بازگشت

ياقوته 03


يکي از ايشان سعقوب بن يوسف اصفهاني باشد که شيخ طبري نقلکرده از خط ابو عبد الله حسين بن غضايري که او روايتکرده از ابو الحسن علي بن عبد الله کاشاني که او روايتکرده گفت که حسين بن محمد درسال دويست و هشتاد و هشت بعد از مراجعت از اصفهان که يعقوب بن يوسف حکايتکرد که من در سال دويست و هشتادو يک با گروهي از اهل اصفهان که در مذهب اهل خلاف بودند بحج رفتم تا آنکه در ورود بمکه بعض رفقاء پيش رفته خانه که در زقاق سوق الليل واقع بود و آنرا خديجه ميگفتند و معروف بدار الرضا بود کرايه کردند و در آنخانه پيره زني بود گندم گون چون وارد خانه شديم از آن عجوزه پرسيدم که اينخانه را چرا دار الرضا گويند وتو را باينخانه چه ربط و مناسبت باشدگفت اينخانه مال حضرت امام رضا بوده و منهم از کنيزان اينخوانواده ميباشم و حضرت عسکريرا خدمه کرده ام و آن جناب مرا در اينجا منزلداده چون اين شنيدم با او انس گرفتم و اين امررا از رفيقان خود که مخالف مذهب بودند پنهانکردم و من هر وقت از شب از طواف برميگرديدم با ايشان در رواق خانه ميخوابيدم و در را ميبستم و سنگ بزرگي بود آنرا پشت در ميگردانيدم و من در شبها روشني چراغ در رواق خانه ميديدم شبيه بروشني مشعل و ميديدم که در خانه گشوده ميشود بدون آنکه از اهل خانه کسي آنرا باز کند و ميديدم که مردي ميان قامت گندم گون مايل بزردي که بر روي او اثر سجود بود و پيراهن وازار نازکي پوشيده بود و در پاي او نعل بود و بصور مختلفه او را ميديدم ميامد و بر غرفه که منزل عجوزبود بالا ميرفت و آن عجوز بمن ميگفت که در اينغرفه دختري دارم کسي را نگذارم بالا آيد و من آن روشني را که در رواق خانه ميديدم در وقتيکه آنمرداز پله غرفه بالا ميرفت آنرا در پله ميديدم چونداخل غرفه ميشد آنروشني رادر غرفه ميديدم بدون آنکه چراغي بعينه ديده شود و رفقا هم اينواقعه را ميديدند و گمان آن داشتند که اينمرد آنعجوز را متعه کرده و بجهت آن آمد و رفت مينمايد و ميگفتند اينجماعه علويه اند و متعه را حلال ميدانند و ما جايز نميدانيم و ما ميديديم که آنمرد از خانه خارج ميشودو داخل ميگردد و آنسنگ در جاي خود ميباشد و در خانه در خروج و دخول آنمرد گشوده ميشود و بسته ميگردد و کسيکه آنرا بگشايد و بربندد ديده نميشود و با آنکه ما بسبب خوف بر متاع و اسباب خود مراقب باب بوديم آنسنگ را در پشت آندر و در را بسته ميديدم چون من اين امور را مشاهده کردم دلم کنده شد و هيبت اين امور دردلم جا کرد و با آن عجوز در مقام ملاطفت برآمدم شايد بر امر آنمرد مطلع گردم تا آنکه بان عجوز گفتم ايفلانه من از تو سئوالي دارم و ميخواهم که آنرا در وقتيکه اينجماعت حاضر نباشند جويا شوم و از تو التماس دارم که وقتيکه مرا تنها بيني از غرفه پائين آئي تا بگويم چون آنزن اين بشنيد او هم گفت که منهم خواستم بتو چيزي بگويم و حضور همراهان تو مانع شد گفتم چه بود آنچيز گفت بتو ميگويد و نام کسي را ذکر نکرد که با آنجماعت که با تو بودند و رفيق و شريک تو ميباشند با ايشان جور مشو و مداخله در امورشان مکن و با ايشان مدارا کن و از ايشان در حذر باش زيراکه ايشان اعذاء تو باشند گفتم که ميگويد گفت من ميگويم پس مهابت مانع شد و نتوانستم دوباره در اينباب از او سئوالکنم گفتم کدام جماعت را ميگوئي و گمان آن کردم که همراهان مرا ميگويد که بحج آمده اند گفت نه اينها را نميگويم بلکه آنشرکائيرا ميگويم که در بلد داري و در خانه با تو بودند و ميان من و آنجماعه که ذکرکرد