بازگشت

ياقوته 03


شيخ جليل حسين بن روح نوبختي است در بحار است که چون نزديک وفات محمد بن عثمان شد حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفداء او را امر فرمود که ابو القاسم حسين بن روحرا قائم مقام خود کند با آنکه جعفر بن محمد بن مسيل نهايت اختصاصرا بمحمد بن عثمانداشت واکثر کارهاي حضرت حجه را باو رجوع مي نمود و اکثر مردم را گمان آن بود که او را نايب و وصي خود خواهد نمود جعفر گفت که من در وقت احتضار محمد بن عثمان بر بالين او نشسته بودم و با او سخن ميگفتم و سئوالها مينمودم و حسين بن روح نزد پاهاي او نشسته بود پس محمد متوجه من شد و گفت حضرت حجه بمن فرموده است که حسين را وصي خود کنم و او را نايب گردانم پس من برخواستم و دست حسين بن روحرا گرفتم و او را بر جاي خود نشانيدم و خودم رفتم و نزديک باهاي او نشستم و بعد از آن جعفر در خدمتکاري حسين ميگذرانيد و بخدمات او قيام داشت و ايضا در بحار است که شيخ طوسي ره در کتاب الغيبه فرموده که حسين بن ابراهيم قمي بمن خبر داد و گفت که ابو العباس احمد بن علي بن نوح بمن خبر داد گفت که ابو علي احمد بن جعفربن سفيان بزوفري بمن خبر داد گفت ابوعبد الله جعفر بن محمد مدايني معروف بابن قرداد در مقابر قريش که قصبه کاظمين عليهما السلام است بمن خبر داد و گفت که در هر وقتيکه اموال بنزد شيخ ابيجعفر محمد بن عثمان عمري ميبردم داب من اين بود که باو ميگفتم چيزيرا که احدي مثل آنرا باو نگفته بود که



[ صفحه 24]



اينمال فلان مقدار است و آن امام را نسبت او ميگفت آري بگذار باشد بعد ازآن دوباره ميگفتم که تو هم ميگوئي که اينمال مرا امام راست ميگفت آري آنگاه آنمالرا از من ميگرفت وقتي نزدوي رفتم و آن آخر ديدن من بود او را در حالتيکه چهار صد دينار نزد من بودپس بداب سابق در خصوص آنمال نيز باو گفتم او گفت که اينها را نزد حسين بن روح ببر من خودداري نموده گفتم تو آنها را برسم سابق قبض بکن سخن مرا ناخوش داشته قبول ننموده و گفت که برخيز خدا تو را عافيت دهد و آنها رابحسين بن روح تسليم کن وقتيکه نشانه غضب را در وي ديدم بيرون رفته بچارواي خود سوار گرديدم وقتيکه قدري از راه رفتم آنگاه مانند صاحب شک و ترديد برگشتم و در خانه ابي قسم حسين بن روح ايستادم در آنحال خدمتکارش بيرون آمد و گفت که اين کيست گفتم که من فلانم براي من اذن بگير تا داخلشوم آنگاه دو بار پرسيد که اين کيست در حالتيکه سخن و برگشتن مرا بانجا ناخوش ميداشت گفتم که برو براي من از آقاي خود اذن حاصل کن زيرا که از ديدن او ناچارم بايد او را ببينم در آنحال داخل خانه گرديد و مراجعت مرا باو خبر داد در حالتيکه باندرون خانه نزد زنها رفته بود ناگاه بيرون آمد و در روي سريري نشست بطرزيکه پايهايش در زمين بود و به آنها کفش عربي پوشيده بود که نصف حسن و زيبائي از آن کفش و از پايهايش رفته بود در آنحال گفت که چه چيز تو را اجري نمودبر اينکه بنزد من برگشتي و بامرم اطاعت نمودي گفتم جراتم وفا ننمود که بگفته تو عمل نمايم آنگاه در حالتيکه غضبناک بود گفت که برخيز خدايتعالي تو را سلامت بدارد بدرستيکه ابي قسم حسين بن روح را در حال خود گذاشته ام و در منصب خود