بازگشت

نجمه 05


بدانکه در حديث مذکور مفضل بعد از اينکه کيفيت بدرخت آويزان نمودن آندو نفر را حضرت صادق بيان ميفرمايدچنين است که قبل از سوزانيدن جناب مهدي آنها را امر ميفرمايد که ايشانرا از آندرخت بپائين مياورند و باذن خدايتعالي ايشانرا زنده ميگرداند و امر ميفرمايد خلايق همه جمع ميشوند بعد از آن اعمال و کردهاي آندو نفر را در هر عهد و اوان و هر عصر و زمان براي ايشان قصه و حکايتميکند حتي قصه کشته شدن هابيل پسر آدم را و جمع نمودن آتش را براي سوزانيدن ابراهيم و انداختن يوسف را بچاه و حبس يونس را در شکم ماهي و قتل يحيي و بدار کشيدن عيسي و عذاب وايذاء جرجيس و دانيال و زدن سلمان فارسي و آوردن هيزم و آتش سوزنده را در خانه امير المومنين و فاطمه و حسن و حسين براي سوزانيدن ايشان و تازيانه زدن را بدست فاطمه زهرا و صدمه وارد آوردن را بر شکم آنمخدره وسقط کردنش محسن پسرشرا و زهر خورانيدن بامام حسن و کشتن امام حسين را و بريدن سرهاي اطفال و عمو زادگان و ياران آن حضرت را و اسير نمودن ذريه رسولخدا و ريختن خونهاي آل محمد را وهر خونيکه بناحق ريخته گرديده و هر فرجيکه بطريق حرام و طي کرده شده و همه خيانها و فواحش و معصيتها و جورو ظلم و ستمها که از عهد آدم تا قيام قائم از خلايق صادر شده همه را حضرت مهدي ميشمارد و بگردنهاي آندو نفر ثابت و لازم ميگرداند و ايشانهم بان اقرار و اعتراف ميکنند بعد از آن آن حضرت امر ميفرمايد تا قصاص مظلمه آنانکه در آنجا حاضر ميباشند از ايشان ميگيرند بعد از آن باز ايشانرادر بالاي هماندرخت بدار ميکشند و باتش امر ميکند تا اينکه ايشانرا با آندرخت ميسوزاند بيان قدسي عن العلامه المجلسي ره در جار فرمود که الزام معاصي و قبايح که بعد از گذشتن آندو نفر از دنيا در عالم واقع شده بر ايشان از اينجهه است که ايشان بمنع کردن امير المومنين را از حق خود و دفع نمودن آنسرور را از مقام خلافت سبب کشتند باينکه ساير ائمه هدي مخفي و پنهان و مغلوبشدند و سلاطين و خلفاء جور تا بزمان قائم بر خلايق مسلط گرديدند و اين باعث کفر کافران و گمراهي گمراهان و فسق فاسقان گرديدو اما ثبوت آنقبايح و معاصي که پيش از تولد و نفوذ ايشان است بر ذمه ايشان از اينجهه است که ايشان بان قبايح و شنايع راضي شده و هر که بکرده ديگري راضي شود مانند کسي است که آنعمل را مرتکب شده باشد و دورنيست اينکه ارواح خبيثه ايشانرا در صدور اينقبايح از اشقياء مدخليتي باشد چنانکه ارواح ائمه عليهم السلام بانبياء و رسل در اعمال خير امداد و اعانه ميکردند و در رفع بليات از ايشان شفاعه مينمودند و با قطع نظر از همه اينها ممکن است که اين کلام را بدين نهج تاويل نمائيم که مثل و مانند قبايح همه اهل عالم بر ذمه ايشان ثابت خواهد بود يعني ايشان در شقاوت با همه اشقياء برابرند زيرا که مثل افعال همه اشقياء از ايشان صادر گرديد انتهي توجيه متين عن بعض المترجمين الواصل ابي الملک رحمه القيومي محمد حسن بن محمد ولي الارومي که مترجم بحار سيزدهم است درترجمه مذکوره در ترجمه اين بيانات که در حديث مفضل است چنين فرموده است که مترجم گويد که وجه ثبوت اينمعاصي و قبايح بر ذمه فلان و فلان با وجود اينکه اکثر اينها پيش از تولد ايشان واقعشده است اين است که خالق بي همتا نوري آفريه و يا تبعيت آن در مقابلش ظلمتي که ظل آن نور است چنانکه فرموده و جعل الظلمات و النور و بعباره ديگر خيري خلق کرده و در ازاءآن شري و بعباره ديگر محقي آفريده و در مقابلش مبطلي تا اينکه خلايق را امتحان نمايد و خبيث را از طيب و بدانرا از نيکان سوا و جدا گرداند زيرا که اگر تنها نور را ميافريد هر آينه اساس امتحان از هم ميپاشيد و بنا بر اين پس لازم و متحتم است که