ياقوته 09
ديدن عالم جليل و رو سفيد کننده اهل اردبيل ملا احمد معروف بمقدس اردبيلي است آن حضرت را در غيبت کبري و شناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف در بسياري از کتبب معتبره مثل بحار الانوار و انوار النعمانيه و غير همامذکور است که سيد مير علام تفرشي که از افاضل تلامذه مقدس مذکور است ميگويد که شبي در صحن مقدس اميرالمومنين عليه السلام گردش ميکردم در حالتيکه بسياري از شب گذشته بود ناگاه ديدم که بسمت روضه مقدسه ميايد پس من نيز بسمت او رفتم چون نزديک شدم ديدم استاد ما ملا احمد اردبيلي است پس خود را از او پنهان داشتم تا آنکه بنزد يکي در روضه مبارکه رسيد و حال آنکه در روضه بسبه بود پس گشوده گرديد و مقدس داخل روضه شد ديدم که گويا با کسي تکلم ميکند بعد از آن بيرون آمد و در روضه بسته شد و من از عقب او روانه شدم بنوعيکه مرا نميديد تا آنکه از نجف اشرف بيرون آمد و متوجه بسمت کوفه شدتا آنکه داخل مسجد کوفه گرديد و در محرابيکه حضرت اميرالمومنين عليه السلام شربت شهادت نوشيده قرار گرفت و با شخصي در مسئله صحبت ميداشتند وزمان طويلي درنگ نمود پس از مسجد بيرون آمد و بسمت نجف اشرف روانه شد من نيز از عقب او ميرفتم تا آنکه بنزديک مسجد حنانه رسيديم مرا سرفه گرفت بنوعيکه نتوانستم خود داري کنم چون صداي سرفه مرا شنيد متوجه من گرديد و فرمود که آيا تو مير علايي عرض کردم بلي فرمود در اينجا چه کار داري گفتم از وقتيکه داخل روضه مقدسه شديد تا حال با شما بودم تو را بحق صاحب اين قبر قسم ميدهم که هر آينه اين ماجرا را که در اينشب از براي تواتفاق افتاد از اول تا باخر بمن خبر بده گفت خبر ميدهم بشرط آنکه ماداميکه من زنده ام آنرا بکسي نگوئي منهم در اين باب با او عهد و ميثاق نمودم چون مطمئن شد فرمود بعضي از مسائل بر من مشگل شد و در آنها در مانده و در فکر بودم ناگاه بر دلم افتاد که بخدمت اميرالمومنين عليه السلام ميروم و آنها را از او ميپرسم وقتيکه بروضه مقدسه رسيدم در بروي من گشوده شد چنانکه مشاهده نمودي پس داخل شدم و بدرگاه الهي تضرع نمودم از براي اينکه آن حضرت جواب مسائل مرا بفرمايد در آن حال صدائي شنيدم از قبر مطهر که بروي بمسجد کوفه و آنها را از قائم بپرس زيرا که او امام زمان تو است پس آدم در نزد محراب و آنها را از حضرت حجه عليه السلام سئوال نموده جواب شنيدم و الحال برميگردم اين ناچيز گويد که دراين مقام لازم است اشاره بسرم امر اول آنکه مقدس اردبيلي که صاحب اين حکايت است حالش در ميان علماء بلکه عوام طايفه اماميه در علم و فضل و تصنيف و تاليف و زهد و ورع و مقامات عاليه و کرامات عاليه اظهر من الشمس و ابين من الامس است و ما تزيينا للکتاب و تلذيذ الاولي الالباب و اداء لبعض حقوق ذلک الجناب بذکر کرامتي از آن برزگوار که ذکر نموده است او
[ صفحه 65]
