ياقوته 08
از ايشان ابو دلف مذکور بوده که بعد از ابوبکر بغدادي او ادعاي وکالت و بابيت نموده يعني بعد از مردن او کسيکه مدعي اين مقام بوده او است اگر چه دراول دعوي با ابوبکر معاصر بوده شيخ طوسي در کتاب غيبت روايت کرده از ابونصر هبه الله بن محمد بن احمد کاتب پسر خدتر ام کلثوم که او گفته که ابودلف در اول امرش وجوهات خمس جمع آوري مينمود زيرا که او شاگرد طايفه کرخيان بود و تربيت يافته ايشان و ايشان وجوهات خمس جمع آوري ميکردند اهدي از شيعه در اين باب بثلث ندارد و خود ابي دلف هم باين قائل دو و اقرار و اعتراف مينمود زيرا که ميگفتند که مرا شيخ صالح از مذهب ابي جعفر کرخ بمذهب صحيح يعني مذهب ابي بکر بغدادي برگردانيد و ديوانگيهاي
[ صفحه 49]
ابو دلف و حکايات فساد ادبش زياده از اين است که تذبير في المقام دخيل شمرده شود بهتر آنکه ذکر او را طول ندهيم انتهي بدانکه الراقي في درجات الجنان الي اعلي المراقي المرحوم المبرور و المولي محمود العراقي در کتاب دارالسلام خود بعد از اينکه اشخاصي را که مدعي نيابت کاذبه بوده اند در غيبت صغري و دار اوائل غيبت کبري عنوان نموده مذيل کرده است بيانات خود را بذکر سه طائفه که آنان نيز تصريحا و ياتلو بحامد آنها را بدليل و برهان باطل نموده لذا اين ناچيز خوشداشتم که بيانات آن مرحوم را بعيون عباراته تعميما للفائده و تيتيما للفائده و ايقاظا للانام و ارشاد اللعوام در حيز تحرير و ارقام در آوردم پس ميگويم که در کتاب مزبور فرموده اما طايفه اول که شيخيه اند و کثيرا ما تعبير از ايشان به رکنيه ميشود در از ايشان کساني هستند که خود را رکن چهارم دين و معرفت خود را از اصولدين و منکر خود را کافر و بي دين ميدانند و تعبير ازآن برکن رابع ميکند و ميگويند اصول دين چهار شود مانند انکاران سر اصل ديگر بلکه صريح کلام بعض آنست که انکار رکن بدتر باشد از انکار باقي ومرراد از اين رکن بنا بر آنکه از مجامع کلمات مقتصدين اين طايفه مستفاد ميشود کسي است که بمنزله سفراء در زمان غيبت صغري و مدعي اين مقام و مدعي سفارت و وکالت و بابيت امام باشد در غيبت کبري و از اين جهت باشد که طايفه از اين جماعت تعبير ازاين شخص بباب نموده اند و ديگران چون اين تعبير را بدبو و قريب بانکار ديدند تعبير از آنرا بايغارت تغيير داده برکن رابع بدل نمودند بلکه بعضي در جواب سئوال عوام از حقيقت اين رکن و مراد از آن يا در محافل عام فرادا عن الانکار تعبير از آن بمجتهد مينمايند غافل از آنکه کلمات ديگر ايشان که در کتابهاي خود نوشته اند ودر محافل اهل سر خود ميگويند منافي با آن ميباشد و غافل از آنکه معرفت مجتهد را از براي معرفت احکام ديگرانهم واجب ميدانند و اختصاص بايشان ندارد که آنرا از خصايص خود مي شمارند و غافل از آنکه معرفت مجتهد از اصول دين نباشد که منکران کافر باشد و ايشان رکن را کافر ميدانند و بعضي تعبير از اين رکن به نيابت خاص مينمايند بملاحظه اينکه بنص خاص امام منصوب شده و امام او رابخصوصه نايب و وکيل کرده مانند وکلاءدر زمان غيبت صغري نه مانند مجتهدين در زمان غيبت کبري که امام زمان بر وجه عموم در مکاتبت اسحق بن يعقوب چنانکه گذشت در حق ايشان ميفرمايد که اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجه الله عليهم يعني در اموريکه از براي شما حادث ميشود و درآنها محتاج بامام ميشويد چون دستتان بمن نميرسد در آن امور رجوع به راويان اخبار ما نمائيد زيرا که ايشان حجت من باشند بر شما و من حجت خدايم بر ايشان تا آخر حديث و شاهد بر اين مطلب که ايشان اين رکن را منصوب خاص از جانب امام ميدانند کلام سيد رشتي است که در جواب بعضي سئوالات از حالات شيخ احسائي که اول اين ارکان است بزعم ايشان و کلام خان کرماني است در هدايه الطالبين در همين ماده که ميگويد که شيخ مذکور شب پيغمبر راد در خواب بديدند که بايشان فرمودند که بايد بروي و علم خود را که ما بتو التفات فرموده ايم در ميان خلق اشکار کني که مذاهب باطله شيوع کوفه بايدان باطلهارا براندازي چون بيدار شد بسيار غمگين گرديد که بايد صبر بر معاشرت ارذال نمايند با خود خيال کردند که متوسل بامير المومنين ميشوم که اين خدمت را از عهده من بردارند و مرابر ياضت واگذارند بعد از توسل با بزرگوار در خواب فرمودند که آنچه برادرم فرموده اند از آن گريزي نيست و همچنين بهر يک از ائمه ملتجي شدند تا بصاحب الزمان عجل الله فرجه همين جواب فرمودند که بايد انفاذ امر پيغمبر بشود و اجازه باو عطا فرمودند بمهر همه ائمه کرامه تو ممضي و حکم تو نافذ برو و امر را بمردم برسان اين بود که آن بزرگوار صدمه منافقين را بر خود هموار کردند و در مقام اظهار برآمدند خان کرماني بعد از ذکر اين کلام که مطابق است باکلام سيد رشتي ميگويد که پس از آنکه شيخ بزرگوار دار فاني را وداع نمودندمعاندين چنين پنداشتند که نور خدا خواموش شد تا آنکه ديدند که نور خدا روز به روز در تزايد و تار حاملي از براي انعلم لدني پيدا شد باز بمقتضاي ولورد و العاد و الما نهوا عنه عنان اذيت را بجانب سيد جليل مصروف نمودندتا آخر آنچه در اين مقام ميگويد و اين سيد را هم بعد از آن شيخ رکن رابع ميدانند چنانکه مذکور شود و ظاهر اينکلام اين است که ايشانهم بالخصوص از جانب پيغمبر و ائمه و صاحب الامر و شيخ مذکور منصوب بوده بلکه در کلمات بسيار خود براي تصريح نموده از جمله عبارت عريضه است که در عرض اعتقادات خود بايشان نوشته است و آن اين است که بعد از ذکر ارکان اربعه که خدا و رسول و امام و رکن باشد که تغبير از آن بر نقيب ميکنند و اعتقاد خود را در مقام هر يک بيان مينمايد چنانکه حقير انعريضه را بتمامه در کتاب کفايه الراشدين که درجواب هدايه الطالبين ايشان نوشته ام نقل کرده ام ميگويد که از جمله مطالب آنکه اعتقاد من اين است که هر کس بميرد و نشناسد سابق بر خود راوان تابيرا که جاري ميشود همه فيضهائيکه قوام شخص بان ميباشد چه ايجادي باشد و چه شرعي پس نشناخته توحيد را و نه نبوت را و نه امامت را و کسيکه نشناسد اينکه ميان او و ميان ائمه ازشهرهاي ظاهر کسي هست موحد نيست و نه ملي و نه شيعي و نه موالي اگر چه در ظاهر شرع بان ناميده ميشود لکن در حقيقت يعني وقتيکه در قبر گذاشته شودو در برزخ بيذارد و در قيامت برخيزد باين نامها نام برده نشود بلکه در جمله نماز گذارندگان و زکوه دهندگان و روزنه دارندگان و حج کنندگان و جهاد روندگان هم محسوب نخواهد بود و قد منا الي ما عملوا من عمل محصلناه هباء منثورا و نميدانم اعمال را نجات دهنده مکر با ولايت او و اقرار بفضايل او يعني ارکان و قبول از عالمين علوم و راويان چنان ايشان مگرآنکه جاهل باشد يعني اقرار باين باب داشته باشد لکن شخص او را نشناسد که در اينحال از جمله مرجون لامر الله خواهد بود و اگر نعوذ بالله منکر باشد پس حال او مانند حال مبغضين علي در عصر پيغمبر ميباشد ان الله جامع المنافقين و الکافرين في جهنم جميعا و دليل اين مطلب آنست که همه فيض و خير و نور و کمال و مدد طيب جباري ميشود بر همان مرديکه مقدم است بر اوو باب او است بسوي خدا و باب خدا است بسوي او و او فواره قدر ميباشد پس هرکس که متوجه گردد بسوي او و استمداد نمايد زاو باينکه اقرار باو نمايد و
