بازگشت

ياقوته 23


توسل جستن سيد جليل و سلاله دودمان خليل اخوي مرحوم حجه الاسلام آقاي آقا سيد علي تبريزي الخفي الشهير بداماد بواسطه مصاهرتش بکريمه حضرت مستطاب آيه الله العظمي الشيخ حسن الماهقاني طاب ثراه و اثر ظاهري ديدن ايشان بتوسط ثقات اثبات نقل شده است که آن سيد جليل فرموده در اوقاتيکه در پرکنه هند و سان بودم روزي در منزل نشسته بودم ناگاه زن مجلله وارد حجره من شده و بدون مقدمه چادر خود را عقب زده و صورت خود را بمن نشان داد ديدم زني است جوان سرنهايه حسن و جمال و از لاغري بمثابه خلال پس گفت سبب لاغري و هزال من اينست که مبتلا شده ام بيکي از جنيان که با من آميزش ميکند و مرا باينحالت رسانيده و من از براي استخلاص خودم چاره نديدم جز اينکه متوسل بجناب شما کردم که سيد و از دودمان پيغمبري پس من باو دستور دادم که هر وقت آن جني در نزد تو نمايان ميشود آيه الکرسي را قرائت کن که او بدينواسط از تو گريزان ميشود گفت من ياد ندارم پس مدتي زحمت کشيده تا آنکه آيه الکرسي را باو تعليم نمودم بعد از چند روزي آمد و اظهار تشکر کرد که ببرکت اين آيه مبارکه هر وقت که او نمايان ميشود آن را ميخوانم ازشر او خلاص ميشوم چون مدتي از اين مقدمه گذشت روزي ديدم چيز سياهي غورباقه مانند بسقف اطاق مسکوني من چسبيده و اندک اندک رو بپائين ميايد و شيئا فشيئا بزرگ ميشود تا آنکه بسطح اطاق رسيده ديدم هيکلي عجيب و هيولاي غريبي است که من از ديدنش در وحشت افتادم پس باو از فصيح و با تندي و خشونت بمن گفت تو بواسطه تعليم آيه الکرسي را بمحبوبه من او را از من جدا کردي و بالاخره من تو را خواهم کشت من شروع بقرايه آيه الکرسي نمودم پس آن هيکل عجيب کم کم کوچک شد تا بصورت اوليه شد و ناپديد گرديد و چندين مرتبه بهمين کيفيت بسروقت من آمده و قصد قتل من نموده و من بقرائت آيه الکرسي از شر او نجات يافتم تا آنکه روزي بجهه تفرج از شهريکه بودم بيرون رفته و در نزديکي آن شهر جنگلي بود چون بنزديکي آن جنگل رسيدم ناگاه اژدهاي عظيمالجثه از ميان درختان بيرون آمده و فرياد زد که من همان جني هستم و الان تو راهلاک ميکنم تا به بينم که کيست آنکه تو را از چنگ من خلاصي دهد من چون اين کلام را از او شنيدم فيالفور ملهم شده و متوسل بفرياد رس بيچاره گان و نجات دهنده درماندگان حضرت صاحب العصر و الزمان شده پس آن آقا طبرزين خود را بمن داده و فرمود اين اژدها را بکش عرض کردم سيدي من از خوف و دهشت در اعضاي خود رمقي نميابم چه جاي آنکه بتوانم از طبرزين بکار برم پس خود آن جناب نزديک رفته و بضرب طبرزين سر آن نابکار را درهم کوبيده و بدرکش فرستاد و فرمود برو که از شر او خلاص شدي پس از ايشان سئوال کردم که شما که باشيد فرمود توکه را خواندي و بکه متوسل شدي عرض کردم بامام عصر متوسل شدم فرمود منم حجه وقت و امام زمان و از نظرم غائب شد پس بر اين نعمت عظمي خداوند متعال را بسيار شکر نمودم



[ صفحه 205]