را بعض از سلاله اطياب اکتفا مينمائم سيد جليل جزائري در انوار النعمانيه نقل فرموده که از جمله زهدو ورع مقدس مذکور اين بود که در سال گراني طعاميکه در خانه داشت با فقراءقسمت ميکرد و زياده بر قسمت يکي از ايشان از براي عيال خود نميگذاشت اتفاقا در بعضي از سالهاي گراني همين کار کرد پس زوجه اش با او در اين خصوص معارضه کرد و گفت در چنين سالي اولاد خودت را محتاج بگدائي نمودي چون اين بديد از خانه بيرون آمده روانه بسوي مسجد کوفه گرديد باراده اعتکاف و رفع دلتنگي پس چون روز سيم شد مردي بدرخانه آمد و چند حيوان با خود همراه داشت که بر بعضي گندم پاک کرده و بر بعضي آرد نرم بارکرده بود و گفت اينها را صاحب خانه از براي شما فرستاده و خود در مسجد کوفه اعتکاف نموده پس آنها را تسليم نمود و برفت چون مقدس برگرديد زوجه اش باو گفت که آنچه با اعرابي فرستاده بودي رسيد و بسيار خوب آرد وگندمي است پس مقدس دانستکه آن روزي از جانب خداوند عالم بوده پس شکران نعمت را بجاي آورد زهد از جمله زهدهاي آن مرحوم اين بود که چون از منزل خود بيرون ميرفت عمامه بزرگي ميبست از براي آنکه هرگاه مردي از اوعمامه خواهد يا زني از او توقع مقنعه کند پاره کند و بدهد و بسيار اتفاق ميافتاد که در مراجعت عمامه بر سر نداشت يا آنکه قدر قليلي از آن باقي مانده بود رحمه الله عليه ودع از جمله ورعهاي آن مرحوم اين بود که در نجف اشرف از براي زيارت کاظمين و عسکرين حيوان کرايه ميکرد و ميرفت و در مراجعت که شيعيان بغداد نوشتجات باهل نجف مينوشتند و بانمرحوم ميدادند که برساند بجهت اجابت ايشان آنها را ميگرفت لکن پياده ميرفت و سوار آن حيوان نميگرديد چون از او سبب سئوال ميکردند ميفرمود صاحب حيوان اذن نداده که اين نوشتجات را بر آن تار کنم تقوي از جمله تقوي آن مرحوم اين بود که الاغي داشت که در اوقات تشرفش بکربلا و کاظمين و عسکريين نصف را بر او سوار ميشد و نصف ديگر را پياده ميرفت و هيچ وقت او را نميزد که در راه رفتن سرعت کندو او ا از چريدن منع نمينمود و در بين راه هر وقت که آن حيوان اراده علف خوردن داشت او را ممانعت نمينمودتا آنکه شاعر من مسجد عظيم اصفهان رابنا نموده با تمام رسانيد پس بتصويب علماء اصفهان مقدس مذکور را از براي امامت آن انتخاب نمودند پس سلطان شيخ بهاء الدينن عاملي را با جمعي از اعيان و اشراف بنجف اشرف فرستاد که مقدس را راضي نموده باصفهان بياورد چون شيخ با آن جماعت وارد نجف اشرف شدند و مطلب را بمقدس عرضه داشتند استنکاف نموده و قبول نفرمود تا بعد از مذاکرات بسياري راضي شده با آنها بسمت اصفهان بيرون آمد چون قدري از نجف دور شدند الاغ آن مرحوم در رفتن کندي نمود شيخ بهائي فرمود الاغت را بران تا تندتر برود مقدس فرمود الاغ را نبايد زد که تند برود بلکه بايد او را بحال خود گذاشت که هر قسم که بخواهد برود چون قدري ديگر راه رفتنداز الاغ پياده شد از سبب پياده شدنش پرسيدند فرمود بايد مراعات اين حيوان را نمود تا قدري علف بخورد پس مشغول چرانيدن الاغ شد پس در اين اثناء شيخ بهائي با تازيانه که در دست داشت آن الاغ را زد که تند برود پس مقدس از اين عمل شيخ مکدر شده و او را عتاب نموده فرمود شما از علماي عجم هستيد و مرجع ديانت مردم آنجا پس وقتيکه درحضور من که صاحب الاغم الاغ مرا بزني و عصيان خدا را بنمائي چگونه باشد حال اشراف و اعيان عجم پس از آنجا بنجف اشرف مراجعت فرمود و با شيخ بهائي و اشراف اصفهان همراهي ننمود مکاتبه وقتي مقصري در نزد شاه عباس اول از اصفهان گريخته بنجف اشرف مشرف شد و بعد از زيارت و توسل بامير المومنين خدمت مقدس اردبيلي مذکور رفته و از او التماس رقعه سفارشي نمود که بشاه