بازگشت

نجمه 06


بدانکه يکي از گذارشات زمان ظهور نور موفور السرور و حضرت امام عصر و ناموس دهر اينست که آن بزرگوار دستهاي طائفه بني شيبه را که کليد داران و حاجبان و خادمان کعبه معظمه اند بجنايه اينکه ايشان دزدان خدايند يعني از بيت الله دزدي ميکرده اند قطع ميفرمايد چنانکه صدوق عليه الرحمه در علل الشرايع باسناد خود از مروان بن مسلم و او ازمردي از اهل بصره و او از حضرت صادق روايت نموده که آن حضرت فرمود آگاه شويد بدرستيکه قائم ما هر گاه قيام نمايد هر آينه بني شيبه را ميگيرد و دستهاي ايشانرا قطع ميکند و ايشانرا در کوچها ميگرداند بعد از آن فرمود که ايشان دزدان خدايند يعني از بيت الله دزدي ميکنند و در بحار سيزدهم باسناد خود از سدير صيرفي و او از مردي از اهل جزيره روايت نموده که گفت کنيزي را نذر کردم و او را بمکه آوردم و بخدام و حاجبان کعبه ماجراي کنيز را نقلکردم و بهيچ يک از ايشان ماجراي او را ذکر نکردم مگر اينکه گفت او را بنزد من بياوريد بدرستيکه خدا نذر تو را قبولنمود پس از اينجهه وحشت بمن روي داد پس اينقضيه را بمردي از اصحاب ما که از اهل مکه بودنقل نمودم گفت آيا هر چه را که بگويم قبول ميکني و ميشنوي گفتم آري گفت نگاه کن بانمرديکه در نزد حجر الاسودمينشيند و خلايق هم در دور سرش جمع ميشوند و او ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام است بنزد او بروو اينماجرا را باو نقلکن و خبر ده ببين تا چه فرمايد پس بانعمل بکن پس بخدمه آن حضرت رفتم و باو عرض کردم که خدا بتو رحمت کند من مردي هستم از اهل جزيره و در نزد من کنيزي هست که او را در خصوص يميني که در ذمه من بود براي بيت الله نذر کرده ام و او را باينجا آورده ام و اينقصه را بخدام و حاجبان خبر دادم و بهيچ يک از آنها ملاقات نکردم مگر اينکه گفت که آنکنيز را بنزد من بياور بدرستيکه خدايتعالي نذر تو را قبولنمود و از اين جهت وحشت شديدي بمنن عارض گرديده در آنحال آن حضرت بمن فرمود که يا عبدالله بيت الله نميخورد و نمياشامد پس کنيز را بفروش و تفحص بکن و باهل بلاد خود از حجاج نگاه کن و ببين که هر که از ايشان نفقه و توشه ندارد ازپول آنکنيز باو بده تا اينکه بوطن خويش باسودگي برگردد پس من بفرموده آن حضرت عمل کردم بعد از آن بهيچ يک از خدام ملاقات نکردم مگر اينکه از من پرسيد که کنيز را چه کردي گفتم ابو جعفر چنين فرمود و منهم بفرموده آن حضرت عمل نمودم گفتند که او دروغگوو جاهل است نميداند که چه ميگويد پس گفته ايشانرا بخدمه حضرت ابو جعفر عليه السلام عرض کردم فرمود که گفته ايشانرا بمن رسانيدي پس سخن مرا هم بايشان برسان عرض کردم آري ميرسانم فرمود که بايشان بگو که ابو جعفر بشما



[ صفحه 92]