او را منصوب نموده ام گفتم آيا بامر امام ع نصب نموده گفت چنانکه بتو ميگويم برخيز خدا تو را سلامت بدارد پس در آنحال کاري سواي رفتن بنزد ابي قسم ميسرم نشد پس برخواستم بنزد ابي قسم بن روح آمده ديدم که در خانه تنگي نشسته ماجرا راباو خبر دادم آنگاه شاد گرديد شکر خدا را بجا آورد و آنمالرا تسليم نمودم بعد از آن هر چه که از اموال بدستم ميرسيد نزد او ميبردم راوي گويد که در ايام حيات جعفر بن محمد قولويه از ابي الحسن علي بن بلال بن معويه مهلبي شنيدم که ميگفت از ابي قسم جعفر بن محمد قمي شنيدم که ميگفت از جعفر بن احمد بن مسيل قمي شنيدم ميگفت که در بغداد ده نفر بودند که از جانب محمد بن عثمان ابو جعفر عمري پاره تصرفات ميکردند از جمله ايشان يکي ابي قسم حسين بن روح بود در خصوصيت همه ايشان نسبت بابي جعفر عمري بيشتر از ابي قسم بن روح بود ابي قسم را اينگونه خصوصيت نبود که ايشان داشتند چنانکه او را حاجتي رو ميداد يکي از ايشان هم توسط او را درنزد ابيجعفر ميکرد زيرا که خود او رااينقسم خصوصيت نبود ليکن وقتيکه وفات ابيجعفر رسيد اختيار امورات در دست وبگرديد و وصيت ابيجعفر باو شد راوي گويد که مشايخ ما گفته اند که ما شک نداشتيم در اينکه اگر نسبت بابيجعفر حادثه رو دهد يعني وفات نمايد در جايش نمي نشيند مگر جعفر بن احمد بن متيل با پدرش زيرا که خصوصيت او را نسبت بابيجعفر بيشتر و بودن او را درمنزل وي بسيار ديده بوديم حتي چنين نقلشده که ابيجعفر در اواخر عمرش نميخورد مگر طعاميرا که در منزل جعفربن احمد بن متيل يا در منزل پدر او درست کرده ميشد و اين بسبب امري بود که مر او را واقع شده بود طعام وي همان بود که در منزل جعفر و پدر او ميخورد و اصحاب شک داشتند در اينکه اگر حادثه بابيجعفر وارد شود يعني اورا مرگ دريابد هر آينه وصيت نميکند در خصوص وکالت مگر بجعفر بن احمد زيرا که خصوصيت و دوستيرا باو زياد از ديگران داشت وقتيکه زمان وفاتش دررسيد اختيار وکالت و امور آن بابي قسم منتقل گرديد آنحال همه ايشان وکالت او را قبول نمودند و انکار نکردند و با او بودند چنانکه با ابيجعفر و جعفر بن احمد بن متيل هم از جمله کسان بي قسم بود در نزد او پاره از امور تصرف مينمود چنانکه در پيش ابيجعفر عمري ميکرد تا وقتيکه ابيجعفر وفات نمود پس بنابر اين هر کسيکه طعن بر ابي قسم نمايد هر آينه بمنزله اينست که بر ابيجعفر و قائم طعن نموده و ايضا در بحار از کتاب الغيبه نقل فرموده که خبر دادند بما جماعتي از ابي جعفر محمد بن علي بن حسين بن بابويه او گفت خبر داد بما ابو جعفر محمد بن علي اسود او گفت که اموالي را که از بابت موقوفات حاصل ميشد برمي داشتم بنزد ابيجعفر محمد بن عثمان عمري ميبردم و او آنها را از من ميگرفت دو سال يا سه سال پيشتراز وفاتش روزي نيز قدري از اموال بنزد وي بردم بمن امر نمود که آنها را بابي قسم بن روح تسليم نمايم من بامر او اطاعت نموده آنها رابابي قسم تسليم کردم و از او در مقابل آنمال قبض رسيدي مطالبه نمودم آنگاه ابي قسم آنرا بابي جعفر شکايت نمود که ازمن قبض رسيدي مطالبه مينمايد در آنحال ابي جعفر بمن امر کرد که از اوقبض رسيدي مطالبه ننمايم و گفت که هرچه بابي قسم