بازگشت

ياقوته 16


ايضا ديدن سيد جليل مذکور است آن حضرت را در غيبت کبري ونشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف شيخ و معاصر علامه نوري در کتاب دارالسلام و نجم الثاقب از خط سيد سند آقا ميرزا صالح ولد الصدق مرحوم آقا سيد مهدي مرحوم و بامضاء برادر ايشان خلف ديگر سيد مرحوم مرقوم عالم نحرير و صاحب فضل منير سيد امجد جناب سيد محمد که در آخر مکتوب و خط اخوي خود نوشته بوده که اين سر کرامت را خود از والد مرحوم مبرور عطر الله مرقده شنيدم نقل نموده بسم الله الرحمن الرحيم خبر داد مرا بعضي از صلحاي ابرار از اهل حله گفت صبحي از خانه خود بيرون آمدم بقصد خانه شما براي زيارت سيد اعلي الله مقامه پس در راه مرورم افتاد بمقام معروف بقبرمعروف بقبر سيد محمد ذي الدمعه پس ديدم در نزد شباک او از خارج شخصي راکه منظر نيکوئي داشت و درخشان بود صورت مبارک او و مشغول بود بقرائت فاتحه الکتاب پس تامل کردم در او ديدم در شمايل عربي است و از اهل حله نيست پس در نفس خود ديدم که اين مرد غريب است و اعتناء کرده بصاحب اين قبر و ايستاده و فاتحه ميخواند وما اهل بلد از او ميگذريم و فاتحه نميخوانيم پس ايستادم و فاتحه و توحيد را خواندم چون فارغ شدم سلام کردم پس او جواب سلام داد و فرمود اي علي تو ميروي بزيارت سيد مهدي گفتم آري فرمود من نيز با تو هستم چون قدري راه رفتيم فرمود بمن که اي علي غمگين مباش بر آنچه وارد شده بر تو از خسران و رفتن مال در اينسال زيرا که تو مردي هستي که خدا تعالي بر تو واجب کرده بود از حج و اما مال پس آن عرضي است که زايل ميشود ميايد و ميرود و مرا در اينسال خسراني رسيده بود که احدي بر آن مطلع نشده بود از ترس شهرت شکست کار که موجب تضييع تجار است پس در نفس خود غمگين شدم و گفتم سبحان الله شکست من شايع شده تاآنجا که با جانب رسيده و لکن در جواب او گفتم الحمد لله علي کل حال پس فرمود آنچه از مال تو رفته بزودي برخواهد گشت بسوي تو بعد از مدتي بر ميگردي تو بحال اول خود و دين خود را ادا خواهي کرد پس من ساکت شدم و تفکر ميکردم در کلام او تا آنکه رسيديم بدر خانه شما پس من ايستادم واو ايستاد پس گفتم داخل شو اي مولاي من که من از اهل خانه ام پس فرمود توداخل شو که انا صاحب و الدار که منم صاحب خانه و صاحب الدار از القاب آن حضرت است پس امتناع کردم از داخل شدن پس دست مرا گرفت و داخل خانه کرد و پيش روي خود پس داخل مسجد شديم ديديم جماعت طلبه را که نشسته اند و منتظرند بيرون آمدن سيد قدس الله روحه را از داخل بجهت تدريس و جاي نشستن او خالي بود و کسي در آنجا ننشسته بود بجهت احترام و در آن موضع کتابي گذاشته بود پس آن شخص رفت و درآن محل که محل نشستن سيد رحمه الله بود نشست آنگاه آن کتاب را برگرفت و باز کرد و آن کتاب شرايع بود تاليف محقق آنگاه بيرون آورد از ميان اوراق کتاب چند جزو مسوده که بخط سيد بود وخط سيد در غايت روانه بود که هر کسي نميتواند بخواند آن را پس گرفت و شروع نمود بخواندن آن و بطلبه ميفرمود آيا تعجب نميکنيد در اين فروع و اين جزوها از اجزاء کتاب مواهب الافهام سيد بود که در شرح شرايع الاسلام است و آن کتاب عجيبي است در فن خود بيرون نيامد از آن مگرشش مجلد از آن از اول طهارت تا احکام اموات والد اعلي الله مقامه و در جنه نقل کرد که چون بيرون آمدم از آن درون خانه ديدم آن مرد را که در جاي من نشسته چون مرا ديد برخواست و کناره کرد از آن موضع پس او را ملزم نمودم در نشستن در آن مکان و ديدم اورا که مردي است خوش منظر زيبا چهره درزي غريب پس چون که نشستيم روي کردم بجانب او باطلاقت رو و بساشت که از حالش سئوال کنم و حيا کردم بپرسم که او کيست و وطنش کجا است پس شروع نمودم در بحث پس او تکلم ميکرد در مسئله که ما تکلم در آن و بحث در آن ميکرديم مانند مرواريد غلطان بود پس او مرا بينهايت مبهوت کرد پس يکي از طلاب گفت ساکت شو تو را باين سخنان چکار پس تبسم کرد و ساکت شد چون بحث منقضي شد گفتم باو از کجا آمده ايد بحله فرمود از بلد سليمانيه پس گفتم کي بيرون آمديد فرمود روز گذشته بيرون آمدم و بيرون نيامدم مگر آن گاه داخل شد در سليمانيه نجيب پاشا فتح کرده و با شمشير و قهر آنجا را گرفته و احمد پاشا پاباني را که در آنجا سرکشي ميکرد گرفت و بجاي او



