بازگشت

ياقوته 08


ديدن معروف در جميع آفاق و منعوت بلسان جميع بعلامه علي الاطلاق قبله العلماء الراسخين الشيخ جمال الدين حسن بن يوسف بن مطهر حلي است آن حضرت را در غيبت کبري و شناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف معاصر مذکور در کتاب مزبور از کتاب قصص العلماء فاضل تنکابي و او از فاضل لاهيجي المولي صفر علي و او از اسناء خود السيد السند آقا سيد محمد صاحب مفاتيح الاصول و مناهل الفقر ابن آقا سيد علي صاحب رياض و جناب سيد معظم له از خط خود علامه مرحوم در حواشي بعض کتبش نقل کرده که علامه مرحوم در شبي از شبهاي جمعه تنها بزيارت قبر مولاي خود ابي عبد الله الحسين ميرفت و بر درازگوشي سوار بودو تازيانه از براي راندن درازگوش بدست داشت اتفاقا در اثناي راه شخصي پياده بزي اعراب بر او برخورد و با او در راه رفتن رفاقت و همراهي نمود و در اثناي راه رفتن فتح باب مسائله و مکالمه نمود و از مکالمات او بمقتضاي المرء مخيو تحت لسانه زبان در دهان خردمند چيست کليد در گنج صاحب هنر چه در بسته باشد چه داند کسي که گوهر فروش است تا پيله ور علامه قدس سره دانستکه مرديست عالم او خبير بلکه کم مانند و نظير پس در مقام اختار او بسوي بعض مشکلات برآمدديد که او حلال مشکلات و معضلات و مفتاح مغلقات است پس مسائلي را که برخود مشگل ديده بود سئوال نمود و جواب فرمود و دانسته او وحيد عصر و فريد و هراست زيرا که علامه کسي را چون خود نديده بود و خودم در آن مسائل متحير بود تا آنکه در اثناي سئوال مسئله در ميان آمد که آن شخص بخلاف علامه در آن مسئله فتوي داد علامه انکار کرده گفت که اين فتوي برخلاف اصل و واعده است و دليل و خبريکه مستندان شود و وارد بر اصل و قاعده و مخصص آنها گردد نداريم آن جناب فرمود دليل بر اين حکم حديثي است که شيخ طوسي در کتاب تهذيب خود نوشته است علامه گفت که چنين حديثي در تهذيب نيست و در خواطر نداريم که ديده باشم که شيخ مذکور يا غير او راذکر کرده باشند آن مرد گفت که آن نسخه کتاب تهذيب را که خود داري از اول آن فلان مقدار ورق بشمار پس در فلان صفحه و فلان



[ صفحه 62]



سطر آن باشد پس با خود گفت که شايد اين شخص که در رکاب من ميايد آن کسي باشد که فلک در دوران بر دوره او افتخار ميکند و ملک او را رکاب دار است پس از براي استظهار و استخبار ازاو استفسار نمود در حاليتيکه از غايه تفکر و تحير تازيانه را از دست خود دارد آن شخص چون اين بشنيد بسوي زمين خم گرديد و آن تازيانه را برداشت و با دست خود در کف با کفايت علامت گذاشت و در جواب فرمود که چگونه نميتوان ديد و حال آنکه الحال دست اودر ميان دست تو ميباشد چون علامه اين بشنيد بيخود خود را از بالاي درازگوش بر پاهاي آنقدوه احباب با زاده پا بوسيدن آن جناب انداخت و از غايه شوق از خود برفت و بيهوش گرديد و چون بهوش آمد کسي را نديد لهذا افسرده و ملول گرديد و بعد از آنکه بخانه خود رجوع فرمود و کتاب تهذيب خود را ملاحظه نمود و آن حديث را در همان موضع که آن بزرگوار فرموده بود در همان صفحه مشاهده نمود پس در حاشيه تهذيب خود در همان مقام بخط خود نوشت که اين حديث است که مولاي من صاحب الامر عليه السلم مرا بان خبر داد که در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر اين کتاب است و فاضل معاصر مذکور از ملا صفر علي مزبور نقل ميکند که او گفت که استاد من سيد مسطور فرمود که من همان کتاب را ديدم و در حاشيه آن کتاب بخط علامه مضمون مذکور را مشاهده کردم اين ناچيز گويد که ما تعميما للفائده و تزيينا للکتاب و تلذيذا لاولي الالباب اين حکايت شريفه وابسه