بازگشت

ياقوته 10


يکي از ايشان محمد بن حفص بن عمر معروف بعمري است چنانکه در کشي است که اما ابو جعفر محمد بن حفص بن عمر پس او پسر عموي و وکيل ناحيه بوده و امر وکالت در زمان او بر ايشان دور ميزده و از ايشان محمد بن علي بن مهزيار است چنانکه از ربيع الشيعه سيد بن طاوس در تنقيح المقال نقلنموده که ازسفراء و ابواب معروفينيکه اختلاف ننموده اند طائفه اماميه که قائل بامامت حضرت عسکري هستند در سفارت و با بيت آنها محمد بن علي بن مهزيار است و در احتجاج در توقيعي است که و اما محمد بن علي بن مهزيار اهوازي پس اصلاح فرمايد خداوند قلب او را و زايل بنمايد از او شک را و از ايشان هرون بن عمران همداني است چنانکه در رجال نجاشي است که اينوکيل ناحيه بلکه رئيس وکلاء بوده چه آنکه از احمد بن نوح روايت نموده که گفته است در وقت بودن قاسم بهمدان با او بود ابو علي بسطان بن علي و العزيز بن زهير و هوا حذبني کشمرد و اين سه نفردر آنجا وکيل ناحيه بودند و بودند که در اينوکالت رجوع مينمودند بسوي ابي محمد حسن بن هرون بن عمران همداني و از راي او صادر مينمودند امور را و پيش از حسن بن هرون رجوع مينمودند براي پدر او هرون بن عمران و از راي او صادر مينمودند امور راجعه بوکالت خود را از ناحيه مقدسه و بودند ابو عبد الله هرون و پسر او ابو محمد الحسن وکيل ناحيه مقدسه و بالجمله درغيبت صغري جمعي سفراء و نواب داشت که مردم عرايض خود را ميدادند و مسائل خود را ميپرسيدند و جواب بخط شريف آن جناب بيرون ميامد و خمس و نذورات که ميبردند ايشان ميگرفتند و بخدمه آن حضرت عرضميکردند و باذن او بفقراء و سادات ميرسانيدند و جمعي کثير از ايشان هر سال موظف بودند و بر دست و زبان سفراء معجزات عظيمه ظاهر ميشد که مردم بيقين ميدانستند که ايشان ازجانب آن حضرت منصوبند چنانکه مقدار مالرا ميگفتند و نام کسيکه مالرا فرستاده بود ميبردند و آنچه در راه بر ايشان گذشته بود خبر ميدادند و موت و بيماري و ساير احوال آينده ايشانرا ميفرمودند و بهمان نحو واقع ميگرديد و انواع معجزات از ايشان بظهور ميامد انتهي تذکير في معني السفير بدانکه لفظ سفير مشتق از سفر بمعني کشف غطاء و پرده برداشتن از روي امر است و از اينجا است که مصلح ميان دو طائفه و دو نفر را سفير ناميده اند چه آنکه مستکشف امر قلبي دو طرفست از براي آنکه ميان آنها را صلح دهد و آنچه در نظر دقيق مترائي ميشود اين است که رسول اعم از سفير است زيرا که اطلاق سفير در موردي است که ممکن نباشد امکان وصول بسوي مرسل و فرستنده مثل باريتعه و يا آنکه متعسر باشد وصول بان چنانکه نسبت بحجه منتظر و نوع سلاطين چنين است که اطلاق سفير بر نائب و فرستاده ايشان مينمايند و از اينجهت است که اطلاق سفير و نواب و وکلاء او ساير ائمه و حضرت رسول نمينمايند زيرا که وصول بانبزرگواران از براي نوع مردم چندان متعسر نبوده خذ هذه الدقيقه و اغتنمها انتهي هذه لا حفله کبري ممن وقف عليه في الغيبه الصغري بدانکه الواصل الي رحمه الله الملک الغافر المعاصر المرحوم الحاج شيخ محمد باقرنزيل بلده بيرجند و زميل الطاف خداوند در رساله بغيه الطالب خود فصلي منعقد نموده و در آن جماعتي کثيره و افرادي بثيره را بطريق اجمال ذکر کرده و نام برده که در غيبت صغري يا راي شخص شخيص حضرت بقيه الله بوده و يا از آن بزرگوار بمعجزه و خرق عادتي واقف گرديده و يا بهر دوي اين موهبت سرافراز و برويت آن بزرگوار و وقوف بمعجزه اش مخصص و ممتاز شده اندو چون ذکر آنان از براي نام بردگان در عبقريه اول از اين بساط تا آخر اينعبقريه چهارم کالفذلکه و فهرست مانند است لذا خوشداشتم که آنفصل را مختصر نموده و از آن آنچه را که مناسب با اينمقام است نقل نمايم در رساله مذکوره فرموده فصل بسم الله الرحمن الرحيم در ذکر کسانيکه اطلاع يافتند بر تولد آن حضرت عجل الله فرجه از امام حسن عسکري و نرجس خواتون و مشاهده نمودند جمال عديم المثال آن نور پاک و باعث ايجاد افلاک را ارواحنا فداه و عليه و علي ابائه الطاهرين الصلواه و التحيات ما شاء الله يا مطلع شدند بر معجزات آنسرور در غيبت صغري و آنان جماعتي ميباشند که عدد آنان زياده بر تواتر قطعي است چنانکه ظاهر گردد انشاء الله تعالي تا اين اضافه شود بساير ادله قطعيه بر تولد آن جناب و وجود و بقاء او در اين طول مدت تا وقتيکه ظاهر شود بعد از آنکه کفر و ظلم شايع شود در زمين و دو ثلث ناس از دين منحرف شوند و زمين را پر از عدل و داد فرمايد و جميع انواع کفر و فسوق و ظلم را ريشه برکند و آنها بکثرتها در کتب غيبت و تفاسير و اخبار عامه و خاصه مفصلا و مشروحا بيان شده است و باين فصل استطرار اکذب و بطلان حرفيکه روساء بابيه در ميان تابعين خود از عوام اضل من الانعام انداخته اند و در کتب مجعوله مزوره خود مثل زنديق جرفا دقاني در فرائد ذکر کرده اند که شيعه بقول يکزني و خادمي ميگويند که امام حسن عسکري ع فرزند داشته واضح و روشن ميگردد پس ميگوئيم که از ايشان است حکيمه خواتون بکاف چنانچه در فوائد رجاليه بحر العلوم و غيره ميباشد عمه مکرمه امام حسن عسکري که باخبار و اسانيد متواتره از آنمخدره جليله نبيله صاحبه اسرار امامان اطهار ع حضور او در تولد نور



[ صفحه 34]