[ صفحه 93]



عبدالله پاشا برادرش را نشاند واحمد پاشاي مذکور از طاعت دوله عثمانيه سرپيچيده بود و خود مدعي سلطنت شده بود در سليمانيه والد مرحوم قدس سره گفت من متفکر ماندم در خبر او و اينکه اين فتح و خبر او بحکام حله نرسيده و در خاطرم نگذشت که از او بپرسم که چگونه گفت بحله رسيدم و ديروز از سليمانيه بيرون آمدم و ميان حله و سليمانيه زياده از ده روز راه است براي سوار تندرو آنگاه آن شخص امر فرمود بعضي از خدام خانه را که آب براي او بياورد پس خادم ظرف را گرفت که آب از حب بردارد پس او را صدا کرد که چنين مکن زيرا که در ظرف حيوان مرده ايست پس نظر کرد در آن ديد چلپاسه در آن مرده است پس ظرف ديگر گرفت و آب آورد نزد او پس چون آب را آشاميد برخواست براي رفتن پس من برخواستم بجهت برخواستن او پس مراو دعا کرد و بيرون رفت چون از خانه بيرون رفت من بانجماعت گفتم چرا انکار نکرديد خبر او را در فتح سليمانيه پس ايشان گفتند که تو چرا انکار نکردي پس حاجي علي سابق الذکر خبر داد مرا بانچه واقع شده بود در راه و جماعت اهل مجلس خبر دادند بانچه واقع شده بود پيش از بيرون آمدن من از خواندنش در آن مسوده و تعجب کردن از فروعيکه در آن بود والدفرمود پس من گفتم جستجو کنيد او را وگمان ندارم که او را بيابيد او و الله صاحب الامر روحي فداه بود پس آن جماعت در طلب آن جناب متفرق شدند پس نيافتند براي او عيبي و نه اثري پس گويا که باسمان بالا رفت يا بزمين فرو شد فرمود پس سبط کرديم تاريخ آن روز را که خبر داد از فتح سليمانيه در آن پس رسيد خبر بشارت فتح به حله بعد از ده روز از آن روز و حکام اعلان کردند و حکم کردند بانداختن توب چنانچه رسم است که در خبر مفتوحات ميکنند معاصر مرقوم بعد از ذکر اين واقعه فرموده مولف گويد حسب موجود نزد حقير از کتب انساب انستکه اسم ذي الدمعه حسين و نيزملقب بودبدني العبره پسر زيد شهيد پسر حضرت علي بن الحسين عليهما السلام و کنيه او ابو عاتقه است و او را ذوالدمعه براي آن ميگفتند که در نماز شب بسيارميگريست و او را حضرت صادق عليه السلام تربيت فرمود و علم وافري باو عنايت نمود و او زاهد و عابد بود و در سنه صد و بيست و پنج وفات کرد و دختر او را مهدي خليفه عباسي گرفت و او را اعقاب بسياري است و جناب سيد اعرفند بانچه مرقوم داشتند.