بازگشت

ياقوته 01


بدانکه از جمله کساني که در هنگام تولد آنسرور را ديده حکيمه خواتون خواهر امام علي النقي و عمه امام حسن عسکري سلام الله عليهما است و ما اگر چه کيفيت ولادت آن بزرگوار وديدن حکيمه خواتون او را در آنحين بامکالمات و گزارشات آنمخدره با حضرت عسکري سلام الله عليه را در در مسکه اول از عبقريه دويم از بساط دويم ذکرنموده ايم بروايت صديق و در اينجا هم تعميما للعائده و تتميما للفائده کيفيت ولادت آنسرور و ديدن حکيمه در آنحين آن نور ابهر را بروايت شيخنا الطوسي قدس الله نفسه القدوسي نقل مينمائيم شيخ مزبور در کتاب الغيسر از ابن ابي جيد او از ابن وليد او ازصفار او از عبد الله مطهري او از حکيمه روايتکرده او گفته که در سال دويست و پنجاه و پنج در شب نيمه شعبان حضرت عسکري مرا طلبيد و سفارش نمود که امشب افطار را در پيش ما بکن بزودي خداي تعالي تو را بسبب وجود ولي و حجه خود که خليفه منست بعد از من مسرور خواهد کرد حکيمه گويد که بدين مژده بدلم سرور داخلشد و لباسهاي خود را پوشيده بخدمت آن حضرت رفتم ديدم که در صحن خانه نشسته و کنيزان او در اطرافش ايستاده اند گفتم فدايت شوم خلف تو از کدام زن متولد خواهد شد فرمود از سوسن پس با دقت بجاريه ها نظر کردم در هيچ کدام غير از سوسن اثر حمل نيافتم حکيمه گويد وقتيکه من نماز مغرب و عشا را ادا نمودم خوان اورده افطار کردم من و سوسن در يکخانه بيتوته کرديم قدري خواب نمودم بعد از آن بيدار شدم و درامر ولي الله متفکر بودم پس برخواستم پيش از وقتيکه در ساير شبها برميخواستم نماز شب را کردم و بنماز وتر رسيدم ناگاه سوسن باضطراب برخواست وضو گرفته بنماز شب مشغول شدو بنماز وتر رسيد آنوقت بخاطرم گذشت که فجر طلوع کرده پس برخواستم و ديدم که فجر اول طلوع نموده در آنحال بدلم در خصوص وعده امام حسن عسکري شکي جاري گرديد پس آن حضرت مرا از حجره خود ندا کرد فرمود که شک مکن گويا که امر نزديک شده حکيمه گويد که من از امام حسن عسکري بسبب آنچه که بخاطرم گذشت حيا کردم و برگشتم بخانه در حالتيکه خجل بودم ناگاه ديدم که سوسن نماز را قطع کرد و با اضطراب بيرون آمد و در در خانه باو رسيدم گفتم پدرم و مادرم فداي تو باد آيا در خودچيزي ميابي گفت بلي در خود امر شديدي ميبينم گفتم ضرري بر تو نيست انشاء الله و باليني در ميان خانه گذاشتم و او را بر روي آن نشانيدم و نشستم در جائيکه قابله ها در وقت ولادت مينشينند پس دست مرا گرفت و خود را با شدت تمام زور زد بعد از آن ناله کرد و شهادت گفت در آنحال بزير او نگاه کردم ناگاه ولي الله را ديدم بسجده افتاده از شانهاي او برگرفتم ودر کنار خود نشاندم پاک و پاکيزه اش ديدم پس امام حسن عسکري عليه السلام مرا ندا کرد که يا عمه پسر مرا بنزد من آر او را نزد آن حضرت بردم او را از من گرفت زبان خود را بيرون آورد وبچشمهاي او ماليد آنوقت چشم هايش را باز نمود بعد از آن زبانش را بدهان او کرد بعد از آن بگوشش کرد بعد از آن



[ صفحه 3]