تذييل که مشتمل بر سه کرامتند مذيل مينمائيم تذييد اول آنکه تشييد مذهب شيعه در زمان الجليتو سلطان محمد خدا بنده براي صائب و نظر باقت علامه مرحوم گرديد واگر نباشد او را مگر همين فضل و فضيلت کفايت کند در جلالت قدر او چگونه و جال آنکه دو مرتبه هم شرفياب حضور يا هر النور امام عصر عليه السلم گرديده که يکمرتبه او همين بود که کيفيتش مذکور شد و مرتبه ديگرش که شرفياب شده و آن حضرت را درحين ديدن نشناخته کيفيتش درياقوته بيست و يکم از عبقريه ششم مذکور ميگردد و اما شرح تشييد و تاييد مذهب شيعه نمودنش در زمان سلطان مذکور بنابر آنچه مجلسي اول رحمه الله عليه در شرح من لا يحضره الفقيه از بعض بلکه از جماعتي از اصحاب نقل نموده اين است که شاه خدا بنده روزي بر زوجه اش غضب نموده و گفت انت طالق ثلاثا و چون سلطان حنفي مذهب بود و اين طلاق بمذهب او صحيح واقع شده بودپشيمان شد و علماء مذاهب اربعه را حاضر ساخته از آنها استفساء نمود در رجوع نمودن بزوجه خود تماما گفتند آن زن بر تو حرام شد و حليتش موقوف مجلل است پس سلطان گفت چه شده است که شما را در همه مسائل اختلاف و اقاويل مختلفه است ولي در اين مسئله تماما متفق الکلمه هستيد گفتند در اين مسئله در ميان ائمه اربعه خلافي نيست پس وزير او گفت در حله عالمي است از مسلمانان او اين طلاق را باطل ميداندپس سلطان خدا بنده مکتوبي بعلامه نوشت و او را در سلطانيه قزوين حاضر نمود علماء مذاهب اربعه گفتند مذهب او باطل است و رافضيان عقل درستي ندارند و شان سلطان نيست که عقب آدمي که خفيف العقل است بفرستد سلطان گفت تا خاص نشود حال او معلوم نگردد و پس چون آيه الله مرحوم علامه وارد در سلطانيه شد سلطان تمام علماء عامه راجمع نمود و تمام ائمه مذهب اربعه بيش از ورود علامه در مجلس سلطان وارد شده و هر يک بر حسب مرتبه و شان بر جاي خود قرار گرفتتند پس علامه داخل شده و کفشهاي خود را در دست گرفته و گفت السلام عليکم و همه جا رفت تا درنزد سلطان و در حريم او نشست پس علماء عامه بسلطان گفتند ما عرض نکرديم که رافضيان ضعفاء العقولند پس سلطان فرمود از جهت و عله کارهائيکه نمود سئوال نمائيد از او پس علماء عامه گفتند چرا در وقت ورود در مجلس سلطان را سجده نکردي و ترک ادب نمودي پس علامه فرمودند مگر رسول خدا سلطان نبود پس چرا مردم آن بزرگوار را سجده نمينمودند و خلافي در ميان طوائف مسلمانان نيست که سجده از براي غير خدا جايز نيست و مع ذلک باري تعالي در قرآن مجيد فرموده فاذا دخلتم بيوتا فسلموا علي انفسکم تحيه من عندالله مبارکه پس باو عرضه داشتند چرا در حريم سلطان نشستي گفت بجهت آنکه در مجلس جائي خالي نبود که من نبشينم مگر آنجا لذا در حريم سلطان نشستم پس گفتند چرا کفش خود را همراه برد و در جلو و پيش روي سلطان گذاشتي چه اين فعل ناشي از هيچ عاقل بلکه ازهيچ انسان نميشود علامه فرمودند ترسيدم کفش مرا طائفه حنفيه سرقت نمايند چنانچه رئيس آنها گر ابو حنيفه بود کفشهاي پيغمبر را دزديد پس طائفه حنفيه همه گفتند حاشا و کلا که اينکار و عمل از ابو حنيفه واقع شده باشد زيرا که ابو حنيفه در زمان حضرت رسول هنوز متولد نشده بود بلکه تولد او قريب صد سال از رحلت پيغمبر گذشته بود پس علامه فرمودند من فراموش نموده ام بلکه شافعي اين سرقت را نمود پس شافعيه صداها را بلند نموده و گفتند تولد شافعي در روز وفات ابي جعفر بوده و نشو و نماء او بعد از دويست سال از فوت رسول خدا گذشته بوده است تقريبا پس علامه فرمودند شايد مالک اين کار را نموده باشد پس طائفه مالکيه منکر شدند پس فرمود شايد سارق احمد بن حنبل بوده است پس حنبليان