گفت که حال شما چگونه ميشود اگر دستها و پاهاي شما بريده شود و از ديوار کعبه آويخته گردد و بعد از آن بشما گفته بشود که باواز بلند بگوئيدکه ما دزدان کعبه بوديم و وقتيکه خواستيم از خدمه آن حضرت برخيزم فرمودکه کننده اينکار من نيستم اين است و جز اين نيست آن را ميکند مردي که از اولاد من باشد تدنييله طيبه في ترجمه بني شيبه بدانکه بعد از بناء حضرت ابراهيم و اسمعيل خانه مبارکه کعبه را و مراجعت نمودن ابراهيم بسوي قوم خود امر خانه کعبه و خدمه آن بر عهده حضرت اسمعيل بود تا آنکه از دنيا درگذشت و پس از فوت آن بزرگوار اولادآن سرور مشغول بخدمه بيت الله بودند تا آنکه عمالفه برايشان مستولي شده وخدمه کعبه برعهده ايشان قرار گرفت تاوقتيکه طايفه جرهم بعد از خرابي سد مارب از جانب بمن بمکه آمدند پس ايشان بر عمالقه مستولي شدند و خدمه بيت الله الحرام برعهده ايشان مقرر گرديد و حکمران در تمامه حجاز گرديدند و بعد از اينکه راه بغي و فساد را پيمودند خداوند وبا را بر ايشان مستولي کرد و امر ايشان بعد ازرهسپار شدن جمي غفيز و جمعي کثير از آنها بسوي سراي آخرت ضعيف گرديد بنحويکه اولاد حضرت اسمعيل برايشان مستولي شده و خدمه کعبه را از آنها استرداد نمودند و ايشان را از مکه باراضي جهنيه که در شمالي ينيع است اخراج کردند و اين بود تا آنکه طائفه خزاعه بر اولاد اسمعيل غلبه نموده و متصدي خدمه کعبه معظمه گرديدند و روزگاري دراز سدائه کعبه وسقايقه حاج بر عهده ايشان بود تا آنکه قصي بن کلاب که جد چهارم حضرت ختمي مرتبت و فرزند بيست و چهارم حضرت اسمعيل است از جانب شام بمکه مراجعت فرمود چه ما در آن جناب او را در سن طفوليت بموجبيه مجال ذکر آن نيست بشام برده بود پس قصي قريش را جمع نموده و بواسطه حسن سياست و ذکاوت ذاقيه و شرافه اصليه که داشت شمل آنها را بجميع مبدل کرده تا آنکه از طائفه خزاعه حجابه بيت و کليد داري کعبه معظمه را خريداري کرد پس از آن آنها را از مکه کوچانيده و ببطن مر که بوادي فاطمه مشهور است سکني داد و از اينجهت شان قصي بالا گرفته تا آنکه منصب سقايه و حجابه و رفاده و لواء که رايه حرب بود در جنابش مجتمع شد و اين چهار منصب بزرگ تا زمان آن جناب در احدي جمع نشده بودو دارالندوه را که دارالشوراي قريش بود آن بزرگوار تاسيس فرمود و کارش در مکه معظمه بذرجه بالا گرفت که بر عهده قبايل و عشاير ضرب خراج فرمود وآن جناب را دو پسر بود يکي عبدالدار وديگري عبد مناف و عبدمناف اگر چه بحسب سن کوچکتر از عبدالدار بود وليکن بواسطه فضايل نفسانيه و رزانه عقلانيه که در حضرتش بود بر عبدالدارمقدم و از او در انظار مردم بيشتر محترم و معظم مينمود پس جناب قصي در وقت رفتنش از دنيا وصيت فرمود که مناصب او از حجابه و سقايه و رفاده ولواء و رياسه دار الندوه تماما از عبدالدار باشد تا آنکه او با برادرش عبد مناف در شرفيکه باو واصل شده بودبواسطه عقل و فضلش مساوي باشد و چون قصي از دنيا درگذشت آن منصبها بعيد الدار مرجوع شد و بعد از فوت او باولادش تعلق گرفت تا آنکه اولاد عبدمناف با آنها در آن مناصب مناقشه نموده و نزاعي در ميان اين دو گروه توليد شد که نزديک شد بخونريزي بسيارو قتل نفس بيشمار تا آنکه بزرگان از قبائل در صدد اصلاح در ميان آنها برآمده و شرف آن مناصب و امتيازات رادر ميان ايشان قسمت کردند باين نحو که از براي اولاد عبد مناف شرف و امتياز سقايه و رفاده باشد و از براي اولاد عبدالدار حجابه و کليد داري مکه و لواء باشد و اين مناصب در ميان اين دو گروه دور ميزد تا زمان فتح مکه و در آنوقت کليد خانه با عثمان بن طلحه بود که از اولاد عبدالدار بوده پس حضرت رسول کليد را از او گرفته و در را گشوده داخل خانه مبارکه شد و بعد از بيرون آمدنش خواست که کليد را بعثمان مزبور ندهد که جبرئيل نازل شده و اين آيه مبارکه را آورد که ان الله يامرکم ان تودوا الامات نا الي اهلها پس حضرتش کليد را بعثمان داد و فرمود هاکم خذوها خالده تالده يعني بگيريد شما کليد خانه را در حالتيکه جاويدان در دست شما و در ميان شما باشد و پس از فوت عثمان حضرت رسول کليد را تسليم برادرش شبيه نمود و تا امروز مفتاح کعبه در دست اولاد شيبه است اين بود خلاصه اين چيزيکه از تواريخ و سير استفاده شده است در حجابه و کليدداري بني شيبه و بودن مفتاح بيت الله الحرام در دست ايشان نقل کلام عن صاحب تفسير المنهج لاستقامه ما في المذکورات من العوج در تفسير منهج الصادقين است که در سبب نزول اين آيه شريفه ان الله يامرکم ان تودوا الامانات الي اهلها الايه مفسران را اختلاف است نزد بعضي آنست که چون رسول فتح مکه نمود خواست که در خانه کعبه زادها الله شرفا داخل شود و کليد آن را عثمان بن طلحه بن عبدالدار داشت واو از سد نه کعبه بود امر فرمود تا کليد خانه را از عثمان بن طلحه طلب دارند چون از او طلبيدند گفت نزد مادر من است سلافه نزد او روم و از روي بگيرم چون نزد مادر آمد کليد بوي نميداد و مي گفت اگر کليد از تو بگيرند ديگر بتو نخواهند داد و اين کليد را از عبدالدار بطريق ارث بشما رسيده عثمان مبالغه ميکرد و حضرت در مسجد الحرام انتظار ميکشيد آخر الامرابوبکر و عمر بر در سري اسلافه آمدندعمر باواز بلند گفت اي عثمان بن طلحه بيرون اي که انتظار رسول خدا از حد گذشت سلافه کليد را بپسر داد و گفت تو بستاني بهتر که تيم وعدي بگيرند پس عثمان مفتاح برداشته بنزد حضرت آورد و آن سرور دست دراز کرد که از وي بستاند عباس برخواست و گفت يا رسول الله چنانکه سقايه زمزم بمن تفويض فرموده حجابي خانه نيز بمن ارزاني فرما عثمان بعد از استماع اين سخن دست باز کشيد حضرت فرمود که اگر بخدا و رسول ايمان داري مفتاح خانه بمن ده عثمان گفت اينک بستان بامانه الله حضرت بعد از آنکه از خانه بيرون آمد مفتاح بدست وي داد مرتضي علي صلوات الله عليه پيش رفت و گفت يا رسول الله اگر مصلحت باشد حجابه باهل البيت عطا فرما چنانچه سقايه زمزم بديشان داده في الحال جبرئيل باين آيه نازل شد حضرت فرمود يا علي من شما را کاري ميفرمايم که از آن نفعي بمردم رسد نه آنکه گمان برند که نفع از مردم بشما خواهد رسيد پس عثمان راطلبيد و فرمود خذوها يا بني طلحه خالده بالده لا ينزعنها منکم الا ظالم بگيريد اين کليد را اي اولاد طلحه که هميشه اين کليد در دست شما خواهد بود و هيچکس از شما نزع آن نکند مگر ظالم ستمگار پس آن حضرت آن کليد را بوي داد و او آن را ببرادر خود شينبه داد و تا امروز مفتاح کعبه در دست آن قوم است و در کسثاف آورده که چون حضرت رسالت



[ صفحه 93]