او را در کف دست چپ خود نشاند پس ولي الله در دست آن حضرت نشست آن حضرت دست بر سر او کشيد و فرمود که اي پسر من سخن بگو بقدرت خدا پس آنگاه ولي الله فرمود اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بعد از آن فرمود بسم الله الرحمن الرحيم و يريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون و بر پيغمبر و امير المومنين و ساير ائمه تا پدرش واحدا بعد واحد صلوات فرستادپس امام حسن عسکري او را بمن داد و فرمود که يا عمه او را بمادرش ببر تااينکه محزون نشود و بداند که وعده خدا حقست لکن اگر تماس نميدانند پس او را بمادرش دادم در حالتيکه فجر ثاني طلوع کرده بود پس فريضه را ادا کرده تا طلوع شمس مشغول تعقيب شدم بعد از آن آن حضرت را وداعکرده بمنزل خود رفتم بعد از سه روز اشتياق ولي الله مرا بانجا کشيد پس ابتداء بحجره سوسن کردم و اثري نديدم و ذکري نشنيدم و ناخوشداشتم که بپرسم پس داخل خدمه امام حسن عسکري شدم و حيا مانع گرديد که تفحص احوال آن جناب نمايم آن حضرت مبادرت نموده فرمود که يا عمه ولي الله در کنف حفظ و امان خدا است وقتيکه ديدي خدا شخص مرا غايب نمود و مرگ مرا دريافت مردم اختلاف خواهند کرد آنوقت بثقات ايشان خبر ده و امر ولي الله در نزد تو و ايشان مکتوم و مخفي بماند بدرستيکه خدا ولي الله را غايب خواهد کرد و ازديده ها محجوب خواهد داشت تا وقتيکه جبرئيل اسب او را به پيش او بکشدشيخ طوسي در کتاب الغيبه از احمد بن علي او از محمد بن علي بن سميع بن بنان او از محمد بن علي بن الداري او از احمد بن محمد او از احمد بن عبد الله او از احمد بن روح اهوازي او از محمدبن ابراهيم او از حکيمه مثل معني حديث اول را روايتکرده مگر اينکه در اينحديث ذکر کرده که حکيمه گفت که امام حسن عسکري نزد من فرستاد و در نيمه رمضان سال دويست و پنجاه و پنج از هجرت گذشته من گفتم يابن رسول الله مادر ولي الله کيست گفت نرجس پس وقتيکه روز سيم ولادت شد اشتياقم بولي الله اشتداد يافت پس آمدم نزد ايشان ابتدا بحجره کردم که جاريه در آنجا بود پس ناگاه جاريه را ديدم که در مجلس و مقام زن نفاس دار نشسته و لباسهاي زرد پوشيده و با دستمالي سرشرا بسته پس سلام کردم و بيک سمت خانه نگاه کردم گهواره ديدم که با پارچه سبز پوشيده پس بسمت گهواره رفتم و پارچه را برداشتم ناگاه ولي الله را ديدم که بر روي دستش خوابيده و دستهاي مبارکش از قنداقه بيرون است پس چشمهايش را گشود و بخنديد و با دوانگشت با من حرف ميزد پس او را برداشتم که ببوسم ناگاه بوي خوشي از او بمشامم رسيد که مثل آنرا نبوئيده بودم امام حسن عسکري در آنحال مرا صدا نمود که پسر مرا نزد من آر پس اورا گرفت و فرمود که ايفرزند سخن بگو راوي حديث را چنانکه سابقا مذکور گرديد باخر رسانيد حکيمه گويد که من آنمولود را از حضرت گرفتم در حالتيکه ميفرمود که اي پسر من وديعه سپردم تو را بکسيکه مادر موسي باو وديعه سپرد در امان و حفظ وجود خدا باش پس فرموداو را بمادرش ده و خبر اينمولود را مخفي بدار و باحدي اظهار مکن تا آنکه وقتش برسد پس بمادرش دادم و از ايشان وداعکردم حديث را تا آخر بهنج مسطور ذکر نموده شيخ طوسي در کتاب الغيبه از احمد بن علي او از حنظله بن زکرياروايتکرده او گفته که خبر داد بمن ثقه از محمد بن علي بن بلال او از حکيمه بمثل حديث مذکور و در روايت ديگر مذکور است که جماعتي از شيوخ نقلکردند که حکيمه خبر داده باينحديث و گفته است که ولادت آن حضرت در نيمه شعبان بوده و مادرش نرجس است حکيمه حديث را ذکر کرد تا باينجا که من ناگاه حرکت سيد خود را ديدم و امام حسن عسکري صدايي کرد و ميگفت که پسر مرا نزد من آر پس پرده برداشتم ناگاه ديدم که سيد من بر روي مساجد سبعه خود بسجده افتاده و بر ذراع راستش نوشته شده جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا پس او را بسينه چسبانيدم ديدم که پاک و پاکيزه است بعد از آن ميان لفافه گذاشته نزد امام حسن عسکري بردم حديث را ذکر کرده اند تا اينجا که آنمولود گفت اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و ان عليا امير المومنين حقا بعد از آن اوصيا را يکيک شمرده تا بخود رسيد و بدوستان خود با فتح وفرج دعا نمود حکيمه گويد که بعد از آن ميان من و آنمولود چيزي مانند حجاب واقع گرديد ديگر او را نديدم بامام حسن عسکري عرض کردم که ايسيد من کجا است مولايم آن حضرت فرمود که او را کسي برد که از من و تو باو احق و اولي است و حديث را تا باخر ذکر کرده اند و در اينروايت علاوه بر روايات سابقه مذکور است که حکيمه گويد که چهل روز بعد از ولادت داخل خانه امام حسن عسکري شدم ناگاه آن حضرت را ديدم که در صحن خانه راه ميرود از او وجيه تر و جميل تر نديده بودم و زباني فصيح تر از زبان وي مشاهده ننموده بودم پس امام حسن عسکري فرمود اينست مولوديکه در نزد خدا عزيز است عرض کردم که ايسيد من نشو و نماي او را در چهل روز زياد ميبينم آن حضرت تبسم نمود و فرمود يا عمه آيا ندانسته که ما جماعه ائمه نشو و نماي يکساله ديگر آنرا در يکروز ميکنيم پس من برخواستم و سر او را بوسيدم و بمنزل خود برگشتم بعد از چندي باز رفتم آنمولود را نديدم و از امام حسن عسکري پرسيدم فرمود وديعه گذاشتيم اورا نزد کسيکه مادر موسي نزد او وديعه گذاشت.