ياقوته 01
عثمان بن سعيد اسدي است که مکتي بابوعمر و ملقب بعمروي است در تجار از شيخ صدوق روايت نموده که امام علي النقي و امام حسن عسکري او را منصوب نمودند و او شيخي است ثقه کنيه اش ابو عمرو و نامش عثمان بن سعيد عمروي است و از طايفه اسدي بود مناسب اين بود که باسدي ناميده شود ليکن ناميدنش بعمروي پس بسبب چيزي است که آنرا ابو نصر هيبه الله بن محمد بنن احمد کاتب که پسر دختر ابي جعفر عمروي بوده روايت کرده او گفته است که ابو عمرو از طايفه اسدي بوده ليکن بجدش جعفر بن عمروي منصوب گرديد بنابراين عمري گفته شد و جماعتي از شيعه ذکر نموده اند که امام حسن عسکري فرمود که در يک مردايند و نام که ابن عثمان و ابو عمر باشد جمع نميشود و امر فرمود که کنيه او را که ابو عمر باشد بر هم زنند بنابراين عمروي گفته شده و او را نيز عسکري گويند زيرا که از اهل قريه عسگر سر من زاي بوده و او را شمانهم ميگفتند يعني روغن فروش زيرا که براي مخيفي داشتن امرر سفارت بسبب تقيه روغن فروشي ميکرد و آنچنان بود که شيعيان اموالي را که براي امام حسن عسگري مياوردند بابي عمر تسليم ميکردند که او بامام حسن عسکري برساند او آنها را از راه ترس و تقيه بتوي خيک روغن گذاشته بخانه امام حسن عسکري ميرسانيد و ايضا در تجار باسناد خود از احمد بن اسحق تمي روايت نموده که او گفته که روزي از روزها بخدمه امام علي النقي مشرف گرديدم و گفتم اي آقاي من من در اينجا گاه حاضر ميشوم گاه غايب و رسيدن من بخدمتت در همه اوقات که در اينجا حاضر ميشوم ميسر ومقدور نميشود پس سخن که را قبول کنيم و بامر که اطاعت نمائيم آن حضرت فرمود که اين ابو عمرو مردي است تقه و امين هر چه که بشما بگويد از من ميگويد و آنچه که بشما ميرساند از جانب من ميرساند وقتيکه امام علي النقي بداد السرور رحلت فرمودند روزي بخدمت امام حسن عسکري رسيدم باو عرض کردم مثل سخنيکه بخدمت پدرش عرض کرده بودم در جوابم فرمود که اين ابو عمروتقه و امين است هم تقه امام گذشته بود و هم ثقه من است هم در حال حيات و هم بعد از وفات هر آنچه که بشما گويد از جانب من گويد و آن چيزي را که بشما ميرساند از جانب من ميرساند ابو محمد هرون گفت که ابي علي گفت ابوالعباس حميري گفت که در بسياري ازاوقات اين حديث را با همديگر ذکر ميکرديم و جلالت و بلندي قدر و منزلت ابو عمرو را براي يکديگر وصف مينموديم و ايضا در تجار بلستاد خود از احمد بن اسحق بن سعد قمي روايت نموده که او گفته که در بعضي از سالها بعد از وفات امام حسن عسکري بعزم حج بيرون رفتم بمنزل احمد بن اسحق در بغداد داخل گرديدم ابو عمرو را در نزد وي ديدم و گفتم اي شيخ يعني احمد بن اسحق که در نزد ما ثقه و پسنديده شده است در خصوص تو چنان وچنان بما خبر داد و حديث گذشته را که در خصوص شرافت و جلالت قدر وي بود نقل کردم و گفتم تو الان کسي هستي که در راستگوئي تو شکي نيست بحق خدا و حق دو امامي که بتو وثوق بهم رسانيده اند از تو ميپرسم که آيا پسر امام حسن عسکري را که صاحب الزمان است ديده يا نه در اين حال گريست بعد از آن گفت که از سئوال تو جواب ميدهم بشرطيکه مادامي که من زنده ام آنرا بکسي بروز ندهي گفتم آري قبول دارم گفت بدرستيکه آن حضرت را ديدم در حالتي که گردنش هم چون بود يعني از ساير گردنها کلفت تر و زيباتر بود گفتم نامش چيست گفت از ذکر نامش نهي کرده شده ايد و ايضا در نجار با شنا خود از محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله حسنيان روايت نموده که گفت که در سر من راي بخدمت امام حسن عسکري داخل گرديدم در حالتيکه در خدمتش جماعتي از دوستان و شيعيانش بودند ناگاه بدر نام خادمش داخل گرديد و عرض کرد که اي سيد من در دم در جماعتي بژمرده و غبار آلوده ايستاده اند وقتيکه آن حضرت اينرا شنيد بحضار مجلس فرمود که ان جماعت چند نفرند از شيعيان ما که در شهر يمن سکني دارند اين چند فقره پاره است از حديث طولاني که دو راوي آنرا ذکر کرده تا باين فقره رسيدند که امام حسن عسکري فرمود يا عثمان تو وکيل من وامين مال خدائي برو از اين چند نفر اهل يمن اموال را