفسير منهج الصادقين بعد از اينکه ذکر نموده است آنچه را که ما از کشاف نقل نموديم گفته است ودر روايتي ديگر از يحيي بن سلام مروي است که شعيب گفت هر سخله که بلون مادرخود نباشد آن را بتو دادم پس موسي بطريق الهام در خواب عصا را بر آب زدو گوسفندان آن را آشاميدند همه اولادايشان برخلاف شکل امهات خود بوجود آمدند و شعيب همه را تسليم موسي فرمود چنانکه محتمل است که بقرينه ذکر عصاي موسي را در حديث مفضل بعد از ذکر عصاي حضرت آدم و بقرنيه اخبارديگر عصاي موسي غير از عصاي آدم باشد در منهج است که چون جناب شعيب صفورا را بموسي عقد بست و صداق آن را شباني گوسفندان خود قرار داد و موسي قبول شرط با صداق مذکور نمود با شعيب گفت چون مرا بشباني نصب کرده عصائي بمن ده تا گوسفندان را برانم و سباع را از ايشان دفع نمايم شعيب دختر خود راگفت برود در فلانخانه چند عصا هست يکي را بياور و بموسي بده دختر برفت و عصائي برداشت و بياورد شعيب آن را بديد گفت اين عصا را بگذار و ديگري بياور دختر عصا را باز پس برد و آنهادرخواست که تا ديگري برگيرد همان عصا بدست او آمده بياورد شعيب فرمود اينهمان است و سه بار اين صورت باينطريق واقع شده در نوبه سيم دختر گفت بخدا سوگند که من قصدا اين را برنميگيرم اما هر نوبه که ميخواهم عصاي ديگر برگيرم اين عصا بدست من ميايد شعيب گرفت آن را بموسي داد چون موسي بشباني رفت شعيب پشيمان شد از دادن آن عصا و گفت اين عصا را روزي مردي بود يغه بمن داده جائز نباشد که بکسي بخشم سدي گفته که صورت چنان بوده که روزي فرشته بصورت مردي برآمدو آن عصا را نزد شعيب نهاد و برفت پس شعيب برخواست و از عقب موسي روان شد تا عصا را از او بستاند موسي گفت ايشعيب اين عصا لايق من است و مناسب حال من و خاطر من بسي تعلق باو گرفته با خود قرار نميتوانم داد که رد کنم آن را پس هر دو اتفاق کردند که اول کسيکه پديد آيد او را حکم سازم تا آنچه وي بان قرار دهد عمل نمائيم حقتعالي فرشته را بر صورت مردي فرستاد چون او ررا بديدند گفتند ميان ما حکم باش و صورت حال باو گفتند وي گفت حکم و آنست که عصا بانکس اولي است که آن را از زمين بردارد پس عصا را از ايشان بستد و بر زمين نهاد و بايشان گفت برداريد شعيب هر چند که خواست بردارد نتوانست موسي آن را از زمين برداشت و بردوش نهاد حکم نمود که اين عصا مر تو راست پس موسي برفت و آن عصا با او بماند و از ابوصالح و او از ابن عباس نقل کرده که شعيب را خانه بود که هيچ کس در آنجا نرفتي مکروي و دختريکه زن موسي شد و در آن خانه سيزده عصا بود و شعيب را يازده پسر بود هر کس که بالغ شدي گفتي برو و عصائي از آن بردار اوبرفتي که يکي از آنها را بردارد آتشي بيامدي و آن پسر را بسوختي تا جمله هلاک شدند چون دختر را گفت برو و عصابياور او برفت و عصاي نيکوتر بياورد و هيچ آفتي بوي نرسيد گفت اي دختر بشارت باد تو را که شوهر تو پيغمبر خواهد شد و او را در اين عصا امري عظيم رخ نمايد که مشهور عالم شود و بجهت آن بسي مردم در دائره اسلام درآيند بيان جمع الحصا و اعلان بنفع العصا بدانکه در شريعه مطهره اسلاميه اتخاذ عصا و در دست گرفتن آن زسنن اکيده است و اخبار کثيره بر اين معني از حضرت رسول مختار و حضرت ائمه هشت و چهار عز صد و ريافته و از جمله در تفسير منهج از تفسير مجمع البيان نقل نموده که قال رسول الله تعصوا فانها من سنن المرسلين يعني عصا را بدست گيريد که از سنت پيغمبران است که مرسل بودند و از حضرت امير للمومنين روايت نموده که فرمود حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمودند که هر که بجهت سفر