هر ظلمتي که در مقابل نوري است و يا هر مبطلي که در مقابل محقي است در قوت و ضعف با آن برابر باشد زيرا که اگر آن ظلمت چنان باشد که در اول وهله در مقابل آن نور مضمحل و مغلوب شود باز معامله امتحان باتمام نميرسدو شکي در اينباب هم نيست که نوري قوي تر از ميان انواريکه خداوند آفريده از نور پاک محمد و علي عليهما السلام نيست زيرا که آن اول چيزي است که خداوند کردگار آفريده نور من است و هر چه که بمبدء نزديکتر شد اقوي و اشرف است از آنکه از مبدء دور است پس نور آندو بزرگوار از انوار ساير انبياء و اوصياء قوي تر است زيرا که نسبت



[ صفحه 90]



بهمه آنها اصل است و ظل و ظلمتي که در مقابل اين نور پاکست ظلمت آندو نفر است پس بحکم مقدمه مذکوره لازم آيد که ظلمت ايندو نفر از ظلمت ساير اشقيا حتي از ظلمت شيطانهم قوي تر باشد چنانکه شيطان فريب دويمي را خورد و از اينجهه گفته شده است عبيه انکان ابليس اغوي الناس کلهم فانت ياعمر اغويت شيطانا يعني ابليس همه خلايق را گمراه کرد بايشان فريب داده و تو ايعمر شيطانرا گمراه کردي و باوفريب دادي پس ظلمت ايندو نفر از ظلمت ساير اشقيا بيشتر است زيرا که اينظلمت در مقابل نور پاک محمد و علي عليهما السلام است و نور پاک ايشان از تمامه انوار الهيه قوي تر است پس ظلمتي که در مقابل آنست بايد از سايرظلمتها قويتر باشد زيرا که اينظلمت بايد در قوت و ضعف با آن نور مساوي ومساوق شود پس اين ظلمت اصل و منشا ساير ظلمتها است و وقتيکه اينمقدمات را تمهيد نموديم گوئيم که چنانچه بهمه انبياء و اولياء و شهداء و صلحاء و صديقين و مومنين در اعمال خيريه فيض امداد و اعانه از آن ظلمت خبيث و ناپاک ميرسد پس آنظلمت خبيثه را در همه معاصي و قبايح که در عالم واقعشده و خواهد واقع شد مدخليتي هست چنانکه آيه وافي هدايه الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين کفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات الايه باينمدعي ناطق است و تحقيق بنده حقير اينمطلب را بدين نهج قويم و طريق مستقيم از فيض امداد معادن علوم و اسرار اعني ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين است انتهي تاييد فيه تسديد بدانکه مويد اينخبر شريف يا اين تحقيق لطيف که هر خون ناحقي را که از اول عالم تا قيام قائم ريخته شده حضرت ولي عصر بر آندونفر ميشمارد روايتي است که علامه مجلسي ره آنرا در بحار از مناقب نقل فرموده که محمد بن ابي کثير گفت که ختم نميکردم نماز خود را و ابتدا نميکردم آنرا مگر بلعن فلان و فلان تا اينکه شبي از شبها در خوابديدم مرغيرا با ظرفيکه در آن بود چيز سرخي شبيه بخلوق و آن بفتح خاء ثخذ و قاف عطري است مرکب از زعفران و غيره پس فرود آمد آنمرغ در حجره حضرت پيغمبر و دو شخص را از آنمکان برداشت و از آن خلوقيکه در آنظرف بود بر روي ايشان ماليد باز ايشانرا در مکانيکه اول بودند گذاشت و بعد از آن رفت بجانب آسمان پس من سئوالکردم از جمعيکه در آنوالي ديدم که اينمرغ که بود و اينخلوق چه بود يکي از ايشان گفت اينفرشته بود که هر شب ميايد و اينخلوقرا مياورد و بر ايندو شخص ميمالد پس من مضطربشده از جا جستم و در فکر نشستم چونصبح شد در لعن فلان و فلان خود را متوقف ديدم پس رفتم بخدمه حضرت صادق چون آن حضرت مرا ديد في الفور تبسم نموده و فرمود آنمرغراديدي در خواب عرض کردم بلي فرمود آيه انما النجوي من الشيطان ليحزن الذين امنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و علي الله فليتوکل المومنون رابخوان در هر وقت که بخواب بيني چيزيرا که مضطربشوي از آن قسم بخدا که آنملک موکل نشده بر ايشان براي اکرام ايشان بلکه حضرت رب العالمين فرشته موکل فرموده بمسارق ارض و مغارب