برسد بمن رسيده پس بعد از آن هر چه که از اموال نزد او ميبردم قبض رسيدي از وي مطالبه نمينمودم و ايضا در بحار از آنکتاب است که خبر داد بمن حسين بن ابراهيم از ابن نوح او از ابي نصر هبه الله بن محمد که او گفته خبر داد بمن خالويم ابو ابراهيم جعفر بن احمد نوبختي او گفته که پدرم احمد بن ابراهيم و عمم ابو جعفر عبد الله بن ابراهيم و جماعتي از اهل ما يعني طايفه بني نوبخت بمن خبر دادند که وقتي که بيماري ابيجعفر عمري بشدت انجاميد در آنحال جماعتي از بزرگان شيعه که ابو علي بن همام و ابو عبد الله بن محمد کاتب و ابو عبد الله باقطاني و ابو سهل اسمعيل بن علي نوبختي و ابو عبد الله بن وجنا و غيرايشان با سند جمعشدند و بنزد ابيجعفرآمدند باو گفتند که اگر حادثه مرگ براي تو اتفاق افتد در جاي تو که ميباشد گفت ابي قسم بن نوح بن ابي بحر نوبختي قائم مقام منست و در ما بين شما و صاحب ع واسطه و ايلچي است و وکيل وثقه و امين آن حضرتست پس در کارهاي خود باو رجوع نمائيد و در مهمات خود باو اعتقاد کنيد مامور شده بودم که اينرا بشما برسانم و رسانيدم و ايضا در بحار از کتاب الغيبه از هبه الله بن محمد بن بت ام کلثوم دختر ابيجعفر عمري روايتکرده و گفته که ام کلثوم دختر ابيجعفر بمن خبر داد و گفت که ابي قسم حسين بن روح سالهاي بسياري وکيل پدرم بود که نظارت املاک او را ميکرد و اسرار ويرا بروساء و بزرگان شيعه ميرسانيد و با پدرم بحدي خصوصيت داشت که پدرم هر چه که ميان خود و کنيزان او ميگذشت باو نقل ميکرد زيرا که او در پيش پدرم تقرب داشت و باو مانوس بود و در هر ماه پدرم سي دينار برسم استمرار ميداد علاوه بر آنچه که از وزراء و بزرگان شيعه مانند طائفه آل فرات باو ميرسيد زيرا که در نزد ايشان بلند مرتبه و جلالت قدري داشت پس جلالت شان او بدلهاي شيعه رسوخ نموده بود زيرا که ايشان خصوصيت پدرم را



[ صفحه 25]



نسبت باو دانسته بودند و در نزد ايشان او را توثيق و تعديل کرده و اظهار فضل و دينداري و صلاحيت او را بامر وکالت نموده بود پس در حال حيات پدرم اسباب وکالت براي او مهيا شده تا اينکه وصيت در باب وکالت بنص امام ع باو منتهي گرديد پس بنابر اين در خصوص وکالتش اختلاف واقع نشده و احدي در اينباب شکي ننمود مگر کسيکه از اول امر بحال پدرم جاهل بود با وجود اين احدي را از شيعه نميدانم که در اينباب شکي داشته باشد راوي گويد که اينحديث را از بسياري از طائفه بني نوبخت مانند ابي الحسين بن کبير و غير او شنيدم و ايضا در بحار از آنکتاب است که خبر دادند بما جماعتي از ابي عباس او گفته که اولين توقيع او را که بدست ابي قسم بيرون آمده بود بخط محمد بن نفيس ديدم در کتابي که آنرا در اهواز نوشته بود و نسخه از او اينست نعرفه عرفه الله الخير کله و رضوانه و اسعده بالتوفيق و قفنا علي کتابه و ثقتنا بما هو عليه و انه عندنا بالمنزله و المحل الذين بسر انه زاد الله في احسانه اليه انه ولي قدير و الحمد لله لا شريک له و صلي الله علي رسوله محمد و آله و سلم تسليما کثيرا حاصل مضمون فقرات بلاغت آيات آنست که ما او را يعني ابي قسم را ميشناسيم خداوند عالم طريقه همه خير را و رضاي خود را باو بشناساند واو