عباس سفارش و توصيه او را بنويسد که از تقصير او درگذرد پس رقعه شاه عباس نوشت باين مضمون باني ملک عاريت عباس بداند اگر چه اين مرداول ظالم بود ولي اکنون مظلوم مينمايد چنانچه از تقصير او بگذري شايد که حق سبحانه و تعالي از پاره از تقصيرات تو بگذرد کتبه بنده شاه ولايت احمد الاردبيلي پس آن مقصر نامه را برداشته باصفهان مراجعت نموده بشاه عباس رسانيد چون از مضمون آن مطلع شد او را بخشيده و خلقه داد و در جواب مولاي مذکور نوشت بعرض ميرساند عباس که خدماتيکه فرموده بوديد بجان منت داشته بتقديم رسانيد اميد که اين محبت را از دعاي خير فراموش نکنند کتبه کلب استانه علي عباس مباحثه در لئالي الاخبار و قصص العلماء و غير هما مسطور است که شبي مقدس مذکور حضرت پيغمبر را خواب ديد که در جنب آن بزرگوار حضرت موسي بن عمران هم نشسته پس موسي از حضرت رسول سئوال نمود که اين مرد کيست و اشاره نمود بسوي مقدس مرحوم حضرت رسول فرمودند از خود او سئوال کن که کيستي چون موسي از حضرت رسول از او سئوال نمود که کيستي عرض کرد منم احمد بن محمد بن فلان الاردبيلي ساکن نجف اشرف در فلان محله و فلان خانه پس حضرت موسي فرمود من از اسم تو سئوال نمودم اينهم تفصيل در جواب از براي چيست مقدس مرحوم عرض کرد که مگر باري تعالي غير از اين تو سئوال نمود که مالک بيمنک يا موسي پس شما چرا در جواب عرض کردي هي عصاي اتوکو عليها واهثن بها علي غنمي ولي فيها ماري آخري و تفصيل در جواب دادي پس موسي چون اين جواب را از او بشنيد متوجه بجانب حضرت رسول شده عرض کرد صدقت يارسول الله راست فرموده که علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل اين ناچيز گويد که ما را در کتاب لمعات الانوار في حل مشکلات الايات و الاخبار در صحت اين حديث و بيان برادران کلامي است آبدار هر کس که بخواهد از مشرع تحقيقات او سيراب شودبان کتاب رجوع نمايد کرامه و ايضا دردو کتاب مذکور است که شبي از براي وضوء نماز شب دلو آب را در چاهي که در صحن مبارک نجف اشرف بود داخل نموده که آب بکشد وقتيکه دلو را بالاکشيد ديد تمام آن مملو از دينار و درهم است پس دلو را در چاه ريخته عرض کرد الهي احمد از تو آب ميخواهد نه طلا و نقره عله درياي الاخبار که از تاليف نفقه جناب عالم عامل و مهذب حيفي کامل المستغرق في بحار رحمه الله السبحاني مرحوم آقا شيخ عبدالنبي مجتهد توسرکاني است مذکور است که او مشاخ من عالم جليل ملا محسن تويسرکاني ميفرمودند که جهت و علت وصول مقدس مذکور باين مقام علما اين بوده که در ابتداء تحصيل بسيار پريشان حال بود و در حجره مفرد مشغول تحصيل علوم شرعيه بود پس يکي از طلاب الحالح نمود که او را هم منزل و
[ صفحه 66]
شريک خود قرار دهد و مقدس اين مطلب را قبول نميفرمود تا آنکه باصرار زيادي راضي شد که آن شخص طالب علم رابا خود شريک منزل قرار دهد ولي بشرط آنکه او کسي را از حالاتش خبر دار ننمايد پس مدتي گذشت که بانها چيزي از مال دنيا نرسيد و هر چه داشتند تمام شد و قادر بر قوتيکه سد رمق آنها را بنمايد نبودند تا آنکه اثر آن کار و ضعف حال براي شريک منزلش پيدا شد پس يکي از آشنايان او بر او گذشته و از حالش مطلع شده که بسيار ضعيف و ناتوان گرديده و از عله آن سئوال نمود و اصرار در اظهار