بازگشت

ياقوته 08


ديدن محمد بن ابي القاسم حاسمي است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف عالم فاضل خبير ميرزا عبدالله اصفهاني شاگرد علامه مجلسي ره در فصل ثاني از خاتمه قسم اول کتاب رياض العلما فرمود که شيخ ابوالقاسم بن محمد بن ابي القاسم حاسمي فاضل عالم کامل معروف بحاسمي است و از بزرگان مشايخ اصحاب ما است و ظاهر آنست که او از قدماي اصحاب است و آقا ميرسيد حسين عاملي معروف بمجتهد معاصر سلطان شاه عباس صفوي فرموده در اواخر رساله خود که تاليف کرده در احوال اهل خلاف در دنيا و آخرت در مقام ذکر بعضي از مناظرات واقعه ميان شيعه و اهل سنت بايخبارت که دويم از آنها حکايت غريبه ايستکه واقع شده در بلده طيبه همدان ميان شيعه اثني عشري و ميان شخصي سني که ديدم آن را در کتاب قديمي که محتمل است حسب عادت تاريخ



[ صفحه 87]



کتاب سيصد سال قبل از اين باشد و مسطور در آن کتاب باين نحو بود که واقع شد ميان بعضي از علماء شيعه اثني عشريه که اسم او ابوالقاسم محمدبن ابي القاسم حسامي است و ميان بعضي از علماء اهل سنت که اسم او رفيع الدين حسين است مصادفه و مصاحبت قديمه و مشارکت در اموال و مخالفت دراکثر احوال و در سفرها و هر يک از اين دو مخفي نميگردند مذهب و عقيده خود را بر ديگري و بر سبيل هزل نسبت ميداد در مذهب واقع نميشد تا آنکه اتفاق افتاد در مسجد بلده همدان که آن مسجد را مسجد عتيق ميگفتند صحبت ميان ايشان و در اثناي مکالمه تفضيل داد رفيع الدين فلان و فلان را بر اميرالمومنين عليه السلام و ابوالقاسم رد کرد رفيع الدين را و تفضيل داد علي عليه السلام را بر فلان و فلان و ابوالقاسم استدلال براي مذهب خود بايات و احاديث بسياري و ذکر نمود مقامات و کرامات و معجزات بسياري که صادر شد از آن جناب و رفيع الدين عکس نمود قضيه را بر او و استدلال کرد براي تفضيل ابي بکر بر علي عليه السلام بمخالفت و مصاحبت اودر غار و مخاطب شدن او بصديق اکبر درميان مهاجرين و انصار و نيز گفت که ابوبکر مخصوص بود ميان مهاجر و انصاربمصاهرت و خلافت و امامت و نيز رفيع الدين گفت دو حديث است از پيغمبر صلي الله عليه و آله که صادر شده در شان ابي بکر يکي آنکه تو بمنزله پيراهن مني الخ و دويمي که پيروي کنيد بدو نفر که بعد از منتد ابوبکر و عمر ابوالقاسم حاسمي بعد از شنيدن اين مقال از رفيع الدين گفت بچه وجه و سبب تفضيل ميدهي ابوبکر را بر سيد اوصياء و سند اولياء و حامل لواء و امام انس و جن و قسيم دوزخ و جنت و حال آنکه تو ميدانيکه آن جناب صديق اکبر وفاروق از هر است و برادر رسول خدا است صلي الله عليه و آلله و زوج بتول است و نيز ميدانيکه وقت فرار رسول خدا بسوي غار از ظلمه و فجره کفار آن جناب خوابيد برفراش آن حضرت و مشارکت نمود با آن حضرت در حالت عسر و فقر و سد فرمود رسول خدا درهاي صحابه را از مسجد مگر باب آن جناب راو برداشت علي عليه السلام را بر کتف شريف خود بجهت شکستن اصنام در اول اسلام و تزويج فرمود حق جل و علاه فاطمه را بعلي عليه السلام در ملاء اعلي و مقاتله نمود با عمرو بن عبدودو فتح کرد خيبر را و شرک نياورد بخداي تعالي بقدر بهم زدن چشمي بخلاف انسه و تشبيه فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را بچهار پيغمبر در آنجا که فرمود هر که خواهد نظر کند بسوي آدم در علمش و بسوي نوح در حلمش و بسوي موسي در شدتش و بسوي عيسي در زهدش پس نظر کندبسوي علي بن ابيطالب و با وجود اين همه فضائل و کمالات ظاهره باهره و باقرابتي که با رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت و با برگردانيدن آفتاب