را بتوفيق خود ياري نمايد بر مکتوب او مطلع گرديدم بامانت و دينداري وي وثوق داريم و او در نزد ما مکان و منزلت بلندي دارد که بسبب آنمنزلت خوشحال و شادان است و خداوندعالم احسان خود را در ماده وي بيفزايد بدرستيکه او صاحب همه نعمتهااست و بر همه چيز قدرت دارد حمد مر خدايرا باد که شريک ندارد و خداوند عالم صلوه و سلام بر محمد و آل او بفرستد بعد از آن محمد بن نفيس نوشته بود که اين قصه در روز يکشنبه شش شب از شهر شعبان گذشته بود در سال سيصد و پنجم هجرت واقع گرديد و ايضا شيخ طوسي و ديگران روايتکرده اند که علي بن بابويه عريضه بخدمه حضرت صاحب الامر ع نوشت بتوسط حسين بن روح که آن حضرت از خداوند عالم مسئلت کند اينرا که باو چند نفر پسر عطا فريمادو ايشانرا فقهاء و اهل علم گرداند چه آنکه دختر عموي خود را که محمد بن بابويه باشد تزويج نموده بود و اولادي از او نداشت شيخ ابو القاسم اينرا از حضرت حجه مسئلت نموده جواب رسيد که از اين زن مولودي براي تو نخواهد شد ليکن بزودي بجاريه ديلميه مالک ميشوي و از آن براي تو دو نفر پسري متولد ميشود که هر دو صاحب علم و فقه باشند ابن نوح گويد که ابو عبدالله بن سوره بمن خبر داده که ابو الحسن بن بابويه را سه نفر پسر بود از ايشان محمد و حسين فقيه بودند و در حفظ احاديث مهارت داشتند ايشان خبرها را حفظ و ضبط ميکردند و ديگران از اهل قم قدرت بر آن نداشتند و ايشان برادري داشتند حسن نام و بحسب سن ميانه ايشان بود و بعبادت و زهد مشغول شد و از خلطه و معاشرت خلايق دوري ميکرد ليکن فقيه نبود ابن سوره گويد که هر وقتي که ابو جعفر و ابو عبد الله پسران علي بن حسين چيزي روايتکردند خلايق از حافظه ايشان تعجب ميکردند و بايشان چنين ميگفتند که اينحافظه و فضل و هنر که بر شما منحصر است بسبب دعائي امام است و اينحکايت در ميان اهل حديث بحد شهرت و استفاضه رسيده بود و ايضا در بحار از آنکتابست که ابن نوح گفته که از ابي عبد الله بن سوره قمي شنيدم ميگفت که از مردي سرور نام که مرد عابد و متعهدي بود باو در اهواز ملاقاتکرديم ليکن نسب ويرا فراموش نمودم شنيدم که ميگفت من گنگ بودم و بسخن گفتن قدرت نداشتم پدرم و عمم مرا در ايام بچه گي که سيزده سال يا چهارده سال داشتم برداشتند و بنزد شيخ ابو القاسم حسين بن روح بردند و از او خواهش نمودند که از حضرت التماس نمايد اينرا که خداوند عالم زبان مرا بگشايد او چنين جوابداد که شما مامور گرديديد باينکه بحاير امام حسين ع برويد سرور گويد که من و پدرم بکربلايمعلي رفتيم و غسل نموده و زيارتکرديم آنگاه پدرم و عمم مرا صدانمودند که يا سرور در آنحال بزبان فصيح گفتم لبيک ايشان گفتند خير باد تو را آيا سخن گفتي گفتم آري ابو عبدالله بن سوره گويد که اينسرور مردي بود که صداي بلند داشت و ايضا قطب راوندي در خرايج از ابو غالب دراري روايتکرده که گفت من در کوفه تزويج کردم زني را از طايفه هلال که خراز بودند و آنزن موافق ميل من افتاد و در دل من جا کرده اتفاقا ميان من و آنزن کلامي واقع شده که باعث نگرديد که آنزن از خانه من بيرون رفت و اراده طلاق نمود و از من امتناع نمودو عشيره او معتبر و با غيرت بودند پس از اينجهت دلتنگ گرديدم و بجهت تقليل حزن و اندوه خود اراده سفر بغداد نمودم با شيخي از اهل آن پس داخل بغداد شده و حق واجب زيارت را ادا نموديم پس از آن متوجه خانه شيخ ابو ا القاسم حسين بن روح شدم و او در آنزمان از سلطان ترسان و مستور بود چونداخل شديم و سلام کرديم فرمود اگرتو را حاجتي باشد نام خود را در اينجا ذکر کن پس کاغذيرا نزد من انداخت که نزد او بود و من نام خود وپدر خود را در آن نوشتم پس قدري نشستيم بعد از آن برخواسته او را وداع کرده روانه سر من راي شديم بعزم زيارت و بعد از زيارت مراجعت ببغداد کرده ديگر باره شرفياب خدمه شيخ ابو القاسم شديم چونوارد شده آنکاغذ که نام خود را بر آن نوشته بودم بيرون آورد و پيچيد آنرا بر اموريکه در آن نوشته بود تا آنکه بموضع نام من رسيدپس آنرا بمن نمود ملاحظه کردم ديدم در زير نام من بقلم ريز اينمضمونرا نوشته بود که اما زراري در باب زوج وزوجه پس خداوند بزودي در ميان آنها اصلاح خواهد فرمود راوي گويد که در وقت نوشتن نام خود خواستم که التماس دعا نمايم در باب اصلاح امر زوجه خودلکن آنرا ذکر نکردم و بنوشتن نام خوداقتصار نمودم و جواب بيرون آمد همانطوريکه ميخواستم و در خاطر داشتم بدون آنکه ذکر نمايم پس شيخ را وداع نموده روانه کوفه گرديديم در روز ورود يا فرداي آن برادر زنهاي من آمدند و بر من سلام کردند و عذر خواه شدند در باب خلافيکه در باب زوج جزام با من داشتند و زوجه هم با حسن حال بنزد من و خانه من آمد و ديگر بعد ازآن ميان من او سخن سردي اتفاق نيفتادو با وجود طول زمان مصاحبت بدون اذن من از خانه بيرون نرفت تا آنوقتيکه از دنيا رفت و ايضا شيخ صدوق در کمال الدين گفته که ابو القاسم در نزد شيعه و سني دانشمندترين مردم بود و با تقيه رفتار مينمود چنانچه ابو نصرهبه الله بن محمد روايتکرده گفته که خبر دادند بمن ابو عبد الله بن غالب و ابو الحسن بن ابي طيب گفتند که ما دانشمندي از شيخ ابو القاسم حسين بن روح نديديم او را در نزد سيد و مقتدرخليفه مرتبه بلندي بود و اهل سنت تعظيم او را ميکردند روزي او را در خانه ابن يسار ديدم و او را بانجا جهت تقيه اکثر اوقات



[ صفحه 26]



ميشد و در آنجا دو نفر با هم مجادله نمودند يکي از ايشان گفت که بعد از رسولخدا افضل همه خلايق ابو بکر است و بعد از آن عمر و بعد از عمر علي است و آنديگري گفت که علي از عمر افضل است پس گفتگو فيمابين ايشان بسيار شد در آنحال ابو القاسم گفت آنچه که صحابه بر آن اجماع دارند اينست که ابو بکر از همه مقدم است بعد از او فاروق است و بعد از او عثمان ذو النورين است و بعد از او علي که وصي پيغمبر است و اصحاب حديث هم بر اينند و آنچه که نظر باعتقاد ما صحيح است همين است در آنحال از گفته او حضار مجلس همه تعجب نمودند کسانيکه از اهل سنت در آنجا حضور داشتند او را ببالاي سر خودشان برداشتند و باو دعا نمودند و قدح و مذمت کردند کسانيرا که باو نسبت رافضي بودن ميدادند در آنحال از شنيدن اين سخن خنده ام گرفت ليکن خودرا از خنديدن نگاه ميداشتم و آستين خود را بدهان ميطپانيدم زيرا که ميترسيدم از اينکه بخندم و رسوا شوم در آنحال از مجلس برجستم و رفتم ابو القاسم بمن نگاهي کرد