بازگشت

ياقوته 11


ايضا ديدن سيد معظم له است آن حضرت را در غيبت کبري و شناختنش آن حضرت را در حين تشرف و نيز در کتاب مذکور از مولاي مزبور نقل نموده که روزي جناب بحرالعلوم طاب ثراه وارد حرم اميرالمومنين عليه السلام شد و باين بيت ترنم ميکرد چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن پس از سيد سئوال کردم از سبب خواندن اين بيت فرمود چون وارد حرم اميرالمومنين عليه السلام شدم ديدم حجت سلام الله عليه را که در بالاي سر قرآن تلاوت ميفرمود باو از بلند چون صداي آن بزرگوار را شنيدم آن بيت را خواندم وچون وارد حرم شدم قرائت را ترک نمود و از حرم بيرون رفتند اين ناچيز گويدکه سيد مرحوم مذکور کره شرفياب حضور باهر النور امام عصر عليه السلام شده است و آن بزرگوار را در حين تشرف نشناخته و ما کيفيت آن را در ياقوته بيت و دويم از عبقريه ششم ذکر نموده ايم مراجعه شود تذييد ساطع النور فيه بعض کرامات السيد المذکور بدانکه محيي ادب و رسوم سيد بحرالعلوم اعلي الله مقامه آيتي از آيات کردگار و عين علماء روزگار نادره دهر دوار و اعجوبه چررخ کجمدار بوده زيرا معقولش مثل شيخ رئيس و منقولش مانند محقق اول بلکه افضل بدون شايبه تلبيس در علم تفسير گويا همان اسلاف اشراف که قرآن بر ايشان نازل و در عالم رجال وحديث لا يدانيه عالم و لا فاضل در نسب خورشيد فلک سيادت و سعادت و نقاوت و در حسب بدر تمام زهادت و تقاوت و کرامت کرامه از جمله کرامات آن بزرگوار بنقل صاحب کتاب قصص العلماء و غيره آنکه والد مرحوم آن جناب در شب ولادتش خوابيده در عالم واقعه ديد که حضرت امام رضا عليه و علي آبائه و ابنائه الاف التحيته و الثناء شمعي محمد بن اسمعيل بن بزيع داده و آن را در بالاي خانه والد ماجد بحرالعلوم روشن کرده پس آن شمع روشنائي غريبي داد پس در همان شب در همان خانه بحرالعلوم تولد يافت کرامه ثانيه ايضا در کتاب مذکور است که شبي بحر العلوم فرمود که مرا اشتهاي شام خوردن نيست پس از آن فرمود که غذاي بسيار در ظرفي ريختند و آن را برداشت دق الباب نمود داماد بيرون آمد سيد فرمود که الان هم مرا زياد گرسنه شد پس آن غذا را سه قسمت نمود يک قسمت براي عروس داد و دو قسمت را سيد با داماد صرف نمودند گرامه ثالثه و ايضادر کتاب مذکور است که در وقتي از اوقات آن بزرگواردر مسجد کوفه بودند پس روزي از روزها آن بزرگوار بملازمان و اصحاب فرمايش داشتند که تدارک طعامي ديده باشيد که فلان مقدار سوار کنون ميرسند و ايشان گرسنه اند پس ايشان بر حسب فرموده اشت تدارک طعامي نموده بناگاه همان عدد که فرموده بود بي کم و بيش وارد شدند و از خوان احسان آن بزرگوار متنعم و متلذذ شدند و رفتند کرامه رابعه و ايضا در کتاب مذکور از سيد سند و رکن معتمد سيد جواد عاملي صاحب کتاب مفتاح الکرامه در شرح قواعد علامه که از تلامذه سيد بحرالعلوم بود و شيخ صاحب جواهر الکلام در بدايه امر در نزد سيد جواد مذکور زماني تلمذ نموده نقل نموده دنبال اورفتم پس در رواق با اينکه مقفل بود برايش گشوده شد و از آنجا گذشته بجانب حررم روانه شد و در حرم گشوده گشت پس بر جدش سلام کرد و جواب سلام از مرقد منور برآمد پس من ترسيدم و برگشتم کرامه خامسه و ايضا در کتاب مذکور از سيد مزبور نقل نموده که شبي از شبها استادم بحرالعلوم از دروازه شهر بنجف بيرون رفت و من نيز از عقب او روان شدم تا داخل مسجد کوفه شديم ديدم آن جناب بمقام حضرت صاحب الامر رفته و با امام زماني گفتگوئي داشت از آن جمله مسئله از آن جناب پرسيد آن جناب فرمودند که در احکام شرعيه بادله ظاهره مامور ميباشيد و مکلف برشما همان چيزي است که از آن ادله استفاده نموده ايد و مامور باحکام واقعيه نيستيد کرامه