آن که هر گاه احدي را بيند که از روي ظلم و ستم کشته شده آنفرشته فرا گيرد قدري از خون آنستمديده را وبگردن آندو سرکرده ارباب طغيان بمالدما اثر آن در گردن ايشان بماند براي اينکه ايشانند سبب هر ظلمي انتهي و در کتاب ذخيره العالمين في شرح دعاء الصنمين که از تاليفات مرحوم عالم جليل ملا محمد مهدي بن ملا علي اصغر قزويني است که پدر و پسر از تلامذه مرحوم ملا خليل قزويني مترجم کتاب شريف کافي ميباشند بعد از نقل اينروايه فرموده است و از اين تعبير امام از اينمنام چنين مستفاد ميشود که غرض از ماليدن خون شهيدان بر گردن ايشان آنست که روز قيامه هر شهيدي خون خود را در گردن ايشان شناسد و خونخواهي خود را از ايشان نمايد و سببي براي عطر آن نيست مگر اينکه هر قطره از آن خون شهيد معطر است و لنعم ما قيل شعر لعنت بفلان که ظلم ناحق فن او است رحمت بکسي کز دل و جان دشمن اوست بد کردن شمر هم ز بد کردن اوست خون شهدا تمام بر گردن اوست انتباه في رفع اشتباه بدانکه استادناالمحدث النوري نور الله مرقده اشريف در رساله فيض قدسي که در ترجمه علامه مجلسي ره مرقوم داشته در امر اول از دو امريکه در ذيل فصل دويم آنرساله وضع فرموده از براي بيان کتبي از اصحاب که متعلق و مربوط بکتب و صحايف علامه مذکور است از ترجمه و حاشيه و تعريب و شرح و غير آنها چنين فرموده است و منها ترجمه الثالث عشر من البحار في احوال الحجه عليه السلام للمولي الفاضل الاقا ميرزا علي اکبر من اهل اروميه من توابع اذربيجان انتهي و بديهي است که اگر مراد استاد مزبور البسه الله من حلل النور اين ترجمه معروفه متداوله است که در دست اماميه است قطعا در اسم مترجم اشتباه فرموده چه نام مترجم چنانکه در ديباچه آن ترجمه است و در سابق هم ذکر شد محمد حسن بن محمد ولي ارومي است نه آقا ميرزا علي اکبر ارومي و اگر غير از اين ترجمه متداوله مطبوعه ترجمه ديگري از محملد مزبور شده است که نام مترجم آقا ميرزا علي اکبر و از اهل ارومي بوده که استادنا للمزبور آنرا ديده و ما نديده ايم پس آن امري است ممکن و لکن بعيد است که آنمرحوم آنرا ديده باشد و اين ترجمه متداوله مطبوعه را نديده باشد زيرا که در رساله مزبوره فقط يکترجمه از براي مجلد سيزدهم بحار ذکر ميفرمايد با آنکه تاريخ طبع اين ترجمه متداوله سال هزار و دويست و شصت و هشت است و تاريخ فراغ استادنا المزبور از تاليف رساله فيض قدسي سال هزار و سيصد و دواز هجرت است فتبصر و العلم عند الله نجمه در علل الشرايع و بحار و غيرهمااز عبد الرحيم قصير روايتکرده اند که گفت حضرت ابو جعفر بمن فرمود که آگاه باش که هر گاه قائم ما قيام نمايد هرآينه حميراء زنده گردانيده شده و بخدمه آن حضرت آورده ميشود تا اينکه آن جناب باو اقامه حد فرمايد و تازيانه زند و تا اينکه انتقام فاطمه دختر محمد را از او بستاند عرض کردم که فداي تو شوم براي کدام معصيت حضرت مهدي باو حد ميزند فرمود براي افترا گفتنش بمادر ابراهيم پسر رسولخدا عرض کردم که چگونه شد که خدايتعالي آنحد را تا قيام قائم تاخير نمود فرمود که تاخير آن از اينراه است که خدا محمد را براي خلق رحمت فرستاده وقائم را بر ايشان عذاب و نقمت گردانيده است کلام لبعض ارباب الدرايه في حد اشکال هذه الروايه بدانکه ظاهر اينروايه شريفه اشکالي وارد است و ملخص آن اينست که امام عله تعويق و تاخير حد حميراء را تا بزمان قائم رحمت بودن حضرت رسول قرار داده و بيان فرمود که چون آن حضرت را خداوند براي رحمت فرستاد پس حد قذف زدنش در زمان خودش بر عايشه منافي بارحمت بودن حضرتش بوده است فلذا اينحدبتاخير افتاد و حال آنکه مقتضاي رحمت بودن آن بزرگوار اينست که هيچ حدي را در زمان خودش جاري نسازد و چه بسياري از حدود را