حال نمود آن شخص نظر بمعاهده که با مقدس مرحوم کرده بود اظهار ننمود تا آنکه بعد از قسمهاي بسيار او را از فقر خود و جناب مقدس خبردار کرد پس آن شخص رفته قدري طعام با مبلغي از نقد نزد آن طلبه حاضر نمود و گفت اين حق تو و رفيق تو است پس آن طلبه کيفيت را بمقدس عرض نمود مقدس فرمود نقض عهد نمودي و از قرار داد و معاهده تجاوز کردي ديگر شرکت من و تو در اين منزل ممکن نيست و اينوجه نقد و طعام چون رزقي است الهي نصفش از براي من باشد و نصفي از براي تو پس از آنوقت تفريق در منزل نمودند قضا را در همان شب از براي مقدس مرحوم احتلامي روي داد و محتاج بحمام رفتن و غسل نمودن شد پس وقتي سحر بدر حمام رفته ديد دربسته است پس بحمامي فرمود در را باز نما گفت هنوز وقت در گشودن نيست پس زياده از آنچه معمول و متداول بود که اجرت حمام بحمامي ميدادند داد حمامي قبول ننمود تا آنکه آنچه را از نقد که در آن روز باو رسيده بود بحمامي داده پس در را باز نموده مقدس مرحوم غسل کرده و مشغول بتهجد و نماز شب شدپس آنچه را که خداوند باو عنايت فرمود از کرامات و مقامات عاليه بواسطه آن عمل بود که در آن شب از اوناشي و صادر شد اين ناچيز گويد که احقرهم در اوقات تحصيلم در بلده دارالسرور بروجرد اين کيفيت را از يکي از سادات مشايخ خود شنيدم که ايشان هم از آخوند ملا محسن مرحوم نقل مينمود سند تذييد نفعه جليل في وجه تسميه اردبيل در ناسخ التورايخ است که روزي کيخسرو بن سياوش که باني اول شهر اردبيل است بشکار رفته در زميني سبز و خرم رسيد که گياه زياد داشت و گله گوسفندي را پيرمردي بسيارضعيف و نحيف و سال خورده در آنجا ميچررانيد پس کيخسرو را از آن مکان بسيار خوش آمده در صدد افتاد که آنجارا از شهري بنا کند پس از آن پير سئوال کرد که آيا ميتوان اينجا را شهري بنا نمود آن مرد گفت اگر ممکن باشد که من مستوفي قابلي گردم در اين سن پيري و سال خودرگي هر آينه ممکن ميشود که اينجا شهري گردد اشاره باينکه محال است که اينجا بلد و شهري گردد پس کيخيسر و آن مرد پير را بمستوفي خود سپرد و گفت بايد باندک وقتي او را در علم استيفاء استادي کامل بنماي پس در مدت قليله آن مرد پير از جمله مستوفيان قابل بلکه اول دبير گرديد پس کيخيسر و او را طلبيده و گفت الحال که تو از مستوفيان قابل گرديدي پس ممکن است که آن مکان هم شعري نيکو گردد پس حکن نمود که در آنجا شهري بنا نمودند و از آن پيرمردسئوال کرد نام تو چيست گفت نامم اردبيل است پس اسم آن مرد را بالاي آن شهر گذارده او را مسمي باردبيل نمود امر دويم آنکه سيد سند و رکن معتمد عالم قمقام و فاضل مسمي بمير علام که ناقل حکايت مذکور است از تلامذه و افاضل حوزه مرحوم مقدس مزبور بوده است چنانچه فاضل تحرير ميرزا عبد الله اصفهاني در رياض العلماء ذکر نموده که سيد امير علام عالم فاضل جليل معروفي است و مثل اسم خود علامه بود و از افاضل تلامذه مولي احمد اردبيلي بود و از براي او فوائد و افادات و تعليقاتي است بر کتب در اصناف علوم و چون سئوال کردنداز مولاي مزبور در نزد وفات او که بکدام يک از تلامذه او رجوع کنند و اخذ علوم نمايند بعد از وفات او فرمود اما در شرعيات پس بمير علام و در عقليات به آميز فيض الله و شيخ ابو علي رجالي مازندراني حائري