فتح مکه فرمود عثمان بن طلحه در کعبه ببست و بر بالاي آن برآمد و از دفع مفتاح بحضرت رسول امتناع نمود و گفت لو علمت انه رسول الله لم امنعه اگر ميدانستم که محمد رسول خدا است منع کليد نميکردم از او و اميرالمومنين بر بالاي کعبه برآمده دست او را به پيچيد و کليد را گرفته در را گشود حضرت در اندرون درآمده دو رکعت نماز بگذارد و چون بيرون آمد عباس التماس نمود که مفتاح را باو عطا فرمايد تاسقائه و سدانه هر دو باو تعلق داشته باشد اين آيه نازل شد حضرت اميرالمومنين را؟؟؟ برو مفتاح را بعثمان ده اميرالمومنين بفرموده سيدالمرسلين مفتاح را بعثمان داد و زبان اعتذار بگشاد عثمان گفت يا علي اگر هت و اذيت ثم جئت ترفق اي علي اول بعنف و اکراه کليد از من گرفتي ومرا رنجانيدي و اکنون آمده ملايمت و ملاطفت مينمائي فرمود که حقتعالي در حق تو آيتي فرستاده از قران پس اين آيه را بر او خواند عثمان مسرور گشته گفت اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله في الحال جبرئيل هبوط نمود و گفت امر حقتعالي چنانستکه سدانه کعبه در اولاد عثمان باشد و امام محمد باقر و امام جعفر صادق و زيدبن اسلم و مکحول و زيد بن حوشب از حضرت رسالت روايت کرده اند که مراد بان آيه ائمه اند و بامانه امامه يعني حقتعالي امر فرموده است ائمه اثني عشر را تا امامه را بر سبيل امانه بهم تسليم کنند واحدا بعدواحد تا بصاحب الامر صلوات الله عليهم اجمعين مسئله فقهيه کثيره الفوائد في مصرف الهديه و النذر لکعبه او احد المشاهد بدانکه ابن ادريس در سرائر فرموده روايت شده است بر اينکه کسي که قرار بدهد کنيز يابنده يا دابه خود را هديه از براي بيت الله الحرام يا از براي مشهدي ازمشاهد ائمه عليهم السلام پس بايد بفروشد هر يک از آنها را که هدي يا نذر کرده و صرف بنمايد ثمن آن را در مصالح خانه کعبه يا در مصالح خانه کعبه يا در مصالح آن مشهد معظم و يا صرف کند آن را در معونه حاج و زائرين که از براي سفر حج و زيارت صاحب آن مشهد از وطن خود بيرون آمده و اسم حاج و زائر بر آنها صادق شده و جايز نيست مرا حدي را که عطا کند چيزي از ثمن آنها را بايشان پيش از خروج ايشان بسوي سفر و سيد سند اعني صاحب مدارک اعلي الله مقامه الشريف بعد ازاينکه در شرح نافع محقق در خصوص هديه عبه اختيار نموده که فروخته شود و صرف در مصالح بيت بشود و اگر بيت مستغني از آن باشد حالا و مالا آن رابمصرف فقراء از حجاج برساند فرموده است و اگر نذر بنمايد چيزي را از براي مشهدي شريف صرف گرديده ميشود درآن مشهد برحسب آنچه که ناذر قصد نموده است آن را و با اطلاق در نذر صرف کرده ميشود در مصالح آن مشهد و اگر بي نياز باشد مشهد از آن حالا و مالا پس ظاهر جو از صرف آن است در معونه زوار چه آنکه اين صرفش در معونه زوار اولي است از ابقاء آن بر حالت خود با بودنش با چنين حالت در عرضه تلف پس ميباشد صرف آن بر اينوجه احسان محض و نيست بر محسنين سبيلي و کلمات مشهور فقهاء اماميه بر طبق منقولات از اين دو بزرگوار و آن مختار اين تبه روزگار است اگر چه بعضي را در بعض از فروع اين مسئله جيده کلامي است که اين عجاله را موقع نقل آنها نيست و همين قدر هم بمناسبت روايه سدير صيرفي که يکي از اخبار مسئله است و در اول نجمه ذکر شد منقول افتاد و فرق گذاردن مرحوم مغفرت لزوم صاحب حدائق در ميان نذر بر مشهد و نذر بر صاحب آن در نظر اين عبد آبق غير فارق است چه در کتاب مزبور فرموده است و آنچه که نزديک ببال عليل و فکر کليل است تفصيل دادن است در آنچه هديه يا نذر است از براي مشاهده مشرفه باين نحو که اگر متعلق نذر مشهد شريف باشد حکم آن همانستکه ذکر شد از صرفش در مصالح همان مشهد شريف و اگر حالا و مالا بي نياز باشدصرف آنست در معونه زوار و اگر متعلق آن شخص مدفون صاحب مشهد باشد مثل نذراز براي حضرت امام حسين و يا امام رضا عليهما السلام پس سزاوار اينست که منذور صرف کرده شود در معونه اولاد آن امام مدفون در آن مشهد اگر محتاج باشند و پس از نبودن اولاد محتاج صرف کرده شود در معونه شيعيان مضطرين آن بزرگوار چه آنکه منذور بنابراين تقدير ميگردد از قبيل اموال شخصي آن بزرگواران که معلوم شده است در حال غيبت حلال بودن آن از براي شيعيان الا اينکه احوط تقديم اولاد واجب النفقه بر آن بزرگوار آنست اگر زنده بودند بر غير ايشان و اخبار عديده وارد شده است در جواز وقف بر آن جنابان در حال حيوه ايشان و بر هديه نمودن چيزي بر ايشان و بر وصيت نمودن بمالي از براي ايشان و بر نذر کردن چيزي از براي ايشان و قبول فرمودن آن بزرگواران اينها را و ظاهر اين است که فرقي نباشد در صحت اين مذکورات در ميان حال حيوه و حال ممات ايشان انتهي کلامه بترجمته و وجه عدمه فرق آنست که بمجرد بودن مال مندور يا مهدي به در صورتيکه آن را نذر را از براي شخص صاحب مشهد و يا هديه از براي مدفون در آن قرار داده باشد از قبيل مال شخصي آن بزرگوار مدفون در آن مشهد باعث نميشود عدم جواز صرف کردن آن را در مصالح آن مشهد اگر احتياج بان داشته باشد حالا يا مالا خصوصا در صورتيکه بتقيه شعاريه و تعظيم آن منوط و مربوط بصرف آن مال باشد در مصالح آن مشهد شريف و مرقد منيف چه در اينصورت بعيد نيست قول بوجوب صرف آن در مصالح خود آن مشهد کمالا يخفي علي اولي النهي انتهي قضيه حريه بالتذرکار رضيه لتاييد المختار در حدود سال سيصد و يازده بعد از هزار از هجرت نيويه مرحوم جنت مکان خلد اشيان العالم الرباني و الفاضل الصمداني الحاج ميرزا محمد حسين الشهرستاني بجهه درک زيارت عيد مولوداز کربلاي معلي که محل مجاورت آن مرحوم بود بنجف اشرف مشرف شده بودند و در ميان جناب ايشان و مرحوم آيه الله آقاخوند ملاعلي نهاوندي اعلي الله مقامه الشريف کمال مصادقت و تحابب بود و علاوه بر آن مرحوم حجه الاسلام شهرستاني باعتباري رب البيت سکنائي آيه الله نهاوندي بود چه منزلي را در نجف آن مرحوم سکني داشتند وقف بود و امرش راجع بمرحوم شهرستاني بود و بالجمله در خلال آن ايام وقتي اتفاق افتاد که آن مرحومين در غرفه مقبره کرمانشاهيان که مقابل با ايوان طلاي حضرت اميرالمومنين است نشسته بودند و اين ناچيز با دو سه نفر ديگر از رفقا در خدمه ايشان بوديم و آن مرحومين صحبت از طلاکاري ايوان مقدس و گنبد مطهر ميفرمودند تااينکه صحبت ايشان



[ صفحه 94]