[ صفحه 50]
محبت او را داشته باشد سعيد وفايز خواهد بود و کسيکه توجه باو نکند و امداد از او ننمايد و بعثت باولئک يتقي و حاسر خواهد بود کائنا ما کان و بالظا جابلغ قرشي باشد يا حبشي و من بنده ايثم محمد کريم از تمام دنيامنقطع شده ام بطرف تو و قطع نموده ام بنده ها را و بريسمان اعتصام تو که بريدن و جدا شدن ندارد چنگ زده ام و زن و دختران خود را از براي تو ترک داده ام و شده ام مانند آنان که شاعردر حق ايشان گفته مشردون نفوا عن عقردارهم کانهم قد جنوا ما ليس نتقر بجهه تو از درها رانده ميشويم محذول ميشويم مطرود ميشويم کشته ميشويم و دشمني کرده ميشويم ما خون ميشويم صبرميکنيم يا با همه اينهاي التقاتي رواباشد و حال آنکه همه آنها را شما ميدانيد و تمامي بمحضر شما ميشود قصدان ندارم که بشما منت گذارم بلکه خود منت دارم لکن ميخواهم بذکر نعمتهاي شما را با خود بر سر التفات آورده باشم پس اگر با اينهمه منع فرمائيد بعد از خود معامله فرموده ايد و اگر قبول شود بفضل خود قبول فرموده ايد بدرستيکه من عرض ميکنم بشما اعتقاد خود را در حق شما و عمل و خدمه خود را پس اگر رد نمائيد بسوء قابليت من ميباشد و اگر قبول فرمائيد بحسن جود خود قبول فرموده ايد رواي بر من اگر رد نمائيدبعد از آنکه من اعتراف دارم که هر کس نشناسد اين امر را پس او گمراه باشد و آن اعنتقاديکه در حق شما دارم اينست که شيخ احمد قطب زمان خود بود بجهه تصريح پيغمبر در حق او که تو قطب هستي و معلوم است اينکه عقل وسط کل اعضاء ميباشد پس عقل قطب ميباشد واز قراريکه در عرايض سابقه عرض شده بود آن بزرگوار عقل ظاهر و بود عارف باو عاقل زيرا که العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان پس شيخ بزرگوار بود آن کسيکه باو عبادت رحمن و کتب جنان ميشد زيرا که او عقل بود و از قول خود آن بزرگوار که فرمود رسيده ام در طول بانچه سلمان بان رسيده ولکن علم او در عرض بيشتر از علم من است و نميدانم اين کلام را دراول امر خود فرمودند يا آنکه در آخر امر خود و دانستيم که سلمانهم در آخردرجه ايمان بوده که مافوق نداشته بلکه بجهت حديث لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لکفره با وجود کمال ايمان ابوذر دانسته ايم که شيخ بزرگوار عقول يعني قطب نقبار و وجه ايشان و ارکان و برزخ ميان ظاهر ارکان و باطن عقول بوده چنانکه سلمان چنين بوده پس بوده بمقاميکه هيچ شيعه بان نميرسد وايضا دانسته ايم که هر نامي بايد در خدمت و عنه خود باشد نه نيابت در امري خاص مانند اخذي و عطائي و غير هما و دانسته ايم نيز از روياي صافه شمااينکه شيخ ابي فرموده که ميخواهم مساوي نمايم تو را با خود چنانکه رسول خدا با علي کرد پس کرد آنچه فرمود و فرمود اللهم و ال من والاه وعاد من عاداه و دانستيم از جملگي کلام خود شما در بيداري اينکه شيخ امجد فرمود بفرزند خود شيخ علي که علي گماندارد که من بعد از من رجوع باو مينمايد و او برپا دارنده امر من ميباشد نه بلکه بفلان رجوع مينمايد وشما را نام برده و آن امري است که آن بزرگوار را بوده که امر نقابت و قطبيت بوده باشد و خود ديدم که امر بعد از او بشما برگرديد زيرا که ناطق بعلم او غير از شما کسي نبود و اگر چه ناطقون بسيارند ولکن کجا است نطق آنها و شما و استفاده ننمود قطعا کسي از شيخ غير شما و هر کس از علوم او فرا گرفت بعد از او از شما فرا گرفت پس شما نايب ايشان ميباشيد بنص جلي ايشان و چون نايب در حد منور عنه باشد پس ميباشد آنکسيکه باو رحمن عبادت کرده ميشود و چنان باو کسب ميشود پس توئي بار الله و سبيل الله الذي لا يوتي الا منک چنانکه در خواب خود از شما شنيدم والي الان مدت سه سال بلکه زياده ميشود که تو را وقت دعا و نماز پيش روي خود قرار ميدهم ومقدم ميدارم در جلو حاجات و از ادات خود در همه حالات و امور و في الدعاءاللهم اني اتوجه اليک بمحمد و آل محمد و اقد بهم بين يدي صلواتي و اتقرب بهم اليک و در حديث است که بگواللهم صل علي محمد و آل محمد و نکو اهلبيت محمد تا شيعه داخل شود و در فقه رضوي آمده که وقتيکه ميخواهي ابتداء بنماز نمائي يکي از ائمه را پيش خود قرار بده پس من در جميع حالات تو را پيش روي خود ميگيرم و عبادت ميکنم و عمل ميکنم بان تفصيل که ذکر کردم و اعتقاد دارم که کسيکه باينطور نماز نکند بقبله نماز نکرده بلکه پشت بقبله و مبدا خود و فوراه قدر خود نموده و فيض باو نميرسد و اوتاريک ميباشد و دانسته ام که حقيت جميع علوم و نقطع علم معرفت شيخ وقت است و اصل عمل و حقيقت عمل و روح عمل حسد شيخ است زيرا که کسيکه شناخت شيخ را شناخت خدا و رسول و امام و اسماء و صفات ايشان را و کسيکه دوست دارد او را عمل حقيقي را ادا کرده و در حديث است که هل الايمان الا الحب و البغض و حب علي حسنته لا تضر معها سيئه و من احبه عمل مما يرضيه و اجتنبت ما يسخطه پس هر کس که اين دو را ندارد نه علم دارد و نه عمل و اعتقادم اينست که مرا در ازرب درايه شريفه ذکر ربک في نفسک همين شيخ است تا آنکه ميگويد زحمت زياد نميدهم شمارا محمدلا ما في الديار رسواه لا بس مغفر و هو الحمي و الحي و الفلوات هذا اعتقادي فيک قدا بديته فلينقل الواشون اوظيتمعوا و لکن بتو اظهار کردم و از غير تو پنهان داشته ام مگريک نفر از اصدقاي خود و دو نفر ديگر که فصوفي بودند و قبول اين امر را نمينمودند مگر باطلاع ايشان از اين عتقاد پس عنان را از براي آنها سست کردم في الجمله قبول کردند و داخل شدند و از غير اين سه نفر مخفي داشته ام و چون عرض بشما هم واجب بود عرض شد و از جمله مطالب آنه با اين امر عظيمي که اعتقاد بان ندارم و عمل بان مينمايم در نفس خود ترقي و صفائي نميبينم و شيطان دست از من برنميداردو اذيت و وسوسه ميکند در سينه و دل من و مرا از سلوک باز داشته اگر دو روزي واگذارد ايامي نميگذارد اگر چه ميدانم ضرر بمن نمي رساند ليکن گاه گاه از شدت اذيت نزديک ميشود که جانم بيرون رود و سبب اين نيست مگر آن که سلوک و عمل من بدون اذن و نص از شما واقع بي شود تا آنکه ميگويد پس اميد من از شما اينست که مرا معالجه فرمائيد و از حزب خود گردانيد زيرا که من منقطع بسوي شما ميباشم و اسير شمايم الهي لئن حيبتي او طرد تني فمن ذالذي ارجوا و من ذا الشفع يعني اي خداي من اگر مرا محروم نمائي يا نکه براي پس مکه اميدوار شوم و چه کس را شفيع خود قرار دهم بسوي طايفه زيديه بروم بسوي جبريه بروم يا بسوي قدريه بروم يا آنان که بوحدت وجود قائلند ورفته اند بمذهب نصاري يا آنانکه بمذهب يهود رفته اند و ميگويند الله مغلوله يعني دست خدا بسته است يا آنکه عمل براي و استحان مينمايد و بمذهب