سادسه شيخنا العلامه النوري نورالله مرقده در کتاب دارالسلام از مصباح المتهجدين وصاحب العدل و الديانه و الدين آقا سيد محمد هندي که از اوثق ائمه جماعت در حرم اميرالمومنين عليه السلام بودو او از شيخ محمد خزعلي که مردي زاهدو عالم و باورع بود و او از سيد سند عماد آقا سيد جواد عاملي نقل نموده که سيد جواد مذکور شبي در وقتيکه سفره طعام گسترده بود نشسته که غذا تناول نمايد ناگاه صداي دق الباب شنيده دانستکه خادم سيد بحر العلوم است في الفور آمده در را باز کرد آن خادم عرضه داشت که سيد در سر خوان طعام نشسته و ميخواهد غذا تناول کند و منتظر شما است



[ صفحه 69]



پس سيد جواد مرحوم بعجله شرفياب حضور سيد بحرالعلوم شده چون نظر بحرالعلوم باو افتاد فرمود آيا از خدا نميترسي آيا از خدا حيا نمينمائي سيد جواب عرض کرد مگر چه حادثه روي داده فرمود مردي از برادران ديني تو از بقالي امروز هفت روز است که خرماي زاهدي نسيه آورده بجهت قوت خود و عيالش و در اين هفت روز غير از خرماي زاهدي چيزي نخورده اند نه نان گندم ونه برنج و امروز هم که رفته قدري خرماي زاهدي براي قوتش نسيه کند آن بقال باو گفته است که قرض تو باين مبلغ رسيده پس او حيا نموده و دست خالي بمنزل برگشته و امشب بي شام و بي غذا است و تو در نعمت هستي و ميخواهي امشب غذا تناول نمائي و حال آنکه آن مرد فلان شخص است که با تو مراوده دارد و تو او را ميشناسي پس سيد جواد عرض کرد قسم بخدا من از حال او خبر نداشتم که باين قسم از فقر و فاقه است بحر العلوم فرمودند اگر از حال او خبر ميداشتي و ميخواستي امشب غذا تناول بفرمائي هر آينه يهودي بودي يا کافر وغضب من بر تو بواسطه آنست که چرا نبايد از حال برادرانت خبردار باشي پس فرمودند اين صيني طعام را خادم با تو مياورد تا در خانه آن مرد پس او را گرفته از خادم باندرون خانه ببر و بان مومن بگو که من ميل داشتم که امشب با تو هم غذا شوم و اين صره و کيسه را که در آن پول سفيد بود بگير و در حين نشستن درمنزل و بزير فرش او بگذار و صيني که در آن طعام است همان جا گذارده بيرون بيا و تا تو نيائي و خبر ندهي که آن مومن غذا خورد و سير شد من امشب غذا نميخورم پس سيد جواد بفرموده بحرالعلوم مرحوم عمل نموده چون وارد منزل آن مومن شد و خوان طعام را نزد او گذاشت و نظر آن مرد بر آن طعام ملوکانه افتاد بسيد جواد عرض کرد که اين طعام شما نيست و چنين طعامي عرب نميتواند ترتيب دهد و من از اين غذا تناول نميکنم تا از امر او مرا خبر دهي پس سيد جواد هر چه اصرار به نگفتن نمود مثمر نشد تا آنکه قضيه رااز براي آن مومن نقل نمود پس آن مرد قسم خورد که کسي از همسايگان از حال ما مطلع نبوده است چه جاي کسانيکه ازما دورند و اين سيد چيزي عجيب است و علامه مذکور بعد از ذکر اين کرامت فرموده که سيد محمد ناقل اين کرامت او را از ثقه ديگر غير از شيخ محمد خزعلي نقل نمود و فرمود که آن ثقه گفت اسم آن مومن که طعام براي او سيدفرستاد شيخ محمد نجم عاملي بوده و آنچه در آن کيسه که سيد فرستاده بود مقدار شصت شوشي بود که هر شوشي از دوقران عجمي قدري زيادتر است و همچنين نقل نمود اين کرامت را ثقه جليل آقا عليرضاي اصفهاني از مرحوم آقا خوند ملازين العابدين سلماسي که از بطانه و خواص سيد بحرالعلوم مرحوم بود رحمه الله عليهم اجمعين و حشرهم الله و ايانا مع محمد و آله الطيبين کرامه سايعه ايضا در کتاب مذکور از سيد مزبور نقل فرموده که سيد بحرالعلوم مبتلاي بمرض خفقان بود و با اين مرض در وقت تابستان بعزم تشرف بيکي از زيارات مخصوصه حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام در روزي بسيار کم از نجف اشرف بيرون آمد مردم تعجب نمودند