ياقوته 16
ديدن فاضل جليل آخوند ملا ابو القاسم قندهاري است آن بزرگوار او در حين تشرف آنسرور را شناختن چنانچه معاصر مزبور در کتاب مذکور نقل فرموده که روزي شخصي از فضلا سخن در ذکر اشخاصيکه در غيبت کبري باينکرامت عظمي فايز شده اند درميان آمد و آن فاضل مذکور داشت که دراينباب جناب قندهاريرا هم حکايتي هست حقير چونطالب درج اينمطالب بودم فرستاده صورت اينواقعه را بخط خود آن جناب درخواستکردم و جواب را باينطور دريافت نمودم که فرمايش جنابش اطاعتکرده جواب ميگويم که در تاريخ هزار و دويست و شصت و شش هجري در شهر قندهار خدمت ملا عبد الرحيم پسر مرحوم ملا حبيب الله افغان کتاب فارسي هيئت و تجريد ميخواندم عصر جناب ملا غلام محمد قاضي القضاه و سردار محمد علمخان پسر سردار رحمدلخان و يکنفر عالم عرب مصري و جمع ديگر از علماء نشسته بودند اين بنده و يکنفر شيعه ديگر عطار باشي سردار مذکور و پسرهاي ملا حبيب الله مرحوم پشت بشمال و پسر قاضي القضاه ومفتيها عکس اين نشسته بوديم رو بقبله و پشت بمشرق که پائين مجلس بود جمعي از خوانين نشسته بودند سخن در ذم و نکوهش مذهب شيعه بود تا باينجا کشيد که قاضي القضاه گفت که يکي از خرافات شيعه آنست که ميگويند حضرت محمد مهدي پسر حضرت حسن عکسري در سامرا بتاريخ دويست و پنجاه و پنج هجري تولد شده ودر شصت در سرداب خانه خودش غايبشده وتا اينهنگام زنده است و نظام عالم بسته بوجود او است همه اهل مجلس در سرزنش و ناسزا گفتن بعقايد شيعه همزمان گشتند الا عالم مصري که پيشترآن بيشتر از همه کس نکوهش شيعه ميکرددر اينوقت خاموش بود تا آنکه سخن قاضي القضاه بپايان رسيد گفت در فلان سنه در جامع طولون در درس حديث حاضر ميشدم فلان فقيه حديث ميگفت سخن بشمايل حضرت مهدي رسيد قال و قيل برخواست آشوب برپا شد بيکدفعه مردم ساکت شدند زيرا که جوانيرا بهمان شمايل ايستاده ديدند و قدرت بنگاه
[ صفحه 77]
کردن او کسي نداشت چون سخن عالم مصري باينجا رسيد خاموش شد اين بنده ديدم اهل مجلس هم همه ساکت شدند و نظرها بزمين افتاد عرق از جبينها جاريشد از مشاهده اينحالت حيرتکردم ناگاه ديدم جواني را که رو بقبله در ميان مجلس نشسته بمجرد ديدن حالتم دگرگون شد توانائي ديدن رخسار فرخش نمانده زبان گويا نداشتم و اين بنده هم مانند آنها شدم تخمينا ربع ساعت همه باينحالت بوديم پس آهسته آهسته بخود آمديم هر کس زودتر بهوش آمد پيشتر برخواست تا آنکه همه آنمردم بتدريج و تفريق بي تحيت و درود بلفظ سلام عليکم که رسم اهل آنجا است رفتند و بنده آنشب را تا صبح جفت شادي و اندوه بودم شادي از براي آنکه ديدارش ديدم اندوه بجهت آنکه نتوانستم بار ديگر بر آنجمال مبارک نظر کنم و شمايل ميمونشرا درست فرا گيرم فرداي آنروز را براي درس رفتم جناب ملا عبد الرحيم مرا در کتابخانه خواست وبدو نشستيم پس گفت ديروز ديدي چه شد حضرت قائم آل محمد تشريف آوردند و چنان تصرفي باهل مجلس نمودند که ديدن و سخن گفتن نتوانستندعرق ريختندي تحيت سلام عليک در هم پريشانشدند اين بنده اينواقعه را انکار کردم بدو جهت يکي که از ترس تقيه کردم ديگر آنه يقين کنم که آنچه ديدم محض خيال نبود گفتم من کسي را نديدم و از اهل مجلس هم چنين حالتيکه گفتي ندانستم و نفهميدم گفت امر از آن روشن تر است که تو انکار کني بسياري از مردم ديشب و امروز بمن نوشتند و برخي آمدند مشافه گفتند باري روز ديگر عطار باشي را ديدم گفت چشم ما از اينکرامت روشن باد سر داد محمد علم خانهم از دين خود سست شده نزديکست که او را شيعه کنم بعد از چند روز ديگر از رهگذري پسر قاضي القضاه برخورد گفت پدرم تو را ميخواهد هر قدر عذر آوردم که نروم نپذيرفت ناچار با او خدمه قاضي القضاه رسيدم در وقتيکه جمعي از مفتيها و انعالم مصري و غيره در محضراو حاضر بودند و بعد از تحيت و درود قاضي القضاه چگونگي آنمجلس را از من پرسيد گفتم که من چيزي نديدم و ندانستم مگر خموشي اهل مجلس و بدون تحيت متفرقشدن آنها را اهل مجلس خدمه قاضي القضاه عرض کردند که اينمرد دروغ نميگويد شايد آن حضرت خود را بنظر منکرين جلوه گر ساخته باشد تا آنکه سبب رفع انکار شود و چونمردم فارسي زبان اين بلد پدر را نشان شيعه بوده اند و از عقايد شيعه همين اعتقاد بوجود امام عصر براي آنها باقي مانده لهذا نديده اهل مجلس طوعا يا کرها سخن قاضي القضاه را تصديق کرده و برخي تحسين نمودند اين بود تمام حکايت و من الله التوفيق و الهدايه تمام شد صورت خط جناب و اينمضمون را هم فاضل سابق الذکر بلا واسطه از او روايت نمود و جناب ميرزا محمد حسين ساوجي هم که از فضلاي تلافده مولف است و او را بطلب اينخط فرستاده بودم تصديق اينمکتوب را از او نقلکرد.