در باب دين منازعه واقع گرديده بود و لهذا از من سعايت و شکايت نزد حاکم کرده بودند و به اين سبب من فرار کردم و چون عجوز بطريق سر اين بگفت با خود گفتم که در باب غايب از او ميپرسم پس باو گفتم تو را بخدا قسم ميدهم او را بچشم خود ديده گفت برادر من نديدم او را بچشم خود من بيرونرفتم و خواهر من حامله بود و من خاله او هستم و حضرت عسکري مرا بشارت داد باينکه من او را در آخر عمر خود ميبينم و گفت او را خدمه نمائي چنانکه مرا خدمتکردي و من سالها باشدکه در مصر ميباشم و الان آمده ام بسبب مکتوب و نفقه که با مرد خراساني که عربي نميداند از براي من فرستاده و آن سي دينار باشد و مرا امر کرده بود که امسال حج کنم و من هم آمده ام باميد آنکه او را به بينم چون اين بگفت در دل من افتاد که بايد آنمرد که ميايد و ميرود خود آن حضرت باشد پس ده عدد درهم که بنام حضرت رضا عليه السلام سکه داشت و با خود برداشته بودم که در مقام حضرت ابراهيم ع بيندازم زيرا که نذر کرده بودم و نيت داشتم که چنين کنم بان عجوز دادم و با خود گفتم که باولاد فاطمه دادن افضل باشد از آنکه در مقام انداخته شود و ثواب آن بيشتر باشد و گفتم اينها را بکسي بده از اولاد فاطمه که مستحق اينها باشد و در نيت من اين بود که آنمرد را که ديده ام همان است و اين دراهم را اين عجوز باو خواهد داد پس آندراهم را گرفته بالا رفت و بعد از ساعتي پائين آمد و گفت ميگويدما را در ايندراهم حقي نيست بلکه اينها را در همانمکانيکه نيت کرده بودي بينداز و لکن ايندراهم رضويه رابما بده و عوض آنها را گرفته در همان مکان بينداز که نيت نموده پس من چنانکه فرموده بود عمل نمودم و با من بود نسخه توقيع که از براي قاسم بن علاء باذربايجان بيرون آمده بود بان عجوز گفتم که اين توقيع را عرض کن بکسيکه توقيعات غايب را ديده و ميشناسد گفت بمن ده آنرا و من گمانکردم که ميتواند که بخواند و نسخه را باو دادم گرفت و گفت اينجا نميتوانم بخوانم و با خود بالا برد پس از آن پائين آمد و گفت صحيح است بعد از آن گفت که بتو ميگويد که وقتيکه بر پيغمبر خود صلوات بفرستي چه ميگوئي گفتم که ميگويم اللهم صل علي



[ صفحه 20]



محمد و ال محمد و بارک علي محمد و ال محمد و ارحم محمدا و ال محمد بافضل ما صليت و بارکت و ترحمت علي ابراهيم و ال ابراهيم انک حميد مجيد گفت نه وقتيکه صلوات ميفرستي بر ايشان در صلوات خود نام ايشانرا ذکر کن گفتم چنان کنم پس برفت و فردا آمدو با او دفتر کوچکي بود و گفت ميگويدکه هر وقت صلوات بر پيغمبرت ميفرستي پس صلوات بفرست بر او و بر اوصياي اوچنانکه در ايندفتر ميباشد پس دفتر راگرفته نسخه نموديم و عمل کرديم راوي گويد که من آنمرد را در شبها ميديدم که از غرفه بزير ميامد و آن نور را چنانکه ديده بودم با او بود و از خانه بيرون ميرفت و من در عقب او از خانه بيرون ميرفتم و آن نور را ميديدم لکن خود را نميديدم تا آنکه داخل مسجد ميشد و جماعتي از مردمان بلاد کثيره ميديدم که بدر آنخانه ميامدند با جامهاي کهنه و نوشتجات بان عجوزه ميدادند و عجوز هم بانها نوشتجات ميداد و با عجوز مکالمه مينمودند و من نميدانستم که در چه باب سخن دارند و جمعي از ايشانرا در مراجعت در اثناي راه تا ورود بغداد ميديدم و نسخه اندفتر که بيرون آمد اين است از براي برادرانم نوشته ميشود که مولاي خود را در مداومت بان شاد کنند و مولف را در حال حيات و ممات بطلب رحمت و مغفرت ياد نمايند انشاء الله اللهم صل علي محمد سيد المرسلين و خاتم