که با اين مرض و گرمي هوا چگونه سفر نمودن از براي او مجوز است و از جمله همسفرهاي او شيخ حسين نجف بود که از اعيان علماء عصر سيد بود پس چون بر مرکبهاي خود سوار شده براه افتادند ابري در هوا پيدا شده وآنها را سايه افکن شد و نسيم باردي هم وزيدن گرفت و هوا بقسمي سرد و خنک بود که گويا در سرداب هستند و آن ابرهم چنان بر آنها سايه افکنده بود تا آنکه نزديک خان شور رسيدند پس در آنجا کسي از آشنايان شيخ حسين نجف پديدار شده شيخ مرحوم از سيد بحرالعلوم تخلف نموده و ايستاد با آن شخص احوالپرسي و مکالمه نمودن پس آن ابر بر سر سيد سايه افکن شد تا آنکه سيد وارد کاروانسرا شد و چون حرارت آفتاب بر شيخ حسين مزبور تابيد حالتش متغير شده از مرکوب خود بزمين افتاده بيهوش شد بواسطه کسر سن يا ضعف بنيه اش پس او را برداشته بکاروانسرا رسانيدند در نزد بحرالعلوم مرحوم بعداز اينکه بهوش آمد عرض کرد سيد نالم لم تدرکنا الرحمه چرا رحمت ما را فرانگرفت سيد فرمودند لم تخلفتم عنها چرا از رحمت تخلف نموديد و در اين جواب توريه ايست لطيفه نظيره بدانکه نظير اين کرامت کرامتي است که از شخصي تائب ظاهر شده چنانچه در کتاب مستطاب کافي از ابي حمزه ثمالي و او از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام روايت نمود که مردي با اهل و عيالش در کشتي نشسته و کشتي شکسته تمامي آنها غرق شدند مگر زن وآن مرد که برتخت پاره چسبيده و بواسطه آن از غرق نجات يافته در جزيره که در کنار آن دريا بود فرود آمد و درآن جزيره مسکن مردي قاطع الطريق و دزد بود که محرمي از محرمات الهيه نبود که او رامرتکم نشده بود پس ناگاه ديد زني بالاي سر او ايستاده از آن زن سئوال نمود که از طايفه انس و بشر هستي يا از طايفه جن گفت از جنس بشرم چون دانستکه از جنس خود اوست في الفور ازجاي برخواسته و آن زن را بزمين خوابانيده و اراده کرد که با او زنا کند چون زن آنچنان ديد بدنش به لرزه در آمد آن مرد از او سئوال نمود که خوف تو از چيست آن زن اشاره بسوي آسمان نمودن گفت از اين يعني از خدا ميترسم آن مرد گفت آيا سابق بر اين از اينگونه عمل نموده گفت نه بخدا قسم پس آن مرد گفت تو با اينکه هيچ وقت پيرامون اين عمل نگرديده و من تورا باکراه و جبر بر اين وادار نموده ام ميترسي از خدا من چگونه نترسم قسم بخدا که من احق و اولي هستم از ترس از خدا تا تو چه آنکه همه معاصي از من صادر شده است پس از روي سينه آن زن برخواسته و او را محافظت نموده بمنزل اهلش رسانيد و مراجعت نمود و از کردهاي خود نادم و پشيمان شد در حين مراجعت با راهبي که از آن راه عبور مينمود در راه با او رفيق شد پس حرارت آفتاب بر آنها تابيده گرمي هواآنها را بستوه آورده و اذيت رسانيد پس آن راهب بان مرد گفت تو دعا نما بلکه خداوند ببرکت دعاي تو قطعه ابري بفرستد که بر سر ما سايه افکن شود و ما را از اذيت اين حرارت نجات دهد آن مرد گفت حسنه بخود گمان ندارم که بواسطه صدور آن از من در نزد باري تعالي جسارت نموده چنين دعائي بنمايم آن راهب گفت پس من دعا مينمايم و تو آمين بگو پس آن راهب دعا نموده و آن مرد آمين گفت پس لمحه نگذشت که قطعه ابري بر سر آنها سايه افکن شد و از حرارت آفتاب و تابش آن خلاص شدند و همين قسم ميامدند تا آنکه بسر دو راه رسيدند که يکي مقصد آن راهب بود و ديگري مقصد آن مرد چون از همديگر جداشدند و هر يک بمقصود خود رفتند آن نقطعه ابر از سر راهب تخلف نموده و بالاي سر آن مرد آمده سايه افکن بر او شد راهب چون چنان ديد فرياد نمود که معلوم شد که تو از من بهتري و دعاآن براي تو مستجاب شد نه از براي من پس قصه خود را بيان کن گر از چه عمل باين مقام و مرتبه



[ صفحه 70]