آفريدگار صلوات الله عليه و علي آبائه المعصومين الابرار ثابت است و بعضي که آنمعظمه محترمه را در اولاد حضرت جواد عليه السلام ذکر نکرده اندبراي آنست که لفظ حکيمه را لقب يکي ازبنات مذکوره دانسته اند و حکيمه اسم دختر امام موسي ع نيز ميباشد که در ولادت حضرت جواد حاضره بود و وصف ميکند که در آن حين چراغ خاموش شد و بنور مولود خانه روشن شد و بعد هم طشت طلائي و چراغي روشن در آن پيدا گرديد ديگر والده معظمه آن جناب است که ممدوحه امام است دختر قيصر روم و منتهيه است بشمعون الصفا وصي روح الله چنانچه تفصيل حال خود را براي بشر بن سليمان نخاس که از اولاد ابي ايوب انصاري است نقلکرد و اين در غيبت شيخ طوسي و کمال الدين صدوق و دلائل طبري و غيبت محمد بن عبد الله و بحار الانوار و کتب بسيار بسند معتبر مسطور است و جلاله او از آنکه از مولي و معتمدين دو امام بود ظاهر است و امام علي هادي باو فرمود انتم ثقاتنا اهل البيت و اني مزکيک و مشرفک بفضيله تسبق بها سائر الشيعه ديگر بشر مذکور که از قول پدر عاليمقدار آن زبده ابرار اطلاع بر ولادت حجه منتظر ع يافت ديگر عثمان بن سعيد عمروي منسوب بعمرو بن حريث صرفي کوفي اسدي شيعي و گاهي بدون واونويسند چنانچه که ويرا کرمي در کتب هيئت و نجوم نويسند و مشتبه شود بعمري بضم العين و لهذا علماء ضبط کنند بفتح العين و او شيخي جليل عالي القدر در نزد عامه و خاصه بود و از يازده سالگي در خدمت امام علي الهادي ع بود و بشرف وکالت امام حسن عسکري ع و صاحب الامر ع فايز گرديد و اول سفراء و نواب حضرت صاحب الامر ع ميباشد که سئوالات و ملتمسات شيعه را بان حضرت ميرسانيد و جواب ميگرفت ديگرپسر او ابو جعفر بن محمد عثمان است که دويم سفراء بود و چون در جمادي الاولي سنه خمس و ثلاثمائه بيمار شد جماعه از وجوه شيعه مانند علي بن همام و ابو عبد الله محمد الکاتب و ابو سهل اسمعيل بن علي نوبختي و غير هم باو گفتند که اگر تو را وفات برسدکه بجاي تو منسوب خواهد بود و اشاره بابي القاسم حسين بن روح نوبختي نمودو گفت اين وکيل و امين و ثقه صاحب الامر است و بين شما و او سفير خواهدبود و در مهمات خود باو اعتماد نمائيد که من مامور بنصب او شده ام ومن تبليغ رسالت نمودم و حضرت امام حسن عسکري ع تنصيص فرمود بر آنکه اينمحمد وکيل و امين و ثقه صاحب الامر است و بين شما و او سفير خواهدبود و در مهمات خود باو اعتماد نمائيد که من مامور به نصب او شده ام و من تبليغ رسالت نمودم و حضرت امام حسن عسکري ع تنصيص فرمود بر آنکه اينمحمد وکيل پسر من مهدي است چنانچه در غيبت شيخ طوسي است و مشتمل است براعجاز از پدر او عثمان که وکالت و امانت او بنص حضرت هادي و اينمحمد و غرائبي که شيعه از او ميديدند محقق بود نيز تنصيص بر او نمود و اخبار اينمقام از کثرت و صحت سند بحدي است که قابل انکار نيست و ذکر آن در کتب اصحاب مثل کافي و احتجاج و کتب غيبت و بحار و عوالم العلوم و کتب رجاليه مغني از تحرير در اينمختصر است و در روايت کافي در باب تسميه من راه عليه السلام بسند صحيح بسيار عالي مرقوم است که عبد الله بن جعفر حميري که از اجلاء و ثقاه امام حسن عسکري عليه السلام است سئوال نمود ازعمري که تو ديده خلف را بعد از ابيمحمد عمري گفت اي و الله و رقبه مثل ذا و بدو دست خود اشاره کرد ديگرابي القاسم حسين بن روح نوبختي که بعد از آنکه ابو جعفر عمر ويرا وفات رسيد بعد از پنجاه سال نيابت او را بنص و امر قائم وکيل حجه و قائم مقام خود گردانيد و شيعه گمانميکردند که بعد از او جعفر بن احمد بن متيل بفتح الميم و تشديد التاء من متله زغزعه وحرکه قمي وکيل و سفير خواهد بود با پدر او براي زيادتي اختصاص حتي آنکه در آخر عمر خود غذائي تناول نميکرد ابو جعفر مگر در منزل يکي از آندو وليکن اختيار بر ابي القاسم آمد و اکابر شيعه بتمامي قبول آن کردند و ابن متيل نيز قبول نمود و او نزد سر ابيجعفر نشسته بود و ابي القاسم نزد پاي او چون گفت مامور شده ام که ابي القاسم را نصب کنم برخواست و نزد پاي ابيجعفر بجاي ابي القاسم نشست و او را بجاي خود نشانيد و مکرر در حضور روساء شيعه آنرا ميگفت و چند سال قبل از فوت خود امر ميفرمود بتسليم اموال امام ع باو و هر ماهي سي تومان براي مخارج باو ميداد علاوه بر آنچه وزراءو بزرگان شيعه مثل آل فرات و غير هم باو ميدادند و شيخ طوسي و ديگران اخبار صحيحه در جلالت ابي القاسم بن روح در نزد عامه و خاصه و اتفاق شيعه بر وکالت و سفارت او و ظهور معجزات بريد او مرقوم داشته اند و شيعه اخبار بسيار در مسائل حلال و حرام ازاو اخذ کردند وفات او در شعبان سنه ست و عشرين و ثلثمائه بود ديگر ابو الحسن علي بن محمد سمري بفتح الميم ودر ايضاح الاشتباه علامه حلي ره بضم الميم ضبط فرموده و سمر موضعي است دريمامه و او را ابي القاسم بن روح وکيل و سفير از جانب امام حجه معين نمود و شيعه قبولکردند و بودند که قبول نميکردند مگر بعد ا زظهور معجزات و اخبارات بريد او و چون ابو الحسن را موقع وفات رسيد و از او سئوالکردند از وکيل و نايب بعد از اوتوقيعي بيرون آورد و خواندند باينمضمون که شش يوم بعد ميميري و وصيت مکن باحدي که بعد از تو قائم مقام تو باشد زيرا که غيبت تامه رسيدديگر جماعتي از وکلاء که در زمان وکلاء اربعه مقدمه در جزئيات مداخله داشتند که از ايشان است چنانچه سيد بن طاوس در ربيع الشيعه فرموده و در کتب غيبت ذکر شده اند ابو هاشم داود بن القاسم الجعفري و محمد بن علي بن بلال و عمر الاهوازي و ابو محمد الوجناني و ابراهيم بن مهزيار و پسر او محمد و از ايشان است حاجز بن يزيدو او بر معجزه حجه اطلاع يافت و محمدبن جعفر اسدي و او وفات يافت در ربيع الاخر سال سيصد و دوازده و احمد بن اسحق و ابراهيم بن محمد الهمداني و احمد بن حمزه بن اليسع و غائب ليل و اسم او علي بن جعفر است و وکيل ابيمحمد العسکري بود و ايوب بن نوح که رسولي از حجه بتوثيق اينجماعت خبرداد کما في غيبه الشيخ و کتاب الکشي و عطار احمد بن محمد بن يحيي و عاصمي عيسي بن جعفر بن عاصم که او را بر تشيع سيصد تازيانه زدند و در دجله افکندند و علي بن ابراهيم بن محمد همداني متقدم و پسر او قاسم بن علي وابو علي بسطام بن علي و عزيز



[ صفحه 35]



بن زهير و اين سه در همدان در يکوقت وکيل ناحيه بودند و او براي پسر او ابي محمد حسن بن هرون عمل ميکردند و اما مدمومين از اهل اطلاء بر حجه که اول قائل بانحضرت و بر طريق شيعه بودند بلکه بعضي از وکلاء بودند و بعد فاسد شدند و ادعاء بابيت کردند وتوقيع بلعن ايشان صادر شد و شيعه از ايشان تبري جستند و چنانچه شيخ طوسي ره در کتاب غيبت فرموده ذکر المذمومين الذين ادعوا البامه لعنهم الله اولهم المعروف بالشر يعني تا باخر کحال ايشان و توقيعاترا مرقوم داشته اول ايشان ابو محمد حسن شريعي است که از اصحاب عسکريين بود و چون ادعا بابيت حجه نمود توقيع بلعن او از ناحيه مقدسه صادر گرديده پس از آن کفر و الحاد از او ظاهر گرديد شيخ طوسي که لسان قدمه اصحاب و شيخ الطائفه المحقه ميباشد و در همه علوم دين براي شيعه کتاب نوشته چنانچه در تاريخ ابن اثير شافعي شامي و ملل و نحل عبد الکريم شهرستاني او را از مصنفين براي شيعه اماميه نوشته اند ومقبول خاص و عام است و در مجلس درس او جمع کثيري از عامه اجازت دارد و توقيعاتي از حجه عليه السلام براي اوآمده کرد و تا از آنها در کتاب احتجاج و لولو بحريني و کتب ديگر مذکور است و باقي از ميان رفته خلاصه شيخ در کتاب غيبت ميفرمايد در باره مدعين بابيت بکذب که اينجماعت کلا دراول امر خود دروغ بر امام ميبندند و ادعاء وکالت از امام ميکنند و ضعفاء شيعه را باين قول بدوستي خود ميخوانند و چون ترقي کردند و بعض ضعفاء و جهان شيعه را باين قول بدوستي تابع خود کردند مذهب جلاجيه را ظاهر ميسازند يعني تناسخي ميشوند و خود را مظهر الله و بعضي از مريدين خود را مظهر نبي و بعضي را مظهر ولي و بعضيرا از نساء مظهر زهراء سلام الله عليها ميگويند و ميگويند روح آنمقدسه در اينها حلول کرده چنانچه در کتب اخبار و تواريخ و مذاهب مشروح است ديگر محمد بن نصير التميري که ازاصحاب امام حسن عسکري عليه السلام بود و بعد از وفات آن حضرت ادعاء وکالت و بابيت کرد بجاي محمد بن عثمان که نائب و باب بود و کذب و الحاد او بر شيعه ظاهر شد و از او تبري جستند و من بعد قائلشد بتناسخ وبربوبيت امام علي الهادي و ميگفت من پيغمبر اويم و نبيتم از جانب او و محرمات را حلالکرد و نکاح رجال بعضي بعضي را تجويز کرد و خود نيز ملوط واقع ميشد و ميگفت اين نيز از تواضع است ديگر احمد بن هلال کوفي است که توقيع بلعن او و برائت از او بريد ابي القاسم ابن روح صادر گرديد ديگر حسين بن منصور حلاج است که اول ادعا کرد که باب صاحب الامر است و بعد کفريات و الحادياتي از او ظاهر شد که در کتب تواريخ و ملل شايع است ديگر،محمد بن علي بن ابي الغراقر شلمغاني است و شلمغان از واسط است که حجاج بنا کرد چنانچه ياقوت حموي در معجم البلدان گويد شلمغان بفتح اوله و سکون ثانيه ثم ميم مفتوحه و غين معجمه و آخره نون ناحيه فن نواحي واسط الحجاج و گويد از آنست اين ابي الغراقر که ادعا کرد که لاهوت در او حلولکرد و او را با ابراهيم بن محمد صاحب کتاب تشبيهات که او را آله ميدانست ابن مقله محمد بن علي وزير مقتدر در ذي القعده سال سيصد و بيست دو ماخوذ داشت و حکايت لطيفي در باب شلمغاني آورده و اينملعون در اول وجيه و مقبول بود در نزد شيعه و کتبي دارد و شيخ ابي القاسم بن روح منزلت و جاهي براي او ظاهر مينمود تا آنکه کذب او بر ابن روح و حديث باطل روايتکردن و بستن آنرا بر ابن روح و کفريات او از تناسخ و انتقال روح پيغمبر به محمد بن عثمان عمري و روح امير المومنين بابي القاسم بن روح و روح فاطمه زهرا بدختر محمد بن عثمان ام کلثوم تا اينرا وسيله سازد به آنکه ادعا کند که مظهر رب است و خدايتعالي در او حلولکرده ظاهر شد براين روح پس لعن و برائت او را بر شيعه ظاهر کرد و بعد توقيع دو لعن و برائت از او از حجه عجل الله فرجه بيرون آمد و در ميان شيعه رسوا و کشته شد ديگر از کسانيکه اطلاع يافتند بر تولد حجه منتظر و بر اعجازآنسرور شيخ جليل فقيه ابو الحسن علي بن الحسين بن موسي ابن بابويه قمي والد شيخ صدوق ره که در سال وفات علي بن محمد سمري وفات يافت در قم و سمري از وفات او در آنوقت در بغداد خبر داد چنانچه در کمال الدين و غيبت شيخ مسطور است و بعد سمري در نيمه شعبان سنه سيصد و بيست و هشت وفات يافت و در آنسال وفات محمد بن يعقوب کليني ره و جمع ديگر از علماء واقع شد و آنرا سال تناثر نجوم ميگويند زيرا که در آنسال ديده شد که شهب بسيار از آسمان ميريخت و آنرا تفسير کردند بموت علماء و در روضات سيد متبحر سمي از تاريخ اخبار البشر که از کتب عامه است آورده که موت جمعي از علماء عامه نيز در آن واقع شد مثل احمد بن عبدويه و ابو سعيد اصطفحرمي شيخ شافعيه و ابن مقله و ابي بکر انباري شيخ علوم ادبيه و ابي الحسن مزني و آقا آنچه در کشکول شيخ بهائي است که در ساليکه قرامطه مکه معظمه را قتل وغارتکردند که سنه سيصد و ده بود علي بن الحسين بابويه را در حال طواف کشتند اشتباه ايست قطعا بعلي بن الحسين ديگر که مورخين نوشته اند و در کمال الدين فرموده که مرقد والد من در قم است و احقر مکرر بزيارت بقعه معروفه او در قبرستان قم که مدفن جمعي است از فقهاء و اصحاب ائمه مشرف شدم وصدوق در کمال الدين و عمال الدين ابن حمزه طوسي صاحب وسيله و مراسم در کتاب ثاقب المناقب و شيخ درغيبت و ديگران روايتکرده اند از محمدبن علي اسود و جماعتي ديگر از اهل قم که علي بن الحسين والد صدوق نوشت بابي القاسم بن روح که سئوال کند از حجه که بخواهند از خداوند عز و جل که اولادي از فقهاء باو عطا فرمايد پس جواب آمد که از اين زن که دختر عم اوبود اولادي نخواهد بود و ليکن زود باشد که مالک شود کنيزيرا ديلميه و از او باشد براي او دو ولد فقيه و لذا محمد و حسين از او تولد يافتند ودو فقيه ماهر بودند و ولد ديگر نيز بود او را حسن نام و او زاهد و عابد بود و با مردم خلطه و معاشرت نداشت و شيخ طوسي روايتکرده از برادر کوچک ترصدوق ابيعبد الله الحسين که گفت در مجلس تدري چو نشستم در وقتيکه سن من کمتر بود از بيست سال و گاهي ابو جعفر محمد بن علي اسود در مجلس من حاضر ميشد و وقتيکه ميديد سرعت جوابدادن مرا در حلال و حرام تعجب ميکرد و ميگفت تعجب ندارد زيرا که توبدعاء امام تولد يافتي ديگر صدوق محمد بن علي بن بابويه است که قريب بسيصد کتاب تصنيف کرده که يکي از آنها من لا يحضره الفقيه از کتب اربعه