از خانه بيرون رود و با او عصاي بادام تلخ باشد و در وقت توجه بسفر خود آيه و لما توجه تلقا مدين و اتاقوله و الله علي ما نقول وکيل تلاوت کند حقتعالي ايمن کند او را ازهر دردي و ضرر رساننده و از هر دزدي تعدي نماينده و از حد درگذرنده و از هر جانوري نيش دارنده تا آنکه بمنزل خود رجوع کند و يا از هفتاد و هفت فرشته باشد که پيش و پس او را احاطه نمايند و از براي وي استغفار کنند تاآنکه بمنزل معاودت نمايند و عصا را از دست بنهد ثعالبي در نمارالقلوب ازجا خط نقل نموده که گفته است که رايارا هست که ادعا نمايد احاطه خود را در معني کلام حضرت موسي که درباره عصاي خود بباري تعالي عرضه داشت که ولي فيها مارب اخري مکر بتقريب ذهن وذکر آنچه از منافع آن بخاطرش خطور کند ولکن من ذکر ميکنم جمله از مواردرا که در آنها حاجه بعصا نمايان و مشهود است پس از جمله آن موارد اينست که عصا برداشته ميشود از براي دفع کزند مار و عقرب و کرک و شتريکه هيجان شهوت او را دريافته باشد و غيرآن از فحول هائجه ديگر وتکيه ميکند بر آن پيرمرد و مريض و کسيکه يگپاي او قطع شده باشد و يا آنکه اعرج باشدچه در اينهنگام عصا قائم مقام پاي ديگر است و از براي انسان نابينا بمنزله کسي است که دست او را ميگيرد وراه ميبرد و بان تنور آتش را بهم ميزند که خاکستر از روي آتشهاي آن برطرف شود و آلت است از براي کوفتن گچ و ساروج و حشيش و گنجد و نافع است از براي ريختن برگ از درخت و معين است از براي مکاري و پياده رو و در راه رفتن آنها و باعث استقامه مفلوج و مانع شدن او است از اعوجاج در سير و موجب نگاهداري محموم است از ارتعاشيکه در وقت تب در بدن او است وبمنزله تازيانه است از براي مرکوب و نافع است از براي مسافر بداخل کردن او يکطرف آن را در دسته توشه دان و يا حلقه آن و آن را بدوش کشيدن و سبب است از براي سهوله حمل ثقيل باينکه آن را در زير آن فرو برده و يکسر آن را خودش و طرف ديگرش را کسي ديگر گرفته و آن راحمل نمايند و بمنزله ميخ است در وقت فرو بردن آن را بديوار و بمثابه قبله است از براي کسيکه آن را بزمين مثل درخت نشانده



[ صفحه 102]



باشد و وزانش وزان سايبان است هرگاه آن را بزمين فرو برده و پرده مانندي بربالاي بر بالاي آن بکشانند و اگر آهني تيز بر يکطرف او نصب کنند بمنزله تير است و اگر آهنش زيادتر باشد بمثائه نيزه گردد تمام شد ترجمه کلام حاحظ اين ناچيز گويد که چون جاحط ظاهر بين بوده و چشم باطن او رامد رسيده لذا از بهترين منافع عصا و برترين فوائد آن غفلت نموده است و آن مذکر بودن انسان است از براي سفر آخرت چنانچه آن شاعر با خال مترنم باينمقال است شعر حملت العصا لا الضعف اوجب حملها علي و لا اني تحنيت من کبر ولکني الزمت نفسي حملها لا علمها اني مقيم علي سفر يعني حمل نمودم من عصا را نه بواسطه آنکه ضعف باعث شده باشد از براي حمل نمودن من آن را و نه بجهه اينکه پيري و انحناءرا گرفته باشد ولکن بدرستيکه من الزام نمودم بر نفس خود حمل آن را تااينکه نفس را آگاهي دهم که من مسافرم يعني بسوي سراي آخرت و دنيا بمثابه مسافتي است که مسافر آن را طي مينمايدو سير ميکند ختام به اهتمام بدانکه اصح روايات در خصوص عصاي موسي آن چيزي است که عبدالله بن سنان آن را از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده چنانچه در منهج است که گفت آن بزرگوار که کانت عصا موسي قضايب من الجنه اتت بها جبرئيل لما توجه تلقاءمدين يعني عصاي موسي شاخه بود از درخت مورد بهشت که در وقتيکه موسي متوجه مدين ميشد جبرئيل آن را بوي داد و از اينجهه خوارق عادات از آن ظاهر ميشد.