رسيده پس آن مرد کيفيت آن زن را از براي راهب نقل نموده راهب گفت اين اثر از خاصيت ترک آن عمل شنيع است موعظه اي عزيز برادر الدنيا مزرعه الاخره پس امري که در دنيا سايبان شود و از حرارت آفتاب که در آسمان چهارم و پشتش در طرف دنيا است محافظه نمايد البته که در آخرت هم که باندازه يک ني مسافت بالاي سر است و رويش بسمت محشر است از حرارت آن انسانيرا نگاه ميدارد کرامه ثامنه و ايضا در کتاب مذکور از سيد سند و رکن معتمد آقا سيد علي سبط بحرالعلوم مذکور نقل فرموده و ايشان از عالم رباني و مويد آسماني مرحوم آخوند ملازين العابدين سلماسي حکايت نموده اند که فرمود چون مرض بحرالعلوم شديدشد و آن مرض بود که در آن وفات يافت پس فرمود که من بسيار دوست دارم که بر جنازه من شيخ حسين نجفي که کثرت وزهد و عبادت و تقواي او ضرب المثل است نماز بخواند وليکن نماز ميخواند بر جنازه من مکر عالم رباني آقا ميرزا مهدي شهرستاني و ميرزاي مذکور را با بحرالعلوم صداقتي تام بود پس من و کسانيکه در خدمت بحرالعلوم بوديم از شنيدن اين فرمايش از آن بزرگوار تعجب نموديم چه در آن وقت شهرستاني مذکور در کربلاي معلي بود پس بحرالعلوم بعداز اين فرمايش بزماني قليل روحش باشيان قدس پرواز نمود پس ما مشغول تجهيز او شديم در حالتيکه از ميرزاي شهرستاني و ورود ايشان در نجف اشرف اصلا خبري نبود مولاي سلماسي مذکور فرمايد که من متحير ماندم چه در مدت مصاحبت با آن مرحوم هرگز کلامي غير محقق و خبري غير مطابق از ايشان نشنيده بودم و فکر مينمودم که چگونه اخبار آن مرحوم در اين مورد تخلف نمود پس چون او را غسل داده کفن نموديم و وارد صحن مقدسش کرديم که براو نماز گذاده و او را طواف داده دفن نمائيم و وجود علما آن عصر مثل بدر از هر مرحوم شيخ جعفر نجفي و شيخ حسين مذکور هم در تشييع جنازه حاضر بودند ناگاه مردمي که در صحن مطهر ايستاده بودند کوچه دادند و از دريکه رو بسمت مشرق است سيد شهرستاني مذکورالبسه الله من حلل النور وارد شد و بر او بود لباس سفر و آثار تعب طريق پس چون بنزديک جنازه بحرالعلوم مرحوم رسيده مشايخ و علماء او را براي نمازبر سيد مقدم داشتند نظر باسباب تقدميکه در وجود ايشان جمع بود پس ميرزاي شهرستاني مذکور بر آن بزرگوارنماز خوانده و ما هم اقتدا نموده نماز خوانديم مسرور الخاطر منشرح الصدر شاگرا لله تعالي باز اله الريب عن قلوبنا پس بعد از نماز ميرزاي مذکور فرمود که من ظهر در کربلاي معلي از براي نماز ظهر در مسجد حاضر شدم و بعد از نماز و اداي آن بجماعت بسمت منزل ميرفتم که مکتوبي در بين راه بمن رسيد از يکي از اهل نجف اشرف و در آن مکتوب مرقوم بود که مردم از حيات سيد بحرالعلوم مايوس شده اند و او مشرف بموت است پس من هم بعجله بر قاطر سوار شده في الفور از کربلا بيرون آمدم و وارد نجف شدم در وقتيکه جنازه در ميان صحن مطهر اميرالمومنين گذاشته شده بود کرامه تاسعه و ايضا در کتاب مذکور از سيد معتمد آقا سيد علي سبط مرحوم بحرالعلوم و او از والد ماجدش عالم ارشد و کامل مويد آقا سيد رضا ولد سيد بحر العلوم نقل نموده که در اوقاتي که با والد علامه در مکه معظمه مشرف بوديم والد مباحثه مينمود از براي طلاب مکه معظمه در مذاهب اربعه و از هر مذهبي هر روزه جمعي در محضر مبارکش بجهت استفاضه حاضر ميشدند و کار بجائي کشيده بود که غالب اوقات منزل از اهل خلاف خالي نبود و والد مرحوم دو حجره ترتيب داده بود يکي از براي صادر و وارد و آن منزل را حاجب و مانعي نبود و يکي ديگر حجره خلوت بود که از براي اداي فرايض و اقامه سنن بر وفق مذاهب شيعه قرار داده بود چه آنکه در آن مکان شريف مراعات تقيه را مينمود باشد مراعات بنحويکه اهل هر يک از مذاهب اربعه سيد