فهميد وقتيکه در منزل خود نشستم ناگاه ديدم کسي بردم در آمد با سرعه بيرونرفتم ناگاه ابي القاسم حسين بن روحرا ديدم که سوار استري شده پيش از آنکه بمنزل خود رود از آنمجلس برخواسته بمنزل ماآمده وقتيکه مرا ديد گفت اي بنده خداخدا تو را قوت دهد چرا خنديدي ميخواستي که مرا رسوا گرداني آيا آنچه که من گفتم در اعتقاد تو حق نبود گفتم که در اعتقاد من هم چنين است گفت ايشيخ از خدا بپرهيز بدرستيکه تو را حلال نميکنم اگر اينسخن را از من بزرگ و گران بشماري عرض کردم که اي سيد من آيا ميشود اينکه مردي صاحب امام و وکيل او باشداينگونه سخن بگويد و از سخنش تعجب نکنند و نخندند گفت بحيات تو سوگند ياد ميکنم هر آينه اگر بمثل اينسخن برگردي يعني آنرا دفعه ديگر بگوئي ازتو جدائي خواهم ورزيد در آنحال مرا وداع نموده برگشت ابو نصر هبه الله گفت که ابو الحسن بن زکرياي نوبختي بما خبر داد گفت که بشيخ ابو القاسم رسانيدند که دربان تو بمعويه لعن و او را دشنام داده آنگاه ابو القاسم امر نمود که او را راندند و از خدمه معزول نمودند او مدتي طولاني بدينمنوال ماند التماس ميکردند که اورا دوباره بخدمتگذاري قبول نمايد بخدا هم سوگند ياد ميکرد که او را بسر خدمتکاري خود برنگرداند بعد از آن او را بعضي از کسان ابي القاسم براي خدمتگذاري خود قبولنمودند و همه اينها از راه تقيه بود و ايضا ابو نصر هبه الله گفته که ابو احمد بن درانويه ابرص که خانه اش در دروازه قراطيس ميشد بمن خبر داد گفت که من با برادران و دوستانم بمنزل شيخ ابو القاسم وارد ميشديم و با وي معامله ميکرديم راوي گويد که رفيقان من باو چيزي ميفروختند در آنحال فرضا ما ده نفر بوديم نه نفر ما چنان بود که ابوالقاسم را مستوجب لعن ميدانستيم و يکنفر از آنده نفر در اينباب شک ميکرد وقتيکه باو سخن ميگفتيم و صحبت ميداشتيم دلهاي نه نفر ما باو مايلشدو از نزد وي بحالتي بيرون ميرفتيم که بمحبتش بدرگاه الهي تقرب ميجستيم و از آنده نفر يکنفر در محبت او توقف وتردد ميکرد پس دلهاي ما وقت رفتن بنزد وي با عداوتش پر ميبود و در وقت برگشتن با محبتش زيرا که در فضايل صحابه پيغمبر بما احاديثي نقل مينمودکه پاره از آنها بما روايتشده بود و پاره ديگر نشده بود پس آنها را از اوميشنيديم و مينوشتيم پس حسن سلوک و رفتار وي بدين نهج بود و ايضا در بحار از آنکتاب الغيبه است که ابن نوح گفته که از جماعتي از اصحاب ما در شهر مصر شنيدم ذکر ميکردند که بابي سهل نوبختي گفته شد که امر وکالت چگونه بشيخ ابو القاسم بن روح منتقل گرديد و بتو منتقل نگرديد گفت که ايشان يعني ائمه عليهم السلام داناترند هر چه که ايشان پسند نمايندآن بهتر است من مردي هستم که با دشمنان دين يعني اهل سنت ملاقاتميکنم و در سر دين و مذهب با ايشان مناظره و مجادله ميکنم اگر من وکيل ميشدم و مکان آن حضرت را ميشناختم چنانکه ابي القاسم ميشناسد و در مقام مجادله در جواب حجتي و دليلي معطل ميماندم هر آينه گماندارم باينکه در آنحال مکان آن حضرت را بديگران نشانميدادم و ابي القاسم اگر حجه الله در زير دامنش باشد و بدن او را هم با مقراض ببرند هر آينه دامن خود را از روي او برنميدارد و او را بمردم نشان نميدهدو