بازگشت

ياقوته 14


ديدن آقا خوند ملا قاسم رشتي طهراني است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن حضرت را در حين تشريف معاصر عراقي در کتاب مذکور فرموده که روزي



[ صفحه 90]



در خانه دوست يقيني شريف خان قزويني زيد عمره سخن در ذکر بعض اشخاصي که مانند اين اعصار شرفياب محضر آن بزرگوار شده اند در ميان آمد او مذکور نمود که مويد بتاييد است سبحان آخوند ملا قاسم رشتي طهراني را هم دراين خصوص واقعه ايست و آن واقعه را نقل نمود چون واقعه را قابل ضبط ديدم در مقام تحقيق سند آنب رآمده که اين را خود از او شنيدي يا آنکه بواسطه نقل ميکني گفت نه بلکه از واسطه ثقه با ضبط و ذکاوت و حفظ و فطانت جناب ميرزا حسن شوکت شنيدم که از ملا قاسم مذکور درخواست کرده بعد از چندي پاکتي مختوم رسانيدند که در طهران نوشته بود که مهر سر پاکت بخود آقاي ميرزا حسن و خط پاکت خط خودشان است در کمال اطمينان جناب مستطاب عالي بدانند که آنچه در اين پاکت نوشته شده از دو لب مرحوم مغفور ملا قاسم آقا ميرزا حسن شنيده و نوشته اند اگربخواهند نقل کلام بفرمايند مطمئن باشند التماس دعا از بندگان عالي در آخر شبها دارم پس پاکت را گشودم صورت خط اين بود مرحوم ملا قاسم رشتي طاب ثراه ميفرمودند در زمان خاقان مرحوم مغفور مبرور فتحعلي شاه قاجار براي اصلاح ميان جنت مکانان حاجي محمد ابراهيم کلباسي و آقا مير محمد مهدي بر سر مسجد حکيم بمناسبت دوستي قديم با مرحوم حاجي مامور اصفهان شدم و درورود بان شهر دو سه مجلس ملاقات با هر دو و تبليغ پيغامهاي تهديد آميز پادشاهي نزاع فيما بين آن دو بزرگواربصلح انجاميد و کدورت بصفا کشيد منهم منزلم خانه حاجي بود در ايام هفته روزيکه غير پنجشنبه بود تفرج کنان ازشهر دو بقبرستان تخته فولاد که ارض متبرکي است بيرون رفتم چون غريب آن ديار بودم نميدانستم که جز شب جمعه که مردم بزيارت اهل قبول آنجا ميروندو ازدحام تمام است همه چيز يافت و ساير ايام خلوت است و جز گاه گاه زارع يا مسافري ديگري آنجا عبور نميکند و ديگر کسي نيست و چيزي يافت نميشود در ميان خيابان که روان بودم آروزي غليان کردم يک نفر نوکر که همراه بود گفت اگر اين خيال داشتيد ميبايست بگوئيد تا همراه برداشته شودساير اوقات غيراز شب جمعه چون مردم آنجا نميايند و جمع نميشوند غليان فروشها نميايند گفتم پس براي غليانهم از زيارت مراقد بزرگان که در اين قبرستانند صرف نظر نخواهم کرد و رفتم بان تکيه که قبر مرحوم مير محمد باقرداماد اعلي الله مقامه است از در داخل شدم قبر هم همان جا است ايستادم و مشغول خواندن سوره فاتحه شدم يکي را در زاويه حياط تکيه نشسته ديدم اگر چه تاج و بوق و پوستي نداشت لکن شبيه درويشها بود مرا خطاب کرد و گفت ملا قاسم چرا وارد اينجا شدي بسنت پيغمبر ارواح العالمين له الفداء سلام نکردي از اين حرف خجل شدم و عذرآوردم که چون دور بود خواستم نزديک شوم آن وقت سلام کنم فرمودند نه شما ملاها ادب نداريد من از آن شخص هيبتي عظيم بر دلم نشسته پيش رفته و سلام کردم جواب داده پدر و مادرم را اسم بردند که فلان و فلان بودند و چون ولد ذکور از آنها نميماند پدرت نذري کرده بود که خداوند باو ولد ذکوري عنايت فرمايد که اهل حديث