تلميذاستاد اکبر علامه بهبهاني از استاد خود در حاشيه رجالش نقل نموده که آقامير علام مذکور جد سيد سند سيد ميرزااست که از اجلاء قاطنين نجف اشرف بودو از علمائي است که در طاعون عام حادث در بغداد و نواحي آن در سال هزار و صد و هشتاد و شش وفات کردند امر سيم آنکه مسجد خانه که آمير علام ناقل حکايت را در نزد آن سرفه گرفت از جمله مساجد معروفه است که در نزديکي حصار نجف اشرف واقع است ملاذ المحدثين شيخنا العلامه النوري زاد الله في انوار تربته در کتاب تحيته الزائر فرموده بدانکه نزديک ارض مقدسه نجف اشرف از طرف شرق بفاصله سه هزار ذراع تقريبا مکاني است که در آن در قديم بنائي داشت گويا شبيه بميل که آنرا قائم ميگفتند و علم هم ميناميدند و وجه ناميده شدن آن بنابراين اسم معلوم نشده و محتمل است که نشانه فرسخ بوده چه از آنجا تا شهر کوفه همين مقدار مسافت دارد و چون جنازه حضرت امير المومنين عليه السلام را در شب حرکت دادند که در تربه پاک نجف دفن شود عبود بان بنا افتاد و بجهت تعظيم و احترام آن حضرت چون رکوع کنندگان کج شد پس آن را حنانه ناميدند و گاهي قائم مايل ميگويند و اين يکجهت شرافت اين است نظيره اين ناچيز گويد نظير مسجد حنانه اسطن حنانه است که در مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله بود و کيفيت آن اجمالا اين است که چون حضرت رسول بمدينه تشريف آوردند قطعه زميني بود از دو طفل يتيم که در آنجا مردم شتر ميخوابانيدند حضرت آن زمين را خريد و مسجد بنا نمود و خود آن جناب واصحابش کار ميکردند تا مسجد بانجام رسيد و سقف آنرا بجذوع نخل پوشيدند وده ستون براي او قرار دادند از جزوع نخل روزها وقتيکه آن حضرت از نماز فارغ ميشد بستونيکه در جنب محراب اتفاق افتاده بود تکيه ميداد پشت بقبله و رو بمردم مينشست و با اصحاب تکلم ميفرمود و موعظه مينمود چون جمعيت خلق بيشتر شد شکايت کردند که ما صورت مبارک پيغمبر را نميبينيم آن جناب بعد از نماز برميخواست و ايستاده موعظه ميفرمود و تکيه بان ستون ميکرد و خطبه ميخواند و گاه بودکه طول ميکشيد و آن بزرگوار خسته ميشد و هوا گرم بود و آن حضرت بزحمت ميافتاد عباس عموي پيغمبر غلامي داشت نام او صباح اذن گرفت و منبري براي پيغمبر ساخت و بروايتي اسم او ميمون بود و بروايت ديگريکه شارح صنمي قريش نقل نموده نام او با قوم بود بالباء الوحده و القاف المضمومه و الواو الساکنه و الميم علامه مجلسي ره ذکر فرمود آنست که وقتيکه عمرو بن عبدود کشته شد و دين از تيغ امير المومنين رواج گرفت زني عرض کرد که پسر من نجار است اذن بدهيد براي شما منبري بسازد که روزها در هنگام خطبه بالاي منبر برويد تا بمشقت و زحمت نيفتيد ومردم از مشاهده روي مبارک شما بهره مند شوند چون اذن گرفت بپسرش که يمينا نام داشت گفت اي پسر
[ صفحه 67]
