نجمه 04
در حديث مفصل مفضل بن عمر که در کيفيت گذارشات زمان ظهور نور موفور السرور حضرت حجه بن الحسن و رجوع ائمه هدي است بعاريه سراي دنيا بعد از اينکه حضرت صادق پاي تخت آن جناب را در کوفه مي شمارد و فصل مشيعي از آنجا و کربلايمعلي تعريف و توصيف ميفرمايد مفضل عرضميکند ايسيد من آيابعد از آنکه آن حضرت از کوفه بيرون مي آيد بکجا ميرود حضرت ميفرمايد بمدينه جدم رسولخدا وقتي که بانجا وارد ميشود براي او مرتبه و مقامي عظيم و عجيبي ظاهر ميگردد که بسبب آن مومنانرا شادي و کافرانرا خواري ظاهرميشود مفضل عرض کرد که ايسيد من آنمرتبه و مقام عجيب چيست حضرت ميفرمايد که آن جناب بقبر رسولخدا ميرسد و ميفرمايد که اي گروه خلايق آيا اين قبر قبر جدم رسولخدا است عرضميکنند که آري ايمهدي آل محمد بعداز آن ميپرسد که با جدم رسولخدا در قبر کيان هستند در جوابش گويند که دوهم صحبت و هم خوابه او که فلان و فلان باشند آن حضرت با وجود اينکه ايشانرا مي شناسد از خلايق ميپرسد درحالتيکه همه خلايق ميشنوند که فلان وفلان کيانند و چگونه شد که از ميان خلايق ايندو نفر در نزد جدم رسول خدامدفونگرديدند و گاه هست که ايندو نفرکه در اينجا مدفونشده اند غير از فلان و فلان باشند ايشان گويند که ايمهدي آل محمد غير از ايشان کسي ديگر در اينجا مدفون نيست و ايشانند که در اينجا دفن شده اند زيرا که خليفه رسولخدا و پدران زنان آن حضرت بودند پس آنسرور مي فرمايد که آيا درميان شما کسي هست که ايشانرا بشناسد گويند که ما ايشانرا با صفه ايشان ميشناسيم و همخوابه جدت غير از ايشان کسي نيست باز آن حضرت ميفرمايد که آيادر ميان شما کسي هست که غير از اينهارا بگويد و يا در خصوص ايشان شک کند در جوابش گويند که خير کسي نيست پس آن حضرت بيرون آوردن آنها را تا سه روز تاخير مياندازد و اينخبر در ميان مردم منتشر ميشود بعد از آن مهدي بانجا حاضر ميشود و ديوارها را از روي قبر آندو نفر برميدارد و به نقباء خود ميفرمايد که قبرهاي ايشانرا بشکافد و ايشانرا جستجو و تفحص کنيد پس با دستهاي خود جستجو کرده ايشانرا بيرون مياورند در حالتيکه مانند ايام حيوتشان تر و تازه اند و نپوسيده اند و کفنهاي ايشانرا از بدنهايشان درمياورند و امر ميفرمايد که ايشانرا ببالاي درخت خشکيده و پوسيده بالا ميبرند و بدار ميکشند در آنحال آندرخت سبز و خرم شده برگ درمياورد و شاخهايش دراز ميشود چون داستان ايشان ظاهر شود و آنانکه نسبت باهل حق شکاکند اينقضيه را مشاهده ميکنند گويند بخدا قسم يادميکنيم که اينست شرافت و رفعت درست که براي ايشان الان مشاهده کرديم هر آينه بمحبت و دوستي ايشان فايز شديم و هر کس که بقدر حبه از محبت آندو نفر در دلش پنهان شده باشد اظهار ميکند و بنزد ايشان حاضر ميشوند و ايشانرا دوست ميدارند و بايشان مفتون و فريفته ميشوند و منادي مهدي ندا ميکند که هر که ايندو صحابه و هم خوابه رسولخدا را دوست ميدارد در يکسمت بايستد در آنحال خلايق دو گروه ميشوند يکي دوستدار آندو نفر و ديگري تبري کننده و بيزار شونده از ايشان در آن اثنا مهدي بايشان که دوستان آندو نفر اند ميفرمايد که از ايندو نفر تبري کنيد و بيزاري جوئيد ايشان گويند که ايمهدي آل رسولخدا ما در وقتيکه ندانسته بوديم که اينها اينچنين قرب و منزلت در نزد خدايتعالي دارند از آنها تبري نکرديم و بيزار نشديم آيا چگونه ميشود که الحال از ايشان بيزار شويم و حال آنکه اينگونه فضيلت و کرامه را از ايشان مشاهده کرديم و در اينحال ديديم از ايشان آنچيزيرا که ديديم يعني بندهايشانرا تر و تازه ديديم و درخت خشکيده از برکت ايشان سبز و خرم گرديد بلکه بخدا سوگند ياد ميکنيم هرآينه از تو و از آنانکه بتو ايمان آورده اند و بايشان ايمان نمياورند واز کسيکه ايشانرا بدار کشيد و از قبربيرون آورد و در حق ايشانکرد آنچيزيرا که کرد بيزار ميشويم چونمهدي اينسخنانرا ميشنود از ايشان بباد سياه امر ميفرمايد تا اينکه ايشانرا با آندرخت ميسوزاند بعد از آن بباد امر ميفرمايد که خاکستر ايشانرا بدريا ميپاشد مفضل عرض کرد که ايسيد من آيا اينعذاب آخرين