بدينجا کشيد که فرضا نستجير بالله اگر قحط سالي شود و حفظ چند هزار نفس محترم منوط بکندن اين خشتهاي طلا و فروختن آنها و صرف نمودن وجه آنها باشد در حفظ و نگاهداري آن نفوس از ضياع و تلف آيا ابتکار جائز است يا نه مرحوم شهرستاني حفظ نفوس را مقدم داشته و فرمودند البته جايز است مرحوم نهاوندي فرمودند اگر کر و رها تلف نفس بشود اينکار جايز نيست چه آنکه اين يکي از شعاري است که مادام البقاء باعث تشبيت اعتقاد الالف و الوف و کرورهاي از شيعه اماميه است بامامه آن بزرگوار خصوصا نسبت به تثبيت عقايد نسوان و ضعفا العقول از مردان و عموم اهالي رساتيق و دهقانان و هذا واضح عند من له في الفقه عينان ناظران لا عند من ليس له فيه الاعين واحده و هي مع وحدانيتها کانت راقده خامده ترجمه في ترجمه بدانکه مرحوم آيه الله آقاخوند ملا علي نهاوندي خلف با شرف مرحوم مغفرت لزوم آقاخوندملا فتح الله نهاوندي است و والد آن مرحوم از اواسط اهل علم بلده نهاوند بشمار ميامد وليکن خود آقاخوند ملا علي از اکابر تلامذه مرحوم حجه الله علي البرايا من الباري الحاج شيخ مرتضي بن محمد امين انصاري بود و در علم اصول فحل الفحول چنانکه کتاب تشريح الاصول ايشان موسسي است بلافضول و حکايت ميکند از علو رتبت وسموم رتبت او در مقامات علميه قضيه که آن را حضرت مستطاب حجه الاسلام آقاي حاج ميرزا احمد آيه الله زاده خراساني صاحب کفايه الاصول اطال الله بقائه از والد ماجد خود که چهار سال درک حوزه مقدسه شيخ انصاري نموده نقل فرمود و آن اينست که آن مرحوم اعني صاحب کفايه فرموده اند که روزي شيخ انصاري مرحوم در بين مباحثه و تدريس از براي طلاب محضر مقدسش مطلبي را فرمود و آقاخوند ملا علي نهاوندي بر فرموده ايشان مناقشه نمود و مکالمات بسياري ميان ايشان واقع شد بحديکه شيخ مرحوم از حاللت طبيعي بيرون رفته و از منبر فرود آمد و بالاي سر آقاخوند نهاوندي ايستاد و بدو دست خود بقوت بر سر آقاخوند زد بقسميکه عمامه او پائين آمده و ببالاي ديدگان او رسيد پس شيخ برگشته و بر فراز منبر رفت و مشغول تدريس شد و آقاخوندملا علي ديگر سخني نفرموده و ساکت گرديد و مجلس بحث بهم خورده و تمام شد چون روز ديگر شد که تمام تلامذه واصحاب حوزه شيخ مرحوم حاضر شدند و شيخ از براي فرمودن درس بمنبر بالا رفت پيش از شروع در مباحثه و تدريس فرمود آقايان روز گذشته من مطلبي گفتم و آقاخوند نهاوندي بر مطلب من مناقشه نمود ورد و ايراد او با من بطول انجاميد بحديکه من از حالت طبيعي بيرون رفته و از منبر بزير آمده و بجانب ايشان آن جسارت را که ديديد نمودم اکنون از تمامه شما آقايان مسئلت مينمايم که همگي از زبان من از جناب ايشان عذرخواهي نمائيد و خودم هم از ايشان کمال معذرت را ميخواهم چه آنکه چون تامل نمودم يافتم که حق بجانب ايشان و در فرموده خود مصاب بوده اند فرحمه الله علي هذا الاستاد و مع انصافه و غفرانه علي ذاک التلميذ بترک اعتسافه فرعان لطيفان الاول آنکه اگر نذر کندکه يکي از نعم را هدي کند بسوي مکان شريفي غير از مکه و مني نذر آن باطل است زيرا که هدي آن چيزي از انعام است که هدي الي الحرم بلي اگر نيت و قصد ناذر صدقه و يا اهدا آن بمومنين باشد نه هدي که از جمله مناسک است نذرش منعقد و صحيح است الثاني آنکه چنانکه که جايز است نذر و هديه از براي بيت الله الحرام و مشاهده معظمه حضرت رسول و صديقه ظاهره و ائمه انام هم چنين جايز است از براي هر مکاني شريف چه مسجد باشد و چه مقبره يکي ازامام زادگان و چه مکاني مبارک کما هوالواضح جمله بدانکه شيخ طوسي ره در غيبت خود از رسول خدا روايت نموده که آن حضرت در شب وفاتش فرمود يا ابا الحسن صحيفه و دواتي حاضر کن پس رسول خدا اي املاء فرمود وصيتهاي خويش را تا بدينجا رسيد که فرمود يا علي بعد از من دوازده امام خواهد بود و بعد از دوازده امام دوازده مهدي است پس تو با علي اول دوازده امام باشي يا علي تو وصي من بر اهلبيت و زنان من هر يک از زنان مرا که بر قرار داري روز قيامه مرا ديدار نمايد و هر يک را که طلاق دهي من از وي بيزارم او مرا و من او را ديدار نکنم و توئي خليفه من بعد از من بر امت من چون وفات تو در رسد تسليم کن و صابت را بسوي فرزندم حسن که بر يعني نيکوکار و وصول يعني بسيار وصل کننده رشته ديانت و محبت است و چون وفات حسن در رسد پس بايد تسليم کند آن را بسوي پسرم حسين شهيد زکي مقتول و چون او را وفات در رسد بايد تسليم نمايد آن را بپسرش سيد عابدين صاحب ثفنات علي و چون او را وفات در رسد بايد تسليم نمايد آن را بپسرش محمد باقر و چون وفات او در رسد بايد بسپارد آن را بپسرش جعفر صادق و چون وفاتش در رسد بايد بسپارد آن را بپسرش موسي کاظم وچون وفاتش در رسد بايد بسپارد آن را بپسرش علي الرضا و چون وفاتش در رسد بايد بسپارد آن را بپسرش محمد ثقه تقي چون وفاتش در رسد بايد بسپارد آن را بپسرش حسن فاضل و چون وفاتش در رسد بايد بسپارد آن را بپسرش محمد مستحفظ از ال محمد پس آن دوازده امام است آنگاه ميباشد دوازده مهدي پس بايد پسر امام حسن که مستحفظ از ال محمد است بسپارد بپسرش اول مقربين که براي او سه نام است نام من و پدر من که احمد و عبدالله اند و نام سيم آن مهدي است و او اول مومنين است و در کمال الدين از ابو بصير روايت نموده که گفت عرض کردم خدمه حضرت صادق که يابن رسول الله از پدرت شنيدم که فرمود بعد از قائم دوازده مهدي خواهدبود پس فرمود پدرم فرموده دوازده مهدي و نفرموده دوازده امام آنان قومي از شيعيان ما باشند که مردم را بموالات و حق ما دعوت نمايند و چند خبر ديگر هم بدين مضمون وارد شده است علامه مجلسي ره در بحار بعد از نقل اين اخبار فرموده اند که اين اخبار مخالف مشهور است و طريق تاويل آنها يکي از دو وجه است وجه اول آنست که مراد از دوازده مهدي جناب پيغمبر و ساير ائمه بغير از قائم باشد بنابر اينکه خلافت ايشان بعد از قائم باشد و در سابق مذکور شد که حسن بن سليمان حلي اين اخبار را بهمه ائمه تاويل نموده و قائل شده است باينکه حضرت قائم نيز بعد از مردنش بدنيا برميگردد و باين تاويل نيز ممکن است جمع کردن ميان اخبار مختلفه که در خصوص خلافه آن حضرت وارد شده اين ناچيز گويد که مراد از اينکلام آنست که بعضي از آن اخبار وارده در مدت خلافه آن بزرگوار که قصير الامدند مثلا حمل شوند بر مدت خلافته آن سرور و در زمان ظهور و قبل از ارتحالش از دار دنيا و بعض ديگر که طويل الامدند حمل شوند بر مدت خلافه آن سرور و در زمان رجعتش