[ صفحه 36]



است و غير از کافي نظير در اعتبار ندارد و علامه بحر العلوم در فوائد رجاليه فرموده و احاديثه معدوده في الصحاح من غير خلاف و لا توقف من احدحتي ان الفاضل المحقق الشيخ حسن ابن الشهيد الثاني مع ما علم من طريقه ف(تصحيح الاخبار بعد حديثه من الصحيح عنده و عند الکل انتهي ديگر حسين برادر صدوق که از پدر و برادر خود روايت ميکند و کتابي براي صاحب ابن عباد نوشت و کتب ديگر هم دارد و در خلاصه علامه است که حسين کثير الروايه ميباشد و از جماعتي و از پدرو برادر خود روايت ميکند و شيخ نجاشي بتوسط ابن غضاثري از او روايت ميکند و ديگر حسن برادر صدوق بود که از عباد و زهاد و اهل عزلت از ناس بود ديگر محمد بن علي اسود قمي بود که واسطه بود در دعاء حجه و پدرش حسين بن علي بن بابويه حاضر ميشد و رجوهات از شيعه بنواب حجه ميرسانيد چنانچه در کمال الدين است و صدوق در ذکر او ترضيه ميگويد ديگر محمد بن يعقوب کليني است که اوثق ناسن بود در نزد عامه و خاصه و کتاب شريف کافي را در مدت بيست سال در شهر مکه چهار نائب امام بودند نوشت و از راه معجزات بريد نواب و غير هم بر تولد آن حضرت اطلاع يافت و در کافي بابي عقد کرده در ذکر کسانيکه قائم را ديده اند و شيخ حر در آخر هدايه الامه حکايت کرده از بعضي که کليني ره بشرف لقاء آن حضرت فايز شده است و حسين بن عبدالله بن محمد الطيبي بکسر الطاء که حافظ سيوطي او را علامه مشهور در معقول و عربيه و معاني و بيان گفته ودر سنه هفصد و چهل و سه بود و در حديث و در آيه مهاره تمامي داشت و استاد ولي الله تبريزي شارح مشکوه است و داراي ثروت زيادي بود کما في بضير الوعاه و ذکره الحافظ ابن حجر ايضا کليني را از فقها مائه ثالثه و مجدد مذهب شيعه دانسته بعد از آنکه امام علي بن موسي الرضا را در مائه ثانيه گفته و اين است کلام او و في الثالثه من اولي الامر المتقدر بالله و من الفقهاء ابو العباس سريج الشافعي و ابو جعفر الطحاوي الحنفي وابن الحلال الحنلي و ابو جعفر الرازي الامامي و من المتکلمين ابو الحسن الاشعري و من القراء ابوبکر احمد بن موسي بن مجاهد و من المحدثين ابو عبدالرحمن النائي و در مائه اربعه ازاولي الامر شمرده قادر بالله را و ازفقهاء ابو حامد اسفرائني الشافعي رسيد مرتضي اخي الرضي الشاعرر الامامي و از متکلمين ابوبکر الباقلائي و ابن حجر در کتاب تبصير گويد الکلين بالضم و امامه اللام ثم ياء ساکنه ثم نون ابو جعفر محمد بن يعقوب الکليني من روساء فضلا الشيعه في ايام المقتدر و هو منسوب الي کلين قريه بالعراق و قال الجرزي في جامع الاصول ابو جعفر محمد بن يعقوب الرازي الامام علي مذهب اهل البيت عالم في مذهبهم کبير فاضل عندهم مشهور و له ذکر فيما کانوا علي راس المائه الثالثه و شيخ مفيدره در شرح عقايد صدوق ره فرموده و قد ذکر الکليني في کتاب الکافي و هو اجل کتب الشيعه و اکثرها فائده حديث يود بن يعقوب مع ابي عبدالله عليه السلم حسين ورد شامي بمناظرته فذکر کونه في الکافي دليل صحتر و سيد بن طاوس در کشف المحجه کفته کايس و زمانيکه راه داشت بتحقيق منفوقد و تصديق مصنفات خود و مصنفات او در زمان و کلاء هدي بود نوشت احقر گويد از قرائن اطمينان حاصل است بانکه کافي بنظر مهدي عليه السلام رسيده و مجلسي ره در شرح کافي اينرا بعيد ندانسته و اين بمراتب اقوي است از ظنون رجاليه و لهذا حجت ميدانم آنرا مگر معارض اقوي داشته باشد و قطع ملا خليل قزويني بعرض آن بر حجه نيز مويد است و سيد هاشم ببحريني در روضته العارفين آورده که پادشاه بغداد قبر او را شکافت و او را با طفلي پهلوي او تازه يافت پس بنائي بر قبر او ساخت و ابو غالب زاري در ساله که تمام آن در کشکول شيخ يوسف بحريني مسطور است کافي را از کتبي شمرده که صحت آن را دانسته ديگر اسحق بن يعقوب است که کليني و جماعتي از او مثل ابن قولويه و ابو غالب زراري روايت کرده اند و او روايت کرد که از محمد بن عثمان عمري سئوال کرد که کتابي از او بقائم رسانيد در مسائلي و جواب امدکه و در آخران السلام عليک يا اسحق بن يعقوب و علي من اتبع الهدي و ميرزا محمد دررجال و سيط علو رتبه او را معتقد است و بعض علماء رجال فرموده کل اسحق ثقه او موثوق کابن عماد الا اثنا محمد بن احمد و البصري فان الاول و ضاع الحديث و الثاني من اصحاب الغلو في حق الائمر الاطهار اقول هو من اصحاب الجواد و في المنظومه ثم ابن يعقوب له التوقيع منه استفيد انه الرفيع ديگر حسن بن خفيف پدر او در کافي در باب مولد صاحب از او از پدرش روايت کرده که قائم عليه السلام فرستاد خدميرا بمدينه رسول و دو نفر را براي خدمت ايشان همراه فرمود و بخفيف توقيع فرمود که با ايشان خارج شود پس در کوفه يکي از آن دو نفر شرب خمر کرد و هنوز از کوفه بيرون نرفته بودند که کتابي از آن حضرت آمد که برگردانيد شارب مسکر را و او را از خدمه عزل فرمود ديگر حسن بن فضل بن يزيد اليماني که از جمله مشايخ کليني است و او و پدر و قائم را ديده اند چنانچه در کمال الدين روايت کرده و نيز بسند صحيح روايت کرده که گفت وارد شدم بسر من راي پس بيرون آمد بسوي من صره که در آن ببود دنانير و دو جامه آن را کردم و بعد پشيمان شدم پس بيرون آمد بسوي رسول که خطا کردي که نگفتي باو که ما اينرا براي برکت و حرمه بموالي خود ميدهيم و گاهي سئوال ميکنند آن را از عاو تبرکي ميجويند بان و بيرون آمد بسوي من که خطا کردي در رد آن بما و چون نادم شدي و استغفار کردي خداي عز و جل ميامرزد تو را و چون نيت کردي که آنرا خرج نکني در طريق خود آنرا بتو رد نکرديم و اما دو جامه را بتو رد کرديم تا در آن احرام بندي و دو مسئله نوشتم و خواستم که مسئله سومي را بنويسم و آنرا ترک کردم پس خواب هر سه مسئله آمد و ده معجزه و دلالت بر امامه در آن سال مشاهده کردم و کليني نيز آن را در باب مولد قائم روايت کرده از حسن بيواسطه ديگر، حسين بن الحسن العلوي در کافي در مواضعي از او پيواسطه روايت دارد و شيخ طوسي روايت کرده که وارد شدم بر ابي محمد در سر من واي و تهنيت گفتم آن حضرت را بولادت سيدنا صاحب الزمان ديگر، حسين بن علي العلوي در کافي از او معجزه قائم را بيواسطه روايت کرده ديگر سعد بن عبدالله بن ابي خلق اشعري قمي مکني بابي القاسم شيخ جليل واسع الاخبار کثير التصانيف من مشايخ الکليني و او ملاقات نمود امام حسن عسکري و ولد او صاحب را و حکايت آن مشهور و در کمال الدين و غيبت



