بازگشت

ياقوته 11


متوسل شدن مادر اسمعيل خان نوائي است بانبزرگوار و اثر ديدن او است از اين توسل عالم جليل و معاصر نبيل عراقي در دار السلام فرموده که در روز هفدهم ماه صفر سال هزار و سيصد که مقارن اشتغال مولف به تاليف اين کتاب است حقير در طهران در منزل اسمعيل خان نوائي بودم اتفاقا سخن بذکر اين نوع اشخاص کشيد او مذکور داشت که مرا مادري بود که در کمالات و حالات از اکثر زنان اين زمان ممتازو در صرف اوقات خود در طاعات و عبادات بدنيه از ارتکاب معاصي و ملاهي بي نياز بود و در عداد صالحات عصر خود کم نظير و انباز بود و جده من که والده او بود زني بود صالحه و با استطاعت ماليه و چون بموجب تکليف عازم حج بيت الله شده بود والده را هم با آنکه در اوايل ايام تکليف او يعني ده ساله بود از مال خود مستطيع کرده و بملاحظه عدم تحمل صدمه مفارقت و آنکه شايد بعد از آن والده مستطيعه شود و اسباب مسافرت و حج او را فراهم نيايد با خود برده و با سلامتي مراجعت کرده بودند والده حکايتکرد که پس از ورود بميقات و احرام از براي عمره تمتع و دخول مکه معظمه وقت طواف تنگ گرديد بطوريکه اگر تاخير ميافتادوقوف عرفه اختياري فوت ميگرديد و بدل باضطراري ميشد لهذا حجاج را اضطراب در اتمام طواف و سعي ميان صفا و مروه حاصل بود و کثرت ايشانرا هم در آنسال زياده از بسياري از سنوات ميگفتند لهذا والده و من و جمعي از زنان هم سفر معلمي از براي اعمال اختيار کرده با استعجال تمام باراده طواف و سعي بيرون رفتيم با حالتيکه از غايه اضطراب گويا قيامت بر پا شده بود چنانچه خداوند فرموده در بعض احوال آنروز که يوم تذهل کل مرضعه عما ارضعت مادر از بچه خود ذهول مي نمود و لهذا والده و ديگر همراهان چون بخود مشغولبودند گويا از من بالمره غفلت نمودند در اثناي راه ملتفت شدم که با والده و با ياران همراه نيستم هر قدر دويدم و صيحه زدم کسي را از ايشان نيافتم و نديدم و مردم هم چون بکار خود بودند بهيچوجه بمن اعتنائي ننمودند و ازدحام خلق هم مانع از حرکت و فحص و اشتراک خلق در لباس احرام و عدم اختلاف آنهم مانع از شناختن ياران بود با آنکه راهرا هم نميدانستم و کيفيت عمل را هم بدون معلم نياموخته بودم و بتصور آنکه ترک طواف در آنوقت باعث فوت حج در آنسال ميشود و با همه آنزحمت يکساله و طي مسافت و مسافرت بايد تا سال ديگر بمانم يا آنکه برگردم و دوباره مراجعت نمايم نزديک بود که عقل از سرم برود يا آنکه نفس در گلويم حبس شود و بميرم بالاخره چون از تاثير صيحه و گريه مايوس شدم خود را از معبر خلق بکناري رسانيده که لااقل ازصدمه عبور محفوظ بمانم و در موضعي مايوس آرميدم و بانوار مقدسه و ارواح معصومين متوسل گرديدم و ميگفتم يا صاحب الزمان ادرکني و سر بر زانوي مصرت نهادم ناگاه بعد از توسل بامام عصر و سر بر زانو گذاشتن آوازي شنيدم که کسي مرا بنام ميخواند چون سر برداشتم جواني نورانيرا با لباس احرام در نزد خود ديدم فرمود برخيز بيا و طوافکن گفتم همانا از جانب والده ام آمده گفت نه گفتم پس چگونه بيايم که من اعمال طواف را نميدانم وخود را هم که تنهائي بدون والده و ياران از ازدحام حفظ مينمايد گفت با من هر جا که ميروم بيا و هر عمل که ميکنم بکن مترس و دل قوي دار پس از مشاهده اينحال و استماع اينمقال همم زايل گرديد و اندوه برفت و دل و اعضاء قوت گرفت برخواسته با آنجوان دوان و روان گرديدم حاله غريبي از اومشاهده کردم گويا بهر طرف که رو مياورد خلق مقهور او بودند بيخود گر چه ميدادند و بکنار ميرفتند بطوريکه با آن جمعيت من صدمه مزاحمت نديدم تاآنکه داخل مسجد الحرام شده در موقف طواف رسيد متوجه من شده فرمود نيت طوافکن پس روانه گرديد مردم قهرا کوچه ميکردند تا آنکه بحجر الاسود رسيد و حجر را بوسيد و بمن اشاره فرمود بوسيدم پس روانه گرديد تا آنکه بمقام اول رسيده و توقف کرد و اشاره بتجديد نيه کرد و ديگر بار تقبيل حجرالاسود کرد و هم چنين تا آنکه هفت شوط طوافرا تمام کرد و در هر شوط و دوره تقبيل حجر کرد و مرا هم به آن امر فرمود و اينسعادت همه کسرا ميسر نميشود خصوصا بدون مزاحمت پس از براي نماز طواف بمقام رفت و منهم با او رفتم و پس از نماز فرمود ديگر عمل طواف تمام گرديد من در مقام تشکر نعمت و مرحمت او برآمدم و چند دانه تومان طلا با خود داشتم بيرون آورده با اعتذار تمام نزد او گذاردم اشاره فرمود که بردار عذر قله آنرا خواستم فرمود نه از براي دنيا اينکار نکردم پس اشاره بسمتي نمود و گفت که مادر وياران تو در آنجايند برو و بانها ملحق شو چون متوجه بانسمت گشتم و ديگر بار نظر بجانب او کردم او را نديدم پس بزودي خود را بسمت ياران داونيدم ايشانرا ديدم که



[ صفحه 197]



ايستاده و در امر من نگرانند چون مادر مرا ديد مسرور گرديد و از حالم پرسيد واقعه را بيانکردم تعجبکردند خصوص در آنکه در هر دوره تقبيل حجر نمودم و صدمه مزاحمت نديدم و نام خودرا از آنشخص شنيدم پس از آنشخص معلم که با ايشان بود پرسيدند که اين شخص را در جمله معلمها ميشناسي گفت اين شخص که اين گويد از جمله اينمعلمها وآدمها نيست بلکه آنکسي است که پس از ياس دست اميد بدامن او زده شده همگي تحسين کردند و خود هم بعد از التفات بمشخصات واقعه جازم و قاطع گرديدم که او امام زمان عجل الله تعالي فرجه بوده است و الحمد لله علي نعمائه.