بازگشت

ياقوته 07


يکي از ايشان حسن بن قاسم بن العلاء است چنانکه در ضمن توقيعيکه در نزديکي مردن قاسم از براي او از ناحيه مقدسه صادر شده و باخبار آن بزرگوار چشمهاي کور شده او بينا گرديده که ما آنرا در ياقوته سي و هشتم از عبقريه هشتم اين بساط ذکر نموده چنين است که قاسم مذکور بعد از بينا شدن بحسن پسرش رو آورد گفت که خداوند تعالي تو را بمرتبه خواهد رسانيد آنرا بچه طريق قبول ميکني حسن گفت با شکر خدا قبول ميکنم قاسم گفت که شرط نائلشدن بانمرتبه اينست که از شرب خمر بازگشت نمائي حسن گفت اي پدرسوگند ياد ميکنم بحق کسيکه تو او را ذکر ميکني هر آينه از شرب خمر و کارهاي بديکه تو آنها را نميداني برگشتم در آنحال قاسم دستها را بالا برده و گفت پروردگارا اطاعت خود را بر حسن الهام و او را از معصيت و نافرماني خود باز دار و تا سه مرتبه ايندعا را در حق وي نمود بعد از آن کاغذي طلبيد و وصيت خود را در آن نوشت و اراضي که در دست داشت حضرت صاحب الامر را بود که پدرانش بان حضرت وقف کرده بودند و از جمله وصيتهاي وي بحسن اين بود که اي پسر من اگر بامر وکالت صاحب الامر عليه السلام اهل و سزاوار شدي آنگاه ممر معيشت خود را از نصف اراضي من که مشهور بقر جيده است قرار داده و مابقي آن ملک است ازبراي مولاي من صاحب الزمان و اگر اهلبيت از براي وکالت آنسرور در تو پيدا نشد پس طلب نما خير خود را از مصادر و موارديکه خداوند آنها را قبولدارد پس حسن وصيت پدر را بهمان نحو که گفته بود قبولکرد تا آنکه بعداز مدت قليله تعزيه نامه از حضرت بقيه الله از براي حسن مزبور صادر شده که او را تسليت در فوت پدرش قاسم داده و در آخر آندعا در باره حسن مرقوم نموده باينعبارت الهمک الله طاعته و جنبک معصيته و اينهمان دعائي است که قاسم بن العلاء پدر او در باره اش نمود و در آخرش مکتوب بود که جعلنا اباک اماما لک و فعاله لک مثالا و از ايشان حسن بن نصر است که صوت مبارکشرا شنيده چنانکه در ياقوته پنجم و هفتم از عبقريه هشتم از اين بساط است که حسن بن نظر در قضيه طولانيه بردن امواليرا که از امام عليه السلام بود با حمالها بنزد آنسرور شنيد صوت مبارکشرا فارجع و ازايشان حسن بن وجاء است و اگر چه طائفه رجاليين از او اسمي نبرده اند و لکن از کتاب غيبت شيخ طوسي و خرايج و جرائج راوندي ظاهر ميشود جلالت شان و نبالت رتبه او و اينکه او مشاهده نموده است حضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف را و ما در ياقوته هفدهم از عبقريه دهم از اين بساط تشرف او را خدمت يکي از ملازمين آن حضرت و خبردادن او را از رفع اختلال شهر او و دادن آنملازم مکتوبي از اهل او را باو در اينخصوص ذکر نموده ايم مراجعه شود چنانچه در ياقوته نهم از عبقريه دويم از اين بساط شرفيابي او را در غيبت صغري در خدمه آن بزرگوار نقلکرده ايم فارجع و از ايشان داود بن القاسم بن اسحق بن عبد الله بن جعفر بن ابيطالب است که معروف بابي هاشم جعفري است که او درک نموده حضرت رضا عليه السلام را تا حضرت حجه عجل الله فرجه و در نزد اين بزرگواران مرتبه منيعه و درجه رفيعه داشته و از ربيع الشيعه سيد بن طاوس عليه الرحمه نقلشده است که فرموده ان في زمان الغيبه الصغري کانت فيه سفراء موجودين و ابواب معروفين لا يختلف الاماميه القائلون بامامه الحسن بن علي فيهم فمنهم ابو هاشم داود بن القاسم الجعفري و در رجال شيخ طوسي است که داود بن القاسم الجعفري از جمله کساني بوده که در نزد امراء و حکام مقدم بوده و مويد اينکلام اين است که در مقائل الطالبين گفته که چون سر يحيي بن عمر بن يحيي بن حسين بن زيد را ببغداد در نزد ذي اليمينين که در آنوقت والي بغداد بود آوردند مردم آنجا در نزد ذو اليمينين اجتماع نموده و او را تهنيت ميدادند و از جمله داود بن قاسم جعفري وارد شده و آنمرد بود صاحب لسان و باک نداشت از مکابره نمودن با کبراء و اصحاب سلطان پس بذي اليمينين گفت ايها الامير آمده ام تو را تهنيت دهم بانچيزيکه اگر رسولخدا زنده بود همانا آنسرور بان تعزيه داده ميشد که آنقتل يحيي است پس ذو اليمينين او را جواب نداده جز اينکه برادران خود و زنهائي از حرم خود را از بغداد بسمت خراسان فرستاد و گفت اين کيفيت که کشتن من يکي از اهلبيت رسالت را باشد داخل نميشود در خانه قومي هيچوقت مگر آنکه نعمت و دولت از آنخانه زائل ميشود پس برادران و زنان او مهياي خروج از بغداد آن جناب خراسان شدند و از ايشان صالح بن ابي صالح است چنانچه شيخ در کتاب الغيبه باسناد خود از محمد بن احمد بن يحيي و او از صاحل بن ابي صالح روايت نموده که گفت بعضي از مردم از من سئوالنمودند در سال دويست و نود گرفتن چيزي از مال امام را پس من از گرفتن آن امتناع نمودم تا آنکه بانحجه پروردگار يعني امام غائب از انظار نوشتم و از راي مبارک ايشان دراين استفسار کردم پس جواب آمد که محمد بن جعفر عربي در ري سکني دارد پس آنمالرا باو بدهد چه آنکه او از ثقات