و ابر مذهب خود ميدانست تاآنکه روزي اتفاق افتاد که نماز صبح را در آن حجره که از براي عموم ناس ترتيب داده بجاي آورد بدون مراعات تقيه که از جمله گذاشتن مهري است از تربت سيدالشهداء و سجده نمودن بر او است پس ما هم متابعت او را نموده مهرگذاشتيم و نماز صبح را ادا نموديم پس بعد از نماز بلافاصله جماعتي از ذوذنبها داخل حجره شدند و ما را بان حالت که مهر از تربت در سجده گاه خودگذاشته بوديم ديدند و ما هم متمکن نشديم از ستران مهرها و برادشتن آنهاپس مدتي نشسته تا آنکه قضا حاجت آنهاشده بيرون رفتند و من از کشف شر و شيوع امر تشيع ما با آنکه در مقام تقيه دقيقه را فروگذار نکرده بوديم بسيار دلتنگ و آزرده خاطر شدم تا آنکه معلوم شد که در آن طول مدت جلوس در آن حجره گويا خداوند عالم پرده درپيش چشم آنها قرار داده که آن مهرها را اصلا و ابدا نديده بودند و ذلک فضل الله يوتيه من يشاء کرامه عاشره ه ايضا در کتاب مذکور بسند مسطور از ولد سيد مرحوم آقاي آقا سيد رضا نقل فرموده که بعد از مدتي از مجاورت در مکه معظمه روزي از منزل بيرون آمدم ناگاه ديدم جماعتي از معتبرين طلاب از اهل خلاف در در منزل ايستاده چون چشمشان بمن افتاد همگي دويده آمدند دست و پاي مرا بوسيده و نهايت توقير و احترام را نسبت بمن بجاي آوردند بنحويکه معهود نبود مثل آن توقير از آنها از براي امثال من پس من از آن کيفيت تعجب نموده از سبب آن استفسار نمودم گفتند که ما درباره والد معظم شما گمان بد برده بوديم و او را متهم در مذهب تسنن ميدانستيم و بهر قسم ازامتحانات که ممکن بود او را امتحان نموده حالش بر ما معلوم نشد تا آنکه راي ما بر اين تعلق گرفت که او را درموارد خفيه بسنن جعفريه امتحان نمائيم چه عالم جليلي مثل آن آداب ماثوره در مذهب خود را خصوصا در خلوات و اوقات صلوات ترک نمينمايد پس ديوار همسايه که مقابل شباک حجره والد شما بود سوراخ نموده و در شب گذشته که شب جمعه بود استماع نموديم قرائت او را و با خود گفتيم اگر او مذهب جعفري دارد همانا قرائت سوره جمعه را در اين شب ترک نمينمايد در نماز مغرب و عشاي خود پس چون گوش فراداديم شنيديم که او سوره غير از سوره جمعه در آن نمازها قرائت نمود پس دانستيم که ما در غفلت و جهالت بوده ايم و آن بزرگوار از اهل سنت و جماعت است پس حمد نموديم خداوند را بر اينکه او هم مذهب ما است و از سوء ظني که نسبت باو برده بوديم استغفار نموديم آقاي آقا سيد رضا ميفرمايد من خدمت آقاي والد مشرف شده کيفيت را بعرض او رسانيدم پس فرمود سبحان الله الان سر آن حالتيکه در شب گذشته از براي من در نماز روي داد بر من معلوم شد چه آنکه من چون از قرائت حمد فارغ شدم عزم را جزم نمودم که سوره جمعه را قرائت کنم پس در قلبم القا شد که اين سوره را نخوانم و سوره ديگر را قرائت کنم



[ صفحه 71]



پس چنين گمان نمودم که اين القاء از جانب شيطان شده پس ثانيا عزم نمودم بر خواندن سوره جمعه چون خواستم شروع بخواندن نمايم باز از براي من ترديد حاصل شد بنحويکه گمان کردم که اگر آن سوره را بخوانم نمازم صحيح نيست چه آنکه بسيار متردد و متزلزل بودم در خواندن آن پس از خواندن سوره جمعه منصرف شده سوره دگر را خواندم و الحال معلوم شد که آن ترديد از جانب رحمان بوده است نه از وساوس شيطان الکرامه الحاديه عشر ايضا در کتاب مذکور از سيد معتمد آقا سيد محمد هندي و او از ثقه نقه شيخ باقر بن شيخ هادي که عالم بود بمقدمات و علم قرائت و بعض از قواعد علم جفر و داراي ملکه اجتهاد مطلق هم بود لکن بواسطه عدم تهيه اسباب و مبتلاي بکثرت عيال و تحصيل معاش آنها متارکه کرده بود استخراج و استنباط احکام راو او از عالم عادل متقي جناب آقا شيخ تقي ملا کتاب که از جمله تلامذه مرحوم سيد بحرالعلوم نقل نموده که بحرالعلوم مرحوم را کنيزي بود که مباشر خدمات آن مرحوم بود پس روزي



[ صفحه 72]



آن کنيز مفقود شد و سيد اشخاص چند برادر طلب و تجسس او فرستاده او را نيافتند و آن مرحوم در آن روز بسيار مغموم بود و من در عصر آن روز خدمتش مشرف شدم و او را مهموم يافتم ناگاه ديدم صورت آن مرحوم برافروخته شد و فرمود کنيز را پيدا کرده همراه مياورند و الان در فلان ساباط هستند و بمن فرمود که آنها را استقبال نما چون بيرون آمدم کنيز و پيدا کنندگان او را در همان ساباط که سيد خبر داده بود ديدم پس من پيش از ورود آنها خدمت سيد مشرف شده عرضه داشتم که جناب شما از کجا دانستيد که کنيز را پيدا نموده اند پس آن بزرگوار دست برريش مبارک خود گرفته فرمود اتستکثر علي هذه الشيبه هذه الجزبيه يعني آيااين امر جزئي را دانستن بر اين ريش وصاحب آن زياد است يعني فهميدن اينگونه امور مطلبي نيست الکرامه الثانيه عشر ايضا در کتاب مذکور بسندمسطور روايت نموده که وقتي سيد مرحوم بکربلا مشرف ميشد و با او جمعي کثير از علماء که از بطانه و خواص او بودند همراه بودند که از جمله جناب آقا شيخ تقي ملا کتاب مرقوم بود پس در ميان قافله که سيد واتباع او بود مردي بود که بزي و لباس اهل عراق نبود و هميشه از قافله کناره ميگرفت پس سيد مرحوم بسوي او اشاره نمودده نزديک آمد پس آن مرحوم از بسياري از مردها و زنها و اطفال از او احوال پرسي نمود تا آنکه قريب بچهل نفر را احوال پرسي کرد و آن مردهمه را بنحو استبشار و فرحناکي جواب ميداد پس از سيد مرحوم سئوال نموديم که اين مرد را از اهل کدام ديار است فرمود اهل يمن است پس عرض کرديم چه وقت شما در يمن تشريف برده ايد که اين جماعت که از اهالي آنجا است ميشناسد فرمود سبحان الله اگر مرا ازهر وجب و جبب زمين سئوال نمائي هر آينه خبر ميدهم من تو را بان الهام الهي در قصص العلماء است که بحرالعلوم مرحوم مدت دو سال در مکه معظمه مجاور بود و در آنجا تقيه مينمود و براي عامه امامت مينمود و در آنجا مدرسين در شب ميان مسجد الحرام فانوس ميگذاشتند تا چهار ساعت و تدريس ميکردند و آن بزرگوار ما راکه در آنجا بود کتب عامه را براي ايشان تدريس مينمود و تا هفت ساعه درس ميگفت و چون مذهب عامه آن که در جواب سلام تخالف صيغه سلام و جواب راشرط ميدانند يعني اگر بگويد سلام عليک در جواب لازم است که بگويد و عليک السلام و نميتواند که سلام عليک بگويد وليکن در مذهب اماميه هر دو وجه جايز است روزي يکي از عامه بر سيد وارد شدند و گفتند سلام عليک سيدغفلت از مذهب عامه نموده و فرمود سلام عليک و زود بلافاصله ملتفت مذهب ايشان شده با اينکه تقيه هم مينمود گفت تسالمنا يعني بر يکديگر سلام کرديم يعني تو بر من سلام کردي و من بر تو سلام کردم پس آن شخص گفت عليک السلام و سيد هم گفت عليک السلام الهام آخر و ايضا در کتاب مذکور است که چون اسم علي در نزد عامه در بعضي از مقامات بردن محل اتهام بتشيع است روزي يکي از عامه بمجلس آن جناب واردشده آن بزرگوار از روي تواضع از مجلس خود برخواست و از روي غفلت گفت يا علي پس زود ملتفت شد که خبط کرده بلافاصله گفت يا عظيم يعني مقصود من اسم خدا بود نه اسم اميرالمومنين علي عليه السلام حکايه للسيد العلامه فيها هدايه لعالم من العامه و ايضا در کتاب مذکور است که از حکايات غريبه اينکه در مکه امام جمعه بود که از هدناس و اشهر بود و در همان روزيهاي جمعه ميامد و اقامه نماز جمعه ميکرد و ميرفت و در ميان راه بااحدي تکلم نميکرد و بجاي ديگر هم نميرفت و از مسلمين و مشاهير علماء آن بلد بود پس روزي بحرالعلوم بمسجد رفته و در عقب آن امام جمعه نماز