[ صفحه 95]



بدنيا بعد از ارتحالش کما لا يخفي وجه دويم آنست که اين دوازده مهدي از جمله اوصياء جناب قائم باشند و خلايق را در زمان سائر ائمه که بدنيا رجعت خواهند نمود هدايه نمايند تا اينکه روزگار از حجت خالي نباشد زيرا که اگر دوازده نفر بعد از قائم باشند بطرزيکه هيچ يک از سائر ائمه در دنيانباشد لازم ايد که زمان او وجود حجت خالي شود هر چند که اوصياء انبيا و ائمه نيز حجتها هستند از جانب خداي تعالي و الله العالم بحقايق الامور وشيخ مفيد در ارشاد فرموده که بعد از دولت قائم مرا حدي را دولتي و سلطنتي نميباشد مگر روايتيکه حديث در خصوص آن وارد گشته و آن دولت و سلطنت اولاد آن حضرت است اگر خدا خواسته باشد و اين حديث بطريق قطع وارد نگشته بلکه بمشيت خدا معلق شده يعني روايه مثلا بدين نهج وارد گرديده که اولاد آن حضرت اگر خدا بخواهد بسلطنت برخيزند و اقدام بان بنمايند و اکثر روايات چنان است که مهدي اين امت وفات نمييابد مگر چهل روز پيش از قيامه و در آن چهل روز هرج و مرج و علامه بيرون آمدن مردگان از قبرها و علامه قيام قيامه براي حساب و جزاء ظاهر خواهد گشت و الله الاعلم اين ناچيز گويد که اين فرمايش شيخ مفيد لابد بايد ناظر بوفات حضرت بقيه الله باشدبعد از رجعتش بدنيا و الا اگر مرداش از وفات آن حضرت فوت بعد از زمان ظهورش باشد منافي با اخبار روايات رجعت و خلاف ضروره مذهب است نجمه علامه مجلسي در بحار سيزدهم از حسين بن مسعود نقل نموده که در کتاب شرح السنه باسناد خود از رسول خدا روايت کرده که آن حضرت فرمود که سوگند ياد ميکنم بانخدائيکه جانم در قبضه قدرت او است هر آينه نزديکست اينکه پسر مريم حکم عدل از آسمان براي شما فرودآورد و آن اين است که خاج را که صليب است که نصاري در گردن خود مياويزند ميشکند و خوک را ميکشد و جزيه را برميدارد و مال دنيا را تا بحدي بخلايق ميدهد که بعد از آن احدي آن را ديگر قبول نميکند بعد از آن گفته يعني حسين بن مسعود که مراد رسول خدااز اينکلام که پسر مريم خاج ميشکند اينست که مذهب نصاري را باطل ميگرداندو بشريعت اسلاميه حکم ميکند و مراد از اينکه خوک را ميکشد دانستکه نگاهداشتن و خوردن گوشت آن را حرام ميگرداند و يا کشتنش را حلال ميکند واز اين چنين فهميده ميشود که خوک بخس العين است زيرا که عيسي آن را نميکشدمگر بحکم شريعه اسلام و تلف نمودن حيوان طاهر که نفع دهنده است مباح نيست و معني قول آن حضرت که جزيه را برميدارد اينست که آن را از اهل کتاب برميدارد و ايشان را بر اسلام و قبول آن واميدارد و ابوهريره از رسول خدا در خصوص فرود آمدن عيسي روايت نموده که در زمان عيسي همه اهل مذاهب هلاک ميشوند مگر اهل اسلام و دجال هم هلاک ميشود پس آن حضرت چهل سال در روي زمين درنگ ميکند و بعد از آن وفات مييابد و مسلمانان بر او سلام ميگذارند بعضي گفته که معني برداشتن جزيه اينست که مال دنيا بسيار ميشود بحديکه صاحب احتياجي از آنانکه جزيه براي ايشان گذاشته شده پيدا نميشود چنانکه قول آن حضرت که مال بسيار شود بحديکه آن را احدي قبول نميکند باين معني دلالت دارد بخاري باسناد خود از ابوهريره روايت نموده که گفته رسول خدا فرمود که حال شما چگونه ميشود در وقتيکه عيسي بن مريم فرود آيد در حالتي که امام شما از شما است و اين حديثي است که شيعه و سني بصحت آن اتفاق دارند کلام حسين مسعودي که بغوي معروف عبارت از او است آخر رسيد انتهي تنبيهات وجيهات (الاول) آنکه علامه مزبور بعد از نقل اينکلام بغوي را در بحار فرموده که حسين بن مسعود و غير او اخبار ديگر هم در اينباب نقل کرده اند پس از اينها چنين ظاهر ميشود که اموراتيکه در خصوص سيرت و طريقه قائم منقول شده بما طائفه اماميه مخصوص نيست نقل آنها بلکه مخالفان ما نيز آنها را نقل کرده اندليکن نسبت آنها را بعيسي بن مريم داده اند و با اينکه خود مخالفان ما روايت کرده اند که فرمود امام شما ازشما است پس چگونه نسبت آنها را بعيسي بن مريم ميدهند ان هذا الشي ء عجاب الثاني آنکه اين فقره از روايه نبوي که عيسي جزيه را برميدارد يکي از مصاديق چيزهائي است که مخالفين بر ما اعتراض نموده اند که مهدي موعود در زمان ظهورش نسخ احکام شريعت را ميکندکه يکي از آنها عدم قبولي جزيه است چنانچه در شبهه بيست و پنجم از شبهات مخالفين در صبيحه بيست و هفتم از عبقريه سيم از بساط سيم سمت گذارش يافت نهايه آنست که ايشان ميگويند عيسي که در آنوقت تابع دين اسلام است جزيه را برميدارد و اماميه قائلند که آن حضرت مهدي موعود است و اين رفع جزيه يکي از سيره و طريقه او است پس علي اي تقدير اين شبهه مشترک الورود است در ميان ما و مخالفين و هر چه جواب ايشان است از اين شبهه همان جواب ما ميباشد از آن فتبصر و لا تغفل الثالث آنکه ما در ضمن شبهه پنجم از شبهات مخالفين که در صيحه پنجم از عبقريه سيم از بساط سيم بيان شده است اشاره بحکمت بقاء حضرت عيسي تا وقت ظهور حضرت مهدي نموده ايم و در اين مقام مناسب است که نقل نمائيم حکمت نزول آن جناب را از آسمان مطابق آنچه تو و پشتي که از اعاظم علماء عامه است آن را در کتاب معتمد خود ذکر نموده چه در آنکتاب است که از جمله وجوه حکمت نزول عيسي از آسمان آنست که چون مدت انقراض اين جهان نزديک سد و عيسي از بني آدم است و هيچ آفريده از خاک در آسمان نميرد بلکه بايد در زمين ميرد چنانکه حقتعالي از اين معني خبر داده است بقول خود که ميفرمايد منها خلقناکم وفيها نعيدکم و منها نخرجکم تاره اخري پس ون اجل وي بضرورت بباخر خواهد رسيد حقتعالي او را بزمين فرستد تا هم در زمين وي را مرگ دريابد حکمت ديگر آنکه يهودان عيسي عليه السلام را تکذيب کردند و بسحر نسبت نمودند ودعوي قتل وي کردند چنانکه نص قران ازآن خبر داده و حقتعالي رقم مذلت بر ناصيه معامله ايشان برکشيد که از زمان ظهور حضرت محمدي تا بغايت در هيچ بقعه از بقاع زمين کسي را از ايشان سلطنت و رياست ميسر نشد و هميشه در خواري بودند و باشند و منتظر اين هستند که ايشان را فرصتي بدست بيايد و بحمد الله که نبوده و نيست و چون دجال ظاهر شود اين خبيثان جمله متابعت او کنند و چنين پندارند که اين متابعت ايشان از آن لعين سبب دولت و موجب عزت ايشان خواهد بود و بشومي و لئامه تکذيب مسيح هدايه که تصديق او واجب باشد نمودند و تصديق مسيخ ضلالت کنند که تکذيب وي واجب است و معجزه عيسي عليه السلام را رد کردند و سحر دجال را قبول نمايند پس حقتعالي همان بنده