[ صفحه 51]
سفيان رفته اند با آنکه بجانب صوفيه بروم اي قاي من من مريض محتاجم و بر در خانه تو آمده ام و جناب تو را قصد نموده ام و بباب تو پناه آورده ام پس اگر عاصي باشم توئي کاظم و اگر لئيم باشم توئي کريم عفوک عفوک اللهم اليک المشتکي و انت المستعان و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم و از جمله مطالبيکه عرض شد اينست که بسياري از اهل بلد ما اراده دارند از من ترقي وتصفيه و تکميل را و من هر يک را جواب سر بسته ميدهم تا چه وقت با ايشان درطفره باشم و چگونه محتاج محتاج راغني کند با آنکه از من بعلوم خياليه قناعت ندارند بلکه از من توقع عللم سلوک و مقامات کشف دارند و کجا است از براي من اين مقام با آنکه ضعيفه را از ايشانم و بيشتر اصحاب ما صوفيه بوده اند که من از طريقه صوفيه صرفشان نموده ام باينطريقه و در طريقه ود ربعض چيزها ميديده اند و ميترسم که اگر در اين طريقه ترقي نفاني نبينند برگردند و متحير بمانندزيرا که علوم رسمي و قال را طالب نبودند و خالزا دوست ميداشتند و شوق سلوک و مجاهدت و مشاهده داشته اند پس درباره ايشان بچه امر مينمايند خود هم محتاج بانچه ايشان بان حاجت دارندزيرا که فائده در اين علوم نديده ام تا آنکه ميگويند و دانسته ام از تو اينکه سلوک فائده ندارد مگر بشيخ ضعيف و رفيق سالک و من برادري که با او سالک شوم ندارم و توهم بفرياد نميرسي و الله که از ديار و خانه خودبيرون شده ام و سرگردان مانده ام باوري ندارم پس فرياد رس من توئي ايخدائي من دوستان بيکديگر رسيدند و طالبان مقصود خود واصل شدند تو هم بياشامان ما را شربتي که غم ما را زايل نمايد و براه راست برساند نميدانم وقتيکه مرا در گذشتند از مسئله وجود و ماهيت سئوال کنند يا ازهيولي و صورت و يا انکراز ايمان و يقين و حب خدا و حب رسول و حب امام وشيخ و عمل صالح چه ميکنم باين علوم با آنکه شيطان بسته است مرا به بندهاي خود نميبينم فائده در اين علوم لو کان في العلم من غير التقي شرفا لکان اشرف کل الناس ابليس پس اي کسيکه ما را از ديار خود بيرون آورده و در بيابانها سرگردان کرده بسايه تو پناه آورده ايم رحم کن مرا اي آن که در کشتي نوح ساکن بوده اين پاره از وصف حالات من است پس اگر رحم کني بفصل و کرم خود کرده و اگر خذلان نمائي باستحقاق من شده الهي عبدک العاصي اتاکا مقرا بالذنوب و قدد عاکا تا آنکه ميگويد و از جمله مطالبيکه واجب است عرض آن اينست که خدا بر پيغمبر خود فرمود انک ميت و انهم ميتون هر نفسي مرگ را خواهد چشيد پيغمبر از اين عالم رحلت کرد و امامان رفتند و شيعيان رفتند و اين امر لابد خواهد شد پس اگر از براي توحداثه دست دهد ولي امر تو بعد از توکه خواهد بود و بدرستيکه من اعتقاد دارم که هر کسيکه شيخ زمان را شناخته امام را شناخته مات ميته الجاهليه و لابد بايد هر شيخي نايب خود را معين کند يا آنکه خود را شيخ بعد از آنکه صدق و معلوم شود اظهار نمايد و خدا بر ما منت گذاشته بانکه تو را شناخته ايم بسبب اثار بطوريکه اگر جايز بود پيغمبري بعد از پيغمبر ما و تو ادعا مينمودي طلب معجزه از تو نمينموديم بلکه و الله با اينحا لهم اکرا دعا نبوت بلکه اعظم و اعظم نمائي قبول مينمايم و تصدق ميکنم بدون معجزه چنانکه سابقا نوشتم زيرا که خدا صدق تو را ظاهر نموده و امر تو را اصلاح کرده پس اميدوارم از تو آنکه نصن بفرمائيد بنايب خود و آن شخصيکه بعداز شما خواهد بود انشاء الله نباشم مانند مردگان زمان جاهليت و بوده باشم بفضل وجود تو عارف برب خود و خداي خود و اسئلک بجاه شيخک و وجه الله الاکرم عندک ان لا المحيبني و انا عبدک و اکرام مينمائي مرا بکتمان آنرا فاش نمينمايم و من منتظر امر و نهي تو هستم و اينحاجت من است پس دعاي مرا مستجاب فرما فانک واسع کريم و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين و النقباء الاکرمين و النجباء الفاضين کتبه عبدک الايثم محمد کريم راجبا للجواب والي الله الماب و السلم عليکم و رحمه الله و برکاته تمام شد آنچه مقصود بود از مضمون عريضه خان کرماني در بيان مراداز رکن رابع و شخص آن و دانسته شد که مراد ايشان از آن کسي باشد که منصوب بالخصوص از جانب امام و نايب او باشدکه در جميع امور ايجاب و شرعي چنانکه امام را ميدانند و ميگويند که جميع کارهاي خدا بدست امام جاري ميشود و از اينجهت اميرالمومنين را يدالله گويند و مراد او انکاري که گذشت که گفت بکجا بروم بسوي آنها که بمقاله يهود رفته اند و ميگويند که يدالله مغلوله تعريض و کشاني بود که اين مقاله را ندارند که دستهاي اميرالمومنين باز است و بکارهاي خدا در از خلق ميکند و روزي ميدهد و اينکلام را از استاد و خداي خود سيد رشتي اخذ کرده که باين امر است لال ميکند بر اين مطلب و برادان از شيخ ونقيب هم که گفته رکن را خواسته زيرا که در اول از آن بباب تعبير ميکردند چنانکه در زمان غيبت صغري و اوايل کبير چنين بود و مراد طايفه با سرهم همين بوده بعد هم نايب و نقيب و قطب و شيخ و رکن تعبير کردند و دانسته شدکه جميع فيوضات الهيه را از خدا برسول و از رسول بامام و از امام برکن و از رکن بر ساير خلق جاري ميدانند زيرا که ديدي که از او تعبيربفواره قدر و باب فيض و غيران نمود بلکه او را عالم بضماير و سراير و جميع ما في الکون ميدانند زيرا که ديدي که بسيد رشتي خطابکرد که کارهاي ترا تو ميبيني و حاضر بودي بلکه او را خدا ميدانند چنانکه ديدي که مکر او را خدا خطاب نمود و الهي الهي سرود و بصفات خدائي او را ستود و بلاحول و لا قوه الا بالله در حق او غنود و سبب اين آنست که مطلبي سابق براين در مطالب همين عريضه ميگويد که