[ صفحه 37]



شيخ مسطور است و در سيصد يا يگسال قبل يا بعد وفات يافت ديگر عبدالله بن جعفر الحميري در خلاصه الاقولل و جزء آن از کتب رجاليه است که شيخ قميين و وجه ايشان بود و مسائل او ازحجه منتظر بتوسط محمد بن عثمان العمري بسندها صحيحه در کتب مضبوطانت در زمانيکه کليني مشغول تصنيف کافي بود از قم بکوفه وارد شد ديگر ابو محمد قاسم بن العلا از اهل آذربايجان که شيخ عظيم جليلي است از وکلاء قائم کافي في ربيع الشيعه و المنظومه و بلقاء آن حضرت فائز شده و بر معجزه آن جناب اطلاع يافته و بعض ديگر را هم اطلاع داد و هدايت يافتند چنانچه صدوق و شيخ و قطب را وندي و ديگران روايت کرده اند و امامين عسکريين را نيز ملاقات نموده ديگر علي بن محمد بن ابراهيم الرازي الکليني المکني بابي الحسن المرعوف بعلان بفتح العين و تشديد اللام شيخ الکليني و خاله دررجال نجاشي گويد ثقه عين له کتاب اخبار القائم و فرموده که علان در طريق مکه کشته شد و از صاحب اذن حج گرفت و توقيع شد که امسال توقف کن پس مخالفت کرد و کشته شد ديگر، محمد بن محمد بن عصام الکليني و او ثقه و جليل است و صدوق به توضيه از او روايت ميکند و او از کليني و ملاقات کرده قائم عليه السلام را چنانچه در کمال الدين و کتب بسيار است ديگر حمدان قلا يعني فقير است و بابي جعفرقلانسي و حمدان النهدي معروف است در کافي از او روايت کرده که گفت بعمروي که ابو محمد وفات نمود عمري گفت چنين است وليکن گذاشت براي شما کسيرا که گردن او چنين است و اشاره کرد بدست خود ديگر ابو علي بن مطهر در کافي بسند خود او روايت کرده که قائم را ديده و قامه آن جناب را وصف کرد ديگر ابن عبده نيشابوري در کافي روايت کرده که ملاقات نمود آن جناب را در صفا و کتاب مناسک ابراهيم را گرفت و حديث فرمود او را باشيائي شيخ کشي ازبعض ثقات و صاحب تحف العقول و بحار الانوار و ديگران روايت کرده اند که حضرت ابو محمد توقيع فرمود که کتابيکه وارد شد بر ابراهيم بن عبده که او را وکيل کردم که در آنجا حق مرا از موالي من بگيرد آن کتاب بخط من است اقامه داشتم او را در بلد ايشان بحق غير باطل پس بايد بترسند از خداوند حق ترسيدن و بايد بيرون روند از حقوق من و دفع کنند حقوق مراباو پس تجويز کردم براي او آنچه عمل کند در آن توفيق بدهد خداي تعالي او را و منت گذارد بر او بسلامتي از تقصير برحمه خود ديگر، خادم ابراهيم مرقوم که ديد قبض قائم را بر مناسک وخبر داد بان ديگر ابو عبدالله محمد بن صالح همداني و او وکيل ابن محمد وقائم بود چنانچه در ربيع الشيعه و اعلام الوري است و صدوق ره فرموده که از وکلاء قائم که ديدند آن حضرت را ومطلع شدند بر معجزه او از اهل همدان محمد بن صالح است و در کافي روايت کرده که او قائم را در نزد حجرالاسودديد و از آن حضرت شنيد که چون ديد دفع و تجاذب مردم را بر تقليل حجرالاسود فرمود باين امر نشده اند يعني در حين ازدحام بايد اکتفا نمايند باشارره ديگر، ابراهيم بن ادريس و او در اصحاب امام علي هادي شمرده شده پسر او ابو علي که شيخ فقيه کثير الحديث و ثقه و استاد کليني ميباشد از او روايت کند که ديدم قائم را بعد از وفات ابن محمد ودو دست و سر آن جناب را بوسه دادم ديگر، محمد بن صالح قنبري صدوق و کليني از او روايت کرده اند که مباحثه کرد با بعض منکرين قائم و قائلين بامامت جعفر کذاب و گفت جعفر خود دو مرتبه قائم را ديده ديگر ابو محمد حسن بن الوجناء صدوق و ديگران او را از کساني شمرده اند که بخدمه قائم رسيد و اطلاع يافت بر معجزه آن حضرت و در کافي از او روايت کرده که گفت خبر داد مرا کسيکه قائم را ديد که از دار خود بيرون آمد پيش از حادثه بده روز و ميفرمود اللهم انک تعلم انها من احب البقاع لو لا الطردديگر، آن کسيکه ابن الوحنا از او خبر داد کما عرفت ديگر سيماء از خدامت سلطان گرديد که آن حضرت با طبرزين بيرون آمد در وقتيکه در سراي او را شکستند براي آنکه مال را بجعفرکذاب بدهند و فرمود بسيماءما تصنع في داري پس سيماء گفت که جعفر گمان کرده که اولاد براي ابن محمد نيست هرگاه دار از تو است برميگردم و در غيبت طوسي بجاي سيمانيم دارد ديگر، عمر واهوازي در کافي از او روايت کرده که ابو محمد قائم را بمن نمود و فرمود هذا صاحبکم ديگر، ابو نصر ظريف خادم در کافي روايت است که ديد قائم را و در کشف الغمه از او روايت کرده که آن حضرت را در گهواره ديد و فرمود بيا وراز براي من صندل احمر چون آوردم فرمود ايامي شناسي مرا عرض کردم توئي سيد و مولاي من و فرزند مولاي من فرمود از اين از تو سئوال نميکنم صنم خاتم اوصياء و بمن رفع ميفرمايد خداي تعالي بلا را از شيعه من و اهل من درکمال الدين نيز آن را آورده ديگر، دو نفر از اهل مدائن در کافي روايت است که در موقف مشاهده کردند و بر اوبود از او وردائي که بصد و پنجاه دينار قيمت کردند و درياي آن سرور نعلين زردي بود و بسائلي يکي از زمين برحمت فرمود که قدران بيست مثقال بود و طلا شد و بعد نديدند آن حضرت تعالي ديگر علي بن الحسين اليماني در کافي و کمال الدين معجزاتيستکه بر آن اطلاع يافت ديگر، حسن بن عبدالحميد در کافي روايت است از او که گفت در امر حاجر شک کردم پس آنچه داشتم برداشتم و بعکس بردم پس توقيع بيرون آمد پس فينا شک و لا فيمن يقوم مقامنا بامر نارد ما معک الحاجزين يزيد ديگر بدر غلام احمد بن الحسن و احمد بن الحسن در کافي و غيره مسطور است که مطلع شدند بر اعجاز آن حضرت و قائل شدند بامامت اوديگر کسيکه خبر داد علان کليني را که معجزاتي از قائم مشاهده کرد از خبر بموت ولد او وانگه اولاد ديگر باو عطا شود و اسم آنها را احمد و جعفر بگذارد و غير ذلت و چنان شد ديگر، ابو محمد حسن بن عيسي عريضي در کافي از او روايت است که مردي از اهل مصر مالي آورد براي صاحب بعد از وفات ابي محمد بمکه و فرستاد بسر من راي کسيراکه تحقيق کند از ولد ابي محمد پس آنکس بنزد جعفر کذاب رفت و نديده را و علائم امامت را پس بدر سراي ابي محمد رفت کيسي بيرون آمد و خبر داد او را بموت صاحب او و وصيت او و چنين بود و اين را شيخ مفيد در ارشاد با جمله از آنچه گذشت روايت کرده و فرموده اخبار اينباب يعني کسانيکه قائم را ديدند و مطلع شدند معجزات آن حضرت بسيار است و اگر همه را بخواهيم بنويسيم کتاب کبير الحجم ميشود و اين مقدار در اثبات مقصد کفايه است انتهي



[ صفحه 38]



