بازگشت

نجمه 01


بدانکه در اخبار کثيره مثل خبر مفصل مفضل و غيره وارد شده است که چون حضرت بقيه الله ظهور فرمايد با آن حضرت مواريث جميع انبياء باشد و ما از جمله بنقل و شرح دوازده ميراث از آنها در اين عجاله اکتفا مينمائيم پس ميگوئيم اول از آنها عصاي موسي است چنانکه در بحار از غيبت نعماني و او باسناد خوداز حضرت باقر روايت نموده که فرمود چون حضرت قائم ظهور نمايد با او باشدبيرق رسول خدا و انگشتري سليمان و سنگ و عصاي موسي و آن عصا يکي از معجزات قاهرات حضرت کليم الله موسي بن عمران بود و در نام آن چنانچه در کتاب قصص المرسلين ملا معين الدين هروي است اختلاف است مقاتل بن سليمان گويد او را اتعفه نام بود مقاتل بن حيان گويد وي را غياث نام بود و بعضي گويند او را زائده نام بود فاما اکثرعلماء برآنند که نام وي عليق بود و آن از چوب آس بهشت بود و درازي آن ده کز بود و ميراث آدم صفي الله بود که بموسي رسيده بود و در قران مجيد و فرقان حميد خداي تعالي آن را بچهار نام خوانده اول عصا چنانکه فرموده و آن الق عصاک دويم حيه چنانچه فرموده فاذا هي حيه تسعي سيم ثعبان چنانکه فرموده فاذا هي ثعبان مبين چهارم جان چنانچه فرموده تهتر کانها جان ولي مدبراوهم در آنکتاب است که ابن عباس گفته که عصاي موسي نه يک معجزه بود بلکه در آن هفتاد معجزه بود پس از آن ميگويد که جامع اين کتاب را که بمطالعه کتب از تفاسير و تواريخ و قصص و اخبار عمر خود را صرف نموده ازجمله معجزات آن عصا که در کتب متفرقه مذکور شده اند بيست معجزه بنظر رسيده و آنها را در اين نسخه در سلک انتظام درآورده و برآن اشارات غريبه و لطائف بديعه متفرع ساخته چنانکه بنظر شريف ارباب الباب خواهد رسيد و بصنوف تحسين و الوف تزيين ايشان معين مسکين خواهد تشرف يافت معجزه اول آنکه بثبوت پيوسته که مرا آن عصا را دو شعبه بود و چون موسي به بيابان باز رسيدي و لشکر زنگبار شام ميمنه و ميسره عالم را بظلام عنبر فام ملبس بلباس آل عباس گردانيدي و جام گيتي نماي عالم بغبار ظلام تيره فام گشتي آن دو شعبه بر مثال آفتاب و ماه نور و ضياء برافروختي و آن مقدار که چشم کار کردي بان نور منور گشتي معجزه دويم آنکه چون موسي آرزومند شراب ناب جنه گشتي و خاطر شريفش مايل شير و آن کبين بهشتي بودي دهان مبارک بر آن دوشعبه نهادي از يک شعبه شير خالص و ازديگري عسل مصفي پديد آمدي معجزه سيم آنکه حضرت کليم الرحمن چون آتش عطش دريافت او مشتعل گشتي و يا از براي سقايه اغنام آب خواستي بر سر چاه آمدي و آن عصا را بچاه فرو گذاشتي و هر چند که چاه عميق بودي آن عصا بمقدار معاک چاه قد کشيدي و بلند شدي و بر بيرون ظرفي بر مثال دلوي پديد آمدي و از آب مملو گشته از قعر چاه برآمدي معجزه چهارم آنکه چون موسي محتاج بطعام شدي و سورت مجاعه در باطن مبارکش ظاهر گرديدي آن عصا را بر زمين اشاره فرمودي قوت آن روزش بحصول پيوستي و ديگر معجزه پنجم آنکه چون موسي را ميل ميوه بودي آن عصا رابر زمين فرو بردي في الحال سبز شدي وشاخها بگسترانيدي و گل و شکوفه پديد آمدي و هر ميوه که خاطر مبارکش با نمايل بودي در همان زمان از آن درخت عالي بخت بکمال رسيدي معجزه ششم آنکه چون موسي با دشمني