محصل آن اين است که بايد عابد و معبود در صقع واحد باشند و با يکديگرمناسب و چون پيغمبر با خدا مناسب دارد او معبود پيغمبر است نه ساير خلق و چون امام با پيغمبر مناسبت دارد پيغمبر معبود امام است و همچنين امام معبود رکن است و رکن معبود سايرخلق پس هر عابدي بايد بمعبود خود توجه کند والا عبادت نکرد پس هر معبودي خداي عابد خود باشد زيرا که جميع فيوضات وجودي و شرعي از او باو ميرسد پس شکر او واجب باشد زيرا که او است منعم و عبادت او لازم باشد زيرا که او است خدا اينست که گفت الي الحال سه سال و زياده است که تو را عبادت ميکنم و در عبادت سابق خود ميگويد که اين مطلب منافات با اينکه خداي پيغمبر را هم خداي همه بخوانم ومعبود هم بدانيم ندارد چنانکه کعبه قبله اهل مسجدالحرام و مسجد قبله اهل مکه و مکه قبله اهل حرم و حرم قبله اهل عالم ميباشند و مع ذلک کعبه را قبله اهل عالم ميگويند زيرا که عبادت توجه ايشان بسمت حرم توجه و عبادت بسمت کعبه هم باشد و دانتسه شد که شيخ احسائي را که رکن رابع دانست از جانب امام بالخصوص منصوب دانست زيرا که گفت پيغمبر و ائمه باو گفتند که برو علم خود را ظاهر کن و باطل را بردار و همچنين سيد دشتي
[ صفحه 52]
را از جانب شيخ منصوب دانست لهذا از او خواهش نمود که رکن رابع بعد از خود را تعيين کند و اگر حاجت تعيين نبود چرا اينقدر اصرار مينمود و دانسته شد که منکر اين رکن را کافر ميدانند چنانکه مکر ربان تصريح نمود و تعيين او را از براي آن خواست که نميرد برمتيه جاهليت بلکه از کلامش که بسيد رشتي خطاب کرد که ايکسيکه درکشتي نوح بوده ظاهر شد اينکه اين رکن با همه پيغمبران بوده است زيرا که مراد از اين کشتي نوح اهلبيت پيغمبر نيست که عريضه دانسته شد که اول ايشان شيخ احسائي بوده و دويم ايشان سيد رشتي چنانکه در رساله هدايه الصبيان که بجهت تمرين کودکان نوشته اند که بر عقايد باطله پدران و مادران خود که اين رکن را نشناختند وبرميته جاهليت مردند نشو و نما ننمايند نوشته اند ميگويد که بدانيد که خدا در زمان غيبت امام باز مردم را بيحاکم نميگذارد و زمين را بي پادشاه نگذارده و نخواهد گذارد پس کسي را در هر عصري بايد در ميان خلق بگذارد تا آنکه ميگويد آن جماعت که حاکم خدايند در ميان خلق دو گ روهند يک گروه رانقبا ميگويند و ايشان صاحبان حکم و سلطنت ميباشند و باذن خدا هيچ چيز از فرمان ايشان بيرون نيست و صاحبان تصرف در ملکند و ايشان پيشکاران امام ميباشند و گروه ديگر را نجبائي مي گويند که ايشان صاحبان حکم و سلطنت نيستند لکن صاحبان علوم ائمه اند و ايندو گروه پيشوايان خلق ميباشند و در دنيا و آخرت در دنيا حکام و معلمانند و در آخرت وزراء ميباشند و بر دست ايشان نجات مييابندمومنان و هلاک ميشوند کافران و ايشان ببهشت ميروند و هر کس را صلاح دانند بجهنم ميبرند و بايد دانست که امر اين رکن از دين سابق بر اين زمان از جور ظالمين مخفي بود لکن علم ايشان در ميان بود بقدر تمام شدن حجه خدا تا در اين زمانها که خداوند عالم مصلحت رااظهار اين امر دانست و اول ظاهر شدن امر اين رکن يعني رکن چهارم بواسطه جناب شيخ احمد پسر شيخ زين الدين احسائي بود پس آن بزرگوار بحول و قوه خداوند امر اين رکن را اظهار کرد در عالم وحجت خدا از اتمام کرد جزاء الله عن الاسلام خير جزاء المحسنين و بعد از آن ظاهر کننده امرجناب سيد کاظم پسر سيد قاسم رشتي بوداجل الله شئانه و انار برهانه پس ايندو بزرگوار بحول و قوه خداوند احکام دين را در همه عالم پهن کردند بطوريکه شهري نماند مگر مکه علم و معرفت ايشان بانجا رسيد و بندگان بواسطه ايندو بزرگوار آزمايش شدند و هر کس حکم و علم ايشان را قبول کرد نجات يافت و هر کس قبول نکرد گمراه شد و بايد دانست که خداوند عالم بعد از ايشان زمين را خالي نگذارده و نخواهد گذاشت تا ظهور امام و واجبست دوستي ايشان و دوستي پيروان ايشان و دشمني دشمنان ايشان و هر کس دشمني ايشان را بورزد ناصب و از دين خدا خارج شده و کافر است و دشمني کافر واجب است و هکذا هر کس با دوستان ايشان عداوت کند و بداند که ايشان هم تاج ايندو بزرگوارند آنهم ناصب و کافر شده است تمام شد و دانسته گرديداز اين کلام هم آنکه مراد از رکن کسي است که منکر او کافر است و او را نقيب هم ميگويند چنانکه در کلام سابق بر او شيخ و باب هم اطلاق کرده و دانسته شد که شخص آنهم شيخ احمد احسائي و سيد رشتي بوده و بعد از ايشانهم خان کرماني است اگر چه نام خود را ادب کرده و نبرده لکن از آنکه گفته که زمين خالي نميماند و معرفت او را هم واجب دانسته و اتباع هم اعتقاد به رکنيت ايشان را دارند و بسوي ايشان نماز ميگذارند دانسته ميشود که خود ايشان ثالث شيخين باشندو در اين تعمير و الغاز متابعت شيخ ورکن خود سيد رشتي را نموده زيرا که او هم در رساله حجه البالغه در مقام بيان اين رکن بعد از آنکه ذکر صفائي از براي او مينمايد که انصافت را منحصر در ذات خود ميداند و بعد از آنکه متمثل باين شعر ميشود که خليلي قطاع الفيافي الي الحمي کثير و اما الواصلون قليل ميگويد پس وقتيکه يافتي در شخصي آنچه ذکر نموديم پس بدانکه همچو کسي باب امام است و مرجع خواص و عوام تا آنکه ميگويد پس بتحقيق که ذکر کردم حقيقت حال را و زياده از اين تصريح نميکنم و نميتوانم کرد و اگر اشتباهي باقي بماند از براي شخص زيرک عاقل نميماندو زياده از اين نتوان گفت ان ليس کلما يعلم يقال و لا کل ما يقال حان وقته و لا کلما حان وقته حضر اهله و اگر پيش از اين زمان بود اين کلام راهم نميگفتم و تکلم بان نمينمودم و اظهار مقصود نميکردم و لکن لکل اجل کتاب پس چنگ بزنيد در زمان حيرت و غيبت بانکسيکه داراي اين علامات مذکوره باشد اگر نايب عام امام را ميخواهيد يعني کسيکه در همه امور نيابت امام را داشته باشد و اگر نايب او در خصوص مسائل فقهيه را ميخواهيد پس رجوع بکسي کنيد که داراي شرايط اجتهاد باشد تمام شد و از اينکلام دانسته شد که اطلاق نايب عام هم بر رکن مينمايند زيرا که نايب امام است در همه امور شرعي و ايجادي باعتقاد ايشان نه در خصوص علم فقر چنانکه دانسته شد که خان کرماني از نايب عام تعبير به نقيب کرد و از نايب خاص نجيب و دانسته شد که مراد سيد رشتي هم از اين نايب عام رکن رابع باشد گهو را ايشان است چنانکه خان کرماني تصريح بان نمود و پس مراد خان هم خودايشان باشد و سيد رشتي در اين مقام اگر چه زياده بر اينکه رکن نايب امام است در همه امور نگفته و حکم منکران را بيان نکرده لکن در مقام