ديگر محمد بن اسمعيل بن موسي بن جعفر است کليني و شيخ مفيد ود يگران از او روايت کرده اند بتوسط علان کليني که از شنيد که گفت ديدم پسر امام حسن بن علي بن محمد را در بين دو مسجد در حالتيکه غلامي بود و مرادبمابين المسجدين ميان مکه و مدينه است يا مسجد اعظم کوفه و مسجد سهله ديگر مردي از اهل آيه که مالي حمل کرد و شمشير بهم بود آنرا در آبه فراموش کرد پس بيرون آمد که شمشير يهم بود آنرا در آبه فراموش کردي و در معجم البلدان گويد ابه از قراي ساوه است ديگر، محمد بن علي بن شاذان نيشابوري است گفت علي بن محمد قمي که از او شنديم که گفت در نزد من بود پانصد درهم بنقيصه بيست درهم آن بيست درهم را از خود اضافه کردم و باسدي نجاشي است و در رجال خود بسياراز او روايت ميکند و گاهي تعبير بشاذايي گفاهي بابي عبدالله قزويني ميفرمايد ديگر، حسين بن محمد اشعري شيخ کليني و او اطلاع يافت بر معجزه قائم و آنرا حکايت کرد ديگر، ابن العجمي نذر کرد ثلث مال خود را براي قائم و پيش از اخراج ثلث چيزي از مال خود را بابي المقدام پسر خود بخشيد وکسي بران مطلع نبود پس از فرستادن توقيع آمد که اين المال الذي عزليته لابي المقدام يعني چرا ثلث آن مال رانفرستادي کما فهمر المجاشي ره في شرحه ديگر، ابو عقيل عيسي بن نصر که گفت نوشت علي بن زياد صمري بناحيه و کفني خواست جواب آمد که در سنه ثمانين يعني از عمرا و يا بعد از مائتين بان محتاج خواهي شد و چند روزي قبل از فوت او در آن وقت کفني براي او فرستادند صمير کجعف محله ايست در بصره و در معجم البلدان کفيه صميره در بصره در دهان نهر معقل است و قواي بسيار دارد باين اسم و قوي ازاهل فضل و علم و دين منسوب باين موضع ميباشد ديگر، علي بن زياد صميري و او ثقه و جليل و از اصحاب عسکرين عليهما السلام است ديگر، علي بن محمد بن اسمعيل المحدي ابو الحسن جمال الساده و او فاضل و ثقه و از سفراء قائم است چنانچه در فهرست منتخب الدين و منتهي المقالست ديگر محمد بن هرون بن عمران الهمداني علان کليني که خالو و استاد کليني است از او شنيد که گفت پانصد دينار براي ناحيه بر من بود پس دکاکيني را بپانصد و سي دينار خريده بودم در قلب خود براي ناحيه قرار دادم بهمان پانصد دينار و بزبان نياوردم پس توقيع آمد بمحمد بن جعفر اسدي که قبض کن دکاکين را از محمد بن هرون به پانصد دينار که از او طلب کاريم ديگرعبدالله بن سليمان وزير که اراده کردقبض بر وکلاء قائم را و بيرون آمد قبل از آن از ناحيه که هيچيک از وکلاء در انسان چيزي از کسي قبول نکنند پس دسيسين سلطان پيش هر يک وجه بردند و در هيچ نواحي قبول نکردند و انکار اين امر کردند و سالم ماندند ديگر انسه نفري که معتضد عباسي ابوالعباس احمد بن موفق بن متوکل در خفيه فرستاد که وارد شوند بسراي قائم و سر کسي را که در آن خانه ببينند برگيرند و ايشان قائم را مشاهده کردند در خانه بزرگي بالاي حصيري بر روي بحري از آب که نماز ميخواند و خواستند غرق شوند پس برگشتند و معتضدرا خبر دادند او قسم ياد کرد که اگر اينرا بکسي بگويند بکشد ايشان را ديگر، شخص معتضد از قول معتمدين او چنانچه دانستي ديگر، مرئه قابله که بروايت شيخ طوسي در خواب باو نمودند که اجابت کند و بعد کسي آمد و سر او را پوشيد و او را برد و بعد از آنکه قائم در کف او بود مفقود گرديد و ده دينار باو دادند و سر او را پوشيده او را برگردانيدند ديگر نسيم خادم و ماريه خادمه صدوق بسند صحيح از آن دوروايت کرده که ساقط شده صاحب الزمان ارواحنا فداه از شکم مادر برد و زانوو بلند کرد انگشت سبابه را باسمان پس عطسه کرد و فرمود الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله پس فرمود گمان کردم ظالمين که حجه خدا باطل گردد اگر اذن داده شويم در تکلم زائل گردد شک مردمان در امر ما ديگر، يعقوب بن يوسف ضراب و عجوزيکه در دار خديجه معروف بدار الرضاع ميبود که مي ديدند که آن حضرت از در بسته داخل ميشود و سراي روشن ميشود از نور آن حضرت و خبر دادند يعقوب راکه دشمنان او هلاک شدند و دراهم رضويه را از او گرفتند و در عوض دراهم ديگر باو دادند و نسخه صلوات بر ائمه را بتوسط عجوز باو مرحمت فرمودند ديگر، حسين بن محمد بصري صدوق از او روايت کرده که بيرون آمد از حضرت ابي محمد بعد از قتل زبيري هذا جزاء من افتري علي الله تعالي في اوليائه گمان ميکردم که ميکشد مرا و عقب نيست براي من پس چگونه ديد قدرت خداي تبارک و تعالي را و متولد شد براي آن حضرت در سال دويست و پنجاه وشش و ناميد او را (م ح م د) ديگر،اسحق بن روح بصري گفت چون متولد شد قائم امر فرمود ابو محمد عمري را که بخرد ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت و متفرق کند بر بني هاشم قربه الي الله تعالي و عقيقه کند بفلان عدد شاه ديگر، جاريه ابي محمد که حاضره بود در ولادت قائم و وصف کرد نور ساطع را و طيور سفيدي که از آسمان نازل ميشدند و خود را بان مولود ميماليدند و چون خبر داديم ابامحمد را خنديد و فرمودد آنان ملائکه ميباشند که براي تبرکي نازل ميشوند ود ر وقت خروج او اعوان او خواهند بود ديگر، ابو هرون مردي از اصحاب ما بروايت صدوق گفت ديدم صاحب را و صورت او مثل ماه بدر ميدرخشيد و ديدم بر سره آن سرور موي را بصورت خطي و ختنه کرده بود چون بابي محمد عرض کردم فرمود چنين متولد شد و چنين است تولد ما امامان وليکن تيغ بران مرور ميدهيم براي سنت ديگر معويه بن حکيم و محمد بن ايوب بن نوح که هر دو جليل و فقيه ميباشند از اصحاب عسکريين گفتند ما چهل نفر بوديم که حضرت ابو محمد صاحب عليه السلام را بما نمايانيد و فرمود اين است امام شما بعد از من در دين خود پس هلاک مشويد و بعد از امروز نخواهيد ديد او را پس ابو محمد عليه السلام بعد از چند روزي وفات نمود و اين را محمد بن عثمان عمري نيز حکايت نمود ديگر، يعقوب بن منفوس صدوق بسند معتبر از او روايت نموده که گفت سئوال کردم ازامام حسن عسکري که صاحب اين امر کيست بعد از شما فرمود پرده را بالا کن چون ستر را بالا کردم بيرون آمد غلامي که ده يا هشت ساله يا نحوان مينمود و وصف کرد آن جناب را پس نشست بر ران ابي محمد و فرمود اين است صاحب شما پس فرمود



[ صفحه 39]