مقاتله کردي از آن دو شعبه وي دو اژدها پديد گشتي و بجانب خصم موسي تيرانداختي معجزه هفتم آنکه چون موسي قطع مراحل نمودي اگر در راه سنگي يا کوهي يا درختي پيش آمدي که از وي گذشتن دشوار بودي آن عصا را بر وي زدي في الحال آنها از راه وي برخواستي معجزه هشتم آنکه بهر دريائي يا رودخانه يا نهري رسيدي که بدون کشتي عبور از وي ميسر نگشتي عصا را بروي زدي راه پديد آمدي و از آنجا گذشتن آسان شدي معجزه نهم آنکه اگر موسي را سفري پيش آمدي و در بدايه آن مسافه يا در نهايت آن پياده رفتن بر جنابش دشوار بودي قدم بر آن عصا در گردانيدي و بر وي سوار گشتي بر مثال برق خاطف بسرعه او را بمقصد رسانيدي چنانکه احتياج بتحريک پاي نبودي معجزه دهم آنکه اگر موسي را دربيابان راه مشتبه شدي آن عصا طريق موصل بمقصود را بوي آسان نمودي معجزه يازدهم آنکه چون بوي ناخوش و کريهي بمشام حضرتش رسيدي آن عصا را ببوئيدي عطري از آن حاصل آمدي و استشمام آن را دافع آن بوي ناخوش قرار دادي و اما معجزه دوازدهم آنکه اگر موسي عزيمت راه کردي و در آن راه قطاع طريق بودي آن عصا با وي بسخن درآمدي و بگفتي که باين راه مرو که قطاع الطريق در کمينند معجزه سيزدهم آنکه چون گوسفندان وي گرسنه بودي برگ از درخت براي ايشان بان عصا فرو ريختي هر چند که آن درخت بسيار بلند بودي معجزه چهاردهم آنکه اگر ماري يا موري از حشرات زمين پيدا شدي آن عصا هم رااز وي دفع کردي معجزه پانزدهم آنکه هر سفريکه از براي موسي اتفاق افتادي جهاز و متاع و مايحتاج سفر خود را برآن عصا بار کردي و او را برگردن خود نهادي و هيچ گراني از وي بحضرت موسي نرسيدي معجزه شانزدهم آنکه چون موسي بخواب رفتي آن عصا بنگاهباني و شباني گوسفندان وي قيام و اقدام نمودي تا آنگاه که آن جناب از خواب بيدار گشتي و اما معجزه هفدهم آنکه در هر روز پنجشنبه آن عصا از پيش حضرت موسي غائب گشتي و بطواف کعبه معظمه رفتي واز آنجا بمدينه سکينه آمدي آنجا که اکنون مرقد پر نور آن سلطان انبياء است و ده بار بخواجه کائنات صلي الله عليه و آله صلوات فرستادي و غفران و بخشايش امتان آن حضرت را از خداي تعالي درخواستي و اما معجزه هيجدهم آنکه چون موسي خواستي که بر شهري و ولايتي عبور کرده بر وقايع آن اطلاع يابد آن عصا وي را برداشتي و بر مثال مرغي طيران نمودي و آن حضرت را بر سرآن ولايه بداشتي تا بر احوال و اوضاع آن ولايت مطلع گشتي معجزه نوزدهم آنکه هر چه فرعون با قوم خود بگفتي



[ صفحه 99]



در خلاء و ملاء عصا موسي را عليه السلام از آن ماجرا آگاه گردانيدي تاآن جناب بتدارک آن بپرداختي معجزه بيست آنکه چون طعام نزد موسي آوردند و آن گرم بودي چنانکه خوردن آن باساني دست ندادي سر آن عصا را در آن طعام درآوردي بحديکه اعتدال بود باز آمدي و اگر طعام سرد بودي گرم شدي و معجزات ديگر در آن عصا بود که متون کتب متداوله احاطه آن ننموده و قناع از چهره استظهار آنها نگشوده و الله المويد انتهي تنظيه فيه تبشير و ايضادر همان کتاب است که اگر پرسند چون موسي را گوسفندان دادند او را از براي ضيافه مراعي از خيانه سباع عصائي ميبايست تا اغنام وي مصون و محفوظ مانند آيا امتان مرحومه را که راعيان کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته ميباشند از براي ضيافت رعاياي خويش بکدام عصا فائز نموده اند جواب آنست که شعيب بني چون گوسفندان خود بموسي سپرده بود و بصحراي مدنيش ميفرستاد دانست که در آن بيابان سباع و کرگان بسيار اند و در کمين ايشانندو دست رسي بانها را غنيمت ميشمرند و انتظار ميبرند پس عصائي بموسي داد تاشر سباع آن مراعي از آن مواشي باز دارد همچنين حضرت احديت جل و علا که تو را راعي مراعي خود ساخته و مراعات آنها را بر تو ايجاب فرموده که آنها عبارتند از اعضا و جوارحت و تو را با آنها در بيابان مدين دنيا وعلف زائرين للناس حب الشهوات فرستاده بعلم ازلي ميدانند که گرگان شياطين در کمين اهلاک رعاياي تو هستند لابد از براي دفع وسواس ابالسيه يوسوس في صدور الناس عصائيکه عروه الوثقاي تو تواند بود بتو انعام نموده است و آن کلمه طيبه لا اله الا الله است و هر معجزه که از عصاي موسي بوجود آمده است مثل آن نيز از اين کلمه طيبه بظهور رسيده است بلکه بمراتب بهتر و بيشتر تا اين بيست معجزه که از خصائص عصاي موسي مرقوم افتاد نظير آن در کلمه توحيد مبين ميسازم و جام جهان نمائي از براي ارباب تحقيق ميپردازم اول گفتيم که عصاي موسي را دو شعبه بود کلمه توحيد را نيز دو شعبه است يکي اقرار و ديگري تصديق آن عصا در شب تاريک روشني ميداد اين عصا در ظلمت آباد منکرات عارفان را بمعروفان آشنائي ميدهد دويم آن عصا از يکشعبه خود شير سفيد و از يکشعبه ديگر عسل مصفي ميداد اين عصا از شعبه اقرار شير شريعت غراء بيضاء و از شعبه ديگرعسل مصفي محبه حقتعالي ميدهد سيم، آن عصا در وقت حاجات رسن ميشد و آب از قعر چاه معناک برمياورد اين عصا در وقت مناجات آب از ديده عيب ناک واه از سينه غمناک برمياورد چهارم آن عصا را چون موسي گرسنه شدي برخاک و گل زدي از براي وي طعام حاصل شدي اين عصا را چون بنده گرسنه مائده قرب حق کرد بر جان و دل زند بمطلوب واصل گردد پنجم آن عصا چون حضرت موسي فواکه خواستي درختي شدي و او را ميوه دادي اين عصا چون بنده به از به خواهد اين شجره طيبه او را بجانب قدس شيوه دهد ششم آن عصا چون موسي با دشمنان مقاتله کردي تيرتيب از قنديل جيب بر گمان لاريب نهادي و بسوي دشمن انداختي اين عصا چون ابليس پر تلبيس قصد ايمان کند ذوالفقار و سرلام الف خود را برکشد و سير شيطان لعين را بان بيندازد هفتم، آن عصا اگر کوهي يا سنگي عظيم موسي را پيش آمدي آن رااز راه موسي برداشتي اين عصا نيز اگربنده را کوه گناه يا سنگ راهي پيش آيد از جلو راه بنده بردارد هشتم چون موسي عليه السلام را گذر برد دريائي افتادي آن عصا را براند ريازدي آبها از پيش برخواستي چنانکه کود و غبار از قعر دريا برآمدي اينجا نيز چون بنده را گذر برد درياي آتشين دوزخ افتد اين عصا درياي آتش سوزنده را ازپيش بردارد که جز يا مومن فان نورک اطفا لهبي نهم آن عصا چون راه دور بودي مرکب کشتي و موسي را برداشتي و بمنزل مقصود رسانيدي اين عصا نيز چون بنده از درگاه اله دور افتد بقوت اليه يصعد الکلم الطيب و العمل الصالح يرفعه بنده را از درگاه برداشته بجانب نداند و بحال خود درماند طريق موصل بمقصود را بوي بنماياند و ابواب مسدوده را