[ صفحه 32]



ما ميباشد پس از اين روايت معلوم ميشود که چنانکه محمد بن جعفر عربي از وکلاء بوده همچنين صالح بن ابي صالح نيز از ايشان است و از ايشان علي بن سليمان بن حسن بن جهيم بن بکير بن اعين است که مکني است بابي الحسن چنانکه در رجال نجاشي آمده که ابو الحسن مزبور از براي او است اتصالي بصاحب الامر عليه السلام و خارج شده است از آن حضرت بسوي او توقيعاتي ربوده است از براي او منزله رفيعه در نزد اصحاب ما ربوده است او ورع وثقه که طعن زده نشده است بر او در چيزي و از ايشان علي بن شبل بن اسد است چنانچه شيخ ابو علي در رجال خود باين عنوان ستوده و گفته است علي بن شبل بن اسد الوکيل اگر چه در تفتيح المقال فرموده که وصف او را بوکيل منحصر بشيخ ابو علي است و در کلام غير ايشان واقف نشدم توصيف او را بوکيل فتحرر و از ايشان علي بن محمد بن صالح بن محمد همداني است چنانچه در تنقيح المقام است که وکيل نمود او را حضرت بقيه الله الحجه المنتظر ارواحنا له الفداء بعد از فوت پدرش محمد بن صالح همداني دهقان و از ايشان عيسي بن جعفر بن عاصم عاصمي است چنانچه صدوق عليه الرحمه در کمال الدين فرموده که اينعاصمي ازجمله کساني است که واقف شده است بر معجزات حضرت بقيه الله عجل الله فرجه و آن بزرگوار را رويه فرموده و از جانب آنسرور وکيل بوده است در کوفه واز ايشان قاسم بن محمد بن علي بن ابراهيم بن محمد همداني است چنانچه در رجال بنجاشي است که خبر داد بما ابو العباس احمد بن علي بن نوح گفت حديثکرد ما را ابو القاسم جعفر بن محمد گفت حديثکرد ما را قاسم بن محمدبن علي بن ابراهيم بن محمد وکيل ناحيه و پدر او وکيل ناحيه و جد او علي وکيل ناحيه و جد پدر او ابراهيم بن محمد وکيل ناحيه و گفت احمد بن نوح که بود در وقت قاسم بهمدان که بااو بود علي بن بسطامي بن علي و عزيز بن زهير و او يکي از طائفه بني کشمرربود سه تاي ايشان وکيل بودند در يکموضع بهمدان و بودند که رجوع ميکردند در اين امر بسوي ابو محمد حسن بن هرون بن عمران همداني و از راي او صادر مينمودند امور راجعه بوکالت خود را و همچنين از راي پدر او ابو عبد الله بن هرون و بودند ابوعبد الله و پسر او محمد هر دو از وکلاء ناحيه مقدسه.