ديگر از رساله حجه البالغه بعد از ذکر مقدمات چند ميگويد انکار باب انکار امام است و انکار امام انکار پيغمبر است و انکار پيغمبر انکار خدا ميباشد و انکار خدا کفر است و منکر باب من حيث گونه بابا خارج از مذهب اسلام و مخلددر آتش جهنم است علي الدوام تا آنکه ميگويد منکر اين باب مخلد است در جهنم خلود اسر مديا بلکه خان کرماني در کتاب ارشاد العوام خود ميگويد که انکار پيغمبر باعث کفر ميشود و بدتر از انکار خدا باشد و انکار امام کفر و بدتر است از انکار پيغمبر و انکار اين رکن بدتر است از انکار و امام و باعث کفر باشد پس اين فريز بصراحت اينکلمات نظر کن و گول اينکه خان کرماني در هدايه الطالبين ميگويد مراد ما از رکن رابع مجتهد است و در محافل عام هم خود يا اتباع ايشان باين معتذر ميشوند مخور زيرا که حقيرخداوند را شاهد ميگيرم که در اين باب غرضي غير از اداء تکليف و ارشاد بندگان خدا ندارم و از روي تعصب مانند بعضي سخن نميگويم و اجتماع بندگان خدا را بر کلمه حق بر اعتبارات و دنيويه مقدم ميدارم و از ذکر اين کلمات بلکه تاليف اين کتاب غرضي غير از اعلان کلمه اسلام ندرام لهذا پاره از کلمات اين طايفه را از براي تو ذکر نمودم و ماخذ انها را هم بيان کردم که خود رجوع نمائي و به بيني که دروغ و افتراء برايشان نگفته ام
[ صفحه 53]
لباب اعتقادات اين طايفه را در کتاب کفايه الراشدين که جواب است از کتاب هدايه الطالبين خان کرماني ذکر کرده ام هر که خواهد رجوع نمايد و خلاصه همله آنها آنست که اين طايفه معراج و معاد را با حسد هو رقليائي ميدانند وميگويند که آن جسد از عنصر فوق فلک خلو شده و داخل ميباشد در اين مسجد عنصري که از زير افلاک و عنصر اربعه خلق شده مانند داخل بودن کره در ماست و روغن در شير و بر آن جسد مرض و نقصان و زياده عارض نشود و محصل اين کلام عند التامل همان روح انساني است بنابر مقاله کسانيکه رو حرام مجسم ميدانند نه مجرد پس مرجع اين مذهب بمذهب کساني باشد که معراج و معاد راروحاني دانند و اين خلاف ضرورت پنيه و نصوص کتابيه باشد که در جواب سئوال ابراهيم که عرض کرد رب اربي کيف يحيي الموتي يعني خدايا بمن همانکه مردها را در قيامت چگونه زنده ميکني فرمود فخذ اربعه من الطيرتا آخر آيه يعني بگير چهار مرغ مختلف را و در هاون همه را داخل کن و بکوب و چهار قسمت کن و هر قسمتي را در کوهي بينداز بعداز آن مرغها را بخوان تا آنکه اعضاء آنها خورده خورده بيايند و درست شوندو هم چنين در جواب غير که گذرش بر مردگان قريه افتاد و از روي تعجب گفت اني يحيي هذه الله بعد موتها يعني ازکجا خدا اينها را زنده کند بعد از مردن او را تا صد سال ميرانيد و الاغ او را پوسانيد پس او را زنده کرد و فرمود که درنگ تو در خواب يا مردن چقدر شد گفت يکروز يا آنکه بعض روز فرمود بلکه صد سال باشد پس نظر بالاغ خود کن ببين چگونه استخوانهاي پوسيده آنرا درست ميکنيم و گوشت ميپوشانيم وهمرحنين در جواب کفار قريش که گفتند من يحيي العظام و هي رميم يعني که زنده کند استخوانهاي پوسيده را فرمودقل يحييها الذي انشااها اول مره يعني بگو در جواب آنها استخوانها را کسي زنده کند که در روز اول آنها را درست کرده و بالجمله در جواب هيچيک از اينها نفرمود که حشر با جسد هو رقليائي باشد و آن نپوسد و عيب نکند و همچنين اين طايفه جميع کارهاي خدا را از خلق کردن و رزقدادن و غير آن بمابشرت امام ميدانند و امام را علت فاعلي خلق بکله علت مادي و صوري و غائي ميدانند چنانکه در کفايه الراشدين کلمات ايشان نقل شده است و از عبارات گذشته در اين کتابهم دانسته شد که جميع امور را راجع بامام ميدانند و شيخ احسائي در شرح الزياره و سيد رشتي در حجه البالغه تصريح باين دارند بلکه دانسته شد که اين کلام را در حق رکن رابع هم ميگويند زيرا که بايد نايب عام که رکن باشد از سنخ منسوب عنه باشد بلکه خداي زيردستان در همه صفات خدائي او باشد اما طايفه دويم که بابيه اند پس واضح و آشکار شده بر عامه خلق ترکيد عليمحمد شيرازي معروف بباب که طايفه بابيه منسوب باو ميباشند و از تللامذه سيد رشتي بود بعد از وفات ايشان اين مقام را ادعا نمود و در تاريخ هزار و دويست و شصت و يک طلوع نمود و جمعي از شاگردهاي سيد رشتي بعد از وفات او يک اربعين باميد رجعت بر سر قبر او معتکف بودندبعد از آنکه از رجعت ايشان مايوس شدند بسمت شيراز عنان رهانيدند تا آنکه خر و جکرده فته نيريزد بسردار سيد يحيي پسر سيد جعفر کشفي برپا کردند بعد از آن فتنه مازندران و قلعه طبرسي را بسرداري ملا حسين بشروئي و غير او مشتعل نمودند بعد ازآن فتنه زنجان را بسرداري ملا محمد علي زنجاني برافروختند و در اين فتنه ها خلق کثير را سبب قتل شدند و مردمان بزرگ را کشتند تا آنکه در تاريخ شصت و نه تقريبا او را بدار کشيدند علي زنجاني برافروختند و در اين فتنه ها خلق کثير را سبب قتل شدند و مردمان بزرگ را کشتند تا آنکه در تاريخ شصت و نه تقريبا او را بدارکشيدند و هنوز اثر آن فتنه خاموش نگرديده است و بالجمله تفصيل اين وقايع در اين دفتر نشايد و جواب اين کلمات و اعتقادات بر کسي پوشيده نماند و ضرورت دين و مذهب در دفع هر يک کفايت نمايد و اگر اين امور در ذهن عقلاء داخل ميشد و خلاف ضروري عوام و نسوان نبود آنها را خود ايشان کتمان نمينمودند و اينقدر و اصرار درترک اظهار نميکردند و مجمل جواب از کلام در رکن رابع و باب اينست که عمده دليل بر وجود اين رکن را از قواريکه در کتاب ارشاد ذکر ميکند اينست که امام غايب مثل پيغمبر مرده باشد و چنانکه پيغمبر مرده در اتمام حجت کافي نباشد و وجود امام واجب باشد هکذا امام غايب کافي نباشد و وجود اين رکن لازم باشد و جواب اين کلام اينست که دليلي بر وجوب وجود اين رکن يا عقل است از قاعده وجوب لطف و غير آن از اوله اصاله و وجوب اتمام حجت يا آنکه شرع است اگر عقل باشد پس آن اقتضا کنداو را در جميع زمان غيبت پس چرا از اول زمان غيبت کبري تا زمان شيخ احسائي نبود چنانکه در رساله هدايه الصبيان و غيران بان اعتراف نمود و چرا بعد از آنکه سيد رشتي يا خان کرماني اين دار فاني را وداع نمودند ديگر کسي اين ادعا را نکرد و خود را ظاهر ننمود و خداوند خلاف اين حکمت کرد و دنباله ايشان راقطع فرمود و اينکه اگر اين دليل تمام باشد اقتضاي آن کند که خود رکن ظاهر شود پس وجود علم کافي نخواهد بود زيرا که رکن غايب هم حکم امام غياب دارد و ظهور رکن خاصي در اين حال واجب شود و با ظهور آن وجود رکن رابع عثبت و مهمل خواهد