براي او چگونه جايز است تفضيل ابي بکر بر علي عليه السلام چون رفيع الدين استماع نمود اين مقاله را از ابوالقاسم که تفضيل ميدهد علي عليه السلام را بر ابي بکر پايه خصوصيتش با ابو القاسم منهدم شد و بعد از گفتگوئي چند رفيع الدين بابي القاسم گفت هر مرديکه بيايد در مسجد پس هر چه حکم کند از مذهب من يا مذهب تو اطاعت ميکنيم و چون عقيده اهل همدان بر ابي القاسم مکشوف بود يعني ميدانستکه از اهل سنته اند خائف بود از اين شرطيکه واقع شده ميان او و رفيع الدين لکن بجهت کثرت مجادله و مباحثه قبول نمود ابوالقاسم شرط مذکور را و با کراهت راضي شد و بعد از قرار شرط مذکور بدون فاصله وارد شد جوانيکه ظاهر بود از رخسارش آثار جلالت و نجابت و هويدا بود از احوالش که از سفر ميايد و داخل شد در مسجد وطوفي کرد و بعد از طوف آمد بنزد ايشان رفيع الدين از جاي برخواست در کمال سرعت و اضطراب و بعد از سلام بان جوان سئوال کرد و عرض نمود امري را که مقرر شد ميان او و ابوالقاسم ومبالغه بسيار نمود در اظهار عقيده خود براي آن جوان و قسم موکد خورد و او را قسم داد که عقيده خود را ظاهر نمايد بر همان نحويکه در واقع دارد وآن جوان بدون توقف اين دو شعر را فرمود شعرر متي اقل مولاي افضل منهمااکن للذي فضلته متنقصا الم تر ان السيف يزري بحده مقالک هذا السيف احدي من العصا و چون جوان از خواندن اين دو بيت فارغ شد ابوالقاسم و رفيع الدين در تحير ماندند از فصاحت و بلاغت او پس برخواستند که تفتيش نمايند از حال آن جوان که از نظر ايشان غايب شد و اثري از او ظاهر نشدو رفيع الدين چون مشاهده نمود اين امر غريب عجيب را ترک نمود مذهب باطل خود را و اعتقاد کرد مذهب حق اثني عشر هر اصحاب رياض العلماء پس از نقل اين قصه از کتاب مذکور فرموده که ظاهرا آن جوان حضرت قائم عليه السلام بوده و مويد اين کلام است آنچه خواهيم بان اشاره نمود در يکي از فصول خاتمه و اماد و بيت مذکور پس باتقرير و زيادتي در کتب علماء موجود است باين نحويکه شعر يقولون لي فضل عليا عليهم قلت اقول التبر اعلي من الحصا اذا انا فضلت الامام عليهم اکن بالذي فضلته متقصا الم تر ان السيف يزري بحده مقاله هذا السيف اعلي من العصا و در رياض فرموده اند و بيت ماده اين ابيات است يعني منشي آن از اين حکايت اخذ نموده است آنها را الخ نظيره بدانکه استحقاق خلافت بلافصل اميرالمومنين از رسول مختار صلي الله عليه و آله قابل رد و انکار نيست بلکه او کالشمس في رائعه النهار واضح و اشکال است چه آنکه بر مجانين واضح ولائح است فضلا عن العقلا فاضد نراقي در خزائن نقل فرموده است که در بغدادميان شخصي شيعي و مردي سني مشاجره شددر اينکه خليفه بلا فصل پيغمبر ابوبکر است يا اميرالمومنين علي عليه السلام در قرار دادند که هر کسي را که اول ملاقات به بينند از او سئوال کنند و هر کس را او تعيين نمايد تصديق کنند پس چون قدري راه رفتند ديوانه نمودار شد چون نزديک رسيد از او سئوال نمودند که ابا خليفه بلافصل حضرت رسول علي است يا ابا بکر آن ديوانه گفت محاکمه خود را نزد آفتاب ببريد و در وقت طلوع شمس از او بپرسيد که بعد از اينکه غروب نموده بودي از براي که رجوع کردي اگر گرفت از براي علي رجوع نمودم پس آن بزرگوار است خليفه بلافصل و اگر گفت از براي ابوبکر طلوع و رجوع نمودم پس آن خليفه بلا فصل است فبهت الذي کفر انتهي



[ صفحه 88]



اين ناچيز گويد ما در ذيل روايت بيست و يکم از عنوان اول از باب دويم کتاب خزينه الجواهر تنظيراتي از براي اين حکايت ديوانه ذکر نموده ايم که هر که خواهد از ديدن آنها محفوظ شود بان کتاب رجوع نمايد.