بازگشت

ياقوته 04


در کتاب الغيبه است که از ايشان ابو الحسين محمد بن جعفر اسدي بوده خبر داده است بما ابوالحسين بن ابي جنيد وقتي از محمد بن حسن بن وليد از محمد بن يحيي عطار اواز محمد بن احمد بن يحيي او از صاحل بن ابي صالح او گفته که در سال دويست و نودم هجرت بود که بعضي از مردم خواهش نمود که مال امام عليه السلام را از



[ صفحه 30]



او قبض نمايم من ابا نمودم ليکن در خصوص دانستن راي آن حضرت در اينباب رقعه نوشتم جواب درآمد که در شهر ري محمد بن جعفر عربي هستاموال را باو بدهند زيرا که از جمله ثقات و معتمدين ما است محمد بن يعقوب کليني از احمد بن يوسف شاشي روايتکرده او گفته که محمد بن حسين کاتب مروزي بمن گفت که دويست دينار بنزد حاجز وشا فرستاديم در خصوص انرقعه هم بخدمه غريم نوشتم جواب درآمد که دويست دينار بما رسيد و در ذمه تو هزار دينار داشتيم و دويست دينار از آن بنزد حاجز فرستادي بعد از اين اگر خواسته باشي با کسي معامله نمائي يعني اموال باو تسليم بکني بابو الحسين اسدي که در شهر ري ميباشد تسليم کن راوي گويد که دو روز يا سه روز بعد از اينقصه خبر وفات حاجز رسيد آنگاه ويرا بمحمد بن حسن کاتب خبر دادم ناگاه از شنيدن اينخبر اندوهگين گرديد گفتم غمگين مباش زيراکه در توقيع وي دليل براي تو بيرون آمد يکي خبر دادن آن حضرت اينرا که مقدار آنمال که در نزد تو است هزار دينار است و در يمين آنها امر او بودتو را بمعامله ابو الحسين اسدي زيرا که وفات او را دانسته بود از اين جهه تو را بمعامله او مامور نمود باين اسناد از ابي جعفر محمد بن علي بن نوبخت روايتشده او گفته که عزم حج کرده و اسباب سفر را مهيا نمودم در آنحال توقيعي درآمد بدينمضمون که ما اينسفر را ناخوش ميداديم وقتيکه اينرا ديدم دلتنگ و غمگين گرديدم و در جواب نوشتم که شنيدم و اطاعت نمودم و سفر را موقوفداشتم ليکن بسبب بازماندنم از حج غمگين گرديدم بعد ازاين جواب درآمد که دلتنگ نباشيد زيراکه در سال آينده حج خواهي کرد وقتيکه سال آينده رسيد اذن طلبيدم جواب درآمد که ماذوني باز نوشتم که يا محمد بن عباس رفيق راه و هم محمل شدم زيرا که بامانت و ديانت وي وثوقدارم جواب درآمد که چه خوب هم کجاوه است اسدي اگر او بيايد ديگريرا بر او ترجيح نده او گويد که بعد از آن اسدي آمد با وي هم کجاوه شديم محمد بن يعقوب از علي بن محمد او از محمد بن شاذان نيشابوري روايتکرده او گفته که از پانصد درهم بيست درهم کمتر نزد من فراهم آمد من دوست نداشتم که اينمقدار پانصد درهم تمام نشود آنگاه از مال خود بيست درهم وزن کرده باين علاوه نموده و آنرا روانه بنزد اسدي وکيل ناحيه نمودم و کيفيت زيادت را باو ننوشتم پس جواب چنين درآمد که پانصد درهميکه بيست درهم آن مال تو بود بما رسيد و اسدي در ماه ربيع الاخر سال سيصد و دوازدهم هجرت بظاهرعدالت بطوريکه تغيير احوال در او ديده نشده و کسي هم قدح و ذم در حق او نکرده وفات نمود و در ذيل ياقوته بيست و دويم از عبقريه دهم از اين بساط که مربوط بقصه اذ کوتکين است چيزي است که دلالت بر شان و نبالت رتبه اسدي مينمايد فارجع.