ياقوته 01
ديدن ابن هشام است آن حضرت را در غيبت کبري و شناختن آن بزرگوار را در حين تشرف علامه مجلسي در بحارالانوار از کتاب خرايج راوندي و او باسنادش از ابي القاسم جعفر بن محمد قولويه روايت کرده که گفت من در سال سيصد و سي و هفت از هجرت که اوايل غيبت کبري بود در آن ساليکه قرار مطه در انسان حجر الاسود را از بلاد هجر برگردانيده بودند بسوي بيت الله الحرام من بعزم زيارت بيت الله وارد بغداد شدم و عمده مقصد من ديدن کسي بود که حجرالاسود را بجايش نصب ميکندبود زيرا که در کتابها ديده بودم که آنرا از جايش کنده بيرون برند و پس از آوردن حجه زمان و ولي رحمن آن را در جايش نصب ميکند چنانچه در زمان حجاج از جايش کنده شد و هر کس خواست که آن حجر را بر جاي خود نصب کند قرار نگرفت تا آنکه امام زين العابدين و سيد الساجدين عليه السلام بدست مبارک حجرالاسود را بر جاي خود قرار داد آنگاه در بغداد بيماري سختي بر من عارض شد بمرتبه که از مرگ ترسيدم و از آن مقصدي که داشتم نااميد شدم پس مردي را که مشهور بود بابن هشام از جانب خود نايب نمودم و رقعه سر بمهر باو سپردم و در آن رقعه از مدت عمر خود سئوال نموده بودم و اينکه در اين بيماري مرگ از براي من اتفاق ميافتد يا نه و باو گفتم که عمده مطلب من آنست که اين رقعه را بان کسي که حجرالاسود را بر جاي خود نصب ميکند برساني و جواب آن را از او بگيري که من تو را از براي همين مطلب ميفرستم راوي گويد که ابن هشام گفت چون بمکه معظمه وارد شدم و خواستند که حجر را در جاي خود نصب نمايند آنگاه مبلغي بخدام دادم از براي آنکه قادر شوم بديدن کسيکه حجرالاسود را بر جاي خود قرار ميدهد پس چند نفر ازايشان را در نزد خود نگاهداشتم تا مرا از ازدحام خلايق حفظ نمايند و اذيت ايشان را از من دفع نمايند پس در آنوقت هر کس خواست که حجر را بر جايش نصب نمايد حجرالاسود اضطراب داشت و بر جاي خود قرار نميگرفت در آن حال جوان گندم گوني خوشرو پيدا شدو آمد حجر را بر جاي خود گذارد قرار گرفت بنوعيکه گويا از جاي خود اصلا وابدا زايل نگرديده پس از مشاهده اين حال صداي خلايق بتکبير بلند گرديد بعد از آنکه حجر الاسود را بجاي خود نصب کرد از در مسجدالحرام بيرون رفت در آن حال من نيز از عقب او روانه شدم و مردم را از پيش روي خود بيمين و يسار ميکردم و راه باز مينمودم بقسميکه مردم در حق من گمان سفاهت و خفت عقل را نمودند و از براي من راه باز مينمودند و من چشم از آن جوان برنميداشتم تا آنکه از ميان مردم بکناري رفت و من با سرعت تمام ميرفتم و آن جوان بتاني راه ميرفت و با وجوداين بان نميرسيدم تا بجائي رسيد که جز من کسي نبود که او را به بيند پس توقف نموده و فرمود بمن بياور چيزي را که با تو است در آن حال رقعه را باو دادم بدون آنکه او را بکشايد و نگاه کند فرمود که بصاحب رقعه بگو که او را در اين بيماري مرگ نيست و بعد از سي سال ديگر مرگ او خواهد دريافت آنگاه بقسمي گريه بر من مستولي شد که قادر بر حرکت نبودم و بان حال مرا گذارد و رفت تا آنکه از نظرم غائب شدابوالقاسم بن قولويه ميفرمايد که ابن هشام بعد از مراجعت از حج مرا از اين واقعه خبر داد راوي گويد که چون سي سال از اين واقعه گذشت و سال سي ام شد ابن قولويه مريض شد پس در مقام تهيه کار خود برآمد و وصيت نامه خود را بنوشت و کفن خود را آماده کرد و محل قبر خود را معين نمود باو گفتند که چرا خائف ميباشي اميد داريم که خداوند تفضل کرده عافيت دهد جواب گفت که اين همانسال باشد که خبر مرگ مرا در آن داده اند پس در همان مرض و همان سال وفات کرده بجوار رحمت الهيه واصل گرديد اين ناچيز گويد بعضي از مولفين کتب غيبت اين روايت و قضيه رادر باب کسانيکه در غيبت کبري شرفياب حضور امام عصر شده و او را در حين ديدن شناخته درج کرده اند و ابن هشام را از آن اشخاص محسوب نموده اند و ماهم جريا علي منوالهم و اقتضاء لاقوالهم آن را در اين عبقريه ذکر نموديم و ظاهرهم همين است که از مصاديق اين باب باشد خصوصا با تصريح مقدس اردبيلي درحقيقه الشيعه باين مطلب زيرا که القول ما قالت حذام امادر غيبت کبري بودنش جهتش آنست که سال ولادت آن بزرگوار دويست و پنجاه و شش هجري بوده که مطابق با جمل لفظ نور است و از آن زمان تا زمان غيبت کبري و اول آن که سال وفات علي بن محمد سمري است هفتاد و چهار سال است چه وفات آن در سال سيصد و سي واقع شده وواقعه ابن هشام را از باب تاليف در سال سيصد و سي و هفت نقل کرده اند پس وقوع اين واقعه بعد از هفت سال از بدو غيبت کبري است و اما شناختن آن حضرت را در حين تشرف با آنکه ابن هشام مذکور در وقت ديدن آن حضرت گفت جول ز گندم گون خوشروي را ديدم پس شايد جهتش آن باشد که بعيد است از مثل ابن قولويه رحمه الله عليه که نايب خود قرار دهد کسيرا که واقف بمزايا و خصوصيات دينيه خود نباشد و از خصوصيات دينيه نصب نمودن امام و معصوم است حجر الاسود را پس احتمال قوي ميرود که آن حضرت را شناخته ولي چون زمان شدت تقيه بوده است لذا تعبير بجوان گندم گون نموده است و الله العالم.