بر روي او بگشاياند دهم آن عصا اگر موسي راه ندانستي او را بطريق مستقيم اشارت نمودي اين عصا چون بنده راه نجات نداند و بحال خود درماند طريق موصل بمقصود را بوي بنماياند و ابواب مسدوده را بر روي او بگشاياند يازدهم آن عصا چون مشام حضرت موسي مکدر گشتي طيبي از عطر جيب بدماغش بگذرانيدي تامشام مشام وي بدآن رائحه مروح گشتي اين عصا نيز چون بنده را از کيد معاصي و زلات خللي در دماغ پديد آيد رائحه از مهب رحمت بمشام جانش رساند و از نتن معاصي و زلاتش برهاند دوازدهم آن عصا موسي را از دزدان که راه زنان زمينند خبدار کردي اين عصا بنده را از دزدان شياطين که راه زنان دينند واقف گرداند سيزدهم آن عصا چون مراعي موسي گرسنه گشتي برک از درختان براي ايشان فرو ريختي اين عصا نيز چون رعاياي اعضا گرسنه شوند عطاياي طاعات و عبادات از درخت نيک بخت مثل کلمه طيبه کشجره طيبه اوراق اسواق برايشان نثار گرداند چهاردهم آن عصا در سفر برگردن موسي دفع کردي اين عصاموذيات دين را که عبارت از اخلاق ذميمه اند از صفات بنده باز ميدارد پانزدهم آن عصا در سفر برگردن موسي نشستي و جهاز او برداشتي اين عصا بر دل بنده مينشيند و بار گناه را از گردن بنده برميدارد شانزده آن عصا چون موسي بخواب شدي گوسفندان او را شباني کردي اين عصا چون بنده بخواب غفلت رود بنده را پاسباني کند هفدهم آن عصا هر هفته يکبار طواف کعبه معظمه نمودي و بمدينه استغفار از براي امت مرحومه کردي اين عصا روزي چندين بار بقلاب اليه يصعد الکلم الطيب بنده را باستانه کهربائي ميبردو شفاعه گوينده خود ميکند هيجدهم آنجا چون موسي ولايتي خواستي که بديدي آن عصا ويرا برداشته بدان ولايت بگذرانيدي اينجا چون بنده خواهد که ولايه عالم ربوبيه را مشاهده نمايد اين عصا دل وي را برادشته بعرش برد تا سر الرحمن علي العرش استوي را دريابد و اما نوزدهم ان عصا هرگاه در خلاء و ملاء خبري ازفرعونيان از او پوشيده بودي يکيک را باو بيان کردي اين عصا هر چه در خلوتخانه قاب قوسين اوادني فرعون آفرين با حبيب خود خاتم النبيين گفته از احکام شريعت و نواميس ديانت يکيک را با بنده در ميان نهد بيستم آن عصاطعام گرم موسي را سرد کردي و طعام سردش را گرم ساختي اين عصا دل بنده را از دنيا سرد و بمحبت خداوندي جل وعلا کرم ميگرداند



[ صفحه 100]



اين بود جهات مشابه ما بين اين عصا که کلمه لا اله الا الله است با عصاي موسي عليه السلام تذييد فيه تفضيد و ايضا در همان کتاب است که ايعزيز عصاي موسي اگر چه عزيز بود اما توحيد تو که عصاي آنکلمه طيبه لا اله الا الله است از آن عزيزتر است و در وجوه تفضيل کلمه توحيد بر عصاي موسي بزرگان چندين وجه ايراد فرموده اند وما از جمله آنوجوه ببيان ده وجه اقتصار مينمائيم وجه اول آنکه آن عصااز شعيب بموسي رسيده بود و کلمه توحيد از خداي بي عيب بتو رسيده است که شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسطوجه دويم آنکه چنانچه فرعون از عصاي موسي بترسيده موسي عليه السلام نيز از عصاي خود بترسيد تا آنکه خطاب آمدخذها و لا تخف و ليکن از کلمه توحيد هيچکس نترسيد بلکه اميد همه دردمندان بوي بود که تولوا قولا سديدا يصلح لکم اعمالکم وجه سيم