داخل شو اي فرزند تا وقت معلوم پس نظر ميکردم که قائم داخل خانه شد و ابو محمد فرمود يا يعقوب نظر کن کيست در خانه پس داخل خانه شدم و نديدم کسيرا و شيخ طوسي در کتاب رجال يعقوب را از اصحابب امامين عسکريين شمرده ديگر عبدالله بن السوري صدوق بسند خود از او روايت کرده که بشرف لقاء قائم فايز شدم و شبيه بود بپدر بزرگوارش ديگر، ازدي صدوق بسندش از او روايت کرده که قائم عليه السلام را در يمين کعبه ديدم بسيار خوش صورت و خوشبوي بود و از او با هيبت تر و خوشکلام تر نديده ام از او دليل بر امامه خواستم پس برداشت سنگريزه و بمن داد چون نظر کردم تحويل شده بود بسبيکه طلا پس فرمود تمام شد حجه بر تو آيا ميشناسي مرا منم مهدي و منم قائم زمان پر خواهم گردانيد زمين را از عدل چنانچه باشد از ظلم و زمين خالي نميشود از حجه و باقي نميمانند مردم در فتره و اين امانه است خبر مده بان مگر برادران خود را از اهل حق ديگر، ابو نعيم انصاري و ابو جعفر محمد بن علي عبدي که گفتند در مستجار رسيديم بخدمه آن حضرت و ما سي نفر بوديم وادعيه تعليم داد بما و غائب شد ابو نعيم گفت در خواب ديدم رسول خدا را و فرمود آنکه را که ديدي در عشاء آن صاحب زمان تو بود ديگر، ابو الاديان بود که نامهاي امام حسن عسکري را باطراف ميبرد و جواب مياآورد و قائم جوابها را از او مطالبه نمود و خبر داد بانچه در هميان بود از دنانير و اوصاف او را بيان فرمود ديگر، ابو غائم خادم گفت متولد شد براي امام حسن عسکري ولدي وناميد او را (م ح م د) و نمايائيد او را باصحاب خود در روز سوم و فرمودهذا صاحبکم من بعدي و خلقتي عليکم و هو القائم الذي تمتد عليه الاعناق بالانتظار فاذا امتلات الارض جورا و ظلما يخرج قيملاها قسطار وعدلا ديگر مردي از اهل فارس که ضوابن علي العجلي او را اسم برد و راوي اسم او را سهو کرده گفت قائم را يکدفعه بر دوش جاريه او ديدم و ديگر نديدم ديگر، کامل بن ابراهيم ملاقات کرد قائم را در سن چهار يا نحوان و خبر داد او را بمسئله که در خاطر داشت و مسئله ديگر پس فرمود ابو محمد که خبرداد حجه تو را بعد از من بحاجت تو و ديگر نديد آن حضرت را رواه في الغيبه و کمال الدين و الطبري في مسند فاطمه ديگر محمد بن شاذان کابلي چنانچه سيدثقه متبحر هاشم بحريني در کتاب تبصره الولي از او روايت کرده که ملاقات نمود قائم را در صاريا که قريه است نزديک بمدينه منوره که در وسط دار نشسته و خواند او را باسم او و نميدانست آن اسم را مگر اهل او در کابل و خبر داد او را بااشيائي از غيب و نفقه باو داد ديگر، حاجي همداني ديگر ابو علي محمد بن احمد محمودي چنانچه ابو جعفر محمد بن جريرطبري در مسند فاطمه روايت کرده مسندااز او که گفت زياده از بيست حج پياده بجاي آوردم و در همه آنها دعا ميکردم که بملاقات قائم فايز شوم پس در وقتي در مکه مشغول خريدن مشربه بودم که کسي از عقب مرا کشيد و با من صحبت داشت و از نظر من غائب شد و فهميدم که مولاي من بود و روزي در باب صفا نماز ميخواندم و در سجده دست خود را بخود چسبانيده بودم مرا بپاي خود حرکت داد و فرمود چنين مکن جدا کن مرفق خود را از سينه خود پس چون چشم گشودم ديدم که مولاي من است و از نظرمن غائب شد و در سال آخر آن حضرت را در نزد خانه کعبه ديدم و جمعي او را مشاهده کردند ديگر علي بن ابراهيم بن مهزيار آن جناب را در جبال طائف ديد و معجزاتي ديد و آن حضرت فرمود شما مالها را زياد کرديد و تکبر کرديد برضعفاء مومنين و قطع رحم کرديد پس چه عذر داريد الان و او گفت التوبه التوبه الاقاله الاقاله پس قائم فرمود اگر نبود استغفار بعضي از شما از براي بعضي هراينه هلاک ميشديد و هر که بر روي زمين است غير از خواص شيعه که موافق است افعال ايشان با اقوال ايشان و حديث طولاني است ودر کمال الدين و مسند فاطمه و ساير کتب مشروح است ديگر، ابراهيم بن مهزيار از اصحاب حضرت جواد و امام علي الهادي و از سفراء مجمع عليه است و روايت او قريب است بروايت پسر او که گذشت وليکن اختلافاتي دارد که ظاهر در تعدد است و الله العالم ديگر، پسر ديگر ابراهيم بن مهزيار محمد است که مال غايب را ابراهيم باو تسليم کرد که بعلامه امامت برساند و حفصن بن عمرو معروف بعمري آن مال را بعلامه طلب کرد و صدوق و ديگران محمدرا از کساني شمرده اند که قائم را ملاقات نمود ديگر، محمد بن احمد بن خلف طبري از او روايت کرده که در مقام ابراهيم ملاقات کرد قائم را و معجزهاتي ديد در سال دويست و شصت و سه ديگر، يوسف بن احمد جعفري آن حضرت را در سنه سيصد و نه بروايت شيخ در سيصد و شش بروايت قطب راوندي در خرائج در راه شام ديد که با سه نفر ديگر در محمل بودند و خبر داد قائم او را که نماز صبح از او فوت شد و معجزه ديگر خواست پس محمل با کسانيکه در او بودند بهوا رفت ديگر، حسن بن عبدالله تميمي آن حضرت را در خواب ديدو همراه او بکوفه روانه شدند و معجزاتي از آن حضرت ديد ديگر، عقيل خادم در محضر اسمعيل حاضر بود و شنيدآنچه گذشت ديگر، جعفر بن محمد بن عمرو و علي بن احمد که بر اذن دخول داد اطلاع يافتند با اعجاز ديگر، محمد بن يوسف بشاشي دلائلي از قائم ديد و شاس از ماوراء النهر است و علماي زياد داشته کما في معجم البلدان ديگر، محمد بن حسين دو معجزه از قائم ديد ديگر، مردي از اهل استراباد شيخ در غيبت روايت کرده که خادمي بنزد او آمد و گفت سيصد دينار در پارچه سبزي داري و يکي از آنها شامي است با انگشتري که از آن فراموش داري پس آنرا تسليم کرد ديگر مسرور طباخ که در مدينه ابي جعفر مستاصل شده بود و شبي از حال او خبر نداشت قائم دوازده دينار باو رسانيد ديگر، ابو سليمان محمودي کما في الخرائج ديگر، ابوالرجاء مصري از صلحاء بود و قائم او را باسم او خواند و فرمود يا نصر بن عبد ربه ديگر، احمد بن روح و حکايت او مشروحا در بحار الانوار و خرائج است ديگر محمد بن ابي عبدالله سياري شيخ مفيد در کتاب ارشاد روايت کرده که اشيائي بناحيه داد و در آن خلخالي ازطلا بود باقي اشياء قبول شد و خلخال رد شد چون آنرا شکست در ميان آن آهن و برنج و مس بود طلاي آنرا فرستاد قبول شد ديگر، جنبيد قاتل فارسن من حاتم بن ماهويه بامر امام حسن عسکري از صاحب



[ صفحه 40]



توقيع آمد بوکالت وکلاي امام حسن و بوکالت او نيامد پس معلوم شد که سبب آن بود که در آن ايام وفات ميکند ديگرحسن بن حمد اشعري ثقه و عين که شهادت داد باين معجزه ديگر، محمد بن جعفر بن قطان قمي وکيل جليل ثقه و اومعجزات بسيار ديد و در نزد امام حسن نيز ثقه و معتمد بود ديگر، ابو الحسن مادرائي و تفصيل معجزه مشاهد او در بحار از کتاب نجوم ابن طاوس مسطور است ديگر ابو الحسن بن بغل کاتب در شب جمعه پناه برد بروضه کاظمين و قائم را ديد که او را از سراو آگاه نمود و دعائي فرجوا باو تعليم داد و وزير که بر او غضب داشت باو مهرباني کرد و گفت صاحب الامر بخواب من در آمد و مرا امر فرمود بکل امر جميل و ابو جعفر کليد دار گفت بسياري از شبها از در بسته داخل روضه ميشود و او مولاي ما صاحب الزمان است ديگر، وزير مذکور ابن صالحان و ابو جعفر کليددار است کما عرفت ديگر، مردي از ريض حميد نوشت مکتوبي و در باب حمل زوجه او قبل از چهار ماه دعاخواست جواب آمد که مرئه حامله بزودي پسر آورد و چنين شد ديگر ابو عبدالله بلخي کماني رجال الکتي ديگر، احمد بن محمد بن العلوي کما في مهج الدعوات ديگر مردي از اهل ري او بتفحص امام بيرون رفت تا آنکه در مسجد کوفه در اين امر فکر مينمود و سنگريزها را بدست خود ميداد پس سنگريزه را در آن ميان ديد که باصل خلقت نوشته شده بود بر آن محمد چنانچه در کمال الدين است ديگر، ابوعبدالله محمد بن احمد صفوالي تلميذ کليني و شيخ تعلکبري ميباشد و او بسيار عظيم و جليل است و در مسئله امامت با قاضي عامي مباهله کرد و دست انقاضي سيار و متورم شد و روز ديگر بسقر واصل گرديد و اشراف عامه و والي بر آن مطلع شدند و بعد از آن از صفواني احترام زياد ميداشتند و او حکايت کرده معجزاتي را که قاسم بن العلا ديد و بر آن اطلاع يافته چنانچه سيد بن طاوس در کتاب نجوم آن را از کتاب قديميکه در زمان وکلاء نوشته شده روايت کرده ديگر، عبدالرحمن بن محمد ناصبي که بر قضيه قاسم بن العلاء و بينا شدن چشم او درزمانيکه قائم خبر داده بود و ساير امور غيبيه اطلاع يافت و معتقد شده بوجود و امامت آن حضرت و آن خبر ميان شعيه و سني اشتهار يافت و قاضي با جمعي آمدند و قاسم را بينا يافتند بعد از سالها که نابينا ديده بودند واطلاع يافتند بر موت او در وقتيکه قائم خبر داده بود و تفصيل آن در خرايج و بحار و کتب بسيار است ديگر، حسن بن القاسم بن العلا بعد از فوت پدر تعزيه نامه براي او آمد و توقيع يافته بود که دعاي پدر تو در حق توضيحات شد و توفيق يافتي بتوبه از شرب خمر و او را بوکالت بجاي پدر او نصب فرمود ديگر ابوالحسن بن کثير نوبختي با جمع کثيري از بني نوبخت و غيرهم که اطلاع يافتند و روايت کردندکه مال بسياري آوردند از قم براي ابي جعفر عمري بدون نوشته چون در زمان معتضد تقيه و فحص شديد شده بود و در ميان آن مال پارچه بود و حامل مال ازآن فراموش داشت ابو جعفر گفت پارچه بفلان علامت فلاني بتو داد آن را نياوردي و آن در ميان فلان عدل از دوعدل پنبه که در فلان کاروانسرائي بفلان فروختي ميباشد پس حامل رفت و آن پارجه را از آن عدل پنبه بيرون آورد ديگر، ابو الحسين محمد بن عبيدالله علوي از مشايخ زيديه رسول صاحب الامر را ديد و از او معجزات بسيار مشاهده نمود ديگر،ابوبکر محمد بن ابي ورام از مشايخ حشويه ديگر خواهر زاده ابوبکر بن نخالي عط از مشايخ صوفيه گفت در شهر اسکندريه بخدمه قائم رسيدم ديگر، رفيق ابو غالب را ديگه با ابي غالب بر معجزات بسيار از آن حضرت بر دست ابي جعفر عمري اطلاع يافت و ابي غالب احمد بن محمد بن محمد بن سليمان شيخ عصابه و استاد شيخ مفيد و ابن غضائري و تلعکبري و ابن عبدون و امثال ايشان از اجلاء فقهاء اسم آن رفيق را فراموش کرده ديگر، ابوالقاسم موسي بن الحسن الزجوجي پسر برادر ابي جعفراطلاع يافت بر رد قائم ضيعه را و اخبار قائم بانکه محتاج خواهد شد محمد بن علي سفير بفروختن ضياع خود وبعد از اعراب اسباب او را غارت کردندو او را اسير کردند و خريد خود را بهزار و پانصد درهم و صد دينار و پانصد درهم ديگر متضرر شد براي فرستادن قاصد باطراف و اما ديگر، ابو محمد حسن بن علي بن اسمعيل جرجاني ديگر ابو عبدالله بزوفري ديگرشيخ صيانه الله اين سه مطلع شدند بر اخبار قائم از حال ولديه پدر او انکار مينمود او را در حدود سيصد و هفده و نويسنده و جواب دهنده از حجه ابو عبدالله بزوفري حسين بن علي بن سفيان ثقه جليل شيخ فقهاء عصر خود بود و از اين روايت ظاهر است که از سفراء بود بزوفر بفتحتين و سکون و اوو فتح الفاقريه کبيره است نزديک بواسط و بغداد بر نهر موقفي در غربي دجله کذا في معجم البلدان ديگر مردي از اهل عراق مالي فرستاد و گفته شد که حق پسر عم تو که چهارصد درهم است از آن بيرون کن چنانچه بسند صحيح از عمروي روايت است ديگر ابو عبدالله بن جنيد چنانچه در کمال الدين و خرائج بسند صحيح روايت شد ديگر، مردي از اهل بلخ هزار دينار بذمه او تعلق گرفت براي ناحيه و دويست دينار فرستاد جواب آمد که هزار دينار حق مابود با معجزه ديگر که اخبار بموت حاجز بود ديگر مردي از اهل بلخ پنج دينار بنزد حاجز فرستاد و اسم خود راتغيير داد قبض باسم و نسب او آمد با دعا خير در حق او ديگر، مردي از اهل بلخ بانگشت خود حاجت خود را نوشت بدون آنکه خط برايد جواب توقيع شد و حاجت او روا شد و خبر دادند که اين مالي بالاي صندوقي بود دزد داخل خانه شد و مالها را برد بغير اين وجه ديگرعلي بن محمد شمشاطي بر اخبار از غيبت اطلاع يافت ديگر ابي القاسم بنن ابي الحابس معجزاتي ديد ديگر محمد بن محمد فقري ديگر محمد بن يزداني ديگر، محمد بن سعيد ديگر محمد بن کشمرد کما في الخرائج ديگر ابو علي نيلي ديگر حسين بن اسمعيل کندي ديگر ابي القاسم بن ابي جيش ديگر زني از اهل ابه مالي بنزد ابن روح برد و از او معجزه ديد ديگر حسن بن محمد بن قطاه صيدلاني وکيل موقوفات در واسط ديگر محمد بن علي بن متيل بفتح الميم و تشديد التاء کافي ايضاع الاشتباه پارچه کفن باو داده شد با کافور و اجرت قبر کن که ببرد بواسط براي محمدبن عبدالله عامري در وفات او که اخبار بان فرمود ديگر ابو الحسن علي بن احمد عقيقي در سال دويست و نود و هشتم ابي