عذابهاي ايشان است فرمود هيهات يا مفضل بخدا سوگند ياد ميکنم هر آينه ايشان زنده گردانيده ميشوند و سيد اکبر يعني رسولخدا و صديق اکبر يعني امير المومنين و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمه عليهم السلام و هر مومني که ايمانش کامل و هر کافري که کفرش در مرتبه کمال باشد حاضر ميشوند و ازايشان براي خودشان قصاص و انتقام مي گيرند بنوعيکه در هر شبانه روز هزار بار کشته و زنده ميشوند تا وقتيکه خدا خواسته است انشاء فقال في جواب وسئوال اگر کسي سئوال ند که چگونه و بچه سبب درخت خشک از آويختن آندو نفربر آن سبز و خرم ميشود تا آنکه ياران و دوستان ايشان اينسبز شدن درخت خشک را از براي ايشان کرامتي دانند و بيزاري از ايشان بواسطه ديدنشان اينکيفيت را نجويند و در محبت بايشان ثابت و راسخ گردند جوابش اينست که اولا اين از باب امتحان و متميز شدن خوبان است از بدان ليميز الله الخبيث من الطيب و ابواب امتحانات خداوند عالميان مر عباد و بندگانرا مجري است بي پايان و ثانيا پس بايد دانستکه خداوند متعال انساني را بعقل و فطانه و فراست آراسته و زيب و زينت داده است و حيف باشد که او نور دانش و فطانه خود را از خودش دور و از صقع فراست و چيز فهمي مهجور گردد و امريکه از وضوح و آشکاري کالنور علي الطور است بر او مجهول باشد و آنرا نفهمد و نداند ايعزيز در مثل آنروزيکه آنها را با کمال ذلت از قبربيرون مياورند و بدرخت آويزان ميکنندکرامه نباشد که درخت اگر سبز و خرم باشد بواسطه اندوه و غم از دار کشيدن آنها را ببالاي او پژمرده و خشک گرددنه مثل آنروزيکه احياء و اموات و زمين و آسمان بجهه اهانت نمودن بايشان عليهما العائن الله مسرور و در عيش و سرور باشند چه در اينحال البته بايد درخت خشکيده سبز و خرم و مثل مرده که زنده ميشود تر و تازه شود مگر در همين حديث مفضل که بعد ازاين ذکر ميشود و در ساير احاديث ديگرنديده و از لسان اخيار نشنيده که
[ صفحه 89]
تمامه آنچه که از شرور است از ناحيه شر آندو نفر و از پرتو خباثه آندو شخص در سقر مقر است سر و شايد سبز شدن آندرخت خشک زنده شدن او است بعد از مردنش که بسبب ظلم آندو نفر واقع شده بر او و بر غير او از سائر نباتات و حيوانات و اناسي و قطع نمودن ايشان از وصول فيوضات لايقه هريک از افراد و اصناف را بانها و اين سبز شدن آندرخت که في الواقع حاکي ازنده شدن او است بجهه انتقام خود را از ايشان کشيدن است کما لا يخفي علي الفطن البصير حد عقال في دفع اشکال واگر گفته شود پس بنا بر اين تقريب که ذکر شد نبايد آندرخت با آنها سوخته شود و حال آنه او هم با ايشان سوخته ميشود جواب آنست که اين سوختن بمراتب برتر و بالاتر از حيث رتبه و مقام ازخشک بودن آن قبل از اينکه آنها را ببالاي آن آويخته نمايند زيرا که سوختن درخت نهايه کمال و درجه قصوي از اوج جلال او است و نقص دانستن سوختن را از براي آندرخت ناشي از جهل بخواص اشياء است بجهالتي سخت زيرا که شان بزرگ و احترام ما لا کلام نان بخوردن او است پس اگر نانرا نعوذ بالله در زير دست و پا اندازند و يا در مکاني گذاشته که خشک شده و از مصرف خوردن بيفتد کمال بي احترامي رانسبت باو بجاي آورده اند و هر وقت که بخواهند از نان کمال احترام را بنمايند او را برداشته ببوسند و بر ديده گذارند و پاره پاره نموده بخورند چه آنکه خاصيه خلقت آن همين است اشاره فيها بشاره بدانکه هيزمهائيکه معد از براي سوزانيدن آندو نفر است بقيه همان هيزمهائي است که خود آندو نفر آنرا بجهت سوختن باب حجره طاهره علي و فاطمه سلام الله عليهما مهيا کرده بودند چنانچه در خبر ابي الجارود که آنرا در کتب خود مثل عناوين الجمعات و راحه الروح و غيرهما از حليه الابرار سيد جليل محترمي صاحب مدينه المعاجز نقل نموده ام و او از مسند فاطمه بسندش از حضرت باقر روايت نموده که آن بزرگوار بعد از فرمودنش اينمطلب را بلسان در ربارفرموده است که آن بقيه هيزمها در نزد ما ائمه است و نتوارثها يعني از مواريث امامه است و علي القاعده الحال در نزد مهدي آل است فتبصر و لفرجه سلام الله عليه فادعو و تبتل.