گذارد از آن پس همراه او بخانه او رفته ديد کتابخانه شما چه کتاب است آن شخص در جواب گفت که فيها ما تشتهيه الا و تلذ الاعين يعني در اينجا است هر چه نقش را بان اشتها وچشم از آن لذت ميبرد و مقصودش آن بودکه همه کتابها در کتابخانه من است پس بحرالعلوم در مقام نقص همين سخن برآمده چند کتاب از کتب عامه را اسم برده و گفت اينها در کتابخانه شما موجود است آن شخص گفت که اينک در اينجا نيست پس بحرالعلوم فرمود که ابو حنيفه کتابي در رجال تاليف کرده آيا آن کتاب در اينجا وجود دارد آن شخص گفت که آن را ندارم ليکن آن کتاب بنظرم رسيده و آن را ديده ام بحرالعلوم فرمود در آن کتاب گفته در وصف جعفر بن محمد الصادق که من در نزد او تلمذ مينمودم و هر روزي مسقطات او بالنسبه بمن هفتاد مسئله بود پس بحرالعلوم خود در مقام تعجب برآمده که جعفر بن محمد آيا چه قدر علم داشته که مثل ابو حنيفه عالم متحيري که وحيد اعصار بود روزي هفتادمسئله از آن اخذ مينمود و جعفر بن محمد را تلامذه بسيار بود که اکثر فضلاء و علماء بودند و در خدمت او استفاده و تلمذ مينمودند آيا مسقطات جعفر بن محمد بهر يک از آنها چه قدر بوده و آيا مثبتات او که بکسي تعليم نميکرد و خود ميدانست لا غير آيا آنها چقدر بوده و آيا جعفر بن محمد چگونه کسي باشد که مانند ابو حنيفه او را انيقدر توصيف و تعظيم نموده و امام جمعه استماع و سکوت داشت پس بحرالعلوم از جاي خود برخواست که بخانه خود معاودت نمايد امام جمعه نيز با سيد برخواست و آن جناب را تا بدر خانه بحرالعلوم مشايعت نمود پس بحرالعلوم تکليف کرد باو که شما باندرون خانه ما نزول فرموده زماني استراحت نمائيد امام جمعه گفت نمينشينم و مقصودم آن بود که خانه تورا دانسته باشم پس از مراجعت تقريبا يکسال از آن تاريخ گذشت پس روزي امام جمعه سيد را بنزد خود احضار نمود سيدبمنزل امام جمعه فرما شده ديد که امام جمعه افتاده در فراش و محتضر است پس امام جمعه منزل خود را خلوت کرده بسيد عرضه داشت که در آن روزي که توصيف از جعفر بن محمد نمودي من از آن روز شيعه شده ام ولکن تقيه مينمودم و کسي را اطلاع از احوال من نيست اکنون که مرا روز باخر رسيده تورا وصي خود ساختم مرا بمذهب شيعه تغسيل و تکفين و نماز و تدفين نموده باش اين بگفت و روحش باشيان قدس پرواز نمود و سيد بحرالعلوم او را غسل داده و کفن و نماز و تدفين بروفق مذهب شيعه داد کشف لبعض الاخبار مويدواقع في زمان حيوه السيد علامه نوري نور الله تربته در کتاب دارالسلام ازعالم عادل متقي مرحوم آقا شيخ تقي ملا کتاب نقل نموده که گفت روزي در مجلس درس سيد بحر العلوم بوديم ناگاه مردي از اهل عجم وارد مجلس شده و بسيد عرضه داشت که امري غريب مشاهده نموده ام مرا اذن بفرما که او را براي جنايت نقل نمايم سيد مرحوم مباحثه را قطع نموده فرمود بگو آن مرد عرض کرده ما جمعي زواريم که از بلد خود بقصد زيارت عتبات عاليات بيرون آمده ايم و در ميان ما چند نفرپياده بود و در ميان آن پيادگان مردي صالح بود که بر اداء نماز شب مواظبت داشت و باشتياق تمام پياده ميامد راه را محض درک زيارت و من عمدا در راه نزديک او سير مينمودم و راه ميرفتم چون از کربلا بقصد زيارت نجف اشرف بيرون آمده بخوان شور رسيدم آن مرد صحيح و سالم بود پس در ميان کاروانسرا روي خود را بسمت نجف اشرف نموده عرض کرد يا اميرالمومنين من نيامده ام در اين سفر مکر بقصد رسيدن بتربت مبارک شما و تبرک جستن بضريح وزيارت شما و الان معذرت خواهان رو بسمت دار بقاء مينمايم و موت حالي شدميان من و آنچه را که اراده داشتم پس پاهاي خود را بجانب قبله کشيده و چشمهاي خود را بهم گذارده و جان بجان آفرين تسليم نمود پس ما جنازه او را همراه