بازگشت

ياقوته 07


ديدن خواهرزاده ابوبکر نخالي است آن حضرت را در غيبت کبري و نشناختنش آن بزرگوار را در حين تشرف عالم جليل و معاصر نيل عراقي در داراسلام از جمع از ارباب تصانيف نقل کرده که آنها از ابوبکر تمامي نقل نموده اند که گفت چند سال قبل از اين خواهرزاده ابوبکرنخل عطار که صوفي بود نزد من آمد از او پرسيدم که کجا بودي گفت مدت هيفده سال است که سياحت ميکنم گفتم از عجائب روزگار چه ديده گفت مدتي در اسنکدريه بودم و در آنجا کاروانسرائي بود که غريبان در آنجا منزل ميکردند و بردران کاروانسرا مسجدي بود که مردي در آن مسجد امامت و نماز جماعت ميکرد و در قريب آن مسجد بالاخانه بود که در آنجا جواني منزل داشت و هرگاه که نماز جماعت برپا ميشد آن جوان بزير ميامد و بان جماعت نماز ميکرد و بدون توقف بعد از فراغ از نماز باز بان بالاخانه ميرفت و با کسي تکلم نميکرد مرا از حالت و نظافت آن جوان خوش آمد پس بنزد او رفتم و از اوخواستم که با او باشم و او را خدمت کنم قبول کرد و اجابت نمود و من چند گاه در نزد او بودم و او را بدعت ميکردم و از اطوار و اعمال او استفاضه ميکردم و از گفتار او استفاده مينمودم تا آنکه روزي از نام و نسب او پرسيدم گفت منم صاحب حق و صاحب امر گفتم پس چرا خروج نميکني گفت وقت آن نشده پس مدتي در خدمت آن بزرگوار بودم تا آنکه روزي فرمود که مرا سفري در پيش آمده عرض کردم مرا هم ماذون فرموده در خدمت تو باشم اجابت فرمود پس با او بيرون رفتم روزي در اثناي راه عرض کردم که اي مولاي من زمان خروج و ظهور شما چه وقت است فرمود آنرا علاماتي باشد که بعضي از آنها کثرت هرج و مرج باشد درميان مردم و وقوع فتنه شديد بر خلق پس چون چنين شود در مسجدالحرام درآيم و منادي ندا کند که اينست مهدي موعودپس مردم در ميان رکن و مقام با من بيعت کنند بعد از آنکه مايوس شده باشند پس در خدمت آن حضرت رفتيم تا آنکه بساحل دريائي رسيديم و آن حضرت اراده از نمود که بر آب برايد گفتم اي مولاي من من از آب ميترسم فرمود واي بر تو با آنکه من با تو هستم چه ترس داري عرض کردم که چنين است لکن واهمه بر من غالب گشته چون آن بزرگوار اينکلام را شنيد بروي آب برآمد و از نظرم غايب و ناپديد گرديدو ديگر آن بزرگوار عالي مقدار را نديدم.