بود بعلاوه اينکه مبناي اين کلام بر آنست که مخالفين گفته اند چنانکه در مقدمه کتاب گذشت که وجود امام غايب عبث و مهمل باشد پس قائل باين مقاله از مذهب شيعه خارج و بر خلاف مذهب باشد و جواب از اين شبهه سابقا مذکور گرديد و اگر دليل آن شرع باشد پس دانسته شد از صريح توقيع رفيع که بدست شيخ جليل علي بن محمد سمري باتفاق شيعه بيرون آمد که مدعي با بيت بعد از او تا زمان خروج سفياني و ظهور و صحيه اسماني دروغگو و افترا گوينده باشد پس با مقتضاي اين توقيع رفيع مکلف هستيم باينکه مدعي اين مقام را در مثل اين زمان تکذيب کنيم و افترا گوينده دانيم بلکه از لعن و سب و تبري از اوهم باک نداشته باشيم بهر اسم و لقب خود را خواند و داند زيرا که حکم بر معني وارد باشد و اختلاف الفاظ را درآن خيلي نباشد و با معتقد اين مقام کلام داريم و بخصوص اشخاصهم کاري نداريم مادام که ابراز اين اعتقاد درحق او نشود و زياده از اينهم طول کلام لازم نباشد قد تبين الرشد من الفي فمن شافليومن و من شاء فليکفر ولا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم اما طايفه سيم که صوفيه اند اگر چه ادعاي با بيت امام را ندارند و دعواي وکالت و سفارت نمينمايد و اختصاص بزمان غيبت کبري بلکه غيبت صغري هم ندارند بلکه در زمان ظهور و حضور ائمه هم بوده اند لکن از اينجهت که خود را در مقابل امام انداخته اندو بر خلاف مذهب و طريقت امام بوده و ميباشند با مدعيان وکالت بر وجه دروغ شريک شده اند لهذا اشاره اجمالي در باب ايشان
[ صفحه 54]
بجهت ارشاد عوام و استخلاص ايشان از اين دام لازم آمد پس ميگويم و من الله الاستعانه که پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله در وصيت ابوذر رحمه الله ميفرمايد که يا آباذر يکون في اخر الزمان قوم يلبسون للصوف في صيفهم و شتائهم يرون ان لهم الفضل بذلک علي غيرهم اولئک بلعنهم ملائکه السموات الارض يا اباذر و الا اخبرک باهل الجنه قلت بلي يا رسول الله قال کل اشعث اغبرذي صمرين لا يعتابه و اقسم علي الله لا بر يعني اي ابوذر در آخر زمان جماعتي خواهند بود که لباس پشم پوشند در زمستان و تابستان و کمال کنند که ايشان را بسبب اين پشم پوشيدن فضل و زيادتي بر ديگرانست اين کروه را لعنت ميکنند ملائکه آسمانها و زمينهاي اي ابوذر تو را خبر دهم باهل بهشت ابوذر گفت که گفتم بلي يا رسول الله فرمود هر ژوليده موئي و گرد آلوده که دو جامه کهنه پوشيده باشد و مردم او را حقيرشمارند و اعتنا بشان او نکنند و اگر بر خدا قسم دهد در امري خدا قسم او را البته قبول فرمايد و حاجتش را رد ننمايد علامه مجلسي عليه الرحمه بعد از ذکر اين فقره از وصيت مذکوره در کتاب عين الحيوه ميفرمايد بدانکه چون حضرت رسول بوحي الهي بر جميع علوم آينده و رموز غيبيه مطلع بودند و قبل از اين فقره وصيت مدح تواضع و شکستکي و پشم پوشني فرمودند و ميدانستند که جمعي از اصحاب بدعه و ضلالت بعد از آن حضرت بيايند که در اين لباس بتذوير و مکر مردم را فريب دهند لهذامتصل بر آن فرمودند که جماعتي بهم خواهد رسيد که علامه ايشان اينست که بچنين لباسي ممتاز خواهند بود آن گروه معلونند تا مردم فريب ايشان نخورند و غير فرقه ضاله مبتدعه صوفيه ديگر کسي اين علامت را ندارد و اين يکي از معجزات عظيمه حضرت رسالت پناهي است که از وجود بشان داده اند و سخن را در مذمت ايشان مقرون باعجازفرموده اند که کسيرا شبهه در حقيقت در اين کلام معجز نظام نماند و هر که با وجود اين آيه تيبه انکار نمايد بلعنت خدا و نفرين رسول گرفتار شود وآنچه آن حضرت فرموده اند از پشم پوشي منشا لعن ايشان همين نيست بلکه آن جناب بوحي الهي ميدانسته اند که ايشان شرع آن حضرت را باطل خواهند کرد و در عقايد بکفر وزند قائل خواهند شد و در اعمال ترک عبادات الهي به مخترعات بدعتهاي خود عمل نموده مردم را از عبادت باز خواهند داشت لعنت ايشان فرموده و اين هيئت ولباس را از براي ايشان علامتي بيان فرموده که بان شناخته شوند پس اي عزيز اگر عصابه عصيبيت از ديده بصيرت برداري و بحيثم انصاف نظر نمائي همين فقره که در همين حديث شريف وارد است تو را کافي باشد در ظهور بطلان طريقه اين طايفه مبتدعه صوفيه با قطع نظر از احاديث بسيار که وارد از ائمه اطهار شده و صريحا و ضمنا دلالت بر بطلان عمال و اطوار و قدح و ذم اکابر و مشايخ ايشان نمايد و از آنکه اکثر قدماء و متاخرين علماي شيعه رضوان الله عليهم مذمت ايشان کرده اند و بسياري بر رد ايشان کتاب نوشته اند مانند علي بن بابويه که جسد پاک او را بعد از هزار سال مردمان بزرگ در زمين ري مشاهده کردند و آنرا تازه و بدون نقص ديدند و نامها بحضرت صاحب الامر مينوشته و جواب بااو ميرسيده ومانند فرزند سعادتمندش شيخ مفيد که عماد و ستون مذهب شيعه بوده و اکثر محدثين و فضلاي نامدار مثل سيد مرتضي علم الهدي و شيخ طوسي و غير هما از شاگردان او بوده اند و ازاو استفاده نمودند و حضرت صاحب الامر در توقيع رفيع او رامدح فرمودند و برادر خطاب نمودند و کتابي مبسوط بر رد اين طايفه مرقوم نموده اند و مانند شيخ طوسي که شيخ طايفه شيعه و بزرگ ايشان بوده و اکثر احاديث شيعه باو منسوب است و مانند علامه حلي که در علم و فضل مشهور آفاق بوده و مانند شيخ علي در کتاب مطاعن مجرميه و فرزند او شيخ حسن در کتاب عمده الائقال و شيخ عاليقدر جعفر بن محمد دو ريستي در کتاب اعتقاد و ابن حمزه در چند کتاب و علم الهدي سيد مرتضي در چند کتاب زبده العلماء و المتورعين مولانا احمد اردبيلي در کتاب حديقه الشيعه وعلامه مجلسي در رساله اعتقادات خود وجمله از کتب فارسيه و عربيه و غير ايشان از فضلاي شيعه شکر الله مساعيهم الجميله و بالجمله ذکر سخنان اين علماي عاليشان و اخباريکه در اين باب روايت کرده اند باعث طول کلام و خارج از وضع کتاب و محتاج بکتابي عليحده باشد علامه مجلسي بعد از ذکر جمله از اين کلمات ميفرمايد پس اي عزيز اگر اعتقاد بروز جزا داري آن روز حجت خود را درست کن که فردا چون حجت از تو طلبند جواب شافي و عذر کافي داشته باشي نميدانم بعد از وروداحاديث صحيحه از اهلبيت رسالت و شهادت اين جماعت بزرگوار از علماي شيعه و امت بر بطلان اين طريقه و ضلالت اين طايفه در متابعت ايشان چه عذرخواهي آورد در محضر خداوند سبحان آيا خواهي گفت که متابعت حسن بصري کردم که چند خبر در لعن او وارد شده آيا متابعت سفيان ثوري کرده که با امام تو حضرت صادق عليه السلام دشمني ميکرد و پيوسته معارض آن حضرت بود چنانکه بعض