بازگشت

ياقوته 02


ابو جعفر محمد بن عثمان بود که بعد از وفات پدر بزرگوارش بمنصب سفارت سرافراز گرديد بنص حضرت عسکري برو ثاقت و امانت ديانت او و منص پدرش از جانب حضرت حجه عجل الله فرجه و بعلاوه توقيعات متعدده که دلالت بر جلالت و رفعت مکان او و سفارت و نيابت مينمود بجهه خود او و طايفه شيعه از ناحيه مقدسه بعد از وفات والد ما جدش بيرون آمد که از جمله آنها اين بود که مجلسي و غيره روايت کرده اند و مضمون آن اينست که انا لله و انا اليه راجعون تسليم ميکنيم امر خدا را و راضي شده ايم بقضاي او و پدر و تو با سعادتي زندگاني کرد و مرد حميد و پسنديده پس خدا او را بيامرزد و ملحق نمايد بموالي و اولياء او زيرا که هميشه اهتمام داشت در امر ايشان و طلب مينمود نزديکي ايشان را و تقرب مينمود بخدا و ائمه هدي خدا روي او را نوراني کند و لغزشهاي او را عفو نمايد و حقتعالي ثواب تو را در مصيبت او عظيم کند و صبر نيکو کرامته فرمايد مصيبت او بتو و بما هر دو رسيده است و مفارقت او تو و ما را نيز بوحشت انداخته پس خدا او را شاد گرداند در بازگشت او باخرت و از جمله کمال سعادت او آنست که حقتعالي مثل تو فرزندي عطا فرموده که جانشين او باشي بعد از او و قايم مقام او باشي بامر او و ترحم نمائي بر او و من ميگويم که الحمد لله نفوس را ضينعد بمکان تو و آنچه خدا در نزد تو مقرر گردانيده است خدا تو را بقويت کند و ياري نمايد و اعانت نمايد و توفيق دهد و حافظ و ناصر و معين تو باشد و علاوه بر خروج توقيعات و فيه بر سفارت او اجماع شيعيه بر عدالت و ديانت او منعقد گرديده چنانکه مجلسي ره و غير او نقل کرده اند و پيوسته شيعيان در امور خود باو رجوع مينمودند و کرامات و خوارق عادات بدست او جاري شده و کتابها در فقه تصنيف نموده مشتمل بر آنچه از حضرت عسکري و حضرت حجه و والد ما جد خود شنيده و در بحار باسناد خود روايت نموده از اسحق بن يعقوب که او گفته که از محمد بن عثمان عمري خواهش نمودم که بخدمت صاحب عليه السلام برساند براي من مکتوبي را که پاره مسائل مشکله در آن پرسيده بودم ناگاه توقيعي بخط صاحب درآمد که محمد بن عثمان عمري خداوند از او و از پدرش خوشنود گردد معتمد منست و مکتوب وي مکتوب من در کتاب خرايج از کليني مثل اين را روايت نموده و ايضا در بخار است که شيخ در کتاب الغيبه گفته که ابوالعباس گفته که خبر داد بمن هبته الله بن محمد پسر دختر ام کلثوم دخترابي جعفر عمري از مشايخ خود ايشان گفته اند که شيعيان اتفاق بعد فقط عثمان بن سعيد داشتند او را پسرش ابوجعفر محمد بن عثمان غسل داد و بامر تجهيزش قيام نمود و همه امورات باو منتقل گرديد و جماعت تشيعه بعدالت و ثاقت و امانتش اتفاق داشتند زيرا که در خصوص امانت و ثاقت او نصعي وارد شده بود و مردم هم در حال حيات امام حسن عسکري و هم بعد از وفاتش در حال حيات پدرش عثمان بن سعيد مامور شده بود باينکه در امورات دينيه باو رجوع نمايند و در عدالتش مابين شيعه خلافي نبود و در امانتش شکي نه و توقيعات در خصوص کارها در مدت حياتش بخطي که در زمان پدرش بيرون ميشد بدست او براي شيعه در ميامد و شيعيان در خصوص اين امر غير از او را نميشناختند و باحدي سواي او رجوع نميکردند و دلايل بسيار را از او نقل شده و معجزات امام بدست وي ظاهر گرديد و خبر دادن وي در خصوص پاره امورات از امام عليه السلم بشيعه اعتقاد ايشان را نسبت باو افزوده و آن امورات در نزد شيعه مشهور است ما پاره از آنها را پيشتر ذکر نموديم دوباره ذکر آنها موجب تطويلست آنچه ذکر نموديم براي صاحب انصاف



[ صفحه 23]