منبري از براي پيغمبر بساز که اين شرافت در خانواده ما تا روز قيامت باقي باشد آن پسر از حضرت پرسيد چند پله و چند درجه باشد حضرت فرمود اجعله ثلث مرقاه آمد منبري سه پله ساخت خدمت آن سرور آورد حضرت او را تحسين فرمود و عرض او يکذرع بود و ارتفاع او از زمين دو ذرع بود و ارتفاع هر درجه و پله دو وجب بود چون پيغمبر از نماز فارغ شد برخواسته بالاي منبر رفت آن ستوني که روزهاي قبل جناب رسول بر آن تکيه ميداد بناله در آمده مثل ماده شيري که بچه اش را گم کرده باشد اسطن حنانه از هجر رسول ناله ميزد هم چه ارباب عقول همه اهل مسجد از ناله او متاثر شدند حضرت آمدند و او را در بغل گرفتند مانند کسيکه او را تسلي بدهند دست براو ميکشيد و سبب ناله را ميپرسيد عرض کرد روزها بمن تکيه ميدادي حالا من از فراق شما ناله ميکنم حضرت فرمود اگر خواهي تا دعا کنم تا سبز و خرم گردي و ميوه بار آوري و اگر خواهي دعا کنم تا از درختان بهشت باشي و صالحان و اولياء از تو ميوه تناول کنند آن ستون اختيار آخرت کرد در معارج النبوه است که گويد که در آن حين که حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم آن ستون را در برگرفته بودميفرمود نعم فعلت قد فعلت از آن سرورپرسيدند آن حضرت فرمود اين ستون آن اختيار کرد که او را در بهشت غرس نمايم و آن ستون گفت که مرا در بهشت بنشان تا اولياء از ميوه من تناول نمايند که هرگز پوسيده نگردم من ميگفتم که نعم فعلت قد فعلت آن گاه آن حضرت بمنبر رفت و رو بمردم آورده گفت او را مخير ساختم ميان دنيا و آخرت او آخرت را اختيار کرد و اگر اورا تسکين نميدادم تا قيامت از مفارقت من ميناليد موعظتان الاولي آنکه انساني نبايد با مقام شرافت و کرامتش که ولقد کرمنا بني آدم در شان او است از نباتي پست همت تر و دون مايه تر باشد چه آن ستون با مقام نباتيتش در وقت مخير کردنش بين دينا و آخرت آخرت را اختيار نمود و بدنياي دنيه زائله دائره اعتنائي ننمودد پس انسان هم بامقام انسانيتش بطريق اولي بايد از دنيا اعراض و از لدائد و مشتهيات او اغماض نمايد و روي خود را بدار جنان و بهشت جاويدان منعطف نمايد الثانيه آنکه بعد از اينکه چوپ پاره از شوق وفراق رسول خدا ناله کند انسان سزاوارتر است که مشتاق لقاي آن بزرگوار باشد خصوصا با دعوي امت نمودن نسبت بان بزرگوار و روايتي است که آن ستون را دفن کردند چنانچه روايتي است که ابي بن کعب آن را بخانه خود برد و بنزد او بود تا موريانه و ارضله او را خورد موحشه ايضا در معارج النوبه است که آورده اند که معاويه بن ابي سفيان بمروان که از قبل او در مدينه حاکم بود نوشت که بهر نوع که تواني منبر حضرت رسول خدا را صلي الله عليه و آله و سلم ازبراي ما بشام فرست مروان بفرمود تا منبر را از موضع او برکندند بعزم آنکه بشام فرستد بيگبار مدينه ظلماني شد جهان تاريک گشت و بروايتي آنکه آفتاب بگرفت بمرتبه که در آسمان شراره پيدا شد و فتنه عظيم در ميان مردم پديد آمد مروان چون آن حال را بديد از خانه بيرون آمد و خطبه بخواند و گفت که جهت برداشتن منبر ازمحل او فرمان معاويه بود که منبر را بلند گردانم پس درودگري طلبيده شش درجه ديگر از پايان منبر بيفزود و سبب آن فرمود که مردم بسيار شده اندخواستم تا همه خطيب را به بينند و سخن او را بشنوند و گويند که بر همان حال بود و اگر قصوري پديد آمدي اصلاحش بر همان منوال مينمودند تا درتاريخ اربع و خمسين آتش در مدينه افتاده و منبر نيز بسوخت رجوع الي ماسبق و جهت ديگر از براي شرافت مسجد حنانه آنست که چون سر مبارک حضرت سيدالشهداء عليه السلام را از کربلا بکوفه ميبردنند شب در اين موقع گذاشتند و از اينجهت در آنجا نماز و دعا و زيارت مقرر شده و عامه زوار ازفيض