آورده در ميان ايوان بيرون دروازه نجف اشرف گذاشته که نزديک به مقام دربان دروازه است و وارد شهر شديم که بعد از تعيين منزل و گذاشتن اسبابهاي خود را در منزلهاي خود مراجعت نموده او را کفن و دفن نمائيم پس من برفقاء اصرار زيادي نمودم که عجله نمايند در آمدن براي امور تجهيزو تدفين او چون هر کدام منزلي مناسب حال خود گرفتيم و اسبابهاي خود را درآنها گذارديم من پيشتر و جلوتر از رفقاسد رو کافور و کفن گرفته در دروازه آمدم ديدم آن جنازه در ايوان نيست از آن دربان سئوال نمودم که اين جنازه چه شد گفت رفقاي تو او را بغسل خانه بردند پس من بتعجيل بغسالخانه آمدم ديدم همان جنازه را جمعي غير ازرفقاي من مشغول غسل دادن هستند و همراه خود سدر و کافور و کفن هم دارند پس بعد از فراغ از غسل او را کفن نمودند و نماز بر او گذاردند و منهم در ميان صف آنها ايستاده بر آن جنازه نماز خواندم چون تکبير پنجم راگفتم نگاه کردم نه آن جنازه و نه احدي از مباشرين امور او را ديدم و تا بحال هم ندانستم که چه شدند و بکجا رفتند سيد بحرالعلوم مرحوم بعد از شنيدن اين واقعه فرمود اين قسم ازامور بسيار واقع شده و بسيار هم واقع ميشود و الان هم بسا ميشود که واقع ميگردد ختم کلام فيه ذکر منام در قصص العلماء از مويد اسماني و عالم رباني صاحب نفس قدسي آقا خوند ملا زين العابدين سلماني نقل نموده که وقتي ميرزاي قمي ره بزيارت ائمه عراق مشرف شده بعد از زيارت و تشرفش بخدمت بحرالعلوم عرضه داشت که يکي از خفاياي اسرار را براي من نقل فرما تااز آن ملتذ شوم سيد در مقام اخفا و انکار برآمد که مرا اسراف نيست ميرزااصرار بسيار کرد بحرالعلوم فرمود که در سوابق ايام در عالم واقعه در خواب ديدم که در خدمه صديقه کبري حضرت فاطمه سلام الله عليها مشرف شدم پس جده بزرگوارم کاسه از آش بمن خورانيدکه هرگز بدان صفه آش نخورده بودم و بسيار با لذت بود و هرگز نديده بودم تا آنکه بعد از مدتي بزيارت خراسان مشرف شدم در نيشابور ميزبان آتش آوردبنظرم آن صنف همان آش آمد که در خواب خورده بودم و شباهت بان داشت از ميزبان پرسيدم که اين آش را چه نام است گفت در اين بلد او را آش فاطمه ميگويند مجملا پس از خوردن آش در خواب جده ام فاطمه بمن فرمود آيا ميخواهي که بزيارت جدت مشرف شوي عرض کردم بلي نهايت آمالم همين است پس صديقه کبري مرا برداشته داخل خانه شدو من بردر خانه ايستادم ديدم که حضرت پيغمبر در صدر خانه نشسته و امير المومنين عليه السلام در دم در نشسته است پس من سلام کردم حضرت رسول فرمود بنشين من با خود خيال کردم که هر جا بنشينم بالاتر از مکان اميرالمومنين عليه السلام ميشود زيراکه آن جناب در دم در نشسته است پس بخيالم رسيد که بايد در کنج خانه نشست براي اينکه اگر از صدر مجلس خطي مستوي تا دم در بکشند و خط ديگر از صدر تا کنج خانه بکشند آن خطي که بکنج ميرود بلندتر است از آن خطي که بدم در ميرود پس دم در بالاتر از کنج خواهد بود پس آنجائيکه امير المومنين عليه السلام نشسته است بالاتر و نزديکتر به پيغمبر است از آن خط که بکنج رفته و او پست تر و دورتر است به پيغمبر پس باين خيال در کنج خانه نشستم رسول خدا صلي الله عليه و آله چون چنان ديد تبسم فرمود و گفت اين فرزند خيال تو صواب بود پس از جناب رسول خدا سئوالي چند کردم و جواب شنيدم مرحوم ميرزاي قمي ره پرسيد آن سئوال او جواب چه بود بحرالعلوم فرمود که آنها را نخواهم ابراز و اظهار کرد و هر چه ميرزاي قمي ره اصرار را در ابراز نمود آن جناب در اخفاء و انکار افزود رحمه الله عليهما و علي مشايخنا الماضين و وفقنا لاقتفاء آثار علمائنا الغابرين و الاقتدا باعمال سلفنا الصالحين بحق محمد و اله الطيبين الطاهرين.