آنکه عصاي موسي متلون و متغير ميشد بدليل سنعيدها سيرتها الاولي و توحيد تو هرگز متغيرو متبدل نميگردد بدليل يثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت وجه چهارم آنکه عصاي موسي الحال در ميان مردم موجود نيست ولي عرصه اجرام علوي و اجسام سفلي را نور توحيد تو استيفا نموده است وجه پنجم آنکه عصاي موسي شاخه بود از درخت بريده و ليکن توحيدتو درختي است بيخ آن در دل و شاخه آن بفوق العرش رسيده کشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء وجه ششم آنکه آنعصا بس در دست موسي معجزه مينمود لا غير و کلمه توحيد در هر جا که جمال نمايد اگر چه کافر هفتاد ساله باشد معجزه خود را خواهد نمود که من قال لا اله الا الله دخل الجنه اما بشروطها که از جمله ولاء حضرات ائمه اثني عشر و اقرار و اذعان بامامه ان حجج الله الملک الاکبر است وجه هفتم عصاي موسي در آنروز زينت از هيبت چندين هزار کس را بکشت و در عقبي بعذاب مبتلا گردانيد اما کلمه توحيد صد هزاران هزار را در دنيا از کشتن برهانيد امرت ان اقاتل الناس حتي يقولوا لا اله الا الله و در عقبي ايشانرا از عذاب برهانيد که کلمه لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل في حصني و امن من عذابي وجه هشتم آنکه عصاي موسي را در ايام حيوه نفع رسانيد و چون از دنيا رفت عصا را در دنيا بگذاشت و خود به بزم قدس خراميدو ليکن کلمه توحيد را خاصيه اينست که هرگز از بنده جدا نيست و نفع او در دنيا و آخرت از بنده منقطع نگردد که نحن اولياوکم في الحيوه الدنيا و في الاخره وجه نهم آنکه عصاي موسي ده کزقد بيش نداشت و در حجم هم مقدار دري بيش نبود الا ما شاء الله و ليکن کلمه توحيد را قد و قامتي است که زمين و آسمان و عرش و فرش و ملک و ملکوت وغيبت و شهادت را فرو گرفته است بلي شهسواريستکه جولانگاه وي فضاي هواي هويه است قال صلي الله عليه و اله ماقال عبد لا اله الا الله صدقا الا صعدت و لا يردها حجاب فاذا وصلت الي الله تعالي نظر الي قائلها و حق علي الله ان لا ينظر الي موحد الا برحمته وجه دهم آنکه محل عصا دست است که و ماتلک بيمينک يا موسي و محل توحيد قلب است اولئک کتب في قلوبهم الايمان و دست از عالم خاک و دل از عالم پاک آنمحل نظر خلق اين محط نظر حق که ان الله لا ينظر الي صورکم و اعمالکم و لکن ينظر الي قلوبکم و نياتکم اشاره فيها شباه و بشاره و هم در آنجا است که چون حقتعالي در قرآن مجيد عصاي موسي را در چهار جا بچهار نام ياد کرد اول عصاکه و ان الق عصاک زيرا که متکاي موسي بود دويم حيه فاذا هي حيه تسعي زيرا که مرده بود زنده گشت سيم ثعبان مبين زيرا که سحر سحره فرعون را بيکدم درکشيد چهارم جان تهتز کانها جان زيرا که سريع السير بود درکلمه توحيد نيز اينچهار معني مندرج است چه آنکه او هم متکاي اهل اسلام است که فاعتصموا بحبل الله و هم حيه است چه آنکه دل مرده را زنده ميکند ومن کان ميثاق حييناه و هم ثعبان است زيرا که سحره سحره نفس را بيکدم نابود ميگرداند که قولوا قولا سديدا يصلح لکم اعمالکم و هم جان است يعني سريع السير است زيرا که بيکطرفه العين از نزد بنده بمقام قرب باري تعالي متصاعد ميگردد که اليه يصعد الکلم الطيب.