بازگشت

ياقوته 05


ديدن مردي است بغدادي آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف معاصر نوري در نجم الثاقب از عالم فاضل متقي ميرزا محمدتقي بن ميرزا کاظم بن ميرزا عزيز الله بن المولي محمد تقي مجلسي رحمهم الله نواده دختري علامه مجلسي که ملقب است بالماسه در رساله بهجه الاولياء فرمود چنانچه تلميذ آن مرحوم فلم ضل بصير المعي سيد محمد باقر بن سيد محمد شريف حسيني اصفهاني در کتاب نور العيون از او نقل کرده که گفت بعضي از برادران براي من نقل کردند که مرد صالحي از اهل بغداد که در سال هزار و صد و سي و شش هجري نيزهنوز در حيات است گفته که روانه سفري بوديم و در آن سفر بر کشتي سوار شده بر روي آب حرکت ميکرديم اتفاقا کشتي ما شکست و آنچه در آن بود غرق گشت و من بتخته پاره چسبيده بودم و در موج دريا حرکت ميکردم تا بعد از مدتي در ساحل جزيره خود را ديدم و در اطراف جزيره گردش نمود و بعد از نااميدي اززندگي بصحراي رسيدم در برابر خود کوهي را ديدم چون بنزديک آن رسيدم ديدم که اطراف آن کوه دريا است و يک طرفش صحرا است و بوي عطر ميوها بمشام ميرسيد باعث انبساط و زيادتي شوقم گرديد و قدري از آن کوه بالا رفتم دراواسط آن کوه بموضعي رسيدم که تقريبابيست ذرع يا بيشتر سنگ صاف املسي بودکه مطلقا دست و پا کردن در آنها ممکن نبود و در آن حال حيران و متفکر بودم که ناگاه مار بسياري عظيم بزرگي که از چنارهاي بسيار قوي بزرگتر بود ديدم که بسرعت تمام متوجه من گرديده ميامد من گريزان شدم و بحق تعالي استغاثه کردم که پروردگارا چنانچه مرا از عرق نجات بخشيدي از اين بليه نيز خلاصي کرامت فرما در آن اثنا ديدم که جانوري بقدر خرگوش از بالاي کوه بسوي ما دويد و بسرعت تمام از دم مار بالا رفت و وقتيکه سر آن مار بپائين آن موضع رسيد و دمش بر بالاي آن موضع بود بمغز سر آن مار رسيده ونيشي بقدر انگشتي از دهان بيرون آورده بر سر آن مار فرو کرد و باز براورد و ثانيا فرمود کرد و از راهيکه آمده بود برگشت و رفت و آن مار ديگر از جاي خود حرکت نکرد و در همان موضع بهمان کيفيت مرد و چون هوابغايت گرمي و حرارت بود بفاصله اندک زماني عفونت عظيمي بهم رسيد که نزديک بود هلاک شوم پس زرداب



[ صفحه 86]



و کثافت بسياري از آن بسوي دريا جاري گرديد تا آنکه اجزاي او از هم پاشيد و بغير از استخوان چيزي باقي نماند چون نزديک رفتم ديدم که جميع استخوانهاي او از قبيل نردباني بر زمين محکم گرديده و ميتوان از آن بالا رفت و با خود فکري کردم که اگر در اينجا بمانم از گرسنگي بميرم پس توکل بر جناب اقدس الهي نموده پا بر آن استخوانها نهاده از کوه بالا رفتم رو بقله کوه آوردم در برابر باغي در نهايت سبزي و خرمي و طراوت غرفهاي بسيار در وسط آن باشد پس من قدري از آن ميوه ها خوردم و در بعضي از آن غرفها پنهان گشته تفرج آن باغ را ميگردم بعد از زماني ديدم که چند سوار از دامن کوه و صحرا پيدا شدند وداخل باغ گرديدند و يکي از آنها مقدم بر ديگران بود و در نهايت مهابت و جلالت ميرفت پس پياده شدند و اسبهاي خود را سر دادند و بزرگ ايشان در صددمجلس قرار گرفت و ديگران نيز در خدمتش در کمال ادب نشستند و بعد از زماني سفره چيده چاشت حاضر کردند پس آن بزرگ بايشان فرمود که ميهماني در فلان غرفه داريم و او را براي چاشت طلب بايد نمود پس بطلب من آمدند من ترسيدم و گفتم مرا معاف داريد چون عرض مرا بان بزرگ رسانيدند فرمود چاشت او را همانجا که هست ببريد تا تناول نمايد و چون از چاشت خوردن فارغ شديم مرا طلبيد و گزارش احوال مرا پرسيد و چون قصه مرا شنيد فرمود که ميخواهي باهل خود برگردي گفتم بلي پس شب يکي از آن جماعت را فرمود که اين مرد را باهل خودش برسان پس بانشخص بيرون آمديم چون اندک راهي رفتيم گفت نظر کن اين است حصار بغدادچون نظر کردم حصار بغداد را ديدم و آن مرد را ديگر نديدم در آن وقت ملتفت شدم و دانستم که بخدمت مولاي خود رسيدم و از بيطالعي خود از شرفي چنين محروم گرديدم و با کمال حسرت و ندامت داخل شهر و خانه خود شدم اين ناچيز گويد که ما قضيه قريب باين کيفيت را در ياقوته يازدهم از عبقريه هفتم که در مکاشفات است ذکر نموده ايم و الله العالم علي التعدد و الاتحاد و صاحب نور العين در کتاب مذکور در حالات استاد خود چنين فرمودکه او يعني مرحوم ميرزا محمد تقي عالم فاضل با ورع دينداري بوده که درآن وقت در فتاوي و زهد از دنيا و کثرت عبادت و بکاکوي سبقت از همکنان ميربوده و در فقه و حديث مرجع طلبه اهل زمان خود بوده و بالتماس بسياري از فضلاء و اعيان در روزهاي جمعه باحتياط قدم رنجه ميفرموده و اين حقير بسياري از احاديث و رجال در نزدآن حميده خصال خوانده و گذرانيده و قدري از فروع فقه و غيره را نيز خوانده و مستفيد گرديده بودم و الحق بيش از پدر مهربان اظهار توجه باين حقير مينمود و اول اجازات در فقه و احاديث و ادعيه صادره از آن بزرگوار بوده در سال هزار و صد و پنجاه و نه بجوار رحمت جناب اقدس الهي پيوسته انتهي و در نجم الثاقب است که او را الماسي بجهت آن ميگويند که پدرش ميرزا کاظم متمول بود و با ثروت و الماسي هديه کرد بحضرت اميرالمومنين عليه السلام و در جاي دو انگشت نصب کرد که قيمت آن پنج هزار تومان بود از اين جهت بالماسي معروف شد.