از جمله سئوالات از حسين بن روح اين است که ابو الحسن ايادي از آن جناب پرسيد که بچه سبب متعه کردن باکره مکرره گرديد گفت که جناب پيغمبر فرمود که چا از ايمان است و شروط در ميان تو و او است وقتيکه او را با شرايط متعه واداشتي بر اينکه از او لذت ببري هر آينه از حيا بيرون نرفتي و ايمان از او زايلگردد آنگاه ابو الحسن از او پرسيد که بنابر اين اگر کسي چنين کاريرا بکند آيا زنا کرده فرمود نه و از جمله سئوالات از او خبري است که در علل الشرايع از محمد بن اسحق طالقاني مروي است که ميگويد حاضر خدمه شيخ ابو القاسم حسين بن روح قدس الله روحه بودم علي بن عيسي القصري با جماعتي نيز حاضر بودند مردي برخواست و گفت يا ابا القاسم مرا مسئلتي است فرمود بگوي عرض کرد حسين بن علي دوست خداي بود فرمود بي شک حبيب الله است عرض کرد آيا قاتل حسين دشمن خدا است فرمود بي شک عدو الله است گفت آيا جايز است که خداونددشمن خود را بر دوست خود مسلط فرمايدفرمود گوش دار تا چه گويم همانا خداوند بشهادت عيان مردمرا مخاطب نساخت و مشافقه با ايشان سخن نکرد بلکه پيغمبر آنرا برانگيخت و بديشان فرستاد از جنس ايشان و صنف ايشان و مانند ايشان تا با يکديگر طعام خورندو با ايشان مجالس و معاشر باشند پس مردمان با پيغمبران گفتند شما يکتن از امثال ما باشيد اين تشريع و امر ونهي چيست ما از شما چيزي نپذيريم و فرمان نبريم جز اينکه امري از شما ظاهر شود که ما از مثل آن عاجز باشيم تا بدانيم که شما مخصوصانيد و توانائيد بدانچه خواهيد لاجرم خداوندبدست ايشان آيات و معجزات چندي نهاد که مردمان از اتيان بمثل آنها عاجز شدند مانند طوفان که بعد از انذار و اعذار طاغيان و متمردان را غرقه ساخت و ديگر آتش نمرود را برد و سلام کرد و بدست صالح ناقه از سنگ بيرونکرد و شير از پستانش جريان يافت و بدست موسي بحر را بشکافت و سنگي را منبع دوازده چشمه ساخت و عصاي او را اژدهافرمود و چون نوبت بعيسي افتاد اکمه وابرص را شفا داد و مردگانرا از کور برانگيخت و زندگاني باز داد و از آنچه مردمان ميخوردند و ذخيره ميگذاردند آگهي داد و بدست محمد ص قمر دو نيم شد و جانوران بهيمه مانندشتر و گرگ و غير اينها با او سخن کردند و چون مردمان از امثال اينمعجزات آوردن عاجز شدند ايمان آوردند و از آنطرد خداوند عز و جل اين پيغمبرانرا با اين آيات و معجزات گاهي غالب



[ صفحه 27]



و گاهي مغلوب گاهي قاهر و گاهي مقهور ساخت اگر همواره غالب و قاهر بودند و بدست اختيار و امتحان مبتلا و ممتحن نيامدندي مردمان ايشانرا بخدائي ميستودند و پرستش ميکردند و فضل صبوري و شکيبائي انبياء در بلا ومحسن بميزان اختبار رفت و خداوند اين پبغمبرانرا در همه حال چون مردم داشت در ابتلا و امتحان مانند مردم رنجه شدند و آزار ديدند لکن وقت بليه و مصائب صابر بودند و هنگام غلبه شاکر و در همه احوال خاشع و خاضع بودند و متجبر و متکبر نبودند و بزيستند از براي آنکه مردمان بدانند که اين پيغمبرانرا نيز يزدان و آفريننده ايست که او را ستايش برند پس مردمان هم او را ستايش برده و پيغمبرانرا اطاعت نمايند و ايشانرا در زمين حجه خداي دانند و آنکس که تجاوز کند از حد ايشان و ايشانرا