[ صفحه 41]



القاسم بن روح دستمالي باو داد و گفت هر وقت غمي بتو برسد اين دستمال را بر روي خود بکش تا زايل شود زيرا که اين دستمال مولاي تو است و معجزات ديگر نيز ديد و آن در باب بيستم از مجلد سيزدهم بحار مسطور است ديگر مردي بزاز قمي که شريک مرجي داشت و جامه مشترکي را فرستاد باذن شريک پس آن جامه دو نيمه شد و نيمه مرجي را پس داد و آمد که محتاج بمال مرجي نيستم ديگر اسحق بن حامد که بر اين قضيه اطلاع يافت مثل شريک مرجي ديگر ابوالعباس احمد بن خضر کما في کمال الدين و غيبته الطوسي ديگر احمد بن الحسن الصيرفي ديگر حسين بن علي القمي معروف بابي علي گفت در نزد حسين بن روح بودم زني مالي آورد حسين فرمود برو و آنچه داري در دجله اندازو بنزد من بيا آن زن حقه را که در آن اشياء تفسير بود در دجله انداخت چون برگشت بنزد حسين آن حقه را در نزد اوديد ديگر شخصي از بني هاشم و کنيز اوو اهل او چنانچه روايته است از محمد بن علي زرجي که شنيدم از آن مرد و کنيز او که بخانه حکيمه خواتون فرستاديم براي چيزي که شفاء مولود مادران باشد پس ميلي بما داد و فرموداين ميل مولود ديشب است و بان مداوا مينموديم چشمهاي اطفال را تا مدتي پس آنرا مفقود يافتيم ديگر زن صاحبه حقه کما تقدم ديگر ابو نصر هبته الله بن محمد نواده ابو جعفر عمري ديگر عتاب از اولاد عتاب ابن اسيد بر ولادت قائم اطلاع يافت ديگر علي بن احمد بن عمران و حسين بن احمد بن ادريس با جماعتي از اهل قم که خبر فوت علي بن بابويه را در يوم فوت او از سمري شنيدند ديگر ابن رهومته ديگر علي بن ابراهيم فدکي بخدمه قائم رسيد و معجزه ديد ديگر مردي از بزرگان اهل عراق و ديگر ابوالطيب احمد بن محمد بن بطه قائم را ديد و او را اذن دخول در خانه دادند و معطل فرمود که او ازشيعيان خالص الاعتقاد است ديگر محمد بن عبدالحميد بزاز و ابوالحسن محمد بن يحيي و محمد بن صيمون خراساني و حسن بن مسعود فزاري جميعا روايت کردند از امام حسن عسکري که در مجالس مذمت ميفرمود از برادرش جعفر و شنيد از امام علي الهادي که فرمود جعفر ازمن بمنزله نمرود است براي نوح و مثل او مثل قابيل است و اگر بتواند مرا ميکشد و جامهاي رنگين ميپوشد مثل زنان و براي او ساز و طنبور ميزنند وشرب خمر ميکنند و روايت کردند که جعفر در شب وفات ابي محمد مهر کرد خزانها و درها را و چون ميخواست حمل کند متاعهارا درها برحال خود مهر کرده يافت و مالها را قائم حمل فرمود مگر قليلي را که گذاشت و کسي قدرت برمنع و حرکت و تکلم نداشت و اين معجزه را کنيزان و غلامان بسيار ديدند و خبر دادند بان ديگر يهود منجم که احمد بن اسحق از او سوال کرد و بعد از نظر کردن در طالع گفت اين مولود مالک شرق و غرب ميشود و عالم را پر از عدل ميکند ديگر احمد بن اسحق رازي و بسامي بضم الباء و السين المهمله رازي وکيل ناحيه بودند ديگر ابو غانم هندي و روايت او در کافي مفصل است ديگر حفصن بن عمر معروف بعمري وکيل ناحيه ديگر جعفر بن محمد بن مالک ثقه کما في فرائج اعاجيب ولادت قائم را ذکر نمود ديگر ابراهيم بن دعلجي و دعلج موضعي است در خلف باب کوفه و دعالجه منسوب ميباشد بان مالي از قائم بپسر فاسق خود داد و قائم را ديد که بر او اعتراض نمود و بتازيانه اشاره فرمود بچشم او از آن چشم کور شد ديگر علي بن عبدالغفار عمري باو از صاحب رسالتي رسانيد و قبول کرد ديگر ابو حامد مراغي صاحب ناحيه در حق او دعا فرمود ديگر علي بن احمد بن طنين بر معجزه صاحب اطلاع يافت ديگر شيخ مفيد ره سه توقيع براي او آمد چنانچه در فصل فقهاء غيبت صغري بيايداشناء الله تعالي ديگر علي بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بکير بن اعين اتصال بصاحب داشت ديگر علي بن الريان بن الصلت و نسخه از ابي الحسن ثالث دارد و وکيل بود کما في صه ديگر مظفربن علي بن الحسين الحمداني از سفراء غيبت است ديگر قاسم بن محمد از وکلاءناحيه است ديگر ابن برينه اخبار وکلارا ديده و کتاب نموده حفله اخري بالرويه احري، بدانکه استاد نا المحدث النوري نورالله مرقده نيز در نجم ثاب اشخاصي بسيار و افرادي بيشمار را ذکر نموده که در زمان غيبت صغري واقف بر آن نور خدا و يا مشرف بشرف لقا گرديده اند و چون ميان نقل ايشان با آنچه که منقول افتاد از بغيه الطالب بلسان علمي عموم و خصوص من وجه است يعني بسا اشخاصي را که هردو در نقل آنها متفقند و بعضي را صاحب بغيه متعرض است که در نجم ثاقب متعرض آنان نشده چنانکه بعضي را در نجم ثاقب متعرض شده که صاحب بغيه الطالب متعرض ايشان نگرديده لذا خوش داشتم تعميما للعائده و تتميا للفائده عبارت ان خبر علام را از براي اين مقصد کالمسک في الختام قراردهم در نجم ثاقب در اين مقام فرموده اولا بذکر خيريکه صدوق در کمال الدين نقل کرده در ضبط اسامي آنها و پس از آن آنچه بنظر رسيده زياده بر آن ملحق کنيم شيخ مذکور در کتاب مذکور روايت کرده از محمد بن ابي عبدالله کوفي اوذکر کرده عدد کسانيکه باو رسيده از آنها که واقف شدند بر معجزات قائم عليه السلام و ديدند آن جناب را از وکلاء در بغداد عمروي و پسر او و حاجز و بلالي و عطار و از کوفه عاصمي و او اهواز محمد بن ابراهيم بن مهزيار و از اهل قم احمد بن اسحق اين ناچيز گويد که ما در ياقوته بيست و چهارم از عبقريه هشتم از اين بساط في الجمله شرحي از حال احمد بن اسحق مذکور و اينکه او يکي از وکلاء ناحيه مقدسه بوده و کيفيت وفات و مکان دفنش را مشروحا مرقوم داشته ايم مراجعه شود که بسيار مناسب با مقام است و ازاهل همدان محمد بن صالح و از اهل ري بسامي و اسدي يعني خود محمد بن ابيعبدالله کوفي راوي و از آذربايجان قاسم بن علاء و از اهل نيشابور محمد بن شاذان بغيمي و از غير وکلاء از اهل بغداد ابوالقاسم بن ابي حابس و ابو عبدالله کندي و ابو عبدالله جنيدي و هرون فراز و نيلي نبيل و ابوالقاسم بن دبيس رئيس و ابو عبدالله بن فروخ و مسرور طباخ غلام ابي الحسن عليه السلام و احمد و محمددو پسر حسن و اسحق کاتب از بني نوبخت و صاحب پوستين و صاحب کيسه مهر کرده و از اهل همدان محمد بن کشمزد و جعفربن حمدان و محمد بن هرون بن عمران و از دينور حسن بن هرون و احمد پسر برادر او و ابوالحسن و از اصفهان پسربادشاله و از صيمره زيدان و از قم حسن بن نضر و محمد بن محمد علي



