ياقوته 06
از ايشان ابو جعفر محمد بن علي شلمغاني معروف بابن ابي غضافري بود که در سال سيصد و بيست و سيم ادعاي بابيت نمود و توقيع هاي رفيع بر قدح او و شريعي و نميري و هلالي وبلائي صريحا از ناحيه مقدسه بدست حسين بن روح بروايت کتاب غيبت و کتاب خرايج و غير آن از کتب اصحاب بيرون آمده و نسخه آن بروايت خرايج باين مضمون است که بحسين بن روح ميفرمايد که بشناسان اطال الله بقاک و عرفک الخير کله و ختم بر عملک کسانيرا که بدين آنها و قوف داري و بر نيت آنها اطمينان داري از برادران ما آدام الله سعاداتهم باينکه محمد بن علي معروف بشلمغاني عجل الله له النقمه ولا امهله از اسلام مرتد گرديده و جداشده و در دين خدا ملحد گشته و ادعا نموده چيزي را که بسبب آن بر خالق جل و تعالي کافر شده و افتري کذبا و زوراو قال بهتانا و ائمنا عظيما کذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بقيدا وخسروا خسرانا مبينا و بدرستيکه ما بيزار شديم بسوي خدا و رسول او و آل رسول
[ صفحه 47]
صلوات الله و برکاته و رحمته عليهم از شلغابي و لعنت کرديم او را بر او باد لعنتهاي خدا پشت سر يکديگر در ظاهر از صاو باطن و در سر وجهر و در هر وقت و در هر حال بر کسيکه او را مشايعت کند و مشايعت نمايد و اين سخن ما باو برسد و بر دوستي او بعد از شنيدن اين سخن باقيماند و اعلام کن کسان مذکور را تولاکم الله که ما در تقيه و حذر هستيم از شلمغاني مثل آن تقيه و حذريکه از پشينيان او داشتيم که نظراي او بودند از شريعي و ميکنيم و او کافي است ما را در همه امور و خوب وکيلي است تمام شد مضمون توقيع شيخ طوسي عليه الرحمه در کتاب غيبت گفته که خبر داد بمن حسين بن ابراهيم از احمد بن علي بن فوح او از ابي نصرهبته الله بن محمد بن احمد کاتب بپسردختر ام کلثوم دختر ابي جعفر عمري که او گفت که خبر داد بمن ام کلثوم کبري دختر ابي جعفر عمري که ابو جعفر عذاقر نزد طايفه بني سطام محترم و باآبرو بود بسبب آنکه شيخ ابو القاسم او را احترام ميکرد در زمان ارتداد کذب و کفريکه داشت مستند بشيخ ابو القاسم مينمود و باين سبب مردم باعتقاد حقيقت آنها را اخذ ميکردند تا آنکه باطن من شن بر شيخ ابوالقاسم ظاهر شده او را انکار نمود طايفه بني بسطام و ديگر آنرا از اخذ کفريات او منع و بلعن و تبري از او امر فرمود ايشان نپذيرفتند و در حسن اعتقاد خود نسبت باو باقي ماندند و سبب اين نپذيرفتن آن شد که شلمغاني بايشان ميگفت که اين عقايد را که من بشما خبر ميدهم از اسراريست که متحمل آنها نشود مگر ملک مقرب و نبي مرسل ومومنين که دل او بنور ايمان امتحان شده باشد لهذا شيخ ابوالقاسم در کتمان آنها از من عهد و پيمان کرد بود و چون افشا کرده مرا ميراند و چون اين حيله بشيخ ابوالقاسم رسيد مکتوبي بطايفه بني بطام در خصوص لعن بر او و تبري کردن از او و از کسيکه با او بيعت کرده اند و بر دوستي او باقيمانده اند نوشت چون مکتوب بر ايشان رسيد و باو نمودند افسرده و دلتنگ شد و ديگرباره حيله کرد و گفت از اين سخن باطل آن مرا دست و آن اين است که لعن بمعني دور کردن است و مراد شيخ اينجا دوري از آتش