منکر اين قضيه شدند و تمام علماء عاميه اقرار نمودند که احدي ازائمه اربعه آنها در زمان حضرت رسول حيوه نداشته است پس علامه بجانب سلطان متوجه شده و فرمود که سلطان دانست که خود اينها اقرار نمودند که ائمه آنها در زمان حيوه حضرت رسول نبوده اند پس يکي از بدعتهاي اينها اين است که اين چهار نفر را از ميان مجتهدين خود انتخاب نمود و عمل بگفته آنها مينمايند و اگر مجتهدي اعلم وافقه و اتقي از اين چهار نفر باشد ولي فتوايش مخالف يا فتاوي آنها باشدعمل بعقول آن نمينمايند پس سلطان از تمامي علماء مذهب اربعه سئوال نمود واقرار و اعتراف گرفت که ائمه اربعه در زمان حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و اصحابش وجود نداشته اند پس علامه فرمودند و اما ما رافضيان طائفه شيعه تابع اميرالمومنيين علي بن ابيطالب عليه السلام ميباشيم که آن حضرت نفس رسول خدا او برادر و پسرعم و داماد و وصي او است که در زمان آن بزرگوار بوده است



[ صفحه 63]



و تلقي احکام از وجود شريف آن بزرگوار نموده است و علي اي حال اين طلاقيکه سلطان واقع ساخته است باطل است چه آنکه شرايط صحت آن محقق نبوده زيرا که از جمله آن شرائط حضور عدلين است آيا سلطان اين طلاق را بمحضر و شاهد عادل که شهادت بطلاق بدهند واقع ساخته است سلطان گفت نه پس علامه فرمودند زوجه شما بر شما حلال است و از تحت حباله شما بيرون نرفته است پس شروع کرد در مباحثه نمودن با علماء مذاهب اربعه و تمامي آنها را ملزم و مجاب نمود پس سلطان مذکور مذهب تشيع را اختيار نموده و در تمامي بلاد ايران و قلمرو مملکت خود اعلان داد که خطبه باسم ائمه اثني عشر بخوانند و سکه بر زر باسم اسامي آن بزرگواران بزنند و در کتاب مساجد و مشاهد اسامي مبارکه آنها را نقش نمايند و مجلسي اول که ناقل اين قضيه است فرموده که در اصفهان چند موضع است که از بناهاي زمان شاه خدا بنده است و اسامي ائمه اثني عشر بر کتاب آنها نقش و ثبت است از جمله مسجد جامعه قديم است که در سنه موضع آن اسامي آن بزرگواران ثبت است و از جمله معبد پير مکران است درلنجان و از جمله معبد شيخ نورالدين نظنزي است که او عرفاء است و از جمله منا و دارالسياده است که غازان خان برادر شاه خدا بنده او را احداث نموده و خود سلطان مزبور او را تمام نموده است اشاره سيد جليل و متتبع معاصر نبيل در روضات الجنات بعد از ذکر اين قضيه و نقل آن از شرح فقيه گفته و لنعم ما قيل علي اثر هذا التفصيل انه کولم مکن للعلامه قدس سره الا هذه المنقبه لفاق بها علي جميع العلماء فخر او علا قدر او ذکر افکيف و مناقبر لا عصي وه اثره لا يدخله الحصر و استقاصا قلت و هذه اليد العظمي و المنه الکبري التي له علي اهل الحق مما لم ينکره احد من المخالين و الموافقين حتي ان في بعض تواريخ العامه رايب التعبي عن هذه الحکايه بهذه الصوره و من سوانح سنه سبع و نسعمائه اظهار خدا بنده شعار التشيع با ضلال ابن المطهر و انت خبير بان هذا الکلام المنطوق صدر من اي قلب محروق طريفه و از جمله مناسبات مقام کلامي است بيننده از سلطان خدا بنده در عله مقرون بودن ذکر آل اطهار بابي خاتم در وقت صلوات بر آن رسول مختار فاضل متتبع و کامل متصنع محمد بن محمود آملي المازندراني در کتاب نفايس الفنون نقل نموده که روزي سلطان الجايتو محمد خدا بنده با جمعي از فضلاء مثل اين مطهر حلي که علامه مرحوم است و قاضي القضاه عبيد الملک و غير هما درمسجد جامع سلطانيه نشسته بودند و اين ضعيف هم حاضر بودم که واعظ بالاي منبر رفته و در فضيلت صلوات کلمات ميراند سلطان پرسيد چراست که با هيچيک از انبياء آل او را در صلوات ذکر