که آورده اند قبض کن بعد از آن حديث را ذکر کرده اند تا اينجا ما همگي در آن حال گفتيم که اي سيد ما بخدا سوگند ميکنيم هر آينه عثمان از برگزيدگان شيعيه تو است بدرستيکه عمليکه ما را بمرتبه و منزلت او در نزد تو است زياد نمودي بدرستيکه او وکيل و معتمدتو است در خصوص مال خدا آن حضرت فرمود آري شاهد باشيد بر اينکه عثمان بن سعيد عمروي وکيل منست و محمد پسرش وکيل پسرم مهدي است و ايضا در بخار از شخصي او از هبه الله بن محمد بن احمد کاتب پسر دختر ابيجعفر عمري از مشايخ خود روايت نموده که وقتي که امام حسن عسکري وفات نمود عثمان بن سعيد بغل دادن آن حضرت حاضر گرديد و بجميع امورات او در کفن کردن و حنوط نمودن و در گذاشتن بقبر مباشر گرديد در حالتي که باينها مامور بود زيرا که در ظاهر او مباشر بود ما هم بظاهرحال حکم ميکنيم باينکه در نفس الامر هم مباشر بوده و دفع انکاران ممکن نيست مگر بدفع حقايق اشياء در ظاهر آنها يعني اگر کسي بگويد که عثمان درحقيقت و نفس الامر مباشران امور نبوده بلکه طاهرا مباشر بوده در آن حال ملزم شود باينکه حقايق اشياء در ظواهر آنها موجود نيست و اينهم بالضروره باطل است و توقيعات صاحب الامر در خصوص امر و نهي و جواب و
[ صفحه 22]
سئوال از چيزهائيکه بانها محتاج ميشدند بتوسط عثمان بن سعيد و پسرش ابي جعفر محمد بن عثمان بسوي شيعيان او و خاصان پدرش بيرون مي آمد و بخط امام حسن عسکري عليه السلام در ميامدو همه اوقات شيعيان بعدالت اين دو نفر اعتقاد داشتند تا اينکه عثمان بن سعيد وفات نمود پسرش ابو جعفر بامورات تجهيز وي قيام و اقدام کرد بعد از آن همه امورات با او گرديد و شيعيان بعدالت و ثاقت و امانت وي اتفاق داشتند زيرا که نصي از امام عليه السلام در خصوص امانت و عدالت او وام خلايق برجوع نمودن باو در حال حيات امام حسن عسکري و بعد از وفات او در حال حيات پدرش عثمان وارد گرديد و گذشت در عبقريه اول از اين بساط که از جمله کسانيکه حضرت امام عصر و ناموس دهر راد در زمان حضرت عسکري ديدند همين عثمان بن سعيد است فارجع چنانچه بيايد در ياقوته چهاردهم از عقبريه دهم کرامتي از او درباره پارچه گمشده و ايضا در بحار است که در نزد وي مالي براي غرايم بود او آن مال را فرستاد آنگاه پس گردانيده گرديد و باو گفته شد که مال پسر عم خود را که چهارصد درهم است ازميان اين اموال بيرون کن آنگاه آن مرد مبهوت شده تعجب نمود و بحساب اموال خود نظر کرد در دست وي زمين محلي زراعتي پسر عم او را بود پاره را از آن زمين بپسر عمش رد نموده و پاره را نگاه داشته بود وقتيکه محاسبه را تمام نمود ديد که حاصل زمين پسر عمش چهارصد درهم است چنان که آن حضرت فرموده بود پس آن مقدار از آن مال را بيرون کرد و مابقي آنرافرستاده مقبول گرديد و ايضا در بخار است که ابو نصر هبته الله محمد گفته که قبر عثمان بن سعيد در سمت غربي بغداد در شارع ميدان در اول مکان مشهود است در نزديکي دروازه مشهور بدروازه حبله در مسجد دروازه در سمت راست کسيکه مسجد شود واقع است و قبر در خود قبله مسجد واقع گرديده بعد ازآن شيخ صدوق گفته که قبر او را در همان موضع که ابو نصر ذکر نموده ديدم و در روي قبر ديواري بنا کرده شده بود و در آن ديوار محراب مسجد بنا شده بود و از يکسمت محراب وي بود که بمحل قبر که در خانه تنگ تاريک بود بازي شد ما آنجا داخل ميشديم و آشکارا آنرا زيارت ميکرديم و کيفيت آن از وقتيکه داخل بغداد گرديدم و آن در سال چهارصد و هشتم هجرت بود تا وقتيکه چهارصد و سي سال و چيزي بالا که چهل سال تمام نشود از هجرت گذشته بدين نهج بود بعد از آن رئيس ابي منصور محمد بن فرج آن ديوار را خراب کرد و قبر را در بيرون در گذاشت با اينکه صندوق در بالاي انساخت و آن درزير سقفي بود هر که ميخواست داخل ميشد آن را زيارت مينمود همسايگان محله بزيارت آن تبرک ميورزيدند و ميگفتند که او مردي است صالح و بسا ميگفتند که او پسر دايه امام حسين است و حقيقت خان را نميدانستند و آن تا اينوقت که سال چهارصد و چهل و هفت است بدان منوالي است که پيشتر بود نفس الرحمن في احوال محمد بن عثمان.