حالات او را خواهي شنيد انشاء الله آيا متابعت غزالي را عذر خودخواهي نمود که بيقين ناصبي بوده ودر کتابهاي خود گويد که بهمان معني که مرتضي علي امام است منهم امام و گويد هر کس يزيد را لعنت کند گناهکاراست و در لعن ورد شيعه کتابها نوشته مثل کتاب النقذ من الضلال و غير ان يا آنکه متابعت برادرش احمد غزالي راحجت خواهي کرد که ميگويد که شيطان ازاکابر اولياء ميباشد يا آنکه ملاي روم را شفيع خواهي کرد که ميگويد که ابن ملجم را اميرالمومنين شفاعت خواهد کرد و ببهشت خواهد برد و باو فرمود که تو گناهي نکرده چنين مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودي وباو فرمود غم مخور جانا شفيع تو منم مالک روحم نه مملوک تنم و ميگويد چونکه بي رنگي اسير رنگ شد موسي با موسي در جنگ شد چون به بيرنگي رسي کان داشتي موسي و فرعون دارند آشتي بلکه نيست در هيچ صفحه از صفحات مشنوي مگر آنکه اشعار بجبر يا وحدت وجود يا سقوط عبادت يا غيران از اعتقادات فاسده دارد چنانکه پيروان او را قبول و در ميان ايشان معروف و مشهور است و سازوني و دف را عبادت دانند يا آنکه بمحيي الدين اعرابي پناه بري که ميگويد که جمعي از اولياء الله هستند که از فضيان را بصورت خوک مي بينند و ميگويد که بمعراج که رفتم مرتبه علي را از مرتبه ابوبکر و عثمان پست تر ديدم چون برگشتم بعلي گفتم که چون بود که در دنيا دعوي ميکردي که
[ صفحه 55]
من از آنها بهترم الحال که ديدم مرتبه تو را که او همه پست تري و بالجمله او و غير او از اين هذيانات بسيار دارند که ذکر آنها بطول انجامدو اگر از دعواهاي بلند ايشان فريب ميخوري آخر فکر کن که شايد از براي حب نيا اينها را برخود بندند اگر خواهي او را امتحان کني که در نماز يا آنکه يکمسئله از مشکلات ميراث و غير آن يا آنکه يک حديث مشگل از او بپرس تا آنکه بيان کند پس کسيکه مسائل واجبه نماز بر او کشف شود چگونه اسرار داند چنانکه در خبر صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقولست که علامت درغگو آنست که تو را خبر ميدهدبخبرهاي آسمان و زمين و مشرق و مغرب و چون از حلال و حرام خدا از او مسئله پرسي ندادن آخر اين مرديکه دعوي ميکند که مسئله غامض وحدت وجود را که عقول از فهم آن قاصر است فهميده ام چرا يک مسئله را اگر پنجاه بار باو القا کني نفهمد و کسانيکه دقايق معاني را فهمند چرا آنکه او فهميده نميفهمند و هرگاه خود معترف شود که کشف با کفر جمع ميشود و کفار هند صاحب کشفند پس بر فرضيکه کشف ايشان واقعي باشد و دروغ نگويند از کجا بر خوبي ايشان دلالت کند و بالجمله ادله و اخبار بر رد اين طايفه بساير است شيخ طبرسي در کتاب احتجاج روايت کرده که حسن بصري در بصره وضوء ميکرد که اميرالمومنين بر او گذشت و فرمود اي حسن وضو را کامل بجا او رحسن گفت يا اميرالمومنين ديروز جماعتي را کشتي که شهادتين ميگفتند و وضوء را کامل ميساختند آن حضرت فرمود پس چرا ايشان را ياري نکردي گفت و الله در روز اول غسل کردم و حنوط بر خود پاشيدم و سلاح پوشيدم و هيچ شک نداشتم که تخلف ورزيدن از عايشه عليها اللعنه کفر است در عرض راه کسي مرا ندا کرد که هر که ميکشد و هر که کشته ميشود بجهنم ميرود و من از اين امر ترسان برگشتم و در خانه نشستم و در روز دويم باز ممد عايشه مهيا و روانه شدم و در راه باز همان ندا را شنيدم و برگشتم آن حضرت عليه السلام فرمود که راست گفتي دانستي که آن منادي که بودگفت نه فرمود که برادرت شيطان بود و بتو راست گفت که قاتل و مقتول لشکر عايشه عليها اللعنه در جهنم نباشند ودر حديث ديگر روايت کرده که آن حضرت عليه السلام بحسن فرمود که هر امتي را سامري باشد و تو سامري اين امت هستي که مردم را از جهاد منع کني و چند قصه طولاني در مناظره حسن با حضرت سجاد عليه السلام و حضرت باقر عليه السلام نقل کرده که دلالت بر شقاوت او کند و در حديث معتبر از حضرت باقر عليه السلام روايت شده که اگر حسن خواهد بجانب راست رود و اگر خواهد بجانب چپ رود که علم يافت نشودمگر بنزد اهلبيت و بالجمله يکي از بزرگان اين طايفه که اخبار و اذکار و اعمال خود را باو منسوب سازند همين حسن بصري است که حالات او را في الجمله دانستي و ديگر از اکابر ايشان عباد بصري باشد که با علي بن الحسين عليه السلام در باب جهاد و غير آن معارضه نمود و بر آن حضرت طعن ورد کرد ثقه الاسلام در کتاب کافي روايت کرده که روزي عباد بصري بخدمت حضرت صادق عليه السلام آمد در وقتيکه آن حضرت غذا ميخوردند و بر دست تکيه کرده بودند عباد گفت که پيغمبر صلي الله عليه و آله از اين نوع غدا خوردن نهي کرده بعد از چند مرتبه که اين هرزه را گفت آن حضرت فرمود که والله پيغمبر هرگز از اين نوع غذا خوردن منع نفرموده و ايضا بسند صحيح روايت کرده که حضرت صادق عليه السلام بعبادبن کثير بصري صوفي خطاب فرمود که اي عباد باين مغرور شده که شکم و فرج خود را از حرام نگاهداشته بدرستيکه حقتعالي در کتاب خود ميفرمايد که اي گروه مومنان از خدا بپرهيزيد و قول سديد بکوئيد يعني باعتقاد درست قائل شويد تا خدا اعمال شما ا اصلاح کند اي عباد بدانکه خدا عمل تو را قبول نکند تا بحق قائل نشوي و ايمان نياوري و اين روايت تعريض باشد بر عباد که ايمان و اعتقاد درست نداشته اگر چه در عبادات کوشش مينموده شيخ طبرسي عليه الرحمه در کتاب احتجاج ازثابت بنائي روايت کرده که گفت من با جماعتي از عباد بصره مثل ايوب سجسفاني و صالح مزني و عتبر و حبيب فارسي و مالک بن دينار و ابو صالح اعمي و جعفر بن سليمان و رابعه و سعدابه بحج رفته بوديم چون داخل مکه معظمه شديم آب بسيار بر اهل مکه تنگ شده بود و از تشنگي بفرياد آمده بودند بما پناه آوردند که از براي ايشان دعا کنيم ما بنزد کعبه معظمه آمده مشغول دعا شديم و چندان که تضرع کرديم اثري نديديم ناگاه جوان محزون و گرياني پيدا شد و چند شوط طواف کردو بعد از آن رو بما کرد و يکيک ما رانام برد گفتيم لبيک گفت آيا در ميان شما کسي نبود که خدا او را دوست داردو دعايش مستجاب کند گفتيم اي جوان برما است دعا و بر خدا است استجابت گفت دور شويد از کعبه که اگر در ميان شماکسي بود که خدا او را دوست ميداشت البته که اهل مکه را آب دهي هنوز سخن آن جوان تمام نشده بود که ابري پديد آمد و مانند دهنهاي مشک از آن ابر آب جاري شد پس از اهل مکه پرسيدم که اين جوان که بود گفتند جناب علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام بود و ديگر از اکابر ايشان طاوس يماني بوده و مناظرات و مخاصمات او با حضرت امام محمد باقر عليه السلام در کتب اخبار بسيار است و ديگر از اکابر ايشان سفيان ثوري و ابراهيم ادهم باشد ابن ميثم آشوب روايت کرده که چون حضرت صادق عليه السلام در زمان منصور دوانيقي ادهم بودند که باجماعت پيش از آن حضرت ميرفتند اتفاقاشيري بر سر راه ظاهر شد ابراهيم ادهم گفت باشيد تا آنکه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بيايد به بينيم با اين شير چه ميکند چون آن حضرت برسيد بنزديک آن شير رفته گوش او را بگرفت و از راه دور گردانيد پس رو بان جماعت کرده فرمودند که اگر مردم اطاعت خدا ميکردند چنانکه اطاعت او باشد هر آينه بر اين شير بار توانند کرد ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه نقل