نکنند و در صلوات با محمد آل او را ذکر کنند پس واعظ فرو ماند سلطان فرمود مرا در جواب اين سخن دو وجه درخاطر ميايد اگر پسنديده باشد از شما انصاف بستانم و اگر نه غرامت بکشم وجه اول آنست که چون دشمنان او را ابتر خواندند ايزد تعالي ابتريت را بديشان نسبت داد يعني ايشان را نسل منقطع شود و اگر نيز باز بماند هيچکس ايشان را نشناسد بخلاف نسل پيغمبر که روز بروز زياده شود هرگز ذکر پيغمبري بي ذکر ايشان نباشد وجه دويم آنکه اديان انبياء پيشين در معرض نسيخ و زوال و تبدل و انتقال بود و امضاي احکام آن علي الدوام بر وارث و غيره لازم نبود بخلاف دين محمد که تا آخر الزمان تبغيير دول و تقلب دوران تغيير در آن صورت مميت و بر ممتابعان او لازم که اخذ آن از خاندان او کنندچنانکه فرمود اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي ما ان تمسکتم بهمالن تلوا ابدا لا جرم در صلوات ذکر ايشان بذکر او مقرون شد چون سلطان اين تقرير را فرمود فضلاء بجميع زبان بتحسين و ثناء بگشودند و از حسن تقرير و ذکاء او تعجب نمودند تتميه فيه تخجيک لمعاند دميم سيد جليل قاضي نور الله شهيد در کتاب مجالس المومنين نقل فرموده که روزي علامه جلي ره در مجلس سلطان محمد خدا بنده بمناظره مخالفان اشتغال نمود و بعد از اتمام مطلب خود برسم شکر گذاري خطبه مشتمل بر حمد الهي و صلوات بر حضرت رسالت پناهي و آل ولايت جاهي اواذاکر و چنانچه در مذهب اماميه جايز است صلوات بر آل بسبيل انفراد فرستادسيد موصلي که سني متعصمي بود گفت چه دليل داري بر جوان توجيه صلوات بر غير انبياء علامه در جواب فرمود که دليل اين آيه کريمه الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا الله و انا اليه راجعون اولئک عليهم صلوات من ربهم و رحمه است آن ناسيد از غايت لجاج و عناد را قاره عقوق اباء و اجداد گفت علي بن ابيطالب و اولاد اورا چه مصيبت رسيده علامه مصائب مشهوره اهلبيت را بظهور واگذاشته جهت زيارتي افعال او فرمودند که چه مصيبت از اين بدتر باشد که مانند تو فرزندي ايشان را بهم رسيده که تفصيل بعضي ازمنافقان را بايشان ميدهي و ريحان گروهي از جهال بر ايشان مينهي حاضران از قوت بديهيه علامه تعجب نمودند نيزبا سيد مذکور بخنديدند و بعضي از شعراء چنين انشاء نموده شعر اذا لعلوي تابع ناصبيا بمذهبه فما هو من ابيه و کان الکلب خير امنه حقا لان الکلب فيرطبع ابيه تذبيل دويم آنکه مستفاد ميشود از حکايت مذکوره نسبته بشيخ الطائفه و کتاب تهذيب او تجليلي جليل و توقيري جزيل از جانب سني الجوانب امام عصر عجل الله فرجه چنانچه از ناحيه مقدسيه اميرالمونين عليه السلام هم نسبت بان بزرگوار کتاب نهايه اش در عالم رويا احترامي لايق و تصديقي خالي از عائق صدور يافته و کيفيت آن بنابر آنچه که ذکر نموده است او را عالم جليلي معاصر و سيد نبيل زي الفضل الباهر آقا سيد محمد باقر خوانساري افاض الله علي عن بتر من غيصه الجاري در کتاب روضات الجنات اين است که سه نفر از اجلاء علماء که حمداني قزويني و عبدالجبار بن عبدالله مقري رازي و حسن بن بابويه مشهور بهکا باشند در خصوص نهايه شيخ طوسي ره تکلم نموده و هر يک از آنها طعني بر آن کتاب و مسائل آن از حيث ترتيب و زيارتي قصور و خلل زدند و اين امر در زمان حيوه شيخ مذکور بود در اوقاتيکه در نجف اشرف سکني و بحار و رب داشت پس آن سه نفر فقيه هم بنجف اشرف بزيارت اميرالمومنين مشرف شدند و با زبان بطعن کتاب نهايه شيخ گشودند پس با خود معاهده نمودند که سه روز روزه بدارند و شب جمعه غسل نموده و مورد حرم مطهر اميرالمومنين رفته مشغول عبادت و نماز کردند و از آن بزرگوار مسئلت نمايند که امر آن کتاب و صحت وسقم آن بر آنها