و خبر شود خدا تو را باو کرامت فرمود او هم بنذر خود وفا نمود عرض کردم بلي اين تفصيل را شنيدم بعد گفتند حالا ميل بغليان داري و در اين چند تائي من غليان است بيرون آر بساز همراه تو منهم ميکشم خواستم نوکرم را بخوانم وساختن غليان را باو رجوع کنم بمحض خطور اين خيال فرمودند نه خودت بساز عرض کردم چشم دست در چند تائي فرو برده غلياني بود آب تازه ريخته بدر آوردم و تنباکو و زغال مو و تو و سنگ و چقماق بقدر همان يکدفعه ساختن ساختم خودم کشيدم بايشان هم دادم پس از يک دور باز تعاطي فرمودند آتش غليان را بريز و در چند تائي بگذار اطاعت کردم فرمودند چند روز است وارداين مکان شده ام و از اهل اين شهرر خوشم نميايد و ميل نکردم وارد شهر بشوم اکنون اراده مازندارن کرده ام که بديدن دوستي در آنجا بروم و مرا گرفتند که در اين قبرستان چند نبي مدفون هستند که کسي نميداند بيا آنهارا با من زيارت کن و برخواسته چند تائي را بدست گرفته روانه شدند رسيديم بجائي فرمودند اينجا است قبوران انبيا و زيارتي خواندند که بان عبارات در کتب نديده بودم من هم همراهي نمودم پس از آن قبور دور شدندو فرمودند عازم مازندران شده ام از من چيزي بيادگار بخواه زاد المسافرين خواستم فرمودند نمياموزم اصرار کردم گفتند روزي مقدر است تا هستي روزي توميرسد گفتم چه شود که از در بدري نرسد فرمودند دنيا اينقدر قابل نيست عرض کردم اين استدعا نه از براي دنيادوستي است فرمودند پس چرا از چيزهاي منتخبه دنيا خواستي باز استدعاي خود را تکرار کردم فرمودند دو دعاي آموزم يکي مخصوص خودت و يکي اينکه نفعش عام باشد که اگر مومني در بليه افتد بخواند مجرب است و هر دو دعا را قرائت فرمودند عرض کردم افسوس که قلمدان با خود ندارم و نميتوانم حفظ کرد فرمودند من قلمدان دارم از چند تائي بدر آورد دست در چند تائي کردم نه غلياني بود و نه لوازم ساختن غليان فقط قلمداني با يک قلم و يکدوات و يک قطعه کاغذ بقدر نوشتن آن دعاها متامل و متعجب شدم بمن بتندي فرمودند زود باش مرا معطل مکن که ميخواهم بروم من هم باضطراب سر بزير افکنده مهياي نوشتن شدم اول دعاي مخصوص را املا کردند و من نوشتم چون بدعاي ديگر رسيدند و خواندند يا محمديا علي يا فاطمه يا صاحب الزمان ادرکني و لا تهلکني قدري صبر کردم فرمودند اين عبارت را غلط ميداني عرض کردم بلي چون خطاب بچهار نفر است فعل بعد از آنها ميبايست جمع گفته شود فرمودند اينجا خطا گفتي ناظم کل حضرت صاحب الامر است و غير را در ملک او تصرفي نيست محمد و علي و فاطمه عليهم السلام را بشفاعت نزد آن بزرگوار ميخواهيم و از او بتنهائي استمداد ميکنيم ديدم جواب متيني است و نوشتم همينکه تمام شد سر بلند کردم بهر طرف نگريستم ايشان را نديدم از نوکرم پرسيدم او هيچ نديده بود با آن حال که مثل آن در من پيدا نشده بود بشهر و خانه حاجي محمد ابراهيم آمدم در کتابخانه بودند فرمودند آخوند مکربت کرده گفتم نه واقعه بر من گذشته نشستم و بايشان حکايت کردم ايشان گفتند اين دعا را آقاي بيد آبادي آقامحمد بمن آموخته اند و در پشت کتاب دعا نوشته ام برخواستند کتاب مزبور آورده ادرکوني و لا تهلکوني ديدند حک کرده هر دو را فعل مفرد نوشتند و ديگر با کسي اين واقعه را