[ صفحه 96]



برگزيده را بفرستد تا در وقت آنکه ايشان پندارند که فرصت يافته اند و ميتوانند از مسلمانان انتقام بکشند دمار از روزگار ايشان برآرد و بر دست همان بنده که آن لعينان دعوي هلاکت وي کردند ايشان را هلاک کند و حال و وصف آن جناب را بدان نمط که حضرت خاتم النبيين از آن خبر داده عيانا باهل ايمان آشکار و نمايان گرداند انحاء الي ايماء بدانکه در روايت دويم کمال الدين که در نجمه پنجم از عبقريه هفتم از اين بساط سمت تحرير يافت ايماء و اشاره بسوي اين حکمت ميباشد چه بعد از اينکه در آن روايت ابتداء ملاقات حضرت ختمي مرتبت با آن ملعون و مکالمه جنابش با او نقل شده است درذيل آن نين است که آن حضرت باصحابش فرمود و از گذارش حال او در وقت خروجش خبر داد که اکثر اتباعه اليهودو النساء و الاعراب چه آنکه آن بزرگوار بيشتر از اتباع آن نابکار رايهود پر عنود فرموده که عداوتشان با حضرت روح الله برملاء و مشهود است و الله العالم بالامور نجمه و از جمله گذارشات در وقت ظهور آن سرور آنست که در کتاب کفايه الموحدين فرموده که آن جناب در ابتداء ظهور بر طريقه رسول خدا با مردم رفتار ميکند و متعرض اعمال قبيحه و افعال شيعه مردم که قبل از ظهور آن حضرت واقع شده نميگردد و از ايشان از آنها مواخذه نميکند بلکه هر کس مومن بالله و رسوله و مصدق آن بزرگوار است يعني ازصميم قلب و از روي واقع تصديق نمايد آن بزرگوار را در نعمت و راحت خواهد بود و هر که فاجر و منافق و اهل خدعه و مکر است بشمشير و غضب حجه الله گرفتار خواهد شد چنانکه رسول خدا نيزاز اعمال و افعال زمان جاهليت مواخذه نميفرمود مجلسي ره از تهذيب از حضرت امام محمد باقر روايت کرده که راوي خدمه آن حضرت عرض کرد که چون حضرت قائم قيام نمايد بکدام طريقه در ميان خلايق رفتار ميکند فرمود بسيره و طريقه رسول خدا که احکام ايام جاهليت را باطل نموده و با عداله با خلايق رفتار ميکرد هم چنين است رفتار حضرت قائم عليه صلوات الله الملک الدائم نجمه و ايضا در آن کتاب است که آن بزرگوار اگر چه مواخذه از اعمال قبل از ظهور نمينمايد ولي بعد از ظهور بحکم داودي در ميان خلايق حکم ميفرمايد يعني بعلم واقعي و حکم نفس الامري خود حکم ميکند که تدليس و مکرو حيله و اشتباه کاري با او نميشود راه رفت زيرا که همه چيز در نزد او هويدا و آشکار است و امور خفيه در نزد او معلوم بالعيان است و گرگان عالم که بلباس شيادي اظهار قدس و ورع ميکنند بجهه تدليس و اشتباه امور نميتوانند خود را در خدمتش مقرب نمايند و در بعضي از اخبار است که بسا باشد که اشخاصيکه مشغول بخدمات آن حضرت و در رکابش شمشير ميزنند حکم ميکند که او را برگردانيد و گردنش رابزنيد و اين بجهت آن است که آن حضرت عالم است بانچه در قلب او است از مکرو نفاق و خيالات فاسده و افکار باطله و از کتاب صائر الدرجات چنين نقل شده که حضرت صادق عليه السلام فرمود دنياتمام نميشود تا آنکه مردي از ما اهلبيت خروج نمايد و در ميان خلايق بحکم داودي و ال داود حکم ميکند و شاهد و بينه نميطلبد و بهر ذينفسي حکميکه متعلق باو است در واقع و نفس الامر آن را بيان ميکند نجمه و از جمله کذارشات در وقت ظهور آن سرور آنست که بنابر روايت زيد کوفي از حضرت صادق آنست که فرمود از فرزندم صاحب الامر هفت نفر معجزه ميخواهند اول يکنفر از ماوراء النهر معجزه الياس ميخواهد امام و من يتوکل علي الله فهو خسبه گفته و بر روي آب رود و موزه اش تر نشود آن مرد گويد که سحر کرد حضرت امر باب کرده او را بگيرد وتا هفت روز در آب زنده بماند و گويد اين خبر اي کسي است که امام زمان را انکار کند دويم مردي از اهل اصفهان از آن جناب معجزه ابراهيم خواهد آن حضرت فسبحان الذي بيده ملکوت کل شي ء گفته و داخل در آتش شود و بيرون آيد آن مرد گويد سحر کرد پس آتش آن مرد را بگيرد گويد اين خبر اي آنکس است که امام خود را انکار کند سيم مردي از فارس معجزه حضرت موسي را خواهد از آن حضرت امام والقي عصا فاذا هي ثعبان مبين خوانکده و عصاي خود را انداخته اژدها شود آن مرد گويد سحر کرد پس عصا او را بگيرد و فرو برد و سرو کردن او بيرون مانده گويد اين خبر اي آنکس است که امام خودرا انکار کند چهارم مردي از آذربايجان استخوان بدست گرفته معجزه عيسي را از آن جناب خواهد امام استخوان را بسخن آورده گويد هزار سال است که در عذابم و از تو چشم شفاعت دارم آن مرد گويد سحر کرده پس او را بدار زنند و تا هفت روز فرياد زند که اين خبر اي کسي است که امام خود را انکار کند پنجم مردي از اهل عراق معجزه داود از آن حضرت خواهد چون امام اهن را نرم کند گويد سحر است امام از آهن نرم شده طوقي بگردنش اندازد و با آنطوق گردش کند و گويد اينست جزاي آنکه امام خود را انکار کند ششم مردي از اتراک گويد که کارد بر گلوي اسمعيل کار نکرد امام کاردي باو ميدهد که بر گلوي پسر خود کشد و تا هفتاد مرتبه آن کارد را بر گلوي پسرش کشيده و گلويش را نبرد پس گويد سحر است و آن کارد را برزمين زند گارد برجسته گلوي آن مرد را ببرد هفتم مردي از عرب معجزه جدش رسول خدارا از آن حضرت طلب کند آن حضرت شيري را خواسته شهادت بر امامه آن جناب دهدپس گويد سحر است آنگاه آن شير اعرابي منکر را دنبال کند اعرابي فرياد کند که اينست جزاي آنکه امامش را منکر شود اين را گويد و فرار کند و آن شيراو را تعاقب نمايد تا آنکه او را گرفته پاره پاره نمايد نجمه و ايضا از جمله گذارشات در زمان ظهور بنابر آنچه در کفايه الموحدين است که مومنان در زمان ظهور آن حضرت مستعد ميشوند از براي فهم و دانش و در کمال عقل و دانائي و معرفت خواهند بود و از آن منبع فيوضات رباني اقتباس جميع اقسام علوم ظاهره و باطنه مينمايند وهمه علوم انبياء سلف از براي خواص ازشيعيان و ازکياء ايشان ببرکت آن بزرگوار منکشف خواهد شد و حصول اين امر از براي ايشان از يمن دست مبارک آن حضرتست که از روي رافت و مهرباني بر سر دوستان خود ميکشد علامه مجلسي ره در بحار از کمال الدين شيخ صدوق عليه الرحمه روايت نموده که حضرت امام محمد باقر فرمود که چون قائم ماقيام نمايد دست مبارک خود را بر سر بندگان خدا ميکشد از يمن دست مبارک آن بزرگوار عقلهاي ايشان بر سر ايشان جمع و اخلاق ايشان را کامل ميگرداند و بروايت ديگر از حضرت صادق آنکه علم بيست و هفت حرف و همه آنچه پيغمبران آوردند دو حرف است پس وقتيکه قائم قيام کند آن بيست و پنج حرف ديگر را بيرون مياورد و در ميان خلايق منتشر ميکند انتهي نجمه در بحار و در سائر کتب غيبت است که چون وقت ظهور امام شود و آن جناب ظاهر گردد تغيير ميدهد بناء کعبه را و بنيان و بناء او را بنوعتيکه حضرت ابراهيم و پسرش اسمعيل بنا نموده بودند بنا خواهد



[ صفحه 97]