[ صفحه 91]



که آنسرور در زمان خود جاري ساخت و اگر حضرتش اقامه حدود نمينمود همانا بوظيفه خود عمل نفرموده بود و چون اقامه حدود در زمان خود فرموده پس علت تعويق اينحد مخصوص صرف رحمت بودنش نبوده و بعضي از شراح احاديث بعد از نقل اينروايه بعد از اينکه اشکال وارد بر ظاهر آنرا عنوان نموده در مقام رفع آن چنين فرموده است که مقتضاي مبعوثشدن حضرت ختمي مرتبت رحمت از براي امت اينست که مسلوک بدارد طريق رافت را بايشان در همه حال حتي در اقامه حدود و از اينجهت بود که اقامه حدود بر حامل نميفرمود در جائي که از اقامه آن ضرري بر طفل موجود در رحم واقع ميشد و حدش را تعويق ميانداخت تا وقتکه بر آنطفل ايمن از ضرر ميشد حملا و ارضاعا و ازاينجهت است نيز که دفع ميفرمود حدود را بشبهات و حکم بظاهر ميفرمود و با امه بعلم خود عمل نميفرمود و چون اينجمله دانسته شد پس بدانکه چون حميراء قذف نمود ماريه قبطيه را و گفت ابراهيم که فرزند آنمخدره بود ازصلب حضرت رسول فرزند محمد نيست بلکه او فرزند ماثور قبطي است که پسر برکه مولاه زيد است و حال آنکه او خصي مادرزاد بود چنانکه قصه اش با امير المومنين معروفه است پس حضرت رسالت ماب نيکو ندانست اقامه اينحد قذف را بر آنخبيثه در حالتيکه بعنوان زوجيت در تحت فرمان آن بزرگوار و در حباله نکاح آنسرور بود چه آنکه محدوده شدن او در آنوقت منافي با مقام نبوت آنسرور بود و لکن اينمنافات موجب سقوط حد از حميراء نميبود اگر چه باعث تاخير وقوع حد بر او ميبود چنانکه حمل باعث تاخير حد بر حامل ميشود نه باعث سقوط آن پس شايد از اينجهت اينحد وقوعش بر حميراء تاخير افتاده و وجه ديگر از براي تاخير اينحد ممکن است که اين باشد که چونمنافقين در باره حميراء سخنان ناشايست گفتند مثل عبد الله بن ابي سلول زيرا که آنملعون او را متهمه بصفوان بن معطل نموده چه در غزوه بني المصطلق حضرت رسولخدا حميراء را با خود همراه برده بود و شبي حميراء از براي قضاي حاجه از خيمه بيرون آمده وگردن بند خود را گم نمود و بعد از مراجعت از قضاء حاجت و آمدن بخيمه اش ملتفت شده مراجعت نمود در همان محل از براي پيدا نمودن گردن بند خود که در اين اثنا موکب همايون حضرت حرکت نموده و هودج او را هم بر شتر بستند باعتقاد اينکه او در هودج است و چونلشکريان مانده بود رسيده و حميراءرا شناخته شتر خود را خوابانيد و حميراء را سوار نموده و از عقب شتر را رانده تا آنکه حميراء را بموکب همايون رسانيد و اين در وقتي بود که لشکريان حضرت بواسطه گرمي هوا توقف نموده بودند پس منافقين چون بر کيفيت مطلع شده زبان بطعن حميراء گشوده و سخنان نامناسب نسبت باو گفتند تا آنکه آيات سوره نور در طهاره ذيل او از آنچه که منافقين نسبت باو ميدادندنازلشد فبناء علي ذلک المراتب اگر حضرت رسول مختار حد قذف ماريه را بر حميراء واقع ميساخت هر آينه مقرر ميشد در نزد منافقين که اينحد بواسطه آن عملي است که ايشان در باره حميراءخيال نموده و بدانواسطه او را قذف نموده اند پس بواسطه رفع اين تهمت ازاو حد قذفش بر ماريه قبطيه را بتاخيرافتاد و چونکه امير المومنين که طلاق زنان پيغمبر بصريح اخبار که يکي از آنها در نجمه آتيه ذکر خواهد شد در کف با کفايه آن بزرگوار بود در جنگ بصره او را طلاق داد و سبب تاخير آنحد زائلشد و حضرتش با امامان بعد از آنسرور متمکن از ايقاع آنحد نشدندبر او لذا در زمان حضرت بقيه الله خداوند او را زنده مينمايد تا آنکه آنحجت کردگار اينحد را بر او واقع بسازد و حضرت ابيجعفر الجواد که اشاره باين علل و اسباب تاخير آنحد را در اينروايه نفرموده بواسطه اينست که راوي استعداد تحمل اينگونه از علل و اسرار را نداشته است و الله الاعلم بحقايق الامور.