بازگشت

ياقوته 10


ديدن مردي است دلاک آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف معاصر نوري در نجم الثاقب از سيد سند و عالم عامل قدوه الاتقيا و زين الصلحاء سيد محمد بن العالم سيد هاشم نجفي معروف بهندي روايت کرده و او از ذخرالاواخر آقا شيخ باقر نجفي و او از شخص صادقي که دلاک بود و او را پدر پيري بود که تقصير نميکرد در خدمتگذاري او حتي آنکه خود براي او آب در مستراح حاضر ميکرد و ميايستاد منتظر او که او بيرون آيد و بمکانش برساند و هميشه مواظب خدمت او بود مکر در شب چهارشنبه که بمسجد سهله ميرفت آنگاه ترک نمود رفتن بمسجد را پس پرسيدم ازاو از سبب ترک کردن و رفتن بمسجد را پس گفت چهل شب چهارشنبه بانجا رفتم چون شب چهارشنبه اخيري شد ميسر نشد براي من رفتن مگر نزديک مغرب پس تنهارفتم و شب شد و من ميرفتم تا ثلث راه باقي ماند و شب مهتابي بود پس شخص اعرابي را ديدم که بر اسبي سوار است و رو بمن ميايد پس در نفس خود گفتم زود است که مرا برهنه کند چون بمن رسيد بزبان عربي بدوي با من سخن گفت و از مقصد من پرسيد گفتم مسجد سهله فرمود با تو چيزي هست از خوردني گفتم نه فرمود دست خود را داخل در جيب خودکن گفتم در آن چيزي نيست باز آن سخن را مکرر فرمود بتندي پس دست خود را در جيب خود کردم در آن مقداري کشمش يافتم که براي طفل خود خريده بودم و فراموش کرده بودم که بدهم پس در چيبم مانده بود آنگاه بمن فرمود اوصيک بالعود و بالعود تا سه مرتبه و عود بزبان عرب بدوي پدر پير را ميگويند يعني وصيت ميکنم تو را بپدر پير تو آنگاه از نظرم غايب شد پس دانستم که او مهدي عليه السلام بود و اينکه آن جناب راضي نيست بمفارقت من از پدرم حتي در شب چهارشنبه پس ديگر نرفتم بمسجد و اين حکايت را يکي از علماء معرفوين نجف اشرف نيز براي من نقل کرد.