[ صفحه 56]
کرده که جماعتي از متصوفه در خراسان نزد حضرت رضا عليه السلام آمدند و بان حضرت گفتند که اميرالمومنين يعني مامون عليه اللعنه در امر خلافت که در دست او بود فکر نمود و شما اهل بيت را بان از ديگران شايسته تر ديد و تو را از ميان اهلبيت برگزيد و امامت کسي را شايد و سزد که طعام غيرلذيذ خود و جامه زبر پوشد و بر الاغ شود و بعيادت بيماران رود آن حضرت فرمود که يوسف پيغمبر بود و قباهاي ديباي مطرز بطلا ميگوشيد و بر تکيه گاه آل فرعون تکيه ميکرد و در ميان مردم حکم مينمود چيزي که از امام مطلوب است قسط و عدالت است که چون سخن گويد راست گويد و چون حکم کند عدالت کند و چون وعده کند وفا نمايد اين لباسهاي نفيس و خوراکهاي لذيذ راخدا حرام نفرموده بعد از آن اين آيه را تلاوت فرمود قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق و ديگر از اکابر ايشان حسين بن منصورحلاج بود که در عداد سفراء کاذبين حالات او ذکر گرديده و دانسته شد که حسين بن روح که از جمله سفراء کبير بود او را لعن نمود و صاحب خرايج گفته که توقيع رفيع بر لعن او بيرون آمد و مجلسي عليه الرحمه از شيخ طبرسي در کتاب احتجاج روايت کرده که فرمان صاحب الامر عليه السلام ظاهر شد بر دست جناب حسين بن روح بلعن جماعتي که يکي ا زايشان حسين بن منصورحلاج بوده پس اي عزيز بديده انصاف نظري و بفکر صحيح تامل کن و ببين که گروهيکه پيوسته معارض امامان تو بوده اند و بدام تذوير بندگان خدا را از جاده هدايت ربوده اند و بوادي ضلالت انداخته اند و اخبار بسياري در مذمت ايشان وارد شده و لعن کرده اند با آنکه اطلاع ايشان باحوال آنها از من و تو بيشتر و فهم و بصيرت ايشان در معرفت احکام الهبه و عقايد زيادتر بوده با اين حال اگر بر طريقه ايشان سالک شوي و مخالفت اهل بيت عصمت و طهارت نمائي خود داني زيرا که گناه تو را بر ديگري نخواهند نوشت و لا تزر وازره و زراخري و بسا باشد که گول آن خوري که بعضي از قاصرين شيعه در مقام موعظه و نصيحت نام اينها را بخوبي برده يا آنکه از براي ايشان بعض کرامات و مقامات ذکر نموده يا آنکه بعض از ايشان را مثل ابراهيم ادهم يا غير او در عداد شيعه ذکر نموده و اين غلط باشد و شايد منشا اين شبه آن باشد که اين جماعت نزد اهل سنت ممدوح بوده اند و ايشان را بخباء در کتب خود ذکر نموده اند و اکثر بلاد شيعه در اغصار سابقه سني بوده اند و بعد از اخيار مذهب شيعه ذکر خير اين جماعت در کتاب و زبان ايشان کماکان باقيمانده و بهرحال پيروان و تابعين اين طايفه الي الان در ميان سني و شيعه بوده و هستند و بدامهاي شيطاني صيادي و شيادي مينمايند گاه عبادات مخترعه تعليم ميکنند و گاه ذکر جلي و تلقين ميکنندو مردمان جاهل عوام هم از ايشان قبول مينمايند بلکه بسياري هم در لباس اهل علمند فريب ايشان ميخورند غافل از اينکه اعمال و طاعات و اذکار و اورادرا بايد از خدا و رسول تلقي نمود يا از کسانيکه از جانب رسول نايبند که ائمه طاهرين عليهم السلام باشند زيراکه رسول صلي الله عليه و آله در حق ايشان فرمود که مثل اهلبيتي کمثل سفينه نوح من تمسک بهم نجي و من تخلف هلاک شد و حضرت صاحب الامر صلوات الله و سلامه عليه در توقيع رفيع خودکه از براي دستورالعمل شيعيان در زمان غيبت تهمت نوشت که اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي روالا احاديثنا فانهم حجتي عليکم، يعني درامر خود رجوع بعلماي اخيار و ناقلين اخبار ما نمائيد زيرا که آنها حجت من ميباشند بر شما پس بايد امور شرعيه را از خدا و رسول و ائمه صلوات الله عليهم و راويات اخبار ايشان که علماي رباني باشند اخذ نمود و الا بدعت و ضلالت باشد و تابع گوينده آن هلاک شود پس مرو گردا نعمل که اصل با کيفيت آن يا عدد آن از غير ايشان اخذ شده باشد که بدعت و حرام باشد و حرام را تاثيري نيست در امري و کاري آيا ندانسته که خليفه دوم در نماز دست بالاي دست گذاشتن را چون بخضوع و خشوع مناسب ديده مستجب کرده و امين گفتن بعد از خواندن حمد را چون دعا است در نماز مندوب شمرده و امامان توآن نماز را باطل دانسته اند پس گيرم فلاني ذکر مستحب باشد اما گفتن آن بان عدد يا بان کيفيت يا در آن وقت که پير مي شد گفته چون از خدا و رسول و امام نرسيده بدعت و حرام باشد و هکذا خدا گوشت و ساير حيوانات و لذايذ و پوشيدن لباساهاي فاخر و زن گرفتن و جماع کردن و معاشرت با خلق وسر تراشيدن و نوره کشيدن و شارب زدن و عطريات استعمال نمودن و ريش گذاشتن و غير آنها را بر تو حلال کرده پس ترک آنها را دين و آئين خود قرار دادن و اسباب تقرب بخدا دانستن حرام باشد و بدعت و فاعل آن مبتدع و اهل ضلالت و تابع او در هلاکت باشد و داخل اين طايفه باشد کسانيکه دعاهاي موضوع که در اخبار وارد نشده از براي عوام و نسوان بلکه خواص مينوسند وآنها را با اثر ميدانند و نيازها بازاء آنها از مردم ميگيرند غافل از آنکه اين بدعت حرام و اخذ اجرت و نياز بازاء آنهم حرام است پس اي عزيزکاري کن که اعتقادت رسول و امام و طاعت و عبادت و ذکرت و دعايت موافق گفته خدا و پيغمبر و امامت واقع گرددو تابع کسي شو که خدا و رسول و امام گفته و مريد کسي باش که ايشان او را ستوده اند اين کرامتهاي بي اصل را باور مکن و اين مردمان شيطان صفت را که هنوز مسائل ضروريه نماز و روزه خود را ندانسته اند مراد و پيشواي خود قرار مده شعر من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال اين ناچيز گويد که شناعت اقوال و فضاحه اعمال طائفه صوفيه زياده از عدد و احصا و خارج ازحد استقصئا است و اگر زيادتر از اين بخواهي رجوع کني برساله فوائد الکوفيه مکائد الصوفيه
اين حقير اگر تو راهت ذوق گلچيدن
رو تماشاي آن گلشن کن
[ صفحه 57]