[ صفحه 91]



بميان نياوردم چند روز ديگر هم عازم طهران شدم و در رفتن چون در کاشان ديدن از مرحوم حاجي سيد محمد تقي پشت مشهدي نکرده بودم در برگشتن خواستم تلافي کنم عصر پنجشنبه بود رفتم به پشت مشهد و از ايشان ديدن کرده مجلس روضه خواني داشتند بمن هم تکليف کردند که عنبر بالا رو حديثي بخوان اجابت نمودم و چون نزديک غروب آفتاب شد خواستم بمنزل بروم نگاهم داشتند وبوديم تا وقت خواب شد معلوم شد که جناب سيد هم در بيروني ميخوابند فرمود بستري براي آخوند بهمان اوطاق خوابگاه من بياورند آوردند و هر دو بجامه خواب رفتيم و دراز شديم بعد ازخوابيدن و لمحه آرميدن جناب سيد فرمود آخوند اگر اصرار کرده بودي از زالدالمساقون هم محروم نميماندي از شنيدن اين سخن برخواستم و عرض کردم بلي فرمودند بخواب من با آن شخص دوستم و اگر تا من زنده ام اين سخن را از من بازگو نمائي معفو نخواهي شداز من و تا آنوقت هنوز مرحوم حاجي ملا احمد نراقي شان و شهرتي پيدا نکرده امر سيد مخفي بود پس از آنکه فاضل نراقي بروي کار آمد و ميانشان بمشاجره کشيد و هر دو بطهران احضار شدند و آمدند من بديدن سيد مذکور رفتم چون مرا ديدند بمن فرمودند نه هنوز نگفته و مادام که جناب سيد رحمه الله زنده بود و حيوه داشت آن راز رابکسي ابراز نکردم پس معاصر مرقوم بعداز ذکر اين واقعه گفته اين ناچيز گويد ظاهر اينست که آن بزرگوار خود آن حضرت بوده نه آنکه از او تا ديا آنکه از ابدال چنانچه بعضي گمان و نهان کرده اند و شاهد بر اين قول آن بزرگوار است که فرمود اگر مرا در سهله ديدي بتو مياموزم زيرا که آن بزرگوار غالبا در آن مسجد ديده شده وهر کس که اراده شرفيابي خدمت آن حضرت مينمايد يک اربعين يعني چهل شب چهارشنبه در آن مسجد بيتوته مينمايد و ميبنيد يا با نطور که در وقت ديدن هم ميداند که خود آن جناب است و يا آنکه بعد از مفارقت عالم و قاطع ميگردد چنانکه مگر را از براي اخيار اتفاق افتاده و در واقعه ملا عبد الحميد قزويني که در ياقوته بيست و يکم از عبقريه هفتم ذکر شده است دلالت بر اين امر است و اين طريقه درنزد ساکنين و مجاورين نجف اشرف معهودو معروف است و عادت جاريه اخبار بر اين جاري و استقرار دارد و شايد مرادآن بزرگوار هم از اين کلام اين بود که اين سر بزرگ را که وديعله رباب اسرار است باين سهولت و آساني بدون تعب و زحمت آموختن نشايد زيرا که فائده که بدون رحمه بدست ميايد باساني هم ميرود بخلاف آنکه بزحمت تحصيل شده که مقدار آن در انظار مانع از آنست که بغير اصحاب کار و ارباب اسرار عطا شود پس لابد رياضت بيتوته مسجد سهله را اهلبيت اين سر ميخواهد و ميشود که مراد آن حضرت از اين عبارت افاده اين باشد که من همان بزرگوارم که در مسجد سهله او را ميجويند و مييابند تا آنکه امر مشتبه نماند و نگويند که او از مرتاضين يا آنکه از ابدال بود و از بيان مرحوم حاجي سيد محمد تقي هم بوي اين مطلب ميايد زيرا که کتمام رويت ابدال را باعثي بنظر نمايد بلکه ايضاح از آنهم مانعي نداشت و اما آخوند ملا قاسم مزبور پس او از معاريف و ثقات قوم است و حقير هم او را در سال شصت و نه بعد از هزار و دويست هجري در طهران ملاقات نمودم از ائمه جماعت دارالخلافه بود و در مسجد پاي منار در محله عودلاجان و راسته بازار شميران که واقع در جنب مدرسه ميرزا صالح ميباشد نماز ميکرد و گاه گاه هم بر منبر موعظه و روزضه ذکر احاديث مينمود و جناب حاج سيد محمد تقي پشت مشهدي را هم اگر چه حقير ملاقات نکرده بودم لن بعلاوه علم دروع و تقوي و طاعت و عبادت معروف و مشهور بود انتهي راقم الحروف و اللورقات گويد که سيد جليل معاصر مرحوم آقا ميرزا باقر خوانساري را در کتاب روضات الجنات در ترجمه سيد مذکور کلامي است خوش داشتم او را تزيينا للکتاب بعين عباراته نقل نمايم قال السيد الفاضل الاوحدي و النور المحمدي الاقا مير سيد محمد تقي بن السيد عبدالحي الحسين العلوي الکاشي الپشت مشهدي نسبته الي پشت مشهد کاشان التي هي من جمله محلاتها المشهوره خلف مشهدها المقدس المشهور المنسوب الي بعض اولاد محمد بن علي الباقر صلوات الله عليهما و قيل الي احد من ابناء موسي بن جعفر بن الکاظم اسمه حبيب و کان من اعاظم علماء زماننا و افاضل فقهاء اواننا محققا مدتقا متتبعا اصوليا ماهر اعالما عارفا جليلا متکلما نبيلا قراء علي جمع من افاضل وقته المعروفين و مال في هذه الاواخر الي مشروب العرفاء و له تصانيف في الفقه و الاصول و غير هما منها رساله في حجيه المظنه کثيره التحقيق و رايت صوره اجازه له من الفاضل المحدث السيد عبدالله الکاظمي المشتهر بشبر و کان بينه و بين مولانا النماقي المرحوم مناقضات و منافرات في بعض امور الربايات و الياسات و ان صارا بعد الممات و عروج روحيهما المقدسين الي رياض الجنات مصداقين لکلام رب العالمين في کتابه المبين و نرغنا ما في صدورهم من غلا اخوانا علي سرر متقابلين.