جهنم است حالا مقام و رتبه خود را در نزد شيخ ابو القاسم دانستم اين بگفت و بسجده شکر برفت از براي تاکيد ادعاي خود پس سربرداشت و گفت اين امر را پنهان کنيد و بکسي بروز ندهيد ام کلثوم کبير دختر شيخ ابوالقاسم بن روح گفته که روزي بمنزل مادر ابي جعفر بسطام رفتم چون مرا ديد استقبال کرد و در تعظيم من تعدي نموده بر زمين افتاده پاهاي مرا بوسيد اينکار را بر او انکار کردم و گفتم اي خاتون من اينکار روا نباشد چرا کني و خود را بپاي من اندازي چون اين نگريت بگريست و گفت چگونه نکنم و حال آنکه تو سيده من فاطمه زهرا هستي چون اين کلام شنيدم بر خود بلرزيدم و باو گفتم که اي خاتون اين سخن چرا گوئي گفت زيرا که شيخ ابو جعفر محمد بن علي شلمغاني بما سري گفته گفت آن سر چه باشد گفت از من برکتمان آن عهد و پيمان گرفته گفتم بگو من آنرا بديگر نگويم و شيخ ابو القاسم را در ضمير خود استثناء کردم چون مطمئن گرديد گفت شيخ ابو جعفر گفته که روح رسول خدا ببدن ابو جعفر محمد بن عثمان و روح اميرالمومنين ببدن شيخ ابو القاسم حسين بن روح و روح فاطمه زهرا ببدن ام کلثوم انتقال يافته پس چگونه تو را چنين تعظيم نگنم گفتم ساکت شو کهاين سخن دروغ است گفت مرا سري بود بزرگ و از ما عهد و پيمان برکتمان آن گرفته شده بود و اگر خود مرا به افشاي آن امر نميفرمودي آنررا نميگفتم لکن چکنم که اطاعت تو واجب است و از خدا مسئلت ميکنم که مرا در اين باب عذاب نکند ام کلثوم گويد که چون مراجعت کردم اين واقعه را بشيخ ابوالقاسم بن روح خبر دادم و چون شيخ بان وثوق داشت و خبر مرا هم باور مينمود فرمود اي دختر من بعد از اين بپرهيز که نزد آن زن روي اگر رسولي نزد تو فرستد يا اينکه رقعه نويسد بان اعتنا مکن زيرا که اين سخن کفر وزند قه است و آن مرد ملعون اين عقيده کفر را در دلهاي اين جماعت راسخ و محکم کرده از براي آنکه اگر بعد از اين بايشان بگويد که خداوند با من يکي شده چنانکه نصاري در خصوص حضرت عيسي گفته اند باور نمايد اين مرد ميخواهد که بقول حلاج لعنه الله قائل شود بعد از آنکه اين سخن از پدرم شنيدم از بني بسطان جدائي ورزيدم و راه آمد و شد را از ايشان بريدم و عذر ايشان نپذيرفتم و با مادرشان ديگر آميزش ننمودم و اين وقاعه در ميان طايفه بني نوبخت شايع گرديد و کسي نماند مگر اينکه شيخ ابوالقاسم باو در خصوص لعن بر شلمغاني و بيزاري از او و از کسانيکه بسخن او راضي شود و با او سخن مکتوب نوشت و بعد از آن از حضرت صاحب الزمان توقيع رفيع در خصوص لعن او و بيرزاي از او را از کسانيکه بعد از دانستن آن توقيع بگفته او راضي شوند و او را متابعت کنند و در دوستي او باقيمانند بيرون آمد و بعد از ذکر اين حديث شيخ طوسي ميگويد که او را حکايت غريبه و امور عچبر هست ما اين کتاب را از ذکر آنها پاک ميگردانيم اين نوح و غير او آنها را ذکر نموده اند و سبب کشته شدنش اين بود که وقتيکه حسين بن روح لعن را در خصوص او اظهار نمود و امر او مشهود شد و خباثت باطنش دانسته شد و شيعيان از او کناره کردند ديگر راه حيله از براي او باقي نماند اتفاق در مجلسي که بزرگان شيعه در آن جمع بودند