اين محل محروم بجهت ناداني و آگاه نکردن دانايان ايشان را و بجهت قله تردد و ندانستن بزرگي و مقام اين محل شريف مهجور و متروک و خراب مانده و حال آنکه منزل اول سر مطهر حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام که از بدن مبارک جدا شده و تنها و غريب در آنجا شب را بسر برده بلکه شيخ فقهاء در کتاب حج جواهر الکلام بعد از ذکر نماز در اين مقام احتمال داده که اينجا مدفن سر مبارک باشد يعني بعضي از اجزاء شريفه آن و اشاره بمصيبت عظيمه کرده که قلم حقير را جرات بر نوشتن آن نيست و مويد اين احتمال است آنچه محمد بن المشهدي در مزار خود گفته زياره آخري له صلوات الله عليه يزاربها في کل يوم و في کل شهرر و يزار بها ايضا عند القائم الغري فقد جاء في الاثران راس الحسين عليه السلام هناک الخ يعني زيارت ديگري است براي آن حضرت که در هر روزدر هر ماه بان زيارت کرده ميشود و نيز آن حضرت را بان زيارت کنند در قائم که در نجف است پس به تحقيق که در خير رسيده که سر مبارک امام حسين عليه السلام آنجا است و ظاهر اين خبردفن در آنجا است اگر چه در بحار احتمال داده که در اصل نسخه وضع هناک بوده چنانچه گذشت که در آنجا گذاشتندبهر حال اين محل باين شرافت اگر در هر بلاد بعيده بوده دوستان و مواليان که از شوق و محبت هر ساله الاف و الوف در راه آن حضرت صرف ميکنند بقدرمقدور در تعظيم و تبحيل اين محل ميکوشيدند و در بناء و عمارات و زينه آن و عبادت در آن مجهود خود را صرف مينمودند خانه موجوده در پشت مسجد کوفه که آنرا نسبت ميدهند بحضرت اميرعليه السلام و تا حال در هيچ کتابي ديده نشده و عالمي نگفته و سندي هر چند بسيار ضعيف باشد براي اين نسبت ذکر نشده با اينحال بازارش رواج و جزو مناسک زوار و هر چندگاه بي خردان در کيفيت صرف وجوه بر هر در آن صرف کنند و اين محل عظيم القدر نه مطاف زوار و نه مورد صرف وجوه براي و نه معبد طالبين خير قبور بسيار از جبابره در قرب همين مسجد شريف يا بناهاي عاليه و قباب رفعيه و شموع معلقه و اين مسجد چنين خراب و ويران و بيخادم و گويا روشنائي چراغ را تا کنون در شب در خود نديده تا روز جزاءدر نزد مالک يوم الدين چه شکايتها کند و از مصدر حضرت جبار منتقم چه حکم در آيد تمام شد کلام شيخنا العلامه النوري اعلي الله مقامه و زاد في دار الخلد اکرامه و انعام اين ناچيز گويد و اعجب از آنچه ذکر شد صرف نمودن مبالغي خطيره است در بناء و تعمير قصور عاليه که در باغات سهله واقع شده اند و خراب گذاشتن اين مسجدشريف است چه در صرف وجوه در تعمير خانه پشت مسجد کوفه و قبور واقعه در وادي السلام که علامه مذکور در کلام خود اشاره بانها فرمود توان وجهه خدائي در آنها تصور نمود اگر چه باعتقاد صرف کننده وجه باشد ولي صرف وجه در بناء قصور مذکوره اصلا و ابدا وجهه ديانتي در آنها
[ صفحه 68]
تصور نمود اگر چه باعتقاد صرف کننده وجه باشد ولي صرف وجه در بناء قصور مذکوره اصلا و ابدا وجهه ديانتي در آنها تصور نشود بلکه نيست مگر تضييع مال و تشمي نفس بدسکال و متابعت اهل ضلال عصمنا الله و اياکم من خسران المال و مسجد مذکور را اعمال کثيره است که در کتب ادعيه و مزارات مذکور است خصوصا در کتاب مزار شيخنا العلامه النوري هر کس بخواهد بانها رجوع کند انتهي.