کافي است ابن نوح گفته که ابو نصر هبته الله پسر دختر ام کلثوم دختر ابي جعفر عمري بمن خبر داد گفت که ابي جعفر محمد بن عثمان عمري چند جلدکتاب داشت که در فقه تصنيف کرده بود همه آنها را از امام حسن عسکري و صاحب الامر عليه السلام و از پدرش که او هم از امام حسن عسکري و امام علي النقي اخذ نموده بود شنيده بود در ميان آنها پاره کتابها بودند که نشان آنها کتب اشربه بود ام کلثوم بزرگ دختر ابي جعفر رضي الله عنه ذکر نموده که ام کلثوم گفت که اين کتابهابعد از آن بابي الحسن سمري منتقل گرديدند ابو جعفر بن بابويه گفته که محمد بن عثمان عمري روايت نموده او گفته بخدا سوگند ياد ميکنم هر آينه باسنادش از علي بن صدقه قمي روايت نموده که او گفت بمحمد بن عثمان عمري گفتم باينکه او خواهش نمايد در باب نام بردن آن حضرت توقيعي درآمد براي اينکه خبر بدهد بکسانيکه او نام آن حضرت ميپرسند که هر که از پرسيدن نامش سکوت نمايد جزاي وي بهشت است و هر که در اين خصوص سخن گويد جزاي او جهنم است زيرا که چون بر نام وي مطلع شوند آنرا شهرت ميدهند و اگر بر مکانش واقف شوند آنرا بمردم مينمايندو ايضا شيخ طبرسي در کتاب احتجاج روايت کرده از ابي الحسين اسدي که وارد شد بر من توقيعي از شيخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمري قدس روحه ابتداء بدون سئوال باين مضمون بسم الله الرحمن الرحيم لعنت خدا و ملائکه بر کسيکه بر خود حلال نمايد از مال ما درهمي را ابو الحسين اسدي گويد چون اين بديدم در دل من گذشت که اين در حق کسي باشد که از مال ناچيز درهمي را بر خود حلال داند فرانکه درهمي را از آن بخورد بدون آنکه او را حلال داند و با خود گفتم که هر کس که حراميرا حلال کند چنين باشد پس چه فضيلتي در اين باب از براي حضرت حجه عليه السلام بر ديگران ميباشد پس قسم بحق آنکسيکه محمد را مبعوث کرده بشيرو نذر که ديگرباره در توقيع شريف نظرکردم ديدم آنرا که منقلب شده بانکه در خاطر من گذشت که لعنت خدا و ملائکه و جميع مردم بر کسيکه بخورد از مال ما درهميرا بر وجه حرام يعني بدون اذن ما و بيايد در ياقوته چهارم و بيست و دويم از عبقريه دهم ذکر و معجزه که از جانب حضرت حجه از او صادر شده فارجع و ايضا در بحار است که ابن نوح گويد که ابو نصر هبه الله بن محمد بمن خبر داد که گفت خبرداد بمن علي بن جنيد قمي گفت که ابو الحسن علي بن احمد دلال قمي بمن خبر داد و گفت روزي بمنزل ابو جعفر محمد بن عثمان داخلگرديدم براي اينکه بر او سلام کنم ناگاه در پيش وي لوحي ديدم که نقاش بر آن نقش ميکشد و آياتي از قرآن در آن مينويسد و نامهاي ائمه عليهم السلام را در کتابهاي آن مينوشت در آنحال گفتم ايسيد من اين لوح چيست گفت براي قبر منست که در اينجا ميباشد و من در روي آن گذاشته ميشوم يا گفت که بر آن تکيه داده ميشوم و چنان بخاطرم ميرسدکه او گفت هر روز بانقبر فرود ميايم و جزوي از قرآن در آنجا ميخوانم بعد از آن بيرون ميايم ابو علي گويد که گمان چنان ميکنم که ابو الحسن گفت که ابيجعفر از دست من گرفت آنقبر را بمن نشانداد راوي گويد که بعد از آن گفت که من در فلانسال و دلانماه و فلانروز وفات خواهم نمود و در اينقبرمدفون خواهم شد و اينلوحهم با من ميباشد راوي گويد وقتيکه از نزد وي بيرون آمدم گفته هاي او را نوشته ضبطنمودم همه اوقات منتظر آنوقتيکه در خصوص وفاتش قرار داده بود ميبودم تا اينکه بعد از مدتي بيمار گرديد در همانوقت که گفته بود وفات نمود و در آن قبر مدفونگرديد ابو نصر هبه الله گفته که اينحديث را از غير بي علي هم شنيدم و ام کلثوم دختر ابي جعفر هم آنرا بمن نقل نمود جماعتي از ابيجعفرمحمد بن علي بن الحسين بمن خبر دادنداو گفته که خبر داد بمن محمد بن علي بن اسود قمي که ابيجعفر عمري براي خود قبر کند و آنرا با چند پارچه تخته درست نمود در آنحال از او پرسيدم گفت براي خلايق اسبابي هست بعد از آن بار ديگر آنرا پرسيدم گفت که مامور شده ام باينکه براي مرگ مهيا شوم دو ماه بعد از اين گفتگو برحمت ايزدي پيوست و در کتاب کمال الدين از محمد بن علي مثل اينرا روايت نموده و در کتاب الغيبه ذکر نموده که ابو نصر هبه الله گفت که ديدم ابيغالب زراري بخط خود نوشته که ابيجعفر محمد بن عثمان عمري در آخر ماه جمادي الاول سال سيصد و پنجم از هجرت وفات نمود ابو نصر هبه الله محمد بن احمد ذکر نموده که ابيجعفر در سال سيصد و چهارم هجرت وفات نمود و او تخمينا پنجاه سال دخيل امر وکالت و سفارت بود و مردم اموالي نزداو مياوردند و توقيعاتي براي ايشان بيرون ميامد بخطيکه در زمان امام حسن عسکري ع در ميامد همه آنها در خصوص امور و مهمان دينيه و دنيويه در خصوص باره مسائل بود که از ابيجعفر ميپرسيدند جوابهاي عجيبه در آنها بيرون ميامد ابو نصر هبه الله گفته که قبر ابيجعفر محمد بن عثمان در نزدقبر مادرش در سر راه کوفه در موضعيکه خانه اش در آنجا بوده الحال آنجا در وسط صحرا است بيان مشرق کااليوح في احوال حسين بن روح.