او حاضر بود و ملاحظه نمود که همه از اوانکاره ميکنند و لعن مينمايند و آن را بامر شيخ ابوالقاسم مستند مينمايند گفت که مرا با شيخ ابوالقاسم در يکجا جمع نمائيد تا آنکه دست يکديگر بگيريم اگر در آن حال آتشي از آسمان آمد و او را بسوزانيد فيها والا حق با او باشد چون اين سخن در خانه ابن مقله گفته شد لهذا خبر براضي رسيد و راضي فرستاد اورا گرفتند و بردند و کشتند و شيعيان را از دام او رهاندندابوالحسن محمد بن احمد بن داود گفته که محمد بن شلمغاني معروف بابي عذا قراضه الله اعتقاد داشت که کسيکه ناولي صد و طرف مقابل است ممدوح و پسنديده است زيرا که ولي را اظهار فضل خود ميسر و ممکن نيست مگر باينکه ضد در خصوص او طعن زند و عيب جويد زيرا که شنوندگان طعن او را واميداردبراينکه فضايل ويرا جستجو نمايند و بيابند پس فهور فضايل دلي موقوف بر وجود ضد او باشد پس ضد از ولي افضل باشد و اين طريقه را از آدم اول تا آدم هفتم چون هفت عالم و هفت آدم قائلند جاري کرده اند و از آدم هفتم بموسي و فرعون و محمد و علي با ابوبکر و معويه ننزل نموده اند يعني فرعون را از موسي و ابوبکر را از محمد و معاويه را از علي افضل دانسته اند و در خصوص نصب ضد اختلاف کرده اند بعضي از ايشان گفته اند که ضد اولي نصب ميکند و او را خودش و اصلا رد که با خودش معارضه کند چنانکه جمعي از اهل
[ صفحه 48]
ظاهر گفته اند که علي خودش ابوبکر را در اين مقام نصب کرد و بعضي ديگر گفته اند که ضد قديم است و در همه اوقات باولي بوده و نيز گفته اند که مراد از قائم که اهل ظاهر ميگويند که از اولاد امام يازدهم است و قيام خواهد نمود ابليس است زيرا که خلا ميفرمايد مسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابليس و دين تو ميکشيم از براي اينکه بندگان تو را گمراه کنم پس ابليس پيش از آن قائم بوده يعني سرپاايستاده بود که گفته در راه دين تو مينشينم پس قائم او باشد و شاعر ايشان در اين باب اشعاري گفته که مضمون اين مزخرفات ميباشد صفواني گفته که از ابي علي بن همام شنيدم که گفت از محمد بن علي غراقربي شلمغاني شنيدم که ميگفت که حق يکيست مگر اينکه در پيراهنهاي مختلف ظهور کند روزي در پيراهن سفيد و روزي در پيراهن قرمز روزي در پيراهن کبود ظهور کند يعني خدا يکيست و بصور مختلفه در آيد اين اول کلامي بود که از او شنيدم و بر او انکار کردم زيراکه اين مذهب اهل حلول است و جماعتي از ابو محمد هرون بن موسي او از علي بن محمد بن همام بما خبر دادند که شيخ ابوالقاسم بن روح شلمغاني را در هيچ امري نصب نکرد و کسيکه گفته که او از جانب شيخ در بعض امور منصوب بوده غلط کرده بلکه او فقيهي بود از فقهاي ما و چون کفر وزند قرار از بروز کرد توقيع در حق او بيرون آمد بدست شيخ ابوالقاسم در خصوص لعن و تبري از او و تابعين او هرون بن موسي گفته که ابو علي نسخه توقيع را برداشت و کسي از مشايخ را نگذاشت مگرآنکه بر او خواند بعد از آن نسخه کرده بشهرها فرستاد تا آنکه اين واقعه در ميان شيعه اشتهار يافت و همه بر لعن و تبري از او افتاق نمودند و اين در سال سيصد و بيستم هجرت واقع گرديد.