بازگشت

ياقوته 12


توسل سيدي است طالقاني بانحضرت و اباءگرامش و اثر ديدن او است از اين توسل استادنا المحدث النوري اعلي الله مقامه الشريف در کلمه طيبه چنين آورده که سيدي فقير از اهل طالقان قزوين سفر رشت کرد بجهت اصلاح حال و تحصيل معاش در زمان آبادي رشت و فراواني زر و سيم و ترقي ابريشم چندي در آنجا ماند خداوند اعانت فرمود قريب دويست اشرفي براي او جمع شد بهمراه خود برداشت و از راه کنار دريا عزم يشلاق نور کرد و رسيدن خدمت علامه عصره و وحيد الدهر والده ماجده مولف اعلي الله تعالي مقامه که در آنزمان صيت فضل و تقوي وکرم و زهدش اصقاعرا پر کرده بود در بين راه سواري از راهزنان معروف طايفه خبيثه که ايشانرا عبد الملکي ميگويند و غالب ايشان از غلاه و دزد و بيباک و خونريزند بسيد برخورد که تنها ميرود اظهار مهرباني کرد و از حالش پرسيد صادقانه شرح کرد دزد مسرور که لقمه چربي بي تعب بچنگ افتاد از مقصد پرسيد گفت نور خدمه علامه نوري گفت من نيز اراده آنجا دارم سيد خوشحالشد نزديک ظهر ببعضي از چادرنشينان کنار دريا که بجهت گرفتن ماهي در آنجا ساکن بودند رسيدند و بر آنها وارد شدند آنها چون سيد را با او ديدند دانستند که بيچاره ندانسته خود را بهلاکت انداخته چونمعرفت بحال آنخبيث داشتندو ليکن جرئت اظهار نداشتند بعد از صرف غذا آنمرد بجهت قضاي حاجت بيرونرفت پس آنجماعت بسيد گفتند تو اينشخص را ميشناسي گفت در راه با من رفيق شد گفتند اين از دزدهاي خونريز معروفست و ناچار تو را خواهد کشت سيدبگريه و لابه افتاد که مرا نجات دهيدگفتند ما را آن توانائي نيست و خود بجهت سلامتي از او در اينجا هر سال مبلغي باو ميدهيم و ليکن اينقدر توانيم کردن که چون او بيايد تو ببهانه کاري بيرون روي و ما او را چند ساعتي مشغولکنيم و تا بتواني از راه غير متعارف برو شايد خود را بجائي برساني يا او تو را پيدا نکند پس چنين کردند و قريب بدريا جنگل است که راه در آن بابادي باريک و مشتبه ومنحصر در يکي که غير اهالي آنجا کسي نميشناسد و اگر کسي في الجمله از آن منحرفشد نجات از آن و از درندگان آنجا مشگل است پس سيد خود را بجنگل رسانده و با شتاب تمام از غير جاده ميرفت تا غروب آنگاه درخت عظيمي را بنظر آورد که در آنجنگل بسيار و ميشود که چند نفر خود را در ميان شاخهاي آن پنهانکنند پس از ترس جانوران بالا رفت و در ميان شاخه جا گرفت آنمرد چون قدري گذشت از حال سيدپرسيد عذري از کار يا خواب براي او کردند اندکي صبر کرد باز پرسيد آنها نيز عذر آوردند بد گمانشد بيرون آمد سيد را نديد دانستکه از دستش رها کردند پس آنها را دشنام داد و تهديد کرد و سوار شد و از پي سيد رو به جنگل کرد و رفت اتفاقا سيرش در خطي افتاد که سيد رفته بود او نيز چون نزديکشد که تاريکشود هماندرخت را بنظر آورد و رو بانجا کرد و پيوسته بسيد دشنام ميداد و خطابميکرد که اگربتو رسيدم چنين و چنان خواهم کرد چونسيد از دور او را ديد و صداي تهديد و وعيد و دشنام او را شنيد از خود مايوس شد و از ترس جرئت نفس کشيدن نداشت و آهسته گريه ميکرد و متوسل باجداد طاهرين خود عليهم السلام شد آنخبيث چون پائين آمد اسب را بکناري بست و زينش را گرفت در پهلوي خود گذاشت و شمشير و تفنگ خود را نيز در آنجا گذاشت و غذائيکه همراه داشت خورد و در زير آندرخت خوابيد و سيد بيدار مشغول تضرع و زاري چونپاسي از شب گذشت شغالي صدا کرد پس شغالهاي بسياري جمع شدند اما همه ساکت و ساکن پس يکي از آنها چون دزدان آهسته آهسته آمد و يکي از اسلحه او را برد پس پوست او را خوردند و خودشرا در زير خاک پنهان کردند ديگري آمد چيز ديگر را برد همانکار را کردند و همچنين لجام و زين چون از آنها فارغشدند تمام آنها بهيئت اجتماع آهسته و آرام آمدند نزديک آنخبيث و يکدفعه بر روي او ريختند بنحويکه او را مجال حرکت نشد و در اندک زماني استخواني خالي از پوست و گوشت از او باقي گذاشتند و رفتند و سيد همه را ميديد و شکر الهي بجا مياورد چونصبحشد از درخت بزير آمد و اسلحه را از زير خاک گرفت و برآن اسب سوار شد و آمد در قريه سعادت آباد که محل استقرار والد اعلي الله مقامه بود و از آنجا دو فرسخ است تا شهر آمل و قصه خود را نقلکرد و مومنين را سرور بر ايمان آنها افزود اينحاصل حکايه است و چون زمان تحمل آن طول کشيده دور نيست که در بيان زياد و کمي شده که در عهده من نيست والله العالم بجميع الامور اين ناچيز گويد اگر چه در اينقضيه تصريح نيست باينکه اين سيد طالقاني متوسل بحضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف شده است اما دو قرينه که يکي داخلي و ديگري خارجي است دلالت دارند بر توسل آنسيد بانبزرگوار است و اما قرينه خارجي آنست که ارتکاوي ذهن شيعه است که در زمان غيبت نوعا در مقام توسل متوسل بحجه وقت و امام زمان خود ميگردند و آن نيست مگر آن بزرگوار غائب از انظار فتنبه و لا تغفل.