کرد و امر ميفرمايد که دستهاي بني شيبه را که کليدداران کعبه اند قطع نمايند و ايشان را در کوچها بگردانندو ندا نمايند که ايشانند دزدان کعبه و بروايت ديگر دستهاي ايشان را بدر کعبه مياويزد و بر ديوار کعبه مينويسد که اين طايفه از دزدان کعبه اند و بروايت ديگر آنها باواز بلند ميگويند که ما دزدان کعبه بوديم و اخبار در اين خصوص بسيار است نجمه و از جمله گذارشات آنتسکه در وقت ظهر آن حضرت امر ميفرمايد که منارها و قصرها و نقشها که در مساجد بنا کرده اند و معمول بوده همه را خراب کنند ودوباره آنها را بنا کنند بنحويکه رسول خدا آن را تشريع فرمود است و ازغيبت شيخ طوسي ره نقل شده که حضرت امام حسن عسکري فرمود وقتيکه قائم ماقيام کند امر ميفرمايد بخراب کردن منارها و قصرها که در مساجد ساخته شده راوي گويد که در دلم خظور کرد که بچه سبب آنها را خراب خواهد نمود پس آن حضرت بجانب من ملتفت شد و فرمود که خراب کردن آنها از اينراه است که احداث آنها بدعت است نه پيغمبر آنها را ساخته است نه امام و بروايه ديگر هر مسجديکه در سر راهها است آن را خراب ميکند و روزنه ها و پنجرها و ناودانها که بر سر راهها ميباشند همه را بر هم ميزند و شوارع و طرق را چنان وسيع ميکند که عرض آنها شصت ذراع ميشوند و الله الهادي نجمه و ايضا در کفايه است که بروايت جمعي ازمشايخ اصحاب حديث چون صدوق و نعماني و غير ايشان از حضرت صادق روايت کرده اند که آن حضرت فرمود چون قائم ال محمد ظاهر شود گويا ميبينم که آن حضرت در نجف اشرف زره رسول خدا را پوشيده باشد و بر اسب سياهي که پيشاني او سفيد باشد سوار شده باشد و بروايت ديگر که در دارالسلام عراقي است آن حضرت فرمود که قائم بر اسب پيشاني سفيد سوار شود و آن اسب بنوعي ميجهد در زير آن حضرت که شهري نماند مگر نکه نور پيشاني اسب بر اهل آن بتابد و اين خود آيتي شود از آيات آن جناب و در کفايه است که بروايت ديگر شمشير خود را بردست گرفته و اسب خود را بحرکت در آورده بنحويکه باعجاز آن حضرت مردم جميع شهرها و قريها و درياها و صحراها و بلنديها و پستيها و باديه نشينها آن حضرت را به بينند وچنان پندارند که آن حضرت در ميان ايشان و در شهر و مکان ايشان مي باشدمثل چشمه خورشيد و قرص ماه که بوسط السماء ميرسد و بنور انور خود جميع عالم را منور خواهد نمود و اين معجزه از معجزات مخصوصه آن حضرت است اگر چه ساير ائمه طاهرين نيز قادر باتيان چنين معجزه بودند وليکن ظهور اين معجزه بدست آن حضرت خواهد بود و در دارالسلام عراقي است که در روايت ابو بصير از حضرت صادق مروي است که فرمود خداوند بلندي و پستيهاي زمين را يکسان کند بطوريکه هر کس از اماکن بعيده نظر کند مولاي خود را به بيند و در روايت ربيع شامي صادق فرمود که چون قائم قيام کند خداوند بچشمها و کوشهاي شيعيان ما قوتي دهد که آن قوه در ميان ايشان قائم پيک و قاصد باشد چون آن حضرت با او سخن گويد بشنوند وايشان آن حضرت را از هر جا که خواهند نظر کنند و به بينند و بروايت ابن مسکان از آن جنابستکه فرمود اگر در زمان قائم مومني در مشرق باشد برادر ديني خود را در مغرب خواهد ديد اين ناچيز گويد ک،ه از اين روايات شريفه بابي از علم منفتح ميگردد که از آن هزار باب ديگر مفتوح خواهد گرديد و از جمله رفع استبعاد از حضو و ائمه طاهرين است در بالين محتضر که ضروري مذهب شيعه گرديده است و جهت استبعاد از اين امر را حصول جسم واحد را در آن واحد در امنکه متعدده دانسته اند که اين غير ممکن بلکه محال است چه بعد از اينکه در زمان ظهور حال رويه امام را از اهالي اطراف و اکناف عالم بنا