بربوبيت و الوهيت بستايد تا با ايشان مخالفت و معاندت آغاز کرده و ان کار کنند آنچه را که آورده اند از جانب خدا هلاک شود يهلک من هلک عن بينه و يحيي من حي عن بينه محمد بن ابراهيم بن اسحق ميگويد چون حسين بن روح قدس الله روحه اينکلام را فرمود من برفتم و بامداد ديگر عزيمت کردم که حاضر خدمت او شوم و پرسش کنم که اينکلمات و بيانات شافيه از خود او است يا از حضرت امام عليه السلام باو افاضه شده همانکه حاضر محضرش شده و هنوز مکنون خواطر خود رامکشوف نداشته فرمود ايمحمد بن ابراهيم لئن آخر من السماء و تخطفني الطير او تهوي بي الريح في مکان سحيق احب الي من ان اقول في دين الله تعالي برائي و من عند نفسي بل ذلک من الاصل و مسموع من الحجه صلوات الله عليه ميفرمايد اگر از آسمان در افتم و عقاب و پرنده مرا بربايد يا صرصر عاصف مرا در پيچد و در بياباني فقر در افکند در نزد من محبوبتر است از آنکه سخن براي خود گفته باشم در دين خداي و از خود بيانکرده باشم اينجمله از مبدا فيض و مسموع از قائم آل محمدصلوات الله عليه است و از جمله روايات کثيره الفائده از او روايتي است که آنرا شيخ طوسي در غيبت خود نقلنموده در ضمن احوال شيخ جليل نايب سيم امام زمان عجل الله فرجه ميفرمايد من از او اخبار بسياري روايتکردم از آنجمله روايتي است خبر داد ما را بان حسين بن عبيد الله از ابيعبد الله حسين بن علي بزوفري رحمه الله که گفت اختلاف کردند اصحاب ما درتفويض و غير آن پس رفتم بسوي ابيطالب بن بلال در حال استقامتش پس اختلاف را بان رساندم گفت مرا مهلتي ده پس چند روزي او را مهلت دادم آنگاه بنزداو رفتم پس بيرون آورد براي من حديثي از حسين بن روح بسند خود از جناب صادق عليه السلام که فرمود هر گاه اراده کند خدايتعالي چيزيرا عرضه ميدارد آنرا بر رسول خدا صلي الله عليه و آله پس بر امير المومنين عليه السلام پس بر هر يک از امامان بعد ازديگري تا منتهي ميشود بصاحب الزمان عليه السلام آنگاه بيرون ميايد بسوي دنيا و چونخواهند ملائکه که بالا برند عمليرا عرضه ميدارند بر صاحب الزمان آنگاه بر هر يک هر يک تا آنکه عرض ميشود بر رسولخدا آنگاه عرض ميشود بر خداوند پس هر چه فرود آيد از جانب خداوند بر دستهاي ايشان است و آنچه عروجکند بسوي خداوند پس بر دستهاي ايشان است و بي نياز نشدند ازخداي عز و جل بقدر بهمزدن چشمي پس اگر لقمه ناني در نيم شبي بدست مسکيني داده شود بعرض جميع ايشان خواهد رسيد و سبب سرورشان خواهد شد دعا و طلب آمرزش خواهند نمود و ما درعبقريه دهم هفت کرامه و خرق عادت از حسين بن روح نقل نموده ايم بانجا رجوع شود و ايضا در کتاب الغيبه است که خبر داد بمن حسين بن ابراهيم از ابي عباس احمد بن علي بن نوح او از ابي نصر هبه الله بن محمد کاتب پسر دختر ام کلثوم دختر ابيجعفر عمري او گفته که قبر ابي القاسم حسين بن روح در محله نوبخت بغداد در نزديکي دروازه است که خانه علي بن نوبختي درنزديکي آندروازه بود از آنجا بسمت تل و دروازه ديگر پل سوک گذشته ميشود راوي گويد که ابي نصر بمن گفت ابي القاسم حسين بن روح در ماه شعبان سال سيصد و بيست و ششم هجرت وفات نمود صحنه حلواء سکري في احوال علي بن محمد السمري.