النبيين و حجه رب العالمين المستجب في الميثاق المصطفي في الظلال المطهرين من کل آفه البري من کل عيب الموکل للنجاه المرتجي للشفاعه المفوض اليه في دين الله اللهم شرف بنيانه عظيم برهانه و افلح حجته و ارفع درجه و صنوء نوره و بيض وجهه و اعطه الفضل و الفضيله و الوسيله و الدرجه الرفيعه و ابعثه مقاما يغبطه به الاولون و الاخرون و صل علي امير المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و قائد الفر المحجلين و سيد المومنين و صل علي الحسن بن علي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي الحسين بن علي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين وصل علي علي بن الحسين امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين وصل علي محمد بن علي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي جعفر بن محمد امام المومنين ووارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي موسي بن جعفر امام المومنين ووارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي علي بن موسي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي محمد بن علي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين و صلي علي علي بن محمد امام المومنين ووارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي الحسن بن علي امام المومنين ووارث المرسلين و حجه رب العالمين و صل علي الخلف الهادي المهدي امام المومنين و وارث المرسلين و حجه رب العالمين اللهم صل علي محمد و علي اهلبيته الهادين الائمه العلماء و الصادقين و الاوصياء للمرضيين دعائم دينک و ان کان توحيدک و ترجمه وحيک وحجتک علي خلقک و خلفائک في ارضک الذين اخترتهم لنفسک و اصطفيتهم علي عبيدک و ارتعيتهم لدينک و خصصتهم بمعرفتک خلقتهم بکرامتک و غشيتهم برحمتک و عديتهم بحکمتک و البستهم من نورک و رتبتهم بنعمتک و رفعتهم في ملکوتک خصصتهم بملائکتک و شرفتهم بنبيک اللهم صل علي محمد و عليهم صلوه کثيره طيبه لا يحيط بها الا انت و لا يسعها الا علمک و لا يحصيها احدغيرک و صل علي وليک المحيي سنتک القائم بامرک الداعي اليک و الدليل عليک و حجتک و خليفتک في ارضک شاهدک علي عبادک اعزز نصره و مد في عمره و زين الارض بطول بقائه اللهم اکفه بغي الحاسدين و اعذه من شر الکائدين و ازجر عنه اراده الظالمين و خلصه من ايدي الجبارين اللهم اره في ذريته و شيعته و خاصته و عامته و عدوه و جميع اهل الدنيا ما تقربه عميته و تستريه نفسه و بلغه و افضل امله في الدنيا والاخره انک علي کلشئي قدير اللهم جددبه ما محي من دينک و احي به ما يدل من کتابک اظهر به ما غير من حکمتک حتي يعود دينک علي يديه غصنا جديدا خالصا المخلصا لا شک فيه و لا شبهه معه و لا باطل عنده و لا بدعه اللهم نور بنوره کل ظلمه و هد برکنه کل بدعه و اهدم بقوته کل ضلال و اقصم به کل حبار و اخمه بسيفه کل نار و اهلک بعدله کل جائر و اجر حکمه علي کل حکم و اذل بسلطانه کل سلطان اللهم اذل من ناواه و اهلک من عاده و امکر بمن کاده و استعاصل من جحد حقه و استهزء بامره وسطي في اطفاء نوره و اراد اخماد ذکره اللهم صل علي محمد المصطفي و علي علي المرتضي و علي فاطمه الزهراء و علي الحسن الرضا و علي الحسين الصفي و علي جميع الاوصياء مصابيح الدحي و اعلام الهدي و سناد التقي و الفروه الوثقي و الحبل المبين و الصراط المستقيم و صل علي وليک و علي ولاه الائمه من ولده القائمين بامره و مد في اعمارهم و زدني اجالهم و بلغهم امالهم.