[ صفحه 42]



و علي بن محمد بن اسحق و پدر او و حسن بن يعقوب و از اهل ري قاسم بن موسي و پدر او پسر او و ابو محمد بن هرون و صاحب حصاه و علي بن محمد و محمد بن محمد کليني و ابو جعفر وفاء و از اهل قزوين مرداس و علي بن احمد و از اهل قابس دو مرد و از شهر زوراين الخال و از فارس مجروح و از مرو صاحب هزار اشرفي و صاحب مال و صاحب قعه بيضاء و ابو ثابت و از نيشابور محمد بن شعيب بن صالح و از يمن فضل بن يزيد و حسن پسر او و جعفري و ابن الاعجمي و شمشاطي و از مصر صاحب دو مولود و صاحب مال و دمنه و ابو رجا و از نصيبين ابو محمد بن الوحنا و از اهل اهواز خصيبي حصين مولف گويد مراد از عمري بنابر معروف ابو عمرو عثمان بن سعيد عمري اسدي عسکري سمان است يعني تجارت در روغن ميکرد که وکيل حضرت عسکري و نايب اول حجه عليه السلام بود و پسرش ابو جعفرمحمد بن عثمان عمري است و از رجال کشي و رجال شيخ طوسي ظاهر ميشود که مراد از عمري وکيل حفص بن عمرو است که معروف بود بجمال و پسر او محمد است و احتمال اين که ايندو شخص غير از آندو شخص باشند بعيد است و احتمال غلط در نسخ آن دو کتاب نيز بعيد و تحقيق حال در علم رجال است و ظاهر اينست که ذکر نکردن او دو باب معظم ديگر را بجهت درک نکردن او بود زمان ايشان را چه اسدي مذکور کسي است که احمد بن محمد بن عيسي از او روايت ميکند و بالجمله غير آنچه در آن خبر شريف مذکور است شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي تميمي و ابي الحسن علي بن محمد سمري و حکيمه دختر ابي جعفر امام محمد تقي عليه السلام و نسيم خادم ابي محمد عليه السلام و اببو نصر طريف خادم آن حضرت و کامل بن ابراهيم مدني و بدر خادم و عجوزه قابله مربيه احمد بن بلال بن داود کاتب غامي و ماريه خادمه آن حضرت و جاريه ابو علي خير زاني و ابو غانم خادم آن حضرت و جمعي از اصحاب و ابو هررون و معويه بن حکيم و محمد بن ايوب بن نوح و عمر اهوازي و مرد فارسي و محمد بن اسمعيل بن موسي بن جعفر و ابو علي بن مطهر و ابراهيم بن عبده نيشابور و خاده او و رشيق مبادرئي با دو نفر و ابيعبد الله بن صالح و ابو علي احمد بن ابراهيم بن ادريس و جعفر بن علي الهادي عليه السلام و مردي از جلاوزه و ابو الحسن محمد بن محمد بن خلف و يعقوب بن منفوس و ابو سعيد غانم هندي و محمد بن شاذان کابلي و عبد الله سوري و حاجي همداني و سعد بن عبدالله قمي اشعري و ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري و علي بن ابراهيم بن مهزيارچنانچه شيخ صدوق نقل کرده ولکن بگمان حقير اشتباهي در اسم شده و حکايت عليرا گاهي نسبت باو ميدهند گاهي بابراهيم و دو واقفه نقل ميکنند و ظاهرا يکواقعه باشد و الله العالم و ابو نعيم انصاري زيدي برندي و سليمان بن ابي نعيم و ابو علي محمد بن احمد محمودي و علان کليني و ابو الهيثم دستياري انباري و ابو جعفر احول همداني و محمد بن ابي القاسم علوي عقيقي با جماعتي مقدار سي نفر در مسجدالحرام و جد ابي الحسن بن وحنا وابو الاديان خادم حضرت عسکري عليه السلام و ابوالحسن محمد بن جعفر حميري و جماعتي از اهل قم و ابراهيم بن محمد بن احمد انصاري و محمد بن عبدالله قمي و يوسف بن احمد جعفري و احمد بن عبدالله هاشمي عباسي و ابراهيم بن محمد بن احمد انصاري و محمد بن عبدالله قمي و يوسف بن احمد جعفري و احمد بن عبدالله هاشمي عباسي و ابراهيم بن محمد تبريزي با سي و نه نفر و حسن بن عبدالله تميمي رندي و زهري و ابو سهل اسمعيل بن علي نوبختي و عقيد سياه نوبي خادم حضرت هادي و مربي حضرت عسکري و يعقوب بن يوسف ضراب غسالي يا اصفهاني راوي صلوات کبير و عجوزه خادمه حضرت عسکري که درمکه منزل داشت و محمد بن حسن بن عبدالحميد و بدر يا يزيد غلام احمد بن حسن مادراني و ابي الحسن عمري برادر محمد بن عثمان نايب دوم و عبدالله سفياني و ابوالحسن حسني و محمد بن عباس قصري و ابو الحسن علي بن حسن يماني و دو مرد مصري که هر يک دعا براي حمل خواسته بودند و سرورانه عابد متهجد اهوازي و ام کلثوم دختر ابيجعفر محمد بن عثمان عمرو و رسول قمي و سنان موصلي و احمد بن حسن بن احمد کاتب و حسين بن علي بن محمد معروف بابن بغدادي و محمد حسن صيرفي و مرد بزاز قمي و جعفر بن احمد و حسن بن وطاه صيدلاني وکيل وقف در واسط و احمد کاتب و حسين بن علي بن محمد معروف بابن بغدادي و محمد بن حسن صيرفي و مرد بزاز قمي و جعفر بن احمدو حسن بن وطاه صيدلاني وکيل وقف در واسط و احمد بن ابي روح و ابي الحسن خضر بن محمد و ابيجعفر محمد بن احمد و ضعيفه دينوري و حسن بن حسين الابنار آبادي و مرد استرابادي و محمد بن حصين کاتب مروي و شخص مدايني با رفيقش و علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي والد شيخ صدوق و ابو محمددعلجي و ابو غالب احمد بن محمد بن سليمان زراري و حسين بن حمدان ناصر الدوله و احمد بن سوره و محمد بن حسن بن عبيدالله تميمي و ابي ظاهر علي بن يحيي الزراري و احمد بن ابراهيم بن مخلد و محمد بن علي الاسود و اودي و عفيف حامل حرم حضرت از مدينه بسامره و ابو محمد شمالي و محمد بن احمد و مرديکه باو توقيع رسيد در عکبر و عليان و حسن بن جعفر قزويني و مرد قاينمي و ابي القاسم جليسي و نصر بن صباح و احمد بن محمد ستراج دينوري ابوالعباس ملقب باستاد و ستايد احمد برادرزاده حسن بن هرون باشد که در خير اسدي گذشت و محمد بن احمد بن جعفر القطان وکيل و حسين بن محمد اشعري و محمد بن جعفر وکيل و احمد برادرزاده حسن بن هرون باشد که در خير اسدي گذشت و محمد بن احمد بن جعفر القطان وکيل و حسين بن محمد اشعري و محمد بن جعفر وکيل و مرد آبي و ابي طالب خادم مرد مصري و مرداسن بن علي و مردي از اهل و بض حميد و ابوالحسن بن کثير نوبختي محمد بن علش شلمغاني و رفيق ابي غالب زراري و ابن رئيس و هرون بن موسي بن الفرات و محمد بن يزداد و ابو علي نيلي و جعفربن عمرو ابراهيم بن محمد بن الفرج الزجحي ابو محمد سروي و غزال يازلا کنيز موسي بن عيسي هاشمي و ضعيفه صاحب حقه و ابوالحسن احمد بن محمد بن جابر بلاذري از علماي اهل سنت صاحب تاريخ الاشراف و ابوالطيب احمد بن محمد بن بطه و احمد بن حسن بن ابي صالح خجندي و پسر خواهر ابي بکر بن نخالي عطار صوفي که در اسکندريه خدم آن حضرت رسيد و در تاريخ قم از محمد بن علي ماجيلويه روايت کرده بسند صحيح از محمد بن عثمان عمري که او گفت ابو محمد حسن بن علي روزي از روزها پسر خودم (م ح م د) مهدي را بر ما عرضه کرد و او را بر ما نمود در ضرب او سراي کرديم و چهل نفر بوديم ابو محمد حسن عسکري ما را گفت که اين فرزند پس از من امام و پيشواي شما است از قبل من بر شما فرمان بريداو را و پس از من پراکنده ميشويد و براه متفرق مرويد که در اين هلاک شويد بحقيقت که بعد از امروز ديگر شما (م ح م د) نخواهيد ديد محمد بن عثمان گفت چون ما از حضرت امام ابي محمد حسن عسکري بيرون آمديم بسي نگذشت الا که امام از دار دنيا رحلت بدار بقا کرد و از اينجهان نهان شد ودر آن جهان عيان گشت اين اشخاص جماعتي هستند که آن حضرت را مشاهده نمودند و يا بر معجزه آن جناب واقف شدند و بعضي بهر دو فيض رسيدند و شايد بيشتر ايشان از صنف دوم باشند وقضايا و حکايات ايشان بحمد الله و رکتب اصحاب بايشانيد مختلفه موجود و شايع چنانچه بر هيچ منصفي که مطلع ازحال متاحبان اين کتب باشد و مقام تقوي و فضل و وثاقت و احياط ايشان رابدست آورده باشد بلکه حميله از ايشان معروفند بصدق و ديانت و علم در نزد اهل سنت شکي نکند در حصول تو اثر معنوي صدور معجزه از آن جناب و عدم جوان احتمال کذب جميع آن وقايع هر چند در هر يک از آنها اين احتمال برود چنانچه بهمين نحو ثابت شده معجزه از هر يک از ابا طاهرين آن جناب انتهي



[ صفحه 43]