[ صفحه 64]



مکشوف گردد پس چنين نمودند و هر سه در همان شب جمعه در عالم رويا شرفياب حضور اميرالمومنين شده آن جناب بانهافرمود که در فقه اهل بيت کتابي مثل نهايه شيخ طوسي تصنيف نشده است و سزاوار است اعتماد بر او و اقتداء باو و رجوع بسوي او زيرا که مصنفش دراين تصنيف نيه خود را خالصا توجه الله قرار داده پس شک ننمائيد در صحت آنچه از احکام و روايات که در او ذکرشده است و عمل خود را بر طبق آن کتاب قرار بدهيد و بمضمون مسائل مندرجه درآن کتاب فتوي بدهيد چه آن کتاب بي نياز کننده است فقيه را از حيث خوبي ترتيب و جوده تهذيب از سائر کتب و مشتمل است بر مسائل صحيحه پس تعريف نمود آن بزرگوار از مولف و مولف بما لا مزيد عليه چون از خواب بيدار شدندبهمديگر گفتند که يک خوابي درباره صحت کتاب نهايه ديده ايم پس راي آنهابر اين قرار گرفت که خواب خود را هر يک عليحده بنويسند و با آنچه ديگران در خواب ديده اند موازنه کنند پس بعداز نوشتن و مواذنه نمودن معلوم شد که همه بيک قسم خواب ديده اند پس اظهار سرود نموده و بزيارت شيخ مرحوم رفتندچون وارد بر آن بزرگوار شدند ابتلاء فرمود آيا کفايت نکرد شما را آنچه که من درباره کتاب نهايه ميگفتم تا آنکه از لفظ اميرالمومنين عليه السلام در عالم واقعه شنيديد از تعريف آن کتاب پس خواب آنها را بلا زياده و نقصيه بيان فرمود و اين مطلب باعث شد عمل نمودن علماي شيعه را در اعصار متماديه بفتاوي شيخ که در کتاب مذکوريان فرموده بود حتي اينکه بعضي از علماء ذکر فرموده که تا هشتاد سال بعد از شيخ مرحوم مجتهدي در ميان طايفه شيعه نبود که از قبل نفس خود در احکام فتوي دهد و ملاحظه فتاوي کتاب نهايه را نکند بلکه در اين مدت عمل آنها بر طبق نهايه شيخ بود محصن اعتناء و اعتماد به فتاوي مندرجه در آن تذبير سيم آنکه چون اسم شريف سيد سند آقا سيد علي صاحب رياض در سند اين حکايت مذکور شد خواستم که اداء لبعض حقوقه کتاب خود را زينت دهم بذکر يکي از کرامات آن مرحوم و آن اين است که سيد معاصر مذکور در کتاب روضات مزبور در ترجمه آن مرحوم ذکر فرموده که در قتل عام طايفه و هابيه در کربلا يمعلي که در سال هزار و ديويست و شانزده واقع شد سيد مرحوم چون ميدانستکه آن ملعونها قصد خانه او را مينمايند پس اهل بيت خود را ازمنزل بيرون فرستاده و نمانده بود در منزلش مکر خودش و طفل و ضيعي که او را همراه نبرده بودند پس در اين اثناء جمعي از آن طايفه ملعونه به بيت الشرف آن مرحوم داخل شدند پس آن مرحوم لا علاج شده آن طفل رضيع را دربعل گرفت و در صندوقخانه و مخدعيکه سيد بزرگي و هيزم زيادي در آنجا بود داخل شده و خود را با آن طفل در زير آن سبد پنهان نمود پس آن لعينها همه جاي خانه را جستجو کردند و اثري از سيد نديدند تا بان مخدع رسيدند گويا خداوند آن سبد را از نظر آنها مخفي داشت چنين گمان کردند که سيد در ميان آن هيزمها پنهان شده پس يک يک آن هيزمها را برداشتند و بر بالاي سبديکه سيد با آن طفل وضيع در زير آن بودند گذارده و چون ديدند که سيد در ميان آن هيزمها نيست آنها را بهمان حالت گذارده و از خانه بيرون آمده عقب کار خود رفتند چون مدتي گذشت و سيد مطمئن شد از رفتن آنها از زير سبد حرکت نموده و هيزمها از بالاي اوبزمين ريخته با آن طفل وضيع بيرون آمد و از بليه عظمي و ذاهي دهيا نجات و خدا را شاکر و فعماء او را ذاکر شد که از جمله خواموش نمودن آن طفل وضيع در وقت وارد شدن آن ملعونها بودکه عاده نبايد خواموش شود بلي شعر گرنگه دار من آنست که من ميدانم شيشه رادر بغل سنگ نگه ميدارد.