بازگشت

ياقوته 11


ديدن سيد محمد هندي است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف ايضا در کتاب مذکور از سيد سابق الذکر روايت کرده که گفت من ديدم در روايتي که دلالت داشت بر اينکه اگر خواهي بشناسي شب قدر را پس در هر شب ماه مبارک صد مرتبه سوره مبارکه حم دخان را بخوان تا شب بيست و سيم از حفظ ميخوانددم پس از افطار رفتم بحرم اميرالمومنين پس مکاني نيافتم که در آن مستقر شوم چون در جهت پيش رو پشت بقبله زير چهل چراغ بجهت کثرت ازدحام مردم در آن شب جائب نبود مربع نشستم و رو بقبر منور کرده مشغول خواندن حم شدم پس در اين اثنا بودم که مرد عربي را ديدم که در پهلوي من مربع نشسته باقامت معتدل و رنگش گندم گون و چشمها و بيني و رخسار نيکوئي داشت و بغايت مهابت داشت مانند شيوخ اعراب الا آنکه جوان بود و بخاطر ندارم که محاسن خفيفي داشت يا نه و گمانم آنکه داشت پس در نفس خود ميگفتم چه شده که اين بدوي باينجا آمده و چنين نشسته چون نشستن عجمي و چه حالت دارد در حرم و در کجا است منزل او در اين شب آيا از شيوخ خزاعل است که کليدار يا غير او او را ضيافت کردند و من مطلع نشده ام آنگاه در نفسم گفتم شايد او مهدي عليه السلام باشد و بصورتش نگاه ميکردم و او از طرف راست و چپ ملتفت زوار بود نه بسرعتيکه منافي وقار باشد پس در نفس خود گفتم که از او سئوال ميکنم که منزل او کجا است يا از خودش که کيست چون اين اراده را کردم قلبم منقبض شد بشدتي که مرا رنجانيد و گمان کردم که رويم از آن درد زرد شد و درد دلم بود تا آنکه درنفس خود گفتم خداوندا من از او سئوال نميکنم دلم را بحال خود گذار و اين درد بخاتم ده که من اعراض کردم از مقصديکه داشتم پس قلبم ساکن شد باز برگشتم و تفکر ميکردم در امر او و عزم کردم دوباره که از او سئوال کنم و مستفسر شوم و گفتم چه ضرري دارد چون اين قصد را کردم دوباره دلم بدردآمد و بهمان درد بودم تا از آن عزم منصرف شدم و عهد کردم ديگر چيزي از او نپرسم پس دلم ساکن شد و مشغول قرائت بودم بزبان و نظر کردن در رخسار و جمال و هيبت او و تفکر در امر او تا آنکه شوق مرا واداشت که عزم کردم مرتبه سيم که از حالش جويا شوم پس دلم بشدت درد آمد و مرا از داد بر صادقانه عازم شدم بر ترک سئوال و براي خود راهي برا شناختن خودش معين نمودم بدون آنکه از او بپرسم



[ صفحه 89]



باينکه از او مفارقت نکنم و بهر جا ميرود با او باسم تا منزلش معلوم شوداگر از متعارف مردم است و يا از نظر غايب شود اگر امام عليه السلام است پس نشستن را همان هيئت طول داد و ميان من و او فاصله نبود بلکه گويا جامه من ملاصق جامه او بود پس خواستم وقت را بدانم و صداي ساعات حرم را نميشنيدم بجهت ازدحام خلق شخصي در پيش روي من بود و ساعت داشت پس گامي برداشتم که از او بپرسم به جهت کثرت مزاحمت و خلق از من دور شد پس بسرعت بجاي خود برگشتم و گويا يک پا را از جاي خود برنداشتم پس آن شخص را نديدم و نيافتم و از حرکت خود پشيمان شدم ونفس خود را ملامت کردم.