بصريح اين روايات دانستند که همه آنها در هر کجا باشند آن حضرت را بشخصيه ميبينند بلکه از امام گذشته مومن واقع در مشرق مومن مغربي را خواهد ديد نبايد اين روايت را و بعيدبدانند قول مهزمين از وقعه جمل را که يکي ميگفت قتلني علي و ديگري ميگفت ضربني علي و هکذا امثال ذلک و اين درنزد عارف بشئونات و مقامات ائمه طاهرين کالنار علي المنار واضح و آشکار است و الله الهادي نجمه در حديث مفصل مفضل بن عمر است که مفضل بصادق عرض کرد آيا ملائکه و جن در آن زمان بر مردم ظاهر خواهند شد که ايشان را به بينند و ملائکه و جن با او بروند حضرت فرمود بلي و الله اي مفضل و با ايشان گفتگو خواهند کرد مثل اينکه مردي با ياران و با اهل خود صحبت دارد و آن گروه ملائکه و جن با او فرود آيند بزمين هجرت ما بين نجف و کوفه و لشکر او در آنوقت چهل وشش هزار از جن و بروايت ديگر چهل و شش هزار از ملائکه باشد و خدا باين لشکر آن حضرت را نصرت خواهد داد و در کاشف الاسرار بعد از ذکر اين فقره ازحديث مذکور ميفرمايد ديدن ملائکه و جن قبل از آن زمان مخصوص ائمه و پيغمبر است و شايد بعضي از خواص نيز به بينند پس به بينند گمان آن زمان وکمال اهل آن زمان که اين هر سه طائفه در آن زمان مانند نسل يک پدر و مادر و اهل يک خانه با هم مانوس و هم نشين باشند پس آن زمان شبيه است باهل آخرت و رتبه ايشان قريب است برتبه نبوت راوي بامام عرض کرد تا در خدمه شمايم اهل آخرتم و از دنيا غافلم و چون از خدمه شما جدا ميشوم طور ديگر ميشوم فرمود اگر بهمان حالت بماني ملائکه را معاينه بيني و با ايشان نشيني و اين حديث را ظاهرا در جلد موعظه بحارديده ام نجمه در بحار از حضرت صادق روايت شده است که فرمود چون قائم ظهور کند در هر اقليم از اقاليم زمين مردي نصب کند و باو بفرمايد که کف دست تو دستور العمل و عهد نامه ايست از من در نزد تو پس هر وقت که مسئله برتو مشگل شود و نداني و نفهمي در آنحال بکف دست خود نگاه کن و هر چه در آن بيني عمل نما و در کاشف الاسرار بعد از نقل اين حديث گفته است که شايد مثل معروف که کف دست بو نکرده ام از اين حکايه اخذ شده باشد و العلم عندالله نجمه و ايضا در بحاراز حضرت صادق روايت کرده که اصحاب قائم سيصد و سيزده نفرند از اولاد عجم بعضي از ايشان کساني هستند که ازميان رختخواب خود مفقود ميشوند ناگاه ايشان را در مکه و غير موسم حج ميبينند و بعضي از ايشان در روز بروي ابر مينشينند و با نامش و با نام پدرش و صفتش و نسبش شناخته ميشوند و اخبار بسيار باين مضمون بسيار است و از جمله آنها روايتي است که حضرت صادق فرمود آن سيصد و سيزده نفر که اصحاب قائمند شمشيرها بگردنهاي خود حمايل ميکنند در هر يک از آن شمشيرها کلمه نوشته شده که از آن کلمه هزار کلمه فهميده ميشود و در حديث ديگر است که هر کلمه از آنها کليد هزار کلمه است در کاشف گويد و اعجباه که ايناخبار شبيه است بانچه حضرت امير فرمود که رسول خدا بمن هزار باب از علم تعليم نمود که از هر بابي هزار باب ديگر مفتوح ميشود و در جاي ديگر از کاشف الاسرار است که شايد جمعي را گمان اين باشد که اين سيصد و سيزده نفر که اهل آن زمان نيستند بلکه بعضي يا اکثرشان از مردگانند و در آنوقت زنده ميشوند



[ صفحه 98]



و رجعت ميکنند و چنين نيست بلکه همگي از اهل آن زمانند و در روي زمين زنده و در اطراف عالم پراکنده اند بچند دليل اول آنکه بالبديه قبل از چهارده معصوم احدي را رجعتي و بازگشتي بدنيا نيست دوم آنکه رجعه مدتي بعد از زمان ظهور خواهد بود و